استاد عابدی در درس اخلاق:
معنویات غرب ضد عقل و معنویات اسلام فوق عقل است
خبرگزاری رسا ـ استاد عابدی در درس اخلاق خود به اعتقادات از دیدگاه غربی و اسلامی پرداخت و گفت: غربیها بسیار خرافه پرست هستند که در نتیجه آن معنویاتشان هم ضد عقلی است.
به گزارش خبرگزاری رسا، استاد احمد عابدی در ادامه مباحث اخلاقی که در رابطه با انسان سالم بود، متذکر موضوع معنویت شد. ایشان مباحث دیگری را در این باره مطرح کرد که در ادامه میخوانیم.
حکایت جوانمرد قصاب
همانطور که گفته شد، معنویات چیزهای ناپیداست. چیزهای زیادی هست که در فرهنگ ما معنویت محسوب میشود.
علامه قزوینی شخصی بوده که در 80-70 سال اخیر در دانشگاههای ایران به باسوادی ایشان نبود؛ وی کسی است که بسم الله را از حفظ ننوشته، حتما قرآن را نگاه میکرد؛ یعنی این قدر آدم با دقتی بوده است. آدمی بوده که میگوید اگر یک جا یک غلط ادبی باشد، امکان ندارد با این آدم ارتباط داشته باشم؛ خیلی دقیق است و کسی نبوده که رو هوا حرف بزند.
ایشان در کتابش نوشته که "جوانمرد قصاب" با چند نفر از آدمهای ولگرد و هرزه به قبرستان رفت و از روی مسخره بازی سر قبری نشست و دستش را به قبر زد؛ یک دفعه یکی از داخل قبر گفت کیه؟! این هم گفت منم، در را باز کن! صاحب قبر گفت برو سه روز دیگر بیا. جوانمرد قصاب رنگش پرید. رفقایش به او گفتند چی شده که رنگت پریده. گفت: این صدا...؛ اینها هم گفتند کدام صدا؟ این فهمید که فقط خودش شنیده؛ عین این مسئله برای شیخ بهایی هم اتفاق افتاده است. در قبرستان تخت فولاد اصفهان بود، یکی از قبری به او گفت «شیخنا به فکر خود باش!» شیخ بهایی گفت چه صدایی بود؟ همراهانش گفتند کدام صدا؟ این هم فهمید که فقط خودش شنیده.
جوانمرد قصاب به خانه رفت، وصیتهایش را کرد و قرضهایش را داد؛ سه روز بعد آمد، سر همان قبر نشست، داخل قبر رفت، بعد هم بیرون آمد! مردم تهران یا ری، گفتند ما پیغمبر ندیدهایم، ولی فکر نمیکنیم پیغمبر از این آدم بهتر باشد؛ اینطور عوض شد؛ یعنی بهتر از این قابل تصور نبود. حالا این کجا رفت؟ چه دید؟ اصلا چطوری داخل قبر رفت و بیرون آمد؟
این را کسی میگوید که دقیقتر از او نداریم. این چیزها هست، دروغ نیست؛ معنویت اینهاست. آدم این چیزها را قبول داشته باشد. اینها محسوس نیست.
کیمیاگری در زمان ناصرالدین شاه
یک فرنگی پیش ناصرالدین شاه آمد و گفت شما مسلمانها در کتابهایتان کیمیاگری نوشتید، بعضیها دست به آهن میزنند، طلا میشود. امام زمان ارواحنا فداه سنگریزه را جمع میکند طلا میشود.
اروپایی گفت یا این موضوع(کیمیاگری) را ثابت کنید یا این مزخرفات را دور بریزید!
ناصرالدین شاه بیست و پنج سال داشت که شاه شده بود. عقل درست حسابی که نداشت. علمای تهران را جمع کرد و حرف اروپایی را به آنها گفت و گفت من هم سه روز به شما فرصت میدهم؛ یا اثبات میکنید یا من به عنوان شاه اعلام میکنم که دین اسلام(نعوذ بالله) باطل است.
علمای تهران هم خیلی ترسیدند که نکند یک موقع این کار را انجام دهد. هیچکدام از علما هم کیمیاگری بلد نبودند. "آقا علی کنی" از علمای بزرگ تهران بود؛ به طلبهها گفت که بگردند ببینند کسی کیمیاگری بلد هست.
بعد از ظهر روز دوم " آقا علی" در حال گذر از کوچهای بود. حمامی بود که شخصی از تون(آتشخانه حمام) با چهرهای دود گرفته و سیاه بیرون آمد و سلام کرد. "آقا علی" آنقدر در فکر بود که متوجه نشد. آن مرد گفت من سلام کردم و او هم جواب سلامش را داد. حمامی گفت چرا اینقدر در فکری؟ گفت یک غصهای دارم.
حمامی گفت بگو غصهات چیست تا من حل کنم. "آقا علی" گفت دعا کن! آنقدر اصرار کرد تا "آقا علی" به او گفت که یکی را میخواهم کیمیاگری بلد باشد. او هم گفت من بلدم.
گفت خوب فردا بیا کاخ ناصرالدین شاه؛ ولی باور نمیکرد که این حمامی بلد باشد. تا فردا هم کسی را پیدا نکرد.
فردا به کاخ آمدند؛ حمامی هم آمد. گفت 10 سطل آب بیاورید.
از جیبش گردی در آورد و داخل سطل آب ریخت، هم زد و یک قاشق از این آب در سطل دوم ریخت و آب قبلی را خالی کرد. دوباره یک قاشق از این آب در سطل بعدی ریخت و آب سطل دوم را خالی کرد و به همین صورت تا سطل آخر همین کار را کرد. بعد گفت که هر ظرف مسی که موجود است بیاورند. آنها هم آوردند. ظرفها را در آب کرد و آب را خالی کرد. بعد از آن گفت من یک چیزی باید میآوردم که نیاوردهام؛ دست به اینها نزنید تا بیاورم. حمامی رفت و دیگر برنگشت. اینها هر چه صبر کردند، خبری از او نشد. سراغ ظرفها رفتند و دیدند که ظرفها طلا شده است. آب را هم خالی کرده بود که دست اینها نیفتد.
"آقا علی کنی" این شعر حافظ را خواند:
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که آن پیر باده فروش از کجا شنید
خدا یک سرّی دارد؛ هر کسی که اسرار خدا را قبول داشته باشد، معنویت دارد. هر کسی هم قبول ندارد، معنویتی نخواهد داشت؛ یعنی یک نوع معنویت، ارتباط با این امور نامحسوس است، چیزهایی که باعقل جور در نمیآید، ولی ضد عقل هم نیست.
عقل نمیگوید دروغ است، میگوید که من نمیفهمم. انسان سالم کسی است که مقداری این چیزها را قبول داشته باشد و در زندگیاش باشد؛ یعنی گاهی اوقات به همسر و فرزندمان بگوییم که چنین چیزهایی هم هست.
تربت امام حسین علیهالسلام به یک عالم میارزد. تربت سید الشهدا(ع) مگر چیست، یک تکه خاک است؛ ولی در این خاک سرّی هست که نمیدانم چیست؛ با عقل هم جور در نمیآید، ولی قبولش دارم.
یک دعا، یک ذکر. گاهی مثلاً یک آیه قرآن را کسی همراه خودش داشته باشد و اینها درست است. گاهی اوقات ما این معنویات دین را انکار میکنیم؛ در حالیکه این غربیها خیلی خرافه پرستتر از ما هستند.
پاسکال که یک دانشمند و پزشک غربی بود؛ همیشه در جیبش مقداری مغز یک انسان را گذاشته بود که چشم زخم نخورد!
در خیلی از کشورهای اروپایی، پشت شیشه اتوبوس یا کامیون یک لنگه کفش آویزان است. اعتقادشان این است که اگر یک لنگه کفش آویزان باشد، ماشین چپ نمیکند! خیلی خرافه پرستند. اینها چیزهای عقل ستیزند؛ یعنی ضد عقلاند. ولی معنویاتی که در دین ما است، فوق عقلاند، نه عقل ستیز.
و الحمدلله رب العالمین
/999/503/ر
ارسال نظرات