۰۵ تير ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۵
کد خبر: ۴۳۴۴۶۵

تو را تنها خدایت می‌شناسد

تقریبا سی سال است که پیامبر رحمت رحلت کرده و مسلمانانی که سالها از تربیتش دور مانده‌اند، تنها چند سالی است که عطر خوش محمدی(ص) را از ردای خلافت علوی استشمام می‌کنند. اگرچه این رجعت به فطرت با هزینه سنگین سه جنگ همراه بود و مسلمانان می‌بایست تکلیف خود را با سه انحراف ناکثین و قاسطین و مارقین که در جامعه اسلامی پدید آمده و جامعه نبوی را به عقب کشانده بودند مشخص می‌کردند.
اسلام

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، تقریبا سی سال است که پیامبر رحمت رحلت کرده و مسلمانانی که سالها از تربیتش دور مانده‌اند، تنها چند سالی است که عطر خوش محمدی(ص) را از ردای خلافت علوی استشمام می‌کنند. اگرچه این رجعت به فطرت با هزینه سنگین سه جنگ همراه بود و مسلمانان می‌بایست تکلیف خود را با سه انحراف ناکثین و قاسطین و مارقین که در جامعه اسلامی پدید آمده و جامعه نبوی را به عقب کشانده بودند مشخص می‌کردند. تا بتوانند رود را به مسیر برگردانند و آب رفته را به جوی. مردم به زندگی برگشته‌اند و ثروت و مکنت مدیری مدبر و عادل یافته است... اما درمیان مردم هنوز نامسلمانانی هستند که لبریز از کینه‌اند.
 

مسلمانان سالهاست که از آموزه‌های اسلام ناب دور مانده‌اند و اکنون اگرچه در کنار علی‌اند ولی در امر دین کاهلند و نمی‌توانند پا به پای عدلش بیایند. عدل علی را خوش می‌دارند تا آنجا که حرف حمایت و بوی وسوسه به میان نیاید. آنانکه فتنه‌گرند و عدل برنمی‌تابند و دوری از سفره چرب بیت‌المال را تاب نمی‌آوردند، پی در پی توطئه می‌کنند و دسیسه می‌چینند. قصه آنها که خود را با سرگین شتر سرخ‌موی پیمان‌شکنان متبرک می‌کردند و غصه آنان که دین خود را به کتاب بر نیزه رفته معاویه فروختند اگر بماند، فتنه کژدینان کج‌اندیش را نمی‌توان ندید. آنان که دین را آنگونه که می‌خواهند می‌خوانند و جز لقلقه‌ای بر زبانشان نیست و از ظاهرش به باطنی نرسیده‌اند. آنها چون جسورند و نادان خطرناکند و همیشه جهلشان طعمه مکاران است.

مردم بعد از سالهاست که می‌بینند امیرشان با آن همه ثروتی که به کوفه سرازیر است کفش وصله‌دار می‌پوشد. نسل نو می‌بینند که اگر حاکمانی با چندین شتر طلای خود را جابجا می‌کردند، امروز حاکمشان عبایی زبر و ارزان بر دوش دارد. جوانان می‌بینند که اگر شکم عده‌ای که تنها مدعی بودند با انواع غذای چرب و رنگارنگ پر نمی‌شد، امروز خلیفه اگر روزه نباشد با قرص نانی جوین سیر می‌شود. مستضعفان می‌بینند که اگر زمانی هزار فامیل امیران بر سفره بیت‌المال پروار می‌شدند اکنون برادر خلیفه حتا یک سکه بیشتر از حقش نمی‌گیرد حتا یک سکه. مسلمانان می‌بینند که اگر روزی بر امیر مستشان در نماز اقتدا کردند امروز از صدای مناجات علی مست می‌شوند. مؤمنین می‌دیدند که اگر روزی افتخار حاکمان کشورگشایی بود و فتح خاک و ... اما امروز دغدغه امیرشان تربیت امت است و مبارزه با انحراف. سابقون در ایمان می‌بینند که اگر زمانی تنها از پیامبر اسمش بود اکنون با علی رسمش هم هست.

تاریخ می‌بیند که وقتی شریح قاضی خانه‌ای به 80 دینار می‌خرد علی با عصبانیت او را توبیخ می‌کند و مرگ و قبر را به یادش می‌آورد.1 به حاکمش در آذربایجان می‌گوید که پست و مقام سفره تو نیست بلکه امانتی است در دست تو.2 به حاکم دیگرش می‌نویسد با مردم مهربان باش و مبادا چون حیوان شکاری باشی و خوردنشان را غنیمت شماری.3 به فرمانروای دیگرش که خیانتی در بیت‌المال کرده می‌نویسد گویا میراث پدر و مادرت را به خانه می‌بری؟ اموال را برگردان که اگر چنین نکنی با شمشیرم به دوزخت می‌فرستم. والله اگر حسن و حسینم چنین می‌کردند نیز حق را از آنان می‌گرفتم. به زمانی بیندیش که در زیر خاکها مدفونی و اعمالت به تو عرضه می‌شود و...4

شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری است و علی آن برادر وفادار و اولین مرد مسلمان شده به دست نبی، اینک 63 ساله است و محاسن سفید کرده و گفته‌اند اثرات زخمهای جهادش چهره‌اش را در پیری تغییر داده بود. در خانه دخترش مهمان است. چون همیشه با نان و نمک افطار کرد. کمی به خواب رفت و ام کلثوم خوشحال، که پدر کمی آسود. به ناگاه از خواب برخاست و سر به آسمان بلند کرد که با زبان آسمانیان آشناترست. چشمی در آسمان چرخاند و آیه استرجاع خواند.5 تا به صبح مشغول نافله بود و راز و نیاز. چون سحر شد به مسجد رفت و کوفیانِ در خواب نمی‌دانستند که نباید علی را تنها بگذارند. آهسته قدم بر می‌دارد و گویی دلش برای عالم پس از خود می‌سوزد و شاید برای یتیمان نگران است و شاید به یاد فاطمه افتاده و دلتنگ اوست و شاید بال ملائک می‌بیند که با احتیاط قدم می‌گذارد و شاید ... بماند. علی به مسجد می‌رود و می‌داند امروز روزی است که داستانش را در روز احد از رسول خدا شنیده بود. ... علی جان می‌گریم برای روزی که در نماز محاسنت را به خون فرقت خضاب می‌کنند ... یا رسول‌الله آنگاه بر دین خدا استوارم ... آری علی جان ....  

به مسجد می‌رود و عالم گویی دوباره عزای فاطمه را به خاطر می‌آورد. شب ساکتی است و گویی ذرات عالم شنیدن کلمات آخرینش را غنیمت می‌شمارند. علی اذان می‌گوید و کوفیان در خوابند و دشمنان بیدار. ابن ملجم که در خانه خدا کمین گرفته منتظر است تا امیرالمؤمنین(ع) با تکبیرهًْ الاحرامی از این عالم جدا شود. قبضه شمشیری که با سم مهلکی سیرابش کرده را در دست می‌چرخاند. علی به نماز می‌ایستد و نفس زمان و زمینیان به شماره می‌افتد و تنها آسمانیان‌اند که برای دیدن علی لحظه‌شماری می‌کنند ... شمشیر آن حرامی که بر فرق مبارک و جای زخم عمروبن عبدود نشست و تا سجده‌گاه را شکافت، صدای علی در سجده بود که به گوش آمد: بِسْمِ اللّهِ وبِاللّهِ وَعَلى مِلَّهًِْ رَسُولِ اللّهِ فُزْتُ وَرَبِّ الکَعْبَهِ. این نفس تاریخ است که دیگر گرفته و از آن روز سخت کمتر گفته. برایمان چه سود وقتی که امت محمد(ص) دوباره یتیم شد. از آن به بعد نیز نه عراق روی خوش به خود دید و نه آنانکه ایمانی چون کوفیان داشتند.

علی را به خانه آوردند و در بستر گذاردند. پدر پیر امت در آن حال نزار سخن می‌گوید الله الله فی الایتام. الله الله فی القرآن. الله الله فی الصلوه ... حکایت فاطمه است که دوباره در خانه مولا تکرار می‌شود. بستری افتاده و دوباره معصومی در حال جان باختن است و امت در حال جان کندن. چشمان بی‌رمقش را باز می‌کند و نگاهی به اطراف می‌چرخاند. تفقدی می‌کند و سفارشی می‌فرماید و باز سنگینی پلک و درد جانفرسا رمقش را می‌گیرد. بانوان خانه و مخصوصاً زینب به گرد مولایند و حتماً با دیدن آن صحنه‌ها ... خدا به فریادشان برسد. پدر به هوش می‌آید و از میان فرزندان حسین و عباس را صدا می‌زند. دست حسین را در دست عباس می‌گذارد. عباس جان! جان تو و جان برادرت حسین در آن روز سخت. مبادا تنهایش بگذاری ... این جگرگوشه رسول خداست و تو فرزند من هستی. عباس .... زینب جان بیا ... .

یتیمان کوفه پیرمرد مهربانی که برایشان غذا می‌آورد و با آنها بازی می‌کرد و آنها را بر پشت خود سوار می‌کرد و می‌خنداند را شناختند. او همانست که عبدود را به زمین انداخته و قلعه خیبر را در کنده و ... و اکنون شنیده‌اند که طبیان گفته‌اند شیر برای او دواست. در کوچه کاسه شیر به دست، صف کشیده‌اند و منتظرند و نگران که علی از بستر برخیزد و جرعه‌ای شیر بنوشد. مولا چشم می‌گشاید و حسن پیغام یتیمان می‌رساند. می‌پذیرد و این بار با اشارت چشم می‌فرماید شیر را به ابن ملجم بدهید مبادا تشنه باشد. سفارشش را می‌کند. حسن جان اگر از بستر بلند شدم که خود می‌دانم با او چه کنم و اگر نه و شما خواستید قصاصش کنید او به من ضربتی زد و شما هم فقط یک ضربه به او بزنید .... الله الله فی الایتام. بسم الله وبالله و فی سبیل الله. او دیگر از بستر برنخاست. و سلام و درود خدا بر اوباد.
 

ارسال نظرات