ديوارها شهر دوباره پر از عكس لالهها شده است
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از روزنامه کیهان، آن روزهای خدایی اگرچه تکرار نشدنیاند، اما میتوان مکتب شهدا را با شناخت رفتار و عملکردشان تداوم بخشید. شهدا و ایثارگران از جنس مردم بودهاند، بنابراین نمیتوان به بهانه اینکه ما کجا و آنها کجا؟ خود را از تلاش برای انسانی بهتر و موثرتر شدن دور بداریم؛ به ویژه آنکه در حال حاضر وسوسههای بیشماری پیرامونمان وجود دارد که ما را از فلسفه ارزشها و قاموس شهدا دور میسازد.
شهدا نه تنها هیچ برای خود نمیخواستند،بلکه هر آنچه از مال و جان داشتند در طبق اخلاص قرار داده و تقدیم اسلام و وطن و ملت کردند.امروز - در هر مقامی که هستیم و بر هر صندلیای که نشستهایم- روبروی آینه از خود بپرسیم؛ برای انقلاب و ملت و وطن اسلامی چه کردهایم؟آیا سوار بر موجها قصدمان موج سواری است؟ یا میخواهیم هدف دیگری که همانا خدمت به مردم و پاسداری از ارزشهاست را برگزینیم؟
مسلما تحقق این اهداف مهم و والا با نیتهای دنیایی منافات دارد. در این مسیر هیچگاه فیش حقوقی نجومی نخواهی داشت، اما کارنامه قبولی در محضر خدا و ولایت جانت را طراوتی دیگر میبخشد.
پس از گذشت 30 سال از شهادت فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا(ع)، شهید علیرضا موحددانش این اولین بار است که خاطرات همسر وی خانم امسلمه مولایی منتشر میشود.
شهید موحددانش در دوران حیات دنیایی اگرچه آینه تمام نمای یک اسطوره بود، اما بر مظلومیت ایشان همین بس که به خاطر ادای تکلیف، ردای فرماندهی را از تن به درآورد و مانند چند تن از همرزمانش (شهیدان کاظم نجفی رستگار، حسن بهمنی، علیاصغر رنجبران، بهمن نجفی و ...) که همگی در دورهای، از فرماندهان لشکر سیدالشهدا(ع) بودند، به هنگام شهادت یک بسیجی ساده بود.
«شهید موحددانش وقتی شروع کرد به صحبت، لحنش بسیار جدی و حتی کمی خشن بود. گفت: در عین اینکه میگویند خوشاخلاق هستم، اما وقتی عصبانی شوم کسی جلودارم نیست. من در جنگ تحمیلی و منطقه کردستان بودم و دوستان و همرزمانم زیاد در کنارم به شهادت رسیدند، گورهای دسته جمعی دیدم، رزمندگانی که زمین را با دست میکندند تا بتوانند درد را تحمل کنند و فریاد نزنند، اینها همه در روحیات من اثر گذاشته و در زندگی عادیام خودش را نشان میدهد. علیای که مادرم تعریف میکرد با علیای که الان هستم یکی نیست. انگیزه اصلی من برای ازدواج حفظ نصف دینم است. اما ممکنه دخترها از ازدواج تصورات دیگری داشته باشند و شما هم همینطور اما من نتوانم آنها را برآورده کنم. آرزویم شهادت است. شما به من بگویید جبهه نرو، من این کار را نمیکنم. بچه و ازدواج من را پایبند نخواهد کرد تا به جبهه نروم. از همه مهمتر دست راستم قطع شده و خیلی کارها را نمیتوانم بکنم. بعدا دیدم که مثلا بستن یک دکمه لباس و پوشیدن یک جوراب برایش خیلی مشکل است اما به من اجازه نمیداد برایش انجام دهم.»
نکتهای که در این اشاره قابل اعتناست، فقط «بسیجی ساده» بودن آن سردار نیست، بلکه جای این پرسش محفوظ است که چرا شهیدانی مانند علیرضا موحددانش و ... نباید در جامعه شناخته شده باشند و تازه بعد از 30 سال یادمان بیفتد که بنرهایی از عکس این شهیدان که مزین به یک جمله از آنهاست بسنده کنیم. البته همین هم جای شکر دارد، اما برادران مسئول بدانند در پیشگاه الهی باید پاسخگو باشند که چرا بزرگانی چون این عزیزان حتی به اندازه یک بازیگر دسته سوم سینما هم شناخته شده نیستند؟!
انتقال ارزشهای دفاع مقدس نباید صرفا تبلیغات جلوه کند
سارا رفعت نیا یک فرهنگی که سالهای سال درعرصه تبیین و انتقال ارزشها به نوجوانان و جوانان درقالب فعالیتهای فرهنگی وپرورشی مدرسه فعال بوده است، در گفتوگو با گزارشگر کیهان میگوید: «درنحوه انتقال ارزشها دو مسیر احساس و تجربه وجود دارد. از یک سو میتوان با بهرهگیری از ابزارهای فرهنگی و هنری مختلف به احساس جوان تلنگر زد و پارهای از ارزشها را منتقل کرد. البته این شیوه صرفا سرآغازی برای نهادینه کردن ارزشها محسوب میشود.در ادامه باید ازطریق استدلال و منطق شرایطی در محیط فراهم آورد، برای اینکه جوان بتواند ارزشهای اخلاقی بر جا مانده از دفاع مقدس را بعینه پیاده کرده و به منصه ظهور برساند.»
وی ادامه میدهد: «متاسفانه عمده توجه نظام تربیتی و تبلیغی ما متوجه جنبه احساسی و عاطفی تجربیات وارزش هاست، در حالی که تکیه به جنبههای احساسی در محیطهایی که توجیه عقلانی را میپسندد اثرات منفی بر جای خواهد نهاد. راه دیگر برای اهمیت پیدا کردن ارزشهای دفاع مقدس این است که حرکت و جهت گیری دستگاه تربیتی به سمتی باشد که مدعیان و حاملان این ارزشها خود برگردان عینی ارزشها باشند. آنها میتوانند مانند یک تابلو نقاشی زیبا که عینیت دارد، جاذبههای معنوی دوران جنگ را در روح و جان نسل جدید منعکس نمایند.»
این فرهنگی دلسوز بقای ارزشها در ادامه به چگونگی بهرهگیری از عملکرد منطبق بر ارزشها به جای صرفا تبلیغات در باب نهادینه کردن ارزشها اشاره کرده و میگوید: «باور پذیر کردن ارزشهای دفاع مقدس از دیگرراهبردهای ضروری برای اشاعه و تعمیق آنهاست. این ارزشها نباید بیش از حد تبلیغاتی شوند و بار فرهنگی خود را از دست بدهند. متولیان تبلیغات ممکن است تمایل داشته باشند که از قهرمانان و اسوههای دفاع مقدس، افسانهای بسازند که در آن صورت این شخصیتها قابل الگوسازی و الگوپذیری نخواهد بود. هر چند با بهرهگیری از عواطف و احساسات بیشائبه مردم جیب عدهای از نظر مادی پر خواهد شد. دستگاه تبلیغی ما باید این وسواس را بهخرج دهد که ارزشهای دفاع مقدس، تبلیغات جلوه نکنند. برای دریافتکننده خصوصاً نسل جوان مناسب و باور کردنی باشند؛ با در نظر گرفتن ایدهآلها و زمینهها و علایق او تنظیم شوند؛ ساده و بدون تناقض باشند و با شرایط ملی محلی مطابقت داشته باشند.»
نشانهسازی با بهرهگیری از ارزشهای دفاع مقدس
برنامهریزان و نخبگان فرهنگی و هنرمندان کشور میتوانند از طریق طراحی نمادهای بدیل و جایگزین، نمادهای زیبا و کارآمد دفاع مقدس را حفظ نمایند. این فرآیند طراحی و اشاعه در نمادهایی که امکان بهرهوری و اشاعه آنها به همان صورت که در عرصه جنگ بوده است وجود ندارد، کاربرد مهمتری دارد. علائم، نشانها، قهرمانها، داستانها، زبان مخصوص و سایر نمادهای موجود میتوانند بازآفرینی فرهنگی شوند در عین حالی که تقدس آنها بر جای مانده و حتی افزایش یابد. این دستاورد در صورتی حاصل میشود که این فرآیند با دقت و وسواس طی شود و روح نمادها در بازآفرینی محفوظ بماند. آیا متولیان فرهنگی ما تاکنون برای مثال به فکر این نیفتادهاند که با بازآفرینی نمادی چون «چفیه» شاید بتوان دهها نماد زیبا و دوست داشتنی مشابه آن متناسب با الگوی لباس نسل جدید طراحی کنند، به گونهای که رگههایی از نماد اصلی در نمادهای بدیل باقی بماند تا یادآور دوران حماسه و ایثار باشد؟
مرتضی زارعی یک تولیدکننده پوشاک میگوید: «ما هیچ گاه بهطور جدی در باب چاپ تصاویر قهرمانان خودی بر روی لباسهای تولید داخلیمان فکر و اقدامی اساسی نداشتهایم.این میشود که تابستان امسال با فراگیر شدن مانتوهایی که پشت نوشتههای انگلیسی سخیف دارند، خشکمان زده و همه اش فریاد میزنیم که به بازار پوشاک داخلیمان شبیخون زده اند!»
وی ادامه میدهد: «خیال میکنیم اگر از تصاویر شهدا و یا خط نوشتههای ارزشی بر روی لباسها استفاده شود و این قبیل طرحها بر روی تیشرتهایمان درج شوند، جوان استقبال نمیکند! در حالی که در سنوات گذشته به خوبی دیدیم و تجربه کردیم که تیشرتها و شالهای خطاطی شده از شعر با چه استقبالی روبرو شد که هنوز هم ادامه دارد. بنابراین باید خود را به زحمت جستوجوی طرحها و ایدههای جدید بر گرفته از ارزشها بیندازیم. ایدههایی که در عین حال با نوخواهی روحیه جوان سازگار باشند.»
خیال خام منافقین کور دل
«الان که نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوشهای لاستیکدار و حرکت در یک خط آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت، ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمیدانست.»
هادی شعبانی راننده یکی از روسای وقت گروهک منافقین (مژگان پارسایی) و از نیروهای حاضر در عملیات مرصاد حدود 20 سال از زندگی خود را در این گروهک سپری کرد و سرانجام در سال 1383 از پادگان «اشرف» گریخت و به ایران بازگشت.
وی با مرور خاطراتش از عملیات مرصاد و بیان پارهای از خیالات خام منافقین کوردل میگوید: «همه ما فکر میکردیم که واقعا این طرح عملی است. مسعود رجوی میگفت: نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا علیه حکومت شورش کنند؛ حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگانها کمبود نیرو داریم، مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما میپیوندند و کمبودها جبران میشود!»
این منفک شده از بدنه منافقین ادامه میدهد: «یکی از دوستانم خاطرهای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رافت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم میزد چگونه بود؟! استراتژی سازمان در عملیات «فروغ» استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار. یکی از دوستان تعریف میکرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات «فروغ» اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشهای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجی» (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحهاش را بیرون آورد و با اشاره گفت؛ همه آنها را این طور آب بدهید! با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات منافقین نمایش داده میشد.»
سن طلایی انتقال ارزشها
بهترین سن برای انتقال تمام و کمال ارزشها سنین کودکی و نوجوانی است. مهرانه حمزهای یک روانشناس تربیتی در گفتوگو با گزارشگر کیهان میگوید: «نباید انتظار داشت که همه بار انتقال ارزشها تنها بر روی کلماتی چون صداقت،شجاعت و شهادت باشد. فرزندان بیش از هر چیز از بزرگ ترهای خود الگوبرداری میکنند.باید محیط خانه را طوری محیا کرد که بچهها در بستر زندگی و در محیط خانواده با ارزشها آشنا شده و در وجودشان نهادینه گردند.»
وی به نکته مهم دیگری اشاره کرده و میگوید: «خیلی ازوالدین خیال میکنند برای انتقال ارزشها به فرزندان باید مثل آنها شد، مثل آنها لباس پوشید، به موسیقی ژانر محبوب جوانان گوش داد و... در حالی که نباید فراموش کرد، بهترین شیوه انتقال ارزشها این است که والدین شبیه نسل خودشان باشند و با عملکرد سنجیده بر گرفته از ارزشها بطور غیرمستقیم خیلی از مفاهیم ارزشی را به نسل امروز که آینده سازان جامعه اسلامیاند، منتقل کنند.»/998/102/ب3