بد نگوییم به مهتاب اگر "بیکاریم"
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، آوردهاند که «الاغ مردی بدزدیدند. یکی میگفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی، دیگری گفت: گناه مهمتر آن است که درِ طویله باز گذاشته است. دیگرتری بگفت: گناه کبیر تو آن بود که قفلفرمان وی نبسته بودی. مرد برنجید و گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.«
ایرنا نوشت: نرخ بیکاری باسوادها 13.1 و بیسوادها 4.6 درصد است. بر اساس گزارش مرکز آمار ایران طی سالهای 84 تا 95 نرخ بیکاری افراد باسواد در سال 87 معادل 11.5 درصد بود که در سال 95 معادل 1.6 درصد افزایش یافته است و نرخ بیکاری افراد بیسواد در سال 87 برابر با 2.8 درصد بود که در سال 95 به 4.6 درصد افزایش یافته است. هماکنون نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی در کشور حدود 34 درصد است؛ همچنین بیش از 60 درصد از فارغالتحصیلان بیکار در مقطع کارشناسی هستند.
چیزی که در این خبر ما را شوکه میکند این است که آن برخلاف انتظار و تصوری است که از کودکی در ما شکل گرفته است؛ اینکه درس بخوان تا به جایی برسی، درس بخوان تا برای خودت کسی بشوی و «به جایی برسی» هم، معنایش این بود که شغل و درآمد خوبی داشته باشی که با خود خانه و ماشین و همسر و فرزند و اعتبار اجتماعی و... را برایت به ارمغان بیاورد؛ ولی حالا میبینیم که آن ایده شکست خورده است و آنهایی که درس نخواندهاند امکان به جایی رسیدنشان بیشتر است. چرا؟
درباره بیکاری و علتهای آن بهطورکلی و بیکاری بخش بزرگی از قشر تحصیلکرده، حرفوحدیث بسیار است. علتهای متعددی هم برای آن بیان شده و متهم ردیف اول در هرکدام از آنها متفاوت است؛ گاهی دولت است، گاهی آموزشوپرورش، گاهی آموزش عالی، گاهی تحریمها و... .
یکی میگوید دولت مقصر است؛ ضعف عملکرد دولتها، کوچک شمردن مسئله و بحرانی شدن آن، تلاش برای ارائهی طرحهای کوتاهمدت و ضربتی اشتغالزایی، تزریق منابع بانکی به برخی طرحها به امید ایجاد اشتغال، گاهی آمارسازی و ارائهی عملکردهای غیرواقعی و... باعث حل نشدن و شدت گرفتن این معضل شده است.
دیگری میگوید آموزشوپرورش مقصر است؛ روزآمد نبودن کتابهای درسی، حاکمیت نگاه نمرهمحور در فرایند آموزش، فاصله داشتن محتوای آموزشی از استاندارهای آموزشی و علمی، بیتوجهی به مهارتآموزی دانشآموزان، وجود ضعف در سیستم راهنمایی و مشاورهی تحصیلی و... باعث پدیدآمدن و شدت گرفتن این مشکل شده است.
سومی میگوید سیستم آموزش عالی و نظام دانشگاهی ایرادهای جدی دارد؛ متناسب نبودن رشتهها با نیازهای جامعه، عدم توازن پذیرش در رشتهها و تراکم نامناسب دانشجویان در برخی رشتههای خاص، بهروز نبودن و کاربردی نبودن محتوای آموزشی در رشتهها، جدایی دانشگاه از صنعت، کمبود هیأت عملی و فضا و امکانات مناسب آموزشی بهویژه در شهرستانها، سهلگیری در زمینهی آموزش و ارزشیابی و صدور فلهای مدرک بهخصوص در دانشگاهی غیرانتفاعی و... سبب پدید آمدن و استمرار این معضل گشته است.
سومی مینویسد تقصیر تحریمهاست؛ تحریمها بر شاخصهای مهم اقتصادی مثل تورم، رکود، سرمایهگذاری، درآمد سرانه، قیمت نفت، واردات و صادرات و... اثرهای منفی زیادی میگذارد و سبب میشود که از یکسو هزینههای زندگی بالا برود و از سوی دیگر بسیاری از زمینههای اشتغال در بخشهای گوناگون صنعت و معدن، کشاورزی، ساختمان، خدمات و امور عمومی دچار مشکلاتی فراوانی شود؛ تا جایی که علاوه نبود استخدام جدید، در مواردی حتی تعدیل نیرو هم رخ بدهد.
اینها و علتهایی جز اینها در کار است و همه در جای خود درست و پذیرفتنی و اساساً مسائل اجتماعی همیشه عوامل گوناگونی دارند که خود آن عاملّها هم چهبسا همدیگر را تشدید کنند؛ بااینحال نکتهی مهمی که در موضوع بیکاری فارغالتحصیلان بسیاری از اوقات از نظر دور میماند، نقش خود آنهاست؛ وارونهی آنچه در حکایت آغازین آمده است.
برای اینکه خدای نکرده به مخاطب عزیز این نوشته برنخورد یا فکر نکند که نگارنده بیرون گود نشسته است و میگوید لنگش کن، عرض میکنم که اینجانب در سلامت کامل عقل در دو دانشگاه بزرگ این مملکت یعنی شهید بهشتی و تربیت مدرس در دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد تحصیل کردهام و سالها در خوابگاه زیستهام و بعد از فارغالتحصیلی در دانشگاهها و مراکز دانشگاهی متعددی در دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد تدریس کردهام و میکنم و از همه گذشته پسر خودم اکنون در یکی از دانشگاههای دولتی تحصیل میکند و ترم دوم است. پس آنچه میگویم خدای نکرده نه به قصد سرزنش است و نه به معنای نادیده گرفتن سهم افراد و نهادهای متعددی که وظیفه دارند دنگ خود را برای حل این معضل بپردازند.
همچنین وضعیتی را که توصیف خواهم کرد؛ به این معنا نیست که همهی تحصیلکردگان عزیز بیکار ما از این دست هستند؛ خیر؛ ولی قطعاً دربارهی بسیاری از آنها صادق است حالا کمی بهتر یا بدتر؛ حتی باید اعتراف کنم که شامل حال خودم در دورهای نیز میشود. (یا پیغمبر معلوم نیست چه میخواهد بگوید که این قدر مقدمهچینی میکند(!.
خب؛ اما بریم سراغ جراحی. چاقو لطفاً... پنس... مرسی... قیچی...
حال ببینیم این فارغالتحصیل عزیز بیکار امروز ما چه راهی را پیموده است:
دبیرستان: سالها پیش او بدون اینکه به رشتهاش علاقه داشته باشد یا دستکم علاقهی زیادی داشته باشد، هرروز میرفت سر کلاس و بر میگشت خانه و تا مجبور نمیشد لای کتاب را باز نمیکرد و تمرینی یا تکلیفی را انجام نمیداد. سر کلاس هم یا در حال خواب بود یا تیکه پراندن به همشاگردیها یا معلم و در کمین فرصتی برای نیامدن به مدرسه یا در رفتن از آن؛ حتی اگر شده به قیمت پریدن از روی دیوار. دربارهی نمرههای آخر ترم و آخر سال هم اجازه بدهید چیزی نگویم و داغ پدر و مادرها را تازه نکنم. بههرحال به هر زارت و زوری بود دیپلم را گرفت و سر دوراهی ادامه تحصیل یا ترک تحصیل، ادامه تحصیل را انتخاب کرد؛ حالا یا به خاطر اینکه جلوی بچهمحلها و پسرعموها و دخترخالهها که همه رفته بودند «پیش»، برای او افت داشت که نرود یا به خاطر اصرار و فشار والدین یا به خاطر به تأخیر انداختن سربازی یا به امید تجربهی کلاسها و محیطهای مختلط دانشگاه و یا به هر دلیل دیگری، بالاخره پیشدانشگاهی را هم شروع کرد و بعد از آن هم بله بالاخره دانشگاه قبول شد؛ حالا یا دانشگاه دولتی (مثلاً چون رشتهی پرورش گیاهان دریایی در دشت لوت را انتخاب کرده بود) یا در دانشگاهی غیردولتی و شاید هم بدون کنکور. بههرحال او با موفقیت وارد دانشگاه شد؛ درحالیکه نه از درسهای تخصصیاش در دبیرستان چیزی را درست درک کرده است که پایهی محکمی او برای یادگیری درسهای دانشگاهیاش باشد و نه سرگرمیها و تفریحات و وقتگذرانیهای پای تلویزیون و اینترنت و موبایل و دور دور کردن توی خیابانها و... فرصتی برای او گذاشت (حتی در تابستان) که مهارتی بیاموزد و نه حتی اگر فرصتی داشت، انگیزه و رغبتی در او بود و چهبسا نه اصلاً در شأن خود میدانست که برود دورهای ببیند؛ مثلاً ICDL، تعمیر کامپیوتر، تعمیر موبایل، برنامهنویسی اندروید یا مهارتهای سنتیتری مثل برقکاری، جوشکاری، لولهکشی یا مهارتهای ادبی- هنری مثل نویسندگی، بازیگری، نقاشی، انگشترسازی، جواهرسازی و... عمراً. فقط هی تیپ بزن برو بیرون و دوباره برگرد خانه. درحالیکه میتوانست با صرف وقت و هزینهی اندکی و یا گاهی هم رایگان یکی یا چندتا از این مهارتها را بیاموزد و در کنار تحصیل و پسازآن امورات خود را حداقل بهطور نسبی بگذراند و بیکار نباشد.
دانشگاه: خلاصه کنم. استفادهی حداکثری از غیبتهای مجاز در هر کلاس، با یک ربع یا بیست دقیقه تأخیر سر هر کلاس رسیدن، بعد هم موبایل بازی و دهندرههای کشدار کردن و هنوز نیم ساعت به پایان وقت کلاس مانده ندای مکرر استاد خسته نباشید سر دادن، استفاده از هر فرصتی برای به هم ریختن کلاس یا به حرف گرفتنِ استاد که زیاد درس ندهد که حجم درسی برای امتحان زیاد شود، تلاش برای برگزاری حداقلی کلاسها در هر ترم؛ تا جایی که امروزه اگر کلاسی در یک ترم ۱۲ جلسه برگزار شود شاهکار است؛ این در حالی است که قانوناً باید مُک ۱۶ جلسه تشکیل بشود؛ بگذریم از اینکه هفتهی اول هر ترم که کلاً تعطیل، دو سه هفته مانده به امتحانات هم که همینطور (تعطیلات بینترم هم که برای خودت)، دو سه هفته هم بین دو ترم تعطیل.
بقیهی ساعات حضور شازده در دانشگاه در غیر ساعات کلاسی نیز صرف سالن سلف و بوفه و گفتگوهای دوستانه و جزوه ردوبدل کردنهای بیمنظور و بامنظور و همسریابی و مانیتورینگ محوطهی دانشگاه و دیگر فوقش سالن ورزشی میشود. کتابخانه و سایت دانشگاه و همایشها و نشستهای علمی و کارگاههای علمی و مهارتی و... کیلویی چند است. توی خوابگاه هم که اسمش رویش است خواب و اینترنت و موبایل و فیلم و سریال به زبان اصلی با بچه ها و پاسوربازی تا دو شب و احضار ارواح محترم و اجنهی گرامی؛ بقیهی شبانه روز هم دور دور زدن توی شهر و پز دانشجو بودن دادن و...
خلاصه با نمرههایی ناپلئونی مدرک کارشناسی را میگیرد درحالیکه نه از رشتهاش چیزی حالیاش هست، نه رفته مهارتی یادگرفته، نه با استادی لینک شده که دستش را بگیرد، نه زمینههای تازهی کاری رشتهی خودش را میشناسد که بتواند حرف تازه بزند و کار تازهای در آن حیطه بکند که او را بخواهند و به کار گیرند و نه حتی بلد است یک مقالهی پذیرفتنی در رشتهی خودش بنویسد و حتی نه زبان دوم و سومی بلد است؛ هیچی، چه بگویم حتی تایپ دهانگشتی هم بلد نیست؛ فقط منتظر است ادارهای، سازمانی، شرکتی بیایند و با سلاموصلوات او را ببرند سر کار و از روز اول هم میز و اتاق خودش را داشته باشد...
پس به قول سهراب، «بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم» یا اگر هم میخواهیم بگوییم، ملالی نیست؛ ولی دست کم یادمان باشد که خودمان هم تب داریم./۸۴۱/ی۷۰۲/س
حجت الاسلام محمدرضا آتشین صدف، نویسنده و پژوهشگر