بررسی خاستگاه تصوف در ایران
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، نشست نخبگانی «بررسی بسترها، ریشهها و علل شکلگیری تصوف در ایران» با حضور کارشناسان فرق و ادیان و به همت مرکز مطالعات راهبردی شیعه شناسی با همکاری خبرگزاری تسنیم در ساختمان خبرگزاری تسنیم قم برگزار شد.
در این نشست که بررسی زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیدایش تصوف و علل شکلگیری تصوف در ایران از محورهای آن است، حجت الاسلام مرتضی کربلایی استاد حوزه و دانشگاه ادیان، علی آقانوری استاد دانشکده شیعه شناسی دانشگاه ادیان و مذاهب و جمعی از کارشناسان و فعالان فرهنگی و دانشگاهی حضور داشتند.
پیشتر بخش نخست گزارش این نشست و دیدگاه دکتر آقانوری توسط خبرگزاری رسا با عنوان « بسترها، ریشهها و علل شکلگیری تصوف در ایران» در خبرگزاری رسا منتشر شده است، متن پیشرو گزارش بخش دوم آن است که در ذیل تقدیم مخاطبان میشود.
بر اساس این گزارش، دکتر کربلایی در ادامه این نشست با اشاره به پیشینهای از صوفیه اظهار داشت: ابتدا مقدمهای را به عنوان پیشفرض سخنان خود مطرح میکنم که اگر در حوزه خاستگاه تشکیل تصوف، مطالبی را بیان میکنم با این سه پیشفرض است.
پیشفرضهای موجود در بحث تصوف
1ـ مراد از تصوف و عرفان، نوعی رویکرد باطنی است
پیشفرض نخست این است که مراد من از تصوف و عرفان یک نوع رویکرد باطنی به دین است، همانطور که اطلاع دارید در عالم اسلام، در همان دوره نخستین از قرن 2 به بعد، شاهد شکلگیری جریانهای فرهنگی در اسلام هستیم؛ جریاناتی همچون محدثین، متکلمین، فقها و فلاسفه و صوفیه و عارفان، هرکدام هم درصدد فهم شریعت، قرآن و سنت با توجه به مبانی و اصولی که در حوزههای مختلف به لحاظ هستی شناختی، انسانشناختی و جهان شناختی وجود دارد، هستند.
درباره مکتب تصوف سخن گفته و بحث ما، بحث علمی و معرفتی بوده و بحث مصداقی نمیکنیم که گفته شود فلان شخص آقای قطب یا عارف بالله است یا خیر؟
2ـ بینونت و عینیت تصوف و عرفان
به عنوان پیش فرض دوم، یکی از بحثهای مهم در حوزه تاریخ تصوف، مسأله بینونت یا عینیت تصوف و عرفان است، اساسا تصوف و عرفان یک حقیقت بوده و با هم عینیت دارند؟ یا دو حقیقت است و بین آنها بینونت برقرار است و هیچ ربطی با هم ندارند؟ که میتواند موضوع یک نشست مستقل باشد، در این زمینه، بنده قایل به ترادف و عینیت تصوف و عرفان هستم، البته معتقدم که تصوف مانند همه جریانات فرهنگی در اسلام، همچنانکه از قوتها و توانهایی برخوردار است، آسیبها و انحرافاتی هم دارد، به همین خاطر محققین از عرفا و صوفیه و هم جهله صوفی داریم.
3ـ تصوف معاصر در حالت اغماء
پیش فرض سوم [که ارتباط مستقیمی با بحث امروز ندارد، اما بیربط هم نیست]، این است که در رابطه با تصوف معاصر سخن نمیگویم، همانطور که گفتم، بحث مکتب تصوف است، نه تصوف امروزی در ایران و حتی در اسلام، به اعتقاد بنده تصوف در جهان اسلام و در ایران معاصر به دلیل فاصله گرفتن مشایخ صوفیه از ارکان و اصول طریقت و مکتب اصیلی که به عنوان تصوف و عرفان اسلامی از همان دوره ابتدایی شکل گیری این جریان معنوی داشتهایم در حالت اغماء بلکه مرده است، که نیازمند اصلاح، پالایش و آسیبشناسی است تا اشکالات آن برطرف شود.
عطش معنویت و معنا، هیچگاه از انسان جدا نیست، ما نیازمند جریان، محمل و فضایی برای تنفس انسانها، مسلمانان، شیعیان و جوانان هستیم تا دریافت معنا کرده و ذوق برکت محمدی(ص) و علوی(ع) را داشته باشند.
خاستگاه شکل گیری تصوف و عرفان اسلامی
دیدگاه بروندینی و دروندینی
اما بحث اصلی ما که خاستگاه شکل گیری تصوف و عرفان اسلامی است، به سان یک نحله معنوی با مشایخ، کتابها، آثار فراوان و تعالیم و آموزههایی همچون عشق، کشف و شهود، فناء فی الله و مسأله وحدتوجود که داشتهاند، در قرن دوم هجری قمری در عالم اسلام ظهور کرده است.
وقتی به پژوهشهای موجود در زمینه خاستگاه تصوف و عرفان اسلامی توجه میکنیم، اساسا دو دیدگاه وجود دارد، یک نگاه، برون دینی است که برخی از محققان و عمدتا پژوهشگران غربی هنگام بررسی و مطالعه در زمینهها و بسترهای شکلگیری تصوف اسلامی، دنبال این بودند که خاستگاه برون دینی و برون اسلامی برای تصوف بیان کنند.
سؤال این است که تصوف از منابع بیگانه تغذیه کرده است یا از خود اسلام؟ از این رو عدهای از دیگر محققان، خاستگاه تصوف را درون دینی بیان کرده و گفتهاند که نشأت گرفته از خود قرآن و سنت است و هرکدام هم برای خود شواهدی دارند.
خاستگاه برون دینی؛
تصوف نشأت گرفته از مکاتب هندوییسم، بودیسم، مسیحیت، مانویت و نوافلاطونی
دانشمندان غربی از اوایل قرن نوزدهم میلادی شروع به بیان خاستگاه تصوف کردهاند و برخی ریشه تصوف و عرفان را در عرفان ایرانی مانند مانویت و برخی در مکتبهای عرفانی هندی مانند هندوییسم و بودیسم، برخی در مسیحیت و برخی در فلسفه نو افلاطونی بیان کرده و هرکدام هم برای خود شواهد و ادلهای داشتهاند.
در چند دهه اخیر هم غیر از محققان غربی که عمدتا در پشت صحنه تحقیقات آنها، تصوف به عنوان یک جریان معنوی بلند مانند مسأله عشق، محبت به خدا و بحث شهود دانسته شده است و آن را در حد و قامت اسلام نمیدانند، اسلامی که به لحاظ فضای اجتماعی و فرهنگی حاکم بر اعراب بادیه نشین آن زمان آمده است، از این رو قد و قامت تصوف را بلندتر از اسلام میدانستند و دنبال منشأهای برون دینی برای تصوف بودند، حال یا مسیحیت یا هندوئیسم و بودیسم یا جریان مانویت.
1ـ عرفان مسیحیت
یکی از دیدگاههایی که به طور خاص درباره تصوف وجود دارد، برگرداندن مکتب تصوف به جریان عرفان مسیحیت است، مستند آنها و شواهدی که در این زمینه وجود دارد، آموزههای همچون زهد، توکل، مسأله محبت، سکوت، ذکر و حتی برخی از آداب مرسوم میان مسلمانان همچون تسبیح است که میگویند قبل از دین اسلام در مسیحیت وجود داشته است و حتی پشمینهپوشی از عادات راهبان مسیحی بوده و آنها لباس پشمینه بر تن میکردهاند که بعدا تحت عنوان خرقه در تصوف جزء آداب شد که اطلاق لفظ صوفی به آنها از این باب است، ابوهاشم صوفی نخستین فردی است که لقب صوفی گرفته، همین پشمینه پوشی در او مطرح بوده است، اینها شواهدی است که در نسبت تصوف به مسیحیت بیان میکنند.
2ـ ادیان و آیینهای شرقی
دیدگاه بعدی برگرداندن ریشههای عرفان و تصوف به مکاتب، ادیان و آیینهای هندی و شرقی است، وجود مسأله وحدت وجود در مکتب هندوئیسم، یگانگی وجود مطلق اعم از برهمن، آتمن، کتاب اپانیشادها، وِداها و تعالیم نهفته در این کتب، وجود اندیشه نیروانا در بودیسم با توجه به اینکه نهاییترین منازل و مقامات سلوک در تصوف و عرفان رسیدن به فنا است و بیان میکنند که این اندیشه فنا توسط بایزید بسطامی در تصوف و عرفان اسلامی وارد شده و او استادی به نام ابوعلی سندی داشته است که در منطقه سند بوده و با بوداییان مرتبط بوده و از آنها متأثر است و نیروانا در بودا در سنت اسلام به مقام فناء فی الله تبدیل شده است.
3ـ فلسفه نوافلاطونی
عده دیگری نیز مسأله خاستگاه تصوف و عرفان را به فلسفه نوافلاطونی برمیگردانند؛ تصوف و عرفان از منبعی که برای بیان تعالیم و آموزههای خود تغذیه کردهاند، همان کتاب «اثولوجیا» است که به درخواست (اسحاق کندی متوفای 260 هـ . ق)، توسط ابننائمه به عربی ترجمه شده است و اندیشههای وحدت وجود، فنا، مسأله شهود، ریاضت و تذکیه نفس در این کتاب «اثولوجیا» و فلسفه نوافلاطونی وجود دارد، کتاب «اثولوجیا» در سنت فلسفی ما بسیار اثرگذار بوده و حتی ملاصدرا هم خیلی از آن تأثیر پذیرفته است، تا همین اواخر به اشتباه تصور میشد که «اثولوجیا» تألیف ارسطو است اما اخیرا مشخص شد که مؤلف آن فلوطین است که فیلسوف و حکیم اشراقی بوده است.
به هرجهت، کسانی که ریشههای و خاستگاه تصوف را به فلسفه نوافلاطونی مرتبط کردهاند، معتقدند؛ آموزههایی که در «اثولوجیا» وجود دارد، در حکمت، تصوف و عرفان اسلامی بسیار اثرگذار بوده است.
4ـ تصوف و خلفای عباسی
به هر جهت غیر از مستشرقین در چند دهه اخیر، بعضی از عالمان دینی که سر نزاع با حکمت، تصوف و عرفان دارند و اساسا با هرگونه باطنی گرایی نسبت به دین مخالفت میکنند، منشأ تصوف و عرفان را برون دینی تعریف میکنند، یعنی مختص به پژوهشگران غربی و مستشرقین نیست، عدهای که مخالف حکمت، تصوف و عرفان بوده و اصول، مبانی و تعالیم آن را مطابق با آموزههای قرآن و سنت نمیدانند، خاستگاه تصوف را به دوران خلفای عباسی و فضاهای آن زمان میبرند که خلفای عباسی به منظور جلوگیری از گسترش مکتب اهلبیت(ع) و بستن در خانههای ائمه طاهرین(ع) جریانی را تحت این عنوان راه اندختهاند.
4ـ اندیشههای ایرانی و مجوسی
عدهای دیگر نیز معتقدند که خاستگاه تصوف و عرفان، اندیشههای ایرانی و مجوسی است، آیین مانویت یک جریان معنوی ایرانی در زمان قبل اسلام است که برای خود مقامات، درجات سلوک داردو حتی به تعبیر برخی خانقاههای موجود در تصوف از مانویت گرفته شده است.
اینها ماحصل دیدگاههایی است که درباره خاستگاه تصوف از نقطه نظر برون دینی بیان و مطرح شده است، خب ما نگاه کنیم که خود مشایخ صوفیه و عارفان هنگام بیان ریشه و خاستگاه خود، کجا را معرفی میکنند.
نگاه دروندینی؛
تصوف، نشأت گرفته از قرآن و سنت
در حوزه درون دینی و درون مکتبی شخصیتهایی مانند جلالالدین همایی، عبدالحسین زرین کوب و برخی علمای ربانی و اهل معرفت همچون علامه طباطبایی، آیت الله شاهآبادی و شهید مطهری هستند که به اعتقاد آنها تصوف و عرفان اسلامی از ریشه درون دینی برخوردار بوده و نشأت گرفته از خود اسلام است.
مستشرقینی همچون رینولد نیکلسون، لویی ماسینیون، پل نویا و هانری کُربَن نیز منشأ تصوف عرفانی را خود اسلام و قرآن دانستهاند.
شواهد موجود در نگاه درون دینی
1ـ نگاه تصوف به قرآن و اهلبیت به عنوان معیار و میزان
مشایخ صوفیه و عارفان هم خاستگاه تصوف را خود قرآن و سنت معرفی میکنند، به عنوان مثال (ابوسلیمان دارانی از مشایخ تصوف و متوفای 215 هـ . ق) میگوید گاهی در قلب من نکتهای از نکتههای قوم یعنی عرفا و صوفیه وارد میشود و تا دو شاهد عادل یعنی «کتاب و سنت» آن تأیید و امضا نکنند، بر این نکتهها صحه نمیگذارم و قبول نمیکنم، یعنی اگر وارداتی از عالم غیب دارم یا الهاماتی بر قلب من وارد میشود، بر قرآن و سنت عرضه کرده و میزان و سنجه را شریعت میدانم که اگر مورد تأیید قرآن و سنت بود میپذیرم و اگر نبود، نمیپذیرم.
(جنید بغدادی ملقب به سید الطایفه و لسان القوم، متوفای 297 هـ .ق) جزء بزرگان مکتب تصوف بغداد است، در جملهای میگوید؛ شیخ ما در اصول، فروع و بلاکشیدن امیرالمؤمنین علی(ع) است، در جملهای دیگر بیان میکند که اگر علیبنابیطالب(ع) این حرفها را در حوزه تصوف و معارف بیان نمیکرد، دست مشایخ صوفیه بسته بود و حرفی برای گفتن در حوزه تصوف و عرفان اسلامی در باب معارف اسلام نداشتند.
از این دست جملات فراوان است که از زبان خود مشایخ تصوف و از اوایل قرن 3 به بعد نقل شده است، پیرامون این که نگاه آنها به قرآن، نگاه ویژهای بوده و به عنوان میزان و ترازوی سنجش مکاشفات و الهامات وارده به آن نگاه میکردند و حتی در بیان حالات خود از واژههای قرآنی استفاده میکردند، تعابیر همچون تجلی، فناء، اندکاک و صعقه تعابیر قرآنی است و در آیات 26 سوره الرحمن « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ، 143 سوره اعراف « فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ...» و 143 سوره اعراف « فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» بیان شده است.
این تعابیر به عنوان واژگان و اصطلاحات کلیدی در بیان مکاشفات عرفانی و معارف توسط مشایخ صوفیه استقراض شده است، وقتی کلمات مشایخ صوفیه را نگاه میکنیم، خاستگاه را به قرآن و سنت برمیگردانند، یعنی بیان مشایخ صوفیه صراحت دارد مبنی بر این که هرآنچه از معارف و حقایق عرفانی بیان میکنند، در اثر پیروی از کتاب و سنت است.
2ـ زمینهها و نکات مشترک عرفانی میان قرآن و مکتب تصوف
همچنین زمینهها و نکات فراوانی به لحاظ عرفانی در قرآن و روایات همچون مباحث توحید، مسأله ولایت، انسان کامل، خداشناسی، جهان شناسی، معادشناسی وجود دارد که صوفیه و عرفا اوایل در این حوزهها سخن میگفتند، مستندات و شواهد دینی فراوانی از تلقی و برداشتها پیروان تصوف از این آیات وجود دارد.
3ـ استفاده از اصطلاحات قرآنی در احوال عارفانه
نکته سوم این است که وقتی شما واژههای کلیدی و اصطلاحات اصلی صوفیه بررسی میکنید، به این نتیجه میرسید که اینها برگرفته از کتاب و سنت است، یعنی قرآن و سنت تا این اندازه برای صوفیه اهمیت داشت، حتی وقتی میخواستند احوال عارفانه و صوفیانه خود را بیان کنند، از اصطلاحات قرآنی استفاده میکردند.
رویکرد باطنی تصوف و عرفان
تصوف و عرفان اساسا دارای نوعی رویکرد باطنی بوده و ابعاد و کارکردهایی از قرن سوم به بعد پیدا کرده است، اول بحث مقامات، احوال و منازل سلوکی تحت عنوان عرفان عملی مطرح بوده است، به تدریج مسأله ادبیات عرفانی، اشعار، شور و عشق، الهامات و واردات غیبی را بر قلب خود در قالب نظم و نثر و با استفاده از اصطلاحات ادبی، کنایات، استعاره، تشبیه و سایر صناعات ادبی مطرح و بیان میکردند، یکی وجهی که در ادبیات عرفانی وجود دارد، انتقال حال عرفانی، شور و عشق به مخاطب است که سبب درگیر کردن او میشود.
ابنعربی و شکل گیری عرفان نظری
آرام آرام در قرن 7، عرفان نظری با ظهور ابن عربی شکل گرفت، عرفان نظری بیان هستیشناسانه شهودی است، عرفا سه ضلع مثلث خدا، جهان و انسان را تفسیر هستی بر پایه شهودی قلبی است، آن هم شهود حقالیقین با توضیحاتی که دارد، موجب ظهور و شکل گیری عرفان نظری یا علمی شده است که در همان دوره نخستین شکل گیری عرفان که مسأله عرفان عملی پررنگ بود، در اثنای کلمات عرفا و صوفیه شاهد این بحثهای هستیشناسانه هستیم، اما غالب نیست، اما در قرن هفتم با ظهور ابنعربی یک مکتب به نام علم عرفان نظری و عملی را شاهد هستیم که یک دستگاه و ساختار هستیشناسانه پیدا کرده است.
همچنین مسأله تأویل عرفانی به عنوان یکی دیگر از ابعاد عرفان و تصوف را شاهد هستیم، دغدغهای که عرفا و صوفیه از همان دوران شکلگیری تصوف داشتند، فهم دین بوده است؛ نماز، حکمتها و اسرار نماز، روزه و اسرار آن، پرداختن به ظاهر و باطن قرآن کریم، ورود به ساحات باطنی قرآن کریم، شکل گیری مسأله تأویل عرفانی و تفاوت تأویل عرفانی با تفسیر به رأی با معیارهای خاص آن و در نهایت مسأله بُعد تربیتی عرفان و تصوف که در قالب ثلاثه و طریقتهای صوفیانه شکل گرفته است.
4ـ نگاه تربیتی مشترک تصوف و عرفا با اهلبیت(ع)
مادامی که بحث تربیت مطرح نشود، عارف و سالک پیدا نمیشود، عارف کسی است که به درجات بالای معرفت خدا دست پیدا کند، از این رو مسأله استاد، ضرورت مرشد، تبعیت کردن از استاد و مرشد طریقت، آداب مریدی و مرادی در اینجا شکل گرفته است.
بُعد تربیتی و پرورشی عرفان در قالب طریقتها و سلسلههای عرفانی ظهور کرده که بُعد اجتماعی عرفان هم شده است، یعنی به سان یک جریان اجتماعی با طایفه و جریان اجتماعی صوفیه مواجهه پیدا میکنیم، همچنان که محدثین فقها و متکلمان را داریم، یک جریان صوفیانه با یک تبار فرهنگی و اجتماعی نیز داریم.
ببینید؛ ما در تصوف و عرفان مکاتبی همچون مکاتب تصوف خراسان، بغداد و جریان تصوف در مغرب جهان اسلام را داریم، عمده و غالب مشایخ صوفیه و طریقتهای عرفانی ریشه در ایران دارند که علل و عوامل زیادی میتواند داشته باشد.
تعامل ویژه و نگاه تربیتی اهلبیت(ع) با برخی از یاران خود
بحثی مطرح شده منحصر به ایران نیست، بلکه مسأله شکل گیری تصوف در جهان اسلام است، اگرچه ایران رنگ پررنگتری در این زمینه ایفا میکند، وقتی سبک زندگی پیامبر اکرم(ص) و پیشوای نخست شیعیان حضرت امیرالمؤمنین(ع) را نگاه میکنیم، نوع تعاملی که اهلبیت طاهرین(ع) با برخی از یاران خود داشتند، همچون اهتمام و نگاه ویژه پیامبر گرامی اسلام و حضرت علی(ع) به تربیت یاران خود مانند سلمان فارسی، میثم تمار، ابوذر غفاری، کمیل بن زیاد نخعی، رُشَید حجری و ابوحمزه ثمالی که تربیت شدگان خاص دستگاه معصومین(ه) هستند، این نوع تعامل، از نوع تعامل مربی و شاگرد بوده است.
مبشر اصطلاحی عرفانی است که خاستگاه دینی هم دارد، مانند خواب، رویا و مکاشفه، به هرجهت مقصود این است که نوع تعامل اهلبیت معصومین(ع) با برخی از صحابه خود، تعامل ویژه بوده است، در عرفان شیعه از اینها به «صاحبان سرّ ولایت» تعبیر میشود، خود این تعبیر «صاحب سِرّ» هم ریشه در حدیث حقیقت و مکتب علوی دارد.
5ـ علم شهودی
اساسا سنخ وحی شهود است،« مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ» کسی که فؤاد میبیند دروغ نیست، تعبیر قرآن کریم علم لدنی است، «عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا» منظور از علم لدنی چیست؟ در روایات اهلبیت(ع) تعبیر علم ارثی را داریم، «أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشآءُ».
امام صادق(ع) نیز در این رابطه میفرمایند:« لَيسَ العِلمُ بِكَثرَةِ التَّعَلُّمِ ، إنَّما هُوَ نورٌ يَقَعُ في قَلبِ مَن يُريدُ اللهُ أن يَهدِيَهُ ، فَإِذا أرَدتَ العِلمَ فَاطلُب أوَّلًا في نَفسِكَ حَقيقَةَ العُبودِيَّةِ، واطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ واستَفهِمِ اللهَ يُفهِمكَ»، قرآن کریم نیز میفرماید: « وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ الله» خلاصه کلام این که مسأله مهم در معرفتشناسی، مسأله علم شهودی و جایگاهی است که کشف و شهود پیدا میکند، بایستی ریاضت، سیر و سلوک، تقوا و پرهیز از فکر گناه داشت تا به مرحلهای برسد که مناسبت با عالم معنا و باطن پیدا کند تا خداوند متعال حقایقی را به او بیاموزد و به مرحله کشف و شهود که به مواجهه مستقیم با عالم حقیقت و هستی برسد.
در مباحث عرفان عملی مسأله مراتب نفس همچون بحث مبانی انسانشناسی عرفانی را داریم که اطوار سبعه قلبیه نامیده میشود، در قرآن کریم مباحث نفس اماره، لوامه و مطمئنه را داشته و برای همه آنها آیات خاصی وجود دارد، آیه 53 سوره یوسف« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي» یا آیه 2 سوره قیامت که میفرماید: «وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» همچنین آیه 27 و 28 سوره فجر میفرماید: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً».
در قرآن سخن از تسبیح موجودات است «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»، مولوی میگوید: «ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم، با شما نامحرمان ما خامشیم».
بحث از این که جهان هستی دارای شعور است، عرفا میگویند ما تسبیح موجودات را دیده و میشنویم، پیامبر اکرم(ص) قبل از این که مبعوث به رسالت شوند، کل ماه رمضان را در غار حرا به سر میبردند، حضرت در آنجا مشغول عبادت میشدند، بعد از مبعوث شدن نیز، دهه پایانی ماه رمضان را در مسجد معتکف میشدند، مسأله خلوت و چلهنشینی در تصوف، اعتکاف و... حکمتهایی دارد که اگر در خود سیره نبوی و علوی دقت شود، این مباحث به صورت جدی جریان داشته است.
6ـ ساده زیستی صوفیه و عرفا با اقتدا به حضرت امیر(ع)
غذای امیر مؤمنان به عنوان حاکم مسلمانان نان و نمک یا نان و سرکه یا شیر بوده است، نه این که گوشت موجود نبوده است، خیر، حضرت علی(ع) میفرمایند: «لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوان» شکمهایتان را منبع و محل حیوانات قرار ندهید، در میان اهل تصوف و عرفان هم گوشت نخوردن و ترک حیوانات وجود دارد.
سخن این است که وقتی متون دینی، قرآن و سنت و سیره اهلبیت(ع) را نگاه میکنیم، بسیاری از تعالیم و آدابی که در مکتب تصوف و عرفان اسلامی وجود دارد، در قرآن و سنت ریشه دارد، البته نیازمند ارزیابی و آسیبشناسی هستند، چراکه برخی از آموزهها بعدا پیدا شده که ریشه دینی ندارد.
آسیبشناسی مکتب تصوف توسط مشایخ صوفیه و عرفان ناب
خود مشایخ تصوف و عرفان ناب متوجه این مسائل بوده و بیش از همه آسیبشناسی کردهاند، اثر روزبهان بقلی شیرازی به نام غلطات الساکین که به زبان فارسی هم هست، بزنگاههایی که صوفیه به اشتباه رفتهاند را متذکر میشود، کشفالمحجوب (هجویری)، قشیری در رساله قشیریه خود و... این مسائل را آسیبشناسی کردهاند که با هر مرشد طریقتی نباید ارتباط گرفته شود یا هرکسی که ادعای ارشاد میکند، مرشد و استاد کامل نیست، حافظ میگوید: «نه هر که سر بتراشد قلندری داند» یا ملک الشعرای بهار میگوید: « کای بسا ابلیس آدمرو که هست، پس به هر دستی نباید داد دست».
خود بزرگان اهل تصوف متوجه این امور هستند، اگر دعاها را نگاه کنید، گنجینهای از معارف اسلامی هستند، عالیترین تعالیم عرفانی و معنوی در دعاهای کمیل، ابوحمزه ثمالی، مناجات شعبانیه، دعاهای موجود در صحیفه سجادیه و... وجود دارد، سؤال این است که با وجود این همه منابع اصیل، جای این هست که در جستجوی یک منبع خارجی یا برون دینی باشیم؟
دقت داشته باشید که وجود شباهت در اندیشه و حتی اثرپذیری از دیگر مکاتب غیراسلامی را منکر نبوده و رد نمیکنیم، ممکن است بین یک مسلمان و یک عارف بودیسم یا هندو ملاقاتی انجام شده و اثرپذیری دو طرفه هم صورت گرفته باشد، اما این به معنای اقتباس نیست که خود اسلام چیزی نداشته باشد، شباهت در اندیشهها و اثرپذیری در آموزهها حرفی است و در همه جریانات فرهنگی و فرقهها این اثرپذیری وجود داشته و دارد، اما اگر بگویید که خاستگاه تصوف، مسیحیت، فکر ایرانی، هندیها یا فلسفه نو افلاطونی باشد، حرف دیگری است.
در بحثهای تصوف و عرفان و بحثهای هستی شناسی، مسأله وحدت شخصی وجود را داریم، آیات قرآن کریم که عرفا استفاده میکنند را ببینید، «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»، « هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُ»، « نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» و « وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وَقَلبِهِ» خداوند بین انسان و قلبش حایل است، هاتف اصفهانی میگوید: « دل هر ذره را که بشکافی، آفتابیش در میان بینی، چشم دل باز کن که جان بینی، آنچه نادیدنی است آن بینی»، حضرت امیر(ع) فرمودند: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاَّ وَ رَأَیْتُ اللَّه قَبْلَه و بَعْدَه و مَعَه و فیه» من چیزی را نمیبینم مگر آن که قبل، بعد، همراه و در آن شیء، خدا را ببینم، «ولکن رأته القلوب بحقایق الایمان» یعنی قلب میبیند، نه جسم، یعنی بایستی حقیقت ایمان و یقین برای انسان تحقق پیدا کند که آنچه نادیدنی است، آن بینی.
در بحث معاد که حقیقت آن، بازگشت به سوی خدا و ملاقات خدا بیان شده است، اینها در مباحث اهل تصوف مکررا تکرار شده است، قرآن کریم در آیه 6 سوره انشقاق میفرماید: « يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ»، علامه طباطبایی در المیزان میفرماید، چه مؤمن و چه کافر مخاطب این آیه هستند، انسان به سوی بازگشته، او را دیده و با خداوند مواجهه پیدا میکند.
گره خوردن تأویل و باطنیگرایی در تصوف با اندیشه ولایت
مسأله تأویل و باطنی گرایی در تصوف و عرفان به اندیشه ولایت گره خورده است، حدیث معروف «إنّما یعرف القرآن من خوطب به» قرآن را کسی میشناسد که قلبش منشأ نزول قرآن است.
مسأله طهارت در فهم قرآن و ورود پیدا کردن به ساحات باطنی آن، « فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ، لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، یعنی طهارت شرط فهم قرآن است، طهارت ظاهری و باطنی همه در بحث تأویل ریشه دوانده است، روایت است؛ «إنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وبَطناً، ولِبَطنِهِ بَطنٌ إلی سَبعَةِ أبطُنٍ» یا در روایت امام حسین(ع) موجود است که قرآن دارای اشارات و لطائف است، بنابراین مسأله تأویل و راه یافتن انسان از ظاهر به باطن قرآن در دستگاه تصوف به صورت خیلی جدی مطرح است، کتابهایی در حوزه تفسیر عرفانی و تأویل باطنی قرآن داریم، البته همانطور که گفته شد، باید ارزیابی شود تا میزانی که تفسیر به رأی دارد، سنجیده شود، سخن در این است که تأویل مبنای دینی و قرآن دارد.
جمعبندی پایانی
در عین این اعتقاد به آسیبها و انحرافات جدی تصوف از همان دوره نخستین تاکنون و اعتقاد به در اغما بودن آن، اما قابلیت اصلاح و پالایش دارد، به تعبیر علامه طباطبایی دلیلی ندارد که اصل انتساب تصوف و عرفان به اهلبیت(ع) و قرآن و سنت را به خاطر سرایت برخی از انحرافات به آن تکذیب کنیم، زیرا اولا سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفهای از طوایف مذهبی، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر بنا باشد که شیوع فساد در میان طایفهای، دلیل بطلان اصول اولیه آنان باشد، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان نمود و حمل دکانداری و عوام فریبی کرد.
ویژگیهای عارف و صوفی حقیقی
به اعتقاد بنده، یک عارف کامل و صوفی حقیقی کسی است که فعلا، قولا و حالا تابع رسول گرامی خدا(ص) است، «الشَّرِیعَةُ أَقوَالِی وَ الطَّرِیقَةُ أَفعَالِی وَ الحَقِیقَةُ أَحوَالِی...»، نه تنها تصوف اصیل، ریشه در قرآن و سنت دارد، بلکه ریشه در ولایت اهلبیت(ع) دارد، از این رو باید بحثی در رابطه با نسبت تصوف و تشیع و اسلام شود.
بله آسیب و انحراف در تصوف وجود دارد، ما جهلهای از صوفیه داریم که شریعت گریزی، عقل گریزی، علم گریزی و بسیاری از آسیبهای دیگر در آن جدی است، اما خود بزرگان و محققان صوفیه قبل از همه و بیش از همه به آسیبشناسی تصوف توجه داشتهاند، نکته دوم این است که تصوف و عرفان اصیل، ریشه در قرآن و سنت دارد و به عنوان نکته سوم تصوف و عرفان اصیل، ریشه در ولایت اهلبیت(ع) دارد، امیرالمؤمنین(ع) باب مدینه علم الهی است که همه جریانات صوفیانه و مکتب تصوف و عرفان اصیل خود را به پیامبراکرم(ص) و حضرت امیر(ع) نسبت میدهند.
گفتنی است، بخش نخست این گزارش با عنوان «بسترها، ریشهها و علل شکلگیری تصوف در ایران» در سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا منتشر شده است./876/ز502/س
گزیده ای از خبر را می توانید در کلیپ صوتی زیر بشنوید