۲۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۳:۴۷
کد خبر: ۴۳۲۳۱۰
برداشتی آزاد از برنامه امشب ماه عسل؛

نگاهی نو به نقش اجتماعی روحانیت در دوران معاصر

رسالت انسان سازی را با همه توانش بر دوش انتخاب کرده است و دغدغه هایش خواب شبانه اش را از او گرفته اند اما باز هم روحانی بودن انتخاب اول و آخر اوست و با زبان بی زبانی هنوز هم از خودش گله مند است که چرا نتوانسته است به داد همه بردار رفته ها برسد.
نقش روحانیت

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، نقش اثرگذار روحانیت در جامعه، تا به امروز کمتر در قاب تلویزیون به تصویر کشیده شده است و این جای خالی را هر ساله می توان در حضور کمرنگ این قشر در سریال های ماه مبارک رمضان هم مشاهده کرد که حاصل کم لطفی نویسندگان و کارگردانان است و در این ماه که می توان با قلمی تیزتر و تصویری فراوان تر از روحانیت را در این جعبه جادویی به تصویر کشید متأسفانه جای بسی گله از این رسانه ملی است که شاید به دلیل حساسیت ها کمتر به سمت سوژه های روحانی محور می رود و نسبت به قشر مؤثر و رسالت آنان در انسان سازی افراد غفلت صورت می گیرد.

 

خوشبختانه امسال ماه عسل در همین اوایل ماه مبارک رمضان این جرأت را به خود داد که در این قاب تلویزیونی به سمت یک قهرمان خاموش دیگر در لباس روحانیت برود و در یک گپ و گفت دوستانه دوباره عده ای از افراد این اجتماع را به سمت نقش آفرینی اجتماعی روحانیت سوق دهند و گلایه جامعه از این که افراد معمم فقط در سخن وری و منبر مهارت دارند و نمی توان آنان را در عمل هم همین اندازه موفق باور کرد مهر انکار زد چرا که حجت الاسلام نبی سلطانی آنچه را با جان و دل آموخته بود با مهارت هرچه بیشتر در صحنه عمل هم هنروری می کند و با همان ندای انسان سازی رسالت خود را انجام می دهد.

 

از مکانیکی تا معمم شدن

حجت الاسلام سلطانی در کودکی و در دوران ابتدایی حرفه مکانیکی را تجربه می کند و علاقه اش هم همین شغل است، اما وقتی درباره شباهت های این شغل با روحانی شدن می پرسند بر این باور است که هر دوی این حرفه سازندگی است و در فطرت من علاقه به سازندگی نهفته بود اما سازندگی برای یک ماشین کجا و سازنده یک انسان کجا؟

 

مکانیکی با جسم یک موجود بی جان در رابطه است و حال آنکه امروز این روحانی خوش فکر کشور با جسم و روح انسان ها در ارتباط است و دلیل این ارتباط هم این است که او ابتدا خودش را ساخته است و اگر نیتش این شده است که در مسیر سازندگی قدم بردارد در واقع هم برای ساختن خودش و هم برای ساختن دیگران هایی که چشم امید به او بسته اند گام هایش را بلندتر می سازد تا در پس این ساختن، دوباره همان زندگی را معنا کند.

 

وقتی از انگیزه اش برای روحانی شدن می پرسند می گوید دیدم که توان این را دارم که بسازم و من در تار خداوند گیر کردم و وقتی که انسان خود را در دامن خداوند می  اندازد خداوند هم راههای فراوانی را برای او می گشاید. در واقع حجت الاسلام سلطانی در یک تله پاتی دوستانه با خداوند راهش را پیدا می کند و همه سیلی های زندگیش تلنگر همان راه می شوند.

 

از کودکی تا کار در زندان

دوران کودکیم در شیطنت های همان دوران گذشت و محله ای از دست من در امان نبود و کودکی من بزن و بکوب و ببر و بیار بود و در کودکی من چماق به دست  بودم وبا یک معادله ساده امروز هم باید برای این جامعه چماق می شدم. اما آنچه که باعث شده است که حجت الاسلام سلطانی در مسیر زندگی گم نشود بزنگاه های به موقعی بوده است که او را بیدار ساخته اند و پدر و معلمش، پیامبران هدایت او شده اند و این روحانی کشور وقتی از این بزنگاه ها صحبت می کند عقیده اش بر اینست که اگر همه افراد خطاکار این تجربه  بیدارباش ها را داشتند مسیرزندگیش به زندان نمی افتاد چرا که همین قبح شکستن ها سبب به وجود آمدن ناهنجارهای اراذل و اوباش می شود و بر این باور است که اگر پدر، برای فرزندش پدری نکند دیگرانی در جامعه پیدا می شوند که برایش پدر کنند.

 

او زندان را انعکاس خودش می دانست اگر پدر و معلمش هدایتش نمی کردند و در همان دوره ای هم که به زندان راه پیدا می کند به عنوان یک فرد معمم برای ارتباط با زندانیان بازهم خودش را آنجا می بیند و زندان را توفیق اجباری می داند که سبب می شود که به خطا نرود و این بینش و نگرش نسبت به انسان ها این موضوع را برای ذهن روشن می کند که فاصله بین نرفتن و رفتن در خطا شاید به اندازهای کمتر از ثانیه   است.

 

کار در زندان

حجت الاسلام سلطانی معتقد است که بسیاری ازمؤمنین گیر افتاده اند چرا که از مسجد و روحانی که روح بخش هستند فاصله گرفته اند و دنبال کارهای خودشان رفتند، مصداق این جمله این است که انسان بدون چراغ در تاریکی به دنبال مسیر است و این واضح است که هرچند ادعای بلدی را داشته باشد باز هم گم خواهد شد.

 

این روحانی خوش فکر بر این باور است که هر جا خلأ روحانی است و ساز و کارهای ارتباط و اندیشه به درستی شکل نگرفته است افراد راه را به خطا می روند او می گوید روحانی پدر جامعه است و روحانی  بسازد و چه پدرانه از دغدغه هایش درباره ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی سخن می گوید.

 

آنچه که سبب شده است که خواب از چشمانش برود و گاه دو تا سه روز بیمار شود و در دنیای واقعی نباشد و افکارش مشوش شود همین دردی است که در وجودش می افتد و با تک تک سلولهایش دردهای اجتماعی را لمس می کند و به جای این که فقط به بیان احکام در منبر بپردازد در صحنه ای واقعی دین را به جان انسان ها می نوشاند تا قبل از این که نابودی خود را باور کنند به حیات جدیدی دست یابند.

 

کار در زندان و همراهی شب آخر با افرادی که به آخر خط رسیده اند و در واقع خود را باخته  این عرصه قبول کرده اند کار بسیار سختی است آن طرف هر چه هست نا امیدی، یأس، اشک و آه و ناله و شیون است و حجت الاسلام سلطانی با همه باور به قانون تلاشش براین می شود که افرادی به آخر رسیده را در ابتدای یک راه دیگر قرار بدهد و قبل از این که با کوله باری از گناه و حسرت از این دنیا رخت بربندند بار دیگر فرصت خودسازی خودشان را در کنار او تجربه کنند و پس از توبه و ایمان به باری تعالی شاید با ترس کمتری از مرگ به سویش روند.

 

معادسازی در آخر خط

خمیر مایه و فطرت و سرشت آدمی پاک و زلال آفریده شده است و میل به خوبی ها در ذات اوست، شاید آنچه که سبب می شود انسان برای پیدا کردن راه به بیراه برود جهل اوست و این جهل حتی برای خودش هم مشخص نیست و به گمان این که راه را درست انتخاب کرده است بدون چنگ زدن به هیچ ریسمانی به اصطلاح تخت گاز می شتابد غافل از این که سنگلاخ ها در همین نزدیکی اند اما چشمها کور شده است چرا که سرعت بالا رفته است، اما حجت الاسلام سلطانی در همین آخر خط باز هم نا امید نشده است وبر زبانش این جمله جاریست که کار آخوند اینست که مرده را زنده کند و بر این باور است که چون روحانی است توانسته است که در کنار انسان های آخر خطی دوام بیاورد کسانی که قلب هایشان شکسته و مرگ برایش در ثانیه است و با همه فروتنی خودش را مقصر می داند که نتوانسته به اینگونه افراد کمک کند تا آخر خط زندگیشان به اعدام نرسد.

 

کلام آخر: حجت الاسلام سلطانی درباه حرفه اش می گوید: به عنوان کار انتخاب نکرده ام، به عنوان وظیفه شرعی انجام می دهم، مقصر بر دار رفته ها را با همه خشوع در وهله اول خودش و سپس مسؤولین می داند چرا که کوتاهی کرده اند و بدون تعارف به این موضوع معترف است که وقتی کار نباشد، شکم خالی هم دین و ایمان ندارد و وقتی شکم خالی باشد توقع هیچ چیزی را نباید از افراد داشته باشیم.

 

رسالت به این بزرگی را با همه توانش بر دوش انتخاب کرده است و دغدغه هایش خواب شبانه اش را از او گرفته اند اما باز هم روحانی بودن انتخاب اول و آخر اوست و با زبان بی زبانی هنوز هم از خودش گله مند است که چرا نتوانسته است به داد همه بردار رفته ها برسد./934/201/ب2

ارسال نظرات