بهترين گوهر زندگي ام را فداي راه اسلام كردم
به گزارش خبرگزاری رسا؛ وقتي ميخواستم مقدمهاي بر گفتوگويم با پدر اولين شهيد مدافع حرم روحاني كرمان، شهيد سعيد بياضيزاده بنويسم هيچ جمله و عباراتي را بهتر و زيباتر از دلنوشته حاج مهدي سلحشور مداح اهل بيت نديدم. مهدي سلحشور از همراهي و ديدار با اين شهيد بزرگوار مينويسد:
« باز هم قصه پرواز و رهايي از قفس آسماني شدن عدهاي و زمينگير شدن عدهاي ديگر. آنان كه دل به اين دنياي فاني نبستند و تنها به شوق پرواز، اين چند روزه را طاقت آوردند. مرغان باغ ملكوتي كه هيچگاه راضي به زندگي در قفس تنگ دنيا نشدند و براي رهايي از زندان تن آرام و قرار نداشتند والحق والانصاف سعيد از آن دسته بچهها بود. اولين باري كه سعيد را در سوريه ديدم به دلم برات شد چند روزي بيشتر مهمان ما نيست... طوری از شهادت صحبت میکرد که یک عاشق از گمشده دیرینش صحبت میکند.سعید جان! ظاهر آرام و متینت و خوش خلقی و تبسم زیبای همیشگیات، هیچگاه نتوانست درون متلاطم و بیقرارت را پنهان کند و چه زود به آرزویت رسیدی. هنیئاً لک...»
سعيد بياضي زاده 22 سال بيشتر نداشت كه داوطلبانه به صفوف مدافعان حرم بانوي مقاومت حضرت زينب كبري (س) درسوريه پيوست و در منطقه «حماه» به شهادت رسيد. آنچه در پي ميآيد حاصل همكلامي ما با اصغر بياضيزاده، پدر شهيد سعيد بياضيزاده است.
گويا خود شما هم از رزمندگان دفاع مقدس بوديد؟
من متولد 1347 هستم. اهل كرمان و اگر خدا قبول كند از جانبازان جنگ تحميلي هستم. زمان انقلاب سن و سال كمي داشتم اما پدرم با توجه به فعاليتهايي كه داشت و به خاطر درگيري اهالي با رئيس پاسگاه و كشته شدن تعدادي از مردم، دستگير و با انتقال به زندانهاي ساواك، به اعدام محكوم ميشود. اما با پيروزي انقلاب عفو ميخورد و آزاد ميشود. بعد از پيروزي انقلاب همچنان در خط امام بوديم. خيلي از اعضاي خانواده ما به جبهه رفتند. برادرم اكبر بياضيزاده در سال 1361 طي عمليات رمضان به شهادت رسيد و برادرزادهام شهيد غلامرضا بياضي زاده در آزادسازي مهران و در جريان كربلاي يك آسماني شد. خود من هم جانباز شدم. شغلم هم آزاد است و كارگر روزمزد هستم.
شما چند فرزند داريد؟
من چهار فرزند دارم كه سعيد فرزندم سوم خانه و متولد 1373 بود كه در دفاع از عقيله بني هاشم در سن 22 سالگي به شهادت رسيد.
كمي از شهيد برايمان بگوييد، چطور شد لباس مقدس روحانيت را به تن كرد؟
سعيد دوران ابتدايي را در روستاي حجت آباد و دوران راهنمايي را در شهرستان انار در مدرسه شهيد دستغيب سپري كرد و بعد از اتمام مقطع راهنمايي با توجه به علقهاش به روحانيت به حوزه علميه رفت. از همان دوران كودكي علاقه زيادي به احكام و امور ديني داشت. زيارت عاشورا را حفظ كرده بود و هميشه در كنار مادرش كه قالي ميبافت، مينشست و ميگفت امروز بايد اين دعا يا اين نماز را بخوانيم. سعيدم اهل مسجد و نماز بود و رابطه خوبي با روحانيون مسجد داشت. مادرش خيلي دوست داشت ايشان لباس پيامبر را به تن كند. در نهايت سعيد يك روز از مسجد به خانه آمد و به مادرش گفت من دوست دارم آرزوي شما را بر آورده كنم، ميخواهم روحاني شوم. بچهها هميشه به اختيار خودشان رفتار ميكردند. نميخواستيم راه و مسيري كه انتخاب ميكنند به زور و جبر باشد. ميخواستيم با تمايل خودشان راه صحيحشان را انتخاب كنند كه شكر خدا سعيد بهترين راهها را انتخاب كرد.
پس با علاقه و انتخاب شخصياش لباس روحانيت را به تن كرد؟
بله، سعيد رفت و در همه امتحانات و مراحل حوزه پذيرفته شد. فعاليتهاي خوبي هم داشت. همواره در اردوهاي جهادي و راهيان نور شركت ميكرد. خوب به ياد دارم وقتي از راهيان نور بازگشت بسيار تغيير كرده بود و براي ما مدام از شهدا و شهادت صحبت ميكرد. گويي نگاه و باب جديدي در زندگياش باز شده بود.
چه زماني به خيل مدافعان حرم پيوست؟ شما از رفتنش خبر داشتيد؟
سال 1394 به من گفت كه ميخواهد به سامرا برود. آن زمان آنجا درگيري بود و پسرم هم ميخواست به مدافعان حرم كمك كند. به من گفت فعلا به مادرم حرفي نزن بعد كه من راهي شدم به ايشان اطلاع بده. نگران بود نكند مادرش اجازه ندهد. ماه مبارك رمضان بود كه به عراق رفت. وقتي از عراق بازگشت به ما گفت ميخواهد براي بحث دفاع از اسلام به سوريه برود. براي اينكه دل مادرش را همراه كند و اذن رفتن بگيرد با روايات، احاديث و خواندن آيات قرآن از جهاد و لزوم حضور و دفاع از اسلام سخن به ميان ميآورد. مادرش هم راضي شد و سرانجام سعيد در اول ماه رمضان سال 1395 راهي مأموريت سوريه شد. بعد از مدتي به ايران بازگشت و با هم به مشهد رفتيم. آنجا خيلي از شهادت برايمان صحبت ميكرد. وقتي مادرش ميپرسيد چرا اين حرفها را ميزني ميگفت ميخواهم آمادهتان كنم! كمي بعد از حضور در اردوهاي جهادي در مناطق محروم و سفر به كربلا مجدد راهي سوريه شد.
به نظر شما چه انگيزههايي جواني مثل سعيد را به جبهه مقاومت اسلامي كشاند. گفتيد كه ايشان عضو گروههاي جهادي هم بود و به نظر ميرسد ميتوانست خودش را به حضور در همين اردوها راضي كند.
اين سؤال را ميتوانم از زبان خودش پاسخ دهم. به گفته خود سعيد هر كسي وظيفهاي دارد. امروزگويي امام حسين(ع) در حال جنگ است و حضرت زينب(س) در خطر است. به نظر شما چه بايد كرد؟ شما بايد پاسخ در خور بدهيد، بايد جوانتان را راهي كنيد يا خير؟! فرداي قيامت اگر حضرت فاطمه(س) را ديديد چه پاسخي براي ايشان داريد؟ ميخواهيد بگوييد جواني داشتم كه براي دفاع از فرزندتان راهياش نكردم. همه اين صحبتها ما را در اينكه سعيد به تكليف خود عمل ميكند اميدوار ميكرد. ما افتخار ميكرديم فرزندي داريم كه براي دفاع از حريم حضرت زينب(س) سهمي دارد.
نگران شهادت، اسارت يا جانبازياش نشديد؟
ما شرايط موجود در عراق و سوريه را به خوبي ميدانستيم. همه احتمالات را هم در نظر گرفتيم اما سعيد خودش بايد راهش را انتخاب ميكرد و مسيري را هم كه سعيد در آن قرار گرفته بود تكليف شرعي بود. سعيد 11محرم سال 1395 تماس گرفت و با من و مادرش صحبت كرد و بعد در عصر همان روز يعني 22 مهر 95 به شهادت رسيد. ما باور نميكرديم، چراكه با او به تازگي صحبت كرده بوديم اما گويي خبر شهادتش صحت داشت.
آقاي بياضي زاده شما جانباز دفاع مقدس هستيد، به نظر شما چقدر شباهت بين رزمندگان ديروز و امروز ديده ميشود؟
امروز در دفاع از اهل بيت همت امثال سعيدها از جوانان دوران دفاع مقدس بيشتراست. آن روزها ما براي دفاع از كشورمان رفتيم و جنگ در خانه خودمان بود اما امروز اين مدافعان حرم براي دفاع از اسلام و اهل بيت به كشورهاي ديگر ميروند. امروز شرايط رفتن و جهاد با آن دوران فرق دارد. امروز همه نگاهها يك سو نيست. برخي از چرايي حضور ميگويند و برخي ديگر زبان به طعنه و كنايه باز كردهاند و اصل دفاع از اسلام را زير سؤال بردهاند. به نظر من اراده اين جوانان كه در اين دوران راهي ميشوند بسيار بالاتر و جهادشان عظيمتر است. اما شباهتهاي زيادي بين اين جوانان و جوانان ديروز جنگ تحميلي ديده ميشود. اينها مرگ با افتخار و شهادت را به زندگي با ذلت ترجيح دادند. شباهت ديگر رزمندگان ديروز و امروز اطاعت از ولايت امام زمان و نايب برحق ايشان بود. آنها بر بحث ولايت فقيه و پشتيباني از آن تأكيد داشتند.
براي شما كه با نان كارگري فرزندتان را بزرگ كرده بوديد سخت نبود از همه داشته و از تعلق خاطرتان بگذريد؟
من اگر شرايطي برايم در زندگي پيش ميآمد و پول نان هم نداشتم سعيد را راهي ميكردم كه به آنچه ميخواهد برسد اما امروز كه موضوع دفاع از حرم پيش آمده، بهترين هديهام را تقديم اسلام كردم. وقتي حضرت زهرا (س) ميخواست هديهاي به كسي بدهد بهترينش را ميداد. براي همين من و مادر سعيد هم بهترين هديهمان را كه سعيد بود تقديمشان كرديم. سعيد بهترين گوهر زندگيام بود كه در راه اسلام هديه كردم. پسرم ميگفت آنجا خطر وجود دارد وقتي از اين خيابان به خيابان ديگر ميرويم معلوم نيست به دست داعشيها بيفتيم يا نه. ما همه اين خطرات را به جان خريديم و سعيد را راهي كرديم. خودش هم پيشتر ما را آماده پذيرفتن اين شرايط كرده بود. خصوصاً مادرش را. من زمان جنگ را درك كرده بودم و تا حدودي با شرايط جهاد و جبهه آشنا بودم. ميدانستم كه سعيد آرزوي شهادت دارد. مستقيم به ما حرفي نميزد اما مثالها و رواياتش از شهادت ما را به اين نتيجه ميرساند كه او عاشق شهادت است. به طور مثال ميگفت وقتي انسان شهيد ميشود خونش بر زمين ريخته نميشود خونش دريايي عظيم ميشود كه به جامعه تزريق ميگردد و جامعه اسلامي جاني دوباره ميگيرد. اين يعني اينكه خون شهيد هدر نميرود.
به نظر شما روحيهاي كه شهيد را به جبهه مقاومت اسلامي كشاند، چقدر متأثر از گذشته شما به عنوان يك رزمنده دفاع مقدس بود؟
وقتي پسرم به راهيان نور رفته بود از شلمچه با من تماس ميگرفت و از نحوه شهادت برادرزاده و برادرم سؤال ميپرسيد. از مناطق عملياتي و از عمليات دوران جنگ اطلاعات ميگرفت. خودش راوي راهيان نور بود. براي همين كتابهاي زيادي را در اين زمينه مطالعه كرده بود. سعيد از سن 11سالگي به خاطر تحصيل و حوزه از پيش ما رفت. وقتي به مناطق محروم ميرفت براي آنها يادواره شهدا ميگرفت. هميشه هم سعي بر اين داشت كه شهدا و راه و رسم زندگيشان را الگوي خود قرار دهد. ارادت خاصي به سيد اهل قلم شهيد مرتضي آويني داشت و از ايشان خيلي حرف ميزد. سعيد علاقه خاصي به رزمندگان و شهداي لشكر فاطميون داشت. بعد از شهادتش همرزمانش از او بسيار برايمان گفتند، از اينكه ايشان استاد اخلاق بوده و همواره در كنار رزمندگان فاطميون حضور داشته صحبت كردند.
گويا شهيد بياضيزاده با بچههاي لشكر فاطميون هم ارتباط داشتند؟
سعيد ميگفت بچههاي فاطميون خيلي مظلوم هستند. در جنگ با دشمن واقعاً مردانه ميجنگند و از صميم قلب براي خانم زينب(س) جانفشاني ميكنند و سختي زيادي ميكشند. در نهايت هم برات شهادت را از شهداي فاطميون گرفت. پسرم زمان همراهي با يكي از شهداي فاطميون از حرم تا بهشت معصومه(س) دست در دست شهيد فاطميون گذاشته و از آن شهيد خواسته بود تا نزد مادرش حضرت زهرا(س) شفاعت كند تا خدا صبري زينبي به مادرش دهد تا او براي گرفتن انتقام خون شهداي مدافع حرم به ميدان برود.
شما سالها پيش رزمنده جنگ تحميلي بوديد اما سعيد خيلي بعدتر از شما رزمنده شد و به شهادت رسيد، چه رازي او را اينگونه از شما جلو انداخت؟
من 23 ماه در جبهههاي حق عليه باطل حضور داشتم و به يقين رسيدهام كه شهادت لياقت ميخواهد. هر كسي كه ميخواهد شهيد شود، اگر به آن درجه كه بايد نرسد، شهيد نميشود. به نظر من راه در دست خود انسان است. آنطور كه سعيد ميخواست شهيد شود، من نخواستم. من ماندم و امروز سعيد شهيدمدافع حرمشد./804/د101/ی
منبع: روزنامه جوان