۲۰ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۷
کد خبر: ۲۵۱۵۱۰

زندگی‌نامه و 5 خاطره کوتاه از طلبه جاویدالاثر شهید مجید عامری

خبرگزاری رسا ـ در عملیات­های والفجر مقدماتی، والفجر 3 و خیبر شرکت کرد و چند بار نیز مجروح شد و فقط نوزده بهار از عمر گرانب­های خود را سپری کرده بود که در عملیات بدر در جزیره مجنون لباس زیبای شهادت را به تن کرد و جام وصال را سر کشید.
شهيد مجيد عامري

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس، در عملیات­های والفجر مقدماتی، والفجر 3 و خیبر شرکت کرد و چند بار نیز مجروح شد. فقط نوزده بهار از عمر گرانبهای خود را سپری کرده بود که در عملیات بدر در جزیره مجنون لباس زیبای شهادت را به تن کرد و جام وصال را سر کشید و در روز بیست و دوم اسفند ماه 1363 آسمانی شد.

 

در 3 خردادماه سال1344 نوری مملو از عشق به خدا در روستای اختیار آباد از توابع شهر کرمان به منزل اصغر عامری تابید و خداوند مولودی به این خانواده عطاکرد که او را مجید نامیدند؛ مجید در خانواده­ای مذهبی پرورش یافت؛ وی با پشت سر گذاشتن دوران طفولیت، پای در عرصه علم­آموزی نهاد و تحصیلات خود را تا مقطع سیکل با موفقیت در همان روستا به پایان رساند.

 

در حالی که از تمامی جهات در بین هم شاگردی­هایش نمونه بود، عشق و علاقه به علوم اسلامی او را بر آن داشت که برای آموختن علوم اسلامی به حوزه علمیه صالحیه و معصومیه در کرمان قدم بگذارد و عبای علم­آموزی صادق آل محمد(ص) را بر شانه بیفکند؛ چند صباحی را آنجا مشغول کسب فیض و نور در محضر اساتید بزرگواری از جمله حجت­الاسلام نیشابوری(ره) بود و در سال 1360 به شهر مقدس قم مهاجرت کرد و در حوزه علمیه کرمانی­ها مشغول کسب علم شد.

 

همانطور که از محضر اساتیدی همچون حجت­الاسلام جاویدی استفاده می­کرد و به تهذیب نفس می­پرداخت، شیپور جنگ نواخته شد و عرصه کارزار مرد می­طلبید و مجید با رشادت تمام و مردانه به جبهه شتافت تا جان در طبق اخلاص نهد و تقدیم جانان نماید.

 

بارها به منطقه اعزام شد و در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 3 و خیبر شرکت کرد و چند بار نیز مجروح گردید؛ آنجا نیز شجاعانه جنگید و جهاد نمود، گویا چهره­اش هیچ گونه خستگی را به خود راه نمی­داد و در حالی که فقط نوزده بهار از عمر گرانب­های خود را سپری کرده بود، در عملیات بدر در جزیره مجنون لباس زیبای شهادت را به تن کرد و جام وصال را سر کشید و در تاریخ 22/12/1363 آسمانی شد. نامش تا ابد بر پیشانی تاریخ درخشان باد.

 

پنج خاطره کوتاه از شهید مجید عامری

 

درس خواندن

ازش پرسیدم «تو که همیشه در جبهه­ای، پس کی درس می­خوانی؟ چرا به حوزه بر نمی­گردی و دَرسَت را ادامه نمی دهی؟» گفت «جبهه به حضور ما نیاز دارد، مردم و رزمنده­ها نگاهشان به ماست» گفتم: «پس درست چه می­شود؟» گفت «از قم برایم نوار درسی آورده­اند، به جای استراحت درس می­خوانم تا از دیگران عقب نمانم؛ خودم می­دانم که وظیفه شرعی دیگر من درس خواندن است»؛ در جبهه هم خوب می­جنگید، هم خوب درس می­خواند و هم خوب تبلیغ می­کرد. (دوست شهید)

 

بوی خوش

همیشه خوش بو بود، مسجد که می­آمد خوش بوتر! می­گفت «اگر شما بخواهید پیش یک مقام یا شخص مهمی بروید، چه می­کنید؟ سعی نمی­کنید بهترین حالت را داشته باشید؟ موقع نماز هم شما در مقابل مهمترین مقام دنیا و آخرت قرار دارید؛ پس هم حواستان را خوب جمع کنید و هم خوش بو باشید»(دوست شهید)

 

غذا پختن

روز نان پزی بود؛ مادرم و بقیه زن­های همسایه از صبح تا شب مشغول پختن نان می­شدند و فرصتی برای درست­کردن ناهار نداشتند؛ ما هم که همگی مدرسه بودیم اتفاقاً آن روز خیلی گرسنه بودم و عجیب ضعفم گرفته بود، ولی چون یادم بود که نان پزی داریم و از ناهار خبری نیست، با ناامیدی به طرف خانه برگشتم؛. اما وقتی وارد خانه شدم، دیدم سفره پهن است و یک غذای لذیذ وسط سفره منتظر ماست! به خاطر درست­کردن ناهار از مادرم تشکر کردم؛ ولی او گفت «از من تشکر نکن؛ از مجید تشکر کن. او ناهار را درست کرده!» مجید خندید و گفت «قابل شما را ندارد» چقدر خوشمزه بود. (خواهر شهید)

 

حق­الناس

برای نماز شب که بلند می­شد، خیلی مواظب بود سروصدا نکند. درها را خیلی آرام باز و بسته می­کرد. کفش­هایش را در دستش می­گرفت و پاورچین پاورچین راه می­رفت که نکند یک وقت مزاحم خواب دیگران شود؛ چون حق­الناس است؛ همیشه می­گفت «ممکن است خدا حق خودش را ببخشد، اما از حق­الناس نمی­گذرد»

 

«دائم از ما حلالیت می­طلبید و می­گفت: اگر باعث اذیت و آزار شما شده­ام، مرا حلال کنید»(مادر شهید)

 

قرآن خواندن در حمام

می­گفت: همیشه قرآن بخوانید. گفتم: مگر می­شود؟ راه می­رفت قرآن می­خواند، می­خوابید قرآن می­خواند، هرکاری که انجام می­داد، همزمان قرآنش را هم می­خواند. قرار گذاشتیم که عصر پنجشنبه به گلزار شهدا برویم، وقتی دنبالش رفتم مادرش گفت: در حمام مشغول غسل مستحبی است.

 

 

همین طور که منتظر بودم، صدایی به گوشم خورد. صدای قرآن بود. دقت که کردم، دیدم صدای مجید است که دارد در حمام هم قرآن می­خواند! چه قدر هم دلنشین می­خواند.(دوست شهید)

 

«برگرفته از کتاب قصه­های آقا مجید(برشی از زندگی طلبه جاوید الأثر شهید مجید عامری)، تألیف فخرالدین مهدوی خانوکی، انتشارات همای غدیر،کنگره شهدای روحانی سراسر کشور»/822/د101/ف

ارسال نظرات