۰۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۲
کد خبر: ۳۱۳۳۳۵
روایت مادری از چهار جوان برومند ایرانی؛

«مگر چشم تو دریاست» به پیشخان کتابفروشی‌ها رسید

خبرگزاری رسا ـ کتاب «مگر چشم تو دریاست» نوشته جواد کلاته عربی که به فرزندان شهید مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین جنیدی می‌پردازد، از سوی نشر روایت فتح منتشر شد.
مگر چشم تو درياست

 

به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «مگر چشم تو دریاست» نوشته جواد کلاته عربی به خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین جنیدی و شهیدان محمد، عبد‌الحمید، نصر‌الله و رضا جنیدی به روایت همسر و مادر شهیدان می‌پردازد.

 

در مقدمه «مگر چشم تو دریاست» می‌خوانیم: «این کتاب،‌ روایت یک مادر است. روایت مادر چهار جوان برومند یکی از یکی گیراتر، که روزگاری از زیر قرآن ردشان کرد،‌ آب پشت‌شان ریخت و ازشان دل کند و دل نکند. مادری که وقتی تنهاست، راه می‌رود، با گوشه چادرش قاب عکس جوان‌هایش را پاک می‌کند، درددل‌هایش را به‌شان می‌گوید و با گوشه همان چادر، چشمش را خشک می‌کند. اما مادری که وقتی می‌نشینی کنارش، مثل روزهای اول جنگ، آتشین حرف می‌زند و وقتی از چهار فرزند شهیدش می‌گوید،‌ سر بالا می‌گیرد، محکم حرف می‌زند و زینب‌وار روایت فتح می‌کند. مادری که وقتی پرپر شدن گل‌هایش را یکی پس از دیگری می‌بیند، رمق از پایش می‌رود، زانو می‌زند، اما دوباره می‌ایستد و به راهش ادامه می‌دهد. مادری که مادری‌هایش مال وقتی‌ست که تنهاست.»

 

کلاته‌ عربی در ادامه نوشته است: «و این کتاب، روایت یک همسر است از یک مرد. مردی که وقتی پشت تریبون نماز جمعه می‌ایستاد و تفنگ به‌دست مردم را به جنگ و جهاد و حمایت از امام و انقلاب فرا می‌خواند،‌ خودش پیشاپیش بچه‌هایش را فرستاده بود جنگ و شهید داده بود. مردی که پس از شهادت سومین فرزندش،‌ فکر نکرد که دیگر تکلیفش را در قبال اسلام و انقلاب انجام داده و این آخرین فرزندش را بگذارد برای روز پیری، عصایش باشد. کسی که فکر می‌کرد اگر جانمازش را جلوتر از مردم می‌اندازد و پیش‌نمازشان می‌شود، باید در همه کارهای دیگر هم جلوتر از همان مردم بایستد و پیش‌قدم‌شان باشد. باران وقتی می‌بارد چطور بی‌منت بر سر همه خلق خدا فرود می‌آید، همان‌طور بود؛ امام همه جماعت شهر. امام جماعت باحجاب و بدحجاب، ریش‌دار و بی‌ریش، فقیر و غنی. اما با این همه، این کتاب، روایت یک مادر است.»

 

این کتاب در 6 دفتر با نام‌های «چشم‌های پدر»، «چشم‌هایت روشن»، «چشم‌ها می‌بینند»، «چشم‌ها می‌گریند»، «چشم‌ها منتظر» و «مگر چشم تو دریاست!» نوشته شده است.

 

 در صفحه 91 کتاب می‌خوانیم: «به آقانصرالله می‌گفتند «یوسف آقاجان» برعکس محمد که جثه کوچکی داشت،‌ وقتی به دنیا آمد،‌ پنج کیلو بود. روزبه‌روز هم دوس‌داشتنی‌تر می‌شد. جای همه را پیش حاج‌آقا گرفته بود. حاج‌آقا خیلی بهش نگاه می‌کرد. همین‌طور زل می‌زد به این بچه. می‌گفت من یک چیزی توی چشم‌های این بچه می‌بینم که شماها نمی‌بینید. این بچه حس و حال عجیبی داشت. یک جورهایی با بقیه بچه‌هایم فرق داشت. نمی‌شد حرف دروغ از زبانش بشنوی. خوب و بد، هرچه بود،‌ راستش را می‌گفت. قوی بود و سر نترسی داشت. توی نوجوانی با برادرهای من کشتی می‌گرفت و می‌زدشان زمین. مچ‌شان را می‌خواباند.

 

یک روز رفته بود مدرسه، دیدم خیلی دیر کرد. نگران شدم. سابقه نداشت این‌قدر دیر بیاید خانه. مدرسه‌شان نزدیک بود. چادرم را سر کردم و رفتم؛ اما دیدم در مدرسه بسته است. دل‌شوره عجیبی افتاد به خانم. رفتم در خانه ناظم مدرسه. ـ نصرالله ما نیومده خونه. شما ازش خبری ندارید؟ ـ توی مدرسه‌س. تنبیه‌ش کردیم! ـ چکارش کردید بچه‌مو؟ ـ مدرسه‌ست. توی زیرزمین جاش کردیم. ـ برای چی آخه؟ ـ برای این‌که کتابش رو برداشته و روی عکس اعلی حضرت و ملکه شکلک کشیده. فکر می‌کردند چون ما خانواده روحانی هستیم، این چیزها را خودمان به بچه‌ها یاد می‌دهیم. در صورتی که اصلاً این‌طوری نبود. با ناظم رفتیم مدرسه. بچه‌م رو انداخته بودند توی یک زیرزمین تاریک. نه ترسیده بود و نه گریه کرده بود. ناظم هم حرص می‌خورد. دستش را گرفتم و آوردمش بیرون و رفتیم خانه.»

 

«مگر چشم تو دریاست» را انتشارات روایت فتح با شمارگان هزار و 100 نسخه، قطع رقعی، 256 صفحه و به بهای 140‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است./907/د102/ق

منبع: نشر روایت فتح

ارسال نظرات