۲۷ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۳:۰۹
کد خبر: ۲۸۸۹۳۱

بی نمازها با یک بار اقتدا به شهید اکبری نماز خوان می شدند

خبرگزاری رسا ـ فصل تابستان سختی کار باعث می شد بعضی ها به جای خواندن نماز ظهر در سایه لم بدهند، همان روزها وقتی سیدمحمد از حوزه علمیه به روستا می آمد، همه چیز عوض می شد و ظهر با صدای اذانش پشت سرش به نماز می ایستادیم، بعد سایه و ناهار! بعضی ها می گفتند از روزی که پشت سر سیدمحمد نماز خوانده اند تا به امروز نمازشان ترک نشده است!
خاطرات شهيد روحاني سيد محمد اکبري

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، روحانی شهید حجت الاسلام سیدمحمد اکبری فرزند سیدگل آقا چهاردهم تیر ماه 1341 در شهرستان کلور خلخال منطقه ای که از نظر زبان با سایر مناطق خلخال متفاوت است به دنیا آمد.


ابتدایی و راهنمایی را در کلور خواند، سال 1357 به حوزه علمیه خلخال رفت. بعد از دو سال مُلَبّس شد و برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه ابوالحسن معماری تهران شد. از بسیج کلور به جبهه اعزام شد و سرانجام دوازدهم اسفند 1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید.

 

قبل از مدرسه، سیدمحمد را به مکتب خانه سیدغنی هاشمی، سیدابوالفضل اسحاقی و سیدمعروف محمودی بردم، همه آنها روحانی بودند و قرآن یادش دادند.

 

نماز جماعت
فصل تابستان سختی کار باعث می شد بعضی ها به جای خواندن نماز ظهر در سایه لم بدهند، همان روزها وقتی سیدمحمد از حوزه علمیه به روستا می آمد، همه چیز عوض می شد و ظهر با صدای اذانش پشت سرش به نماز می ایستادیم، بعد سایه و ناهار!
بعضی ها می گفتند از روزی که پشت سر سیدمحمد نماز خوانده اند تا به امروز نمازشان ترک نشده است!

 

تصادف
برای دندان دردِ همسرم او را به خلخال بردم، وقتی برمی گشتیم در تصادفی پای
همسرم شکست. سه پسرم جبهه بودند و سیدمحمد که خبر را شنید خودش را از تهران به خانه رساند. از مادرش پرستاری کرد و چند وقت بعد گفتم: برگرد حوزه، گفت: احترام به پدر و مادر از واجبات است. اگر به بهانه حوزه علمیه نتوانم به مادرم برسم عالم بی عمل و همانند زنبور بی عسل می شوم، هر دو خندیدیم و به زور او را به تهران فرستادم.

 

شاه مُرد
پنجم مرداد 1359 با هم بالای کوه بودیم، گوسفندها می چریدند و سیدمحمد با رادیو ور می رفت، که یکدفعه رادیو خبر فوت محمدرضا پهلوی را اعلام کرد، سیدمحمد با شنیدنش دستش را روی گوشش گذاشت و خواند:
الله اکبر ...الله اکبر... اشهد ان لا اله الا الله... اشهد ان لا اله الا الله

 

تن ماهی در قیامت
اواسط بهمن 1362 حدود دو هفته قبل از عملیات خیبر، اطراف دو کوهه متفرق شده بودیم. از وقت تغذیه نیروها گذشته و گرسنه مانده بودیم، به سیدمحمد گفتم: خیلی گرسنه ام برویم چیزی بخوریم. رفت و از جایی نان خشک آورد، گفتم: پس تن ماهی اش کو؟ گفت: نان را حالا می خوریم و تن ماهی اش را در قیامت./1330/ت303/ف

ارسال نظرات