با آب سقاخانهها یاد فرات افتاد
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، طاهره ملکی
از شرم و از بدعهدی اش هی پا به پا میکرد
شاعر زیارت نامه را وقتی که وا میکرد
این بار اول بود با نقارههای عشق
جانم رضا جانم رضا جانم رضا میکرد
بالای گنبد یک کبوتر با دوبال باز
در ازدحام جمعیت او را صدا میکرد
لبریز از بغض و شکایت بود، اما حیف
خودکار لب میدوخت کاغذ هم حیا میکرد
باران زد و مضمون شعرش کربلایی شد
با دیدن طفلی که بابا را دعا میکرد
با یاد شش گوشه ضریحش را بغل کرد و
پر میگشود، از خاک پایش را جدا میکرد
در صحن آزادی نشست و روضهای سر داد
با اشک آن سویش زنی " لالا لالا" میکرد
با آب سقاخانهها یاد فرات افتاد
بر دشت کاغذ "مشک" را هی جابه جا میکرد
از خون وضو میساخت با یاد نمازی که
جد غریبش ظهر عاشورا ادا میکرد
وقتی صلاة ظهر بانگ ربنا برخاست
سرهای سرخ واژه را بر نیزهها میکرد
دنیا پر از رنگین کمان شد بر فراز صحن
یک کور مادر زاد چشمش را که وا میکرد...
/918/ی701/س