۱۲ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۳
کد خبر: ۶۳۱۴۹۶
تاریخ‌نگاران ناسیونالیست در ایران (6) | استاد قاسم تبریزی:

هدف گفتمان ملی گرایی تفرقه افکنی در جهان اسلام بود

هدف گفتمان ملی گرایی تفرقه افکنی در جهان اسلام بود
ملی گرایی دسیسه وارداتی برای تقابل با وحدت امت اسلام است و ابزار توسعه آن عبارتند از: شاهنشاهی، شاهنامه، زرتشت، میراث تمدنی، نژاد آریایی.

 

اشاره:

خبرگزاری رسا برای بازشناسی تعامل جریان های تاریخ نویس معاصر با دین، سلسله گفت و گوهای تفصیلی «نگاهی به پنج جریان ‌تاریخ نگار در ایران معاصر» را با استاد قاسم تبریزی انجام داده است.

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخ‌نگاری کمونیستی در ایران، تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسی در ایران و تاریخ‌نگاری اسلامی در ایران.

پژوهشگر تاریخ معاصر ایران معتقد است مراکز شرق‌شناسی استعماری از دوره فتحعلی‌شاه، تعریف جدیدی از «شاه» ارائه کردند که بر اساس ناسیونالیسم منهای اسلام بود. در دوره پهلوی نیز اسلام‌زدایی با شتاب بیشتری دنبال شد.

ایشان دوران مشروطه تا انقلاب اسلامی را صحنه رویارویی سه جریان فکری شاهنشاهی، غرب و اسلام ارزیابی می کند.

استاد قاسم تبریزی ابزارهای غرب برای تقابل با اسلام را شامل فرهنگ شاهنشاهی، شاهنامه فردوسی، زرتشت، میراث تمدنی، نژاد آریایی می داند.

با هم ادامه گفت و گوی استاد قاسم تبریزی با خبرنگار خبرگزاری رسا در موضوع جریان تاریخ نگار ملی گرا را می خوانیم.

هدف گفتمان ملی گرایی تفرقه افکنی در جهان اسلام بود

سه فرهنگ در ایران، از قبل از مشروطه تا انقلاب اسلامی

از قبل مشروطه تا انقلاب اسلامی ما شاهد سه فرهنگ در ایران هستیم:

یک، فرهنگ ایران که شاهنشاهی است؛

دو، فرهنگ اسلام که با مبانی اعتقادی است؛

سه، فرهنگ غرب.

 

۱. فرهنگ «شاهنشاهی»؛ پیش از فتحعلی‌شاه تا دوره پهلوی

در گذشته فرهنگ شاهنشاهی داشتیم. در فرهنگ شاهنشاهی، شاهان تا قبل از فتحعلی‌شاه، مستبد، آدم‌کش و دیکتاتور بودند؛ که این ویژگی‌ها بسته به هر پادشاهی کم و زیاد می‌شد؛ اما آن‌ها، هم با مردمشان تعامل داشتند و هم با دینشان. اگر انوشیروان با مزدکیان آن کار را انجام داد یا شاه عباس و سلطان محمود غزنوی ظلم و ستمی داشتند، ظلم و ستمشان فردی بود. یک جاهایی هم تعامل می‌کردند؛ اما در جغرافیای فکری و خاکی ایران حرکت می‌کردند و هیچ‌گونه پیوندی با بیرون نداشتند و هر چه بود خودشان بودند. این می‌شد شاهنشاهی ایران؛ حالا یکی مانند نادر، بی‌عقل بود و به هندوستان حمله می‌کرد و آن جنایات را انجام می‌داد، یکی بی‌عقل‌تر از نادر مانند محمد‌خان بود که از سرها مناره می‌ساخت.

از دوره فتحعلی‌شاه، توسط مراکز شرق‌شناسی و ایران‌شناسیِ غرب خصوصاً انگلیس، تعریف جدیدی از «شاه» ارائه شد و آیین، ایدئولوژی و فرهنگ شاهنشاهی بر اساس ناسیونالیسم منهای اسلام تعریف شد. اما فتحعلی‌شاه یک‌روزه نمی‌تواند آن کار را انجام دهد و این باید یک سیری داشته باشد که انگلیسی‌ها به وجود آوردند. آن‌ها به‌تدریج جایگاه و تعریفی از شاه ارائه دادند که مثلاَ رضاشاه یا محمدرضا می‌شوند خدایگان شاهنشاه. در دوره فتحعلی‌شاه فقط می‌توانستند توسط شیخیه، بهائیه، بابیه، فراماسونری‌، درویشی‌گری و جریاناتی که استعمار ساخت، اسلام را تضعیف کنند. درون حکومت نیز، نتوانست شاه را انتخاب کند؛ بنابراین اطرافیان شاه، حکام و سلطنه‌ها و دوله‌ها را به خودش متصل کرد. در اینجا فرقی بین روسیه و انگلیس نیست، چون هر دو از نظر ما استعمار هستند و هر دو با اسلام ضدیت دارند. وقتی روند جلو می‌آید، «استبداد منور» مطرح می‌شود. «استبداد منور» بعد از انقلاب مشروطه مطرح می‌شود؛ زمانی که ما در کشور قانون تدوین کرده‌ایم. (البته منهای خود قانون که جای ان‌قلت هم دارد).

در دوره پهلوی، این شاهنشاهی می‌شود: ایران باستان، کورش، داریوش، خسروپرویز، و دیگر صحبتی از اسلام نیست؛ چون اسلام‌زدایی با سرعت باید صورت می‌گرفت؛ بنابراین -همان‌طور که می‌گوید «حکمران جبار باید به‌زور این کار را بکند»- حوزه‌های علمیه را می‌بندند، با قانون کشف حجاب، حجاب قدغن می‌شود، برگزاری مراسم عزاداری ممنوع می‌شود.

کانون نشر افکار را تأسیس می‌کنند. این کانون بین سال‌های 1317 تا 1320 بیش از هزار جلسه در سراسر ایران برگزار می‌‌کند. این مطلب از گزارش خود کانون است که مکتوب می‌باشد. افرادی مثل دکتر رضازاده شفق، دکتر علی شایگان، دکتر احمد متین‌دفتری در مورد ایران، تجدد و ایران باستان صحبت می‌کنند. کتاب‌های درسی نیز همین‌گونه است.

اگر در گذشته، این جریان شاهنشاهی با اسلام تفاوت و تعارض مقطعی پیدا می‌کرد، این بار دیگر، با اسلام تقابل جدی پیدا می‌کند و با دین ضدیت دارد.

 

۲. فرهنگ اسلام

فرهنگ اسلامی بر مبنای وحی الهی است. در این فرهنگ، رسالت پیامبران، «هدایت جامعه»، «نفی استبداد» و «نفی سلطه اجنبی» است. سلطه یهود و نصارا بر مسلمین حرام است. سیستم تربیتی یا علوم انسانی باید با مبانی اسلام باشد. این اسلام، با نظام شاهنشاهی تعارض بنیادین پیدا می‌کند؛ چون در اینجا دیکتاتوری است، ناسیونالیسم است، نفی اسلام است، و رژیم شاهنشاهی به جنگ اسلام آمده است. اگر در زمان ناصرالدین‌شاه یا فتحعلی‌شاه یا محمدشاه تعارضی می‌دیدیم، اینجا دیگر جنگ و رویاروییِ اسلام و سیستم شاهنشاهی است. حوزه‌ علمیه و علمایی چون شهید مدرس، آیت‌الله حسین قمی خود را در برابر رژیم می‌بینند و رژیم را فاجر و لائیک و ضد دین می‌دانند.

هدف گفتمان ملی گرایی تفرقه افکنی در جهان اسلام بود

۳. فرهنگ غرب

فرهنگ سوم فرهنگ غربی است که وارد می‌شود. همان‌طور که گفتیم فرهنگ غرب بعد از رنسانس ضد دین و ضد وحی است؛ یعنی فرهنگی است در نفی دین. لیبرالیسم، اومانیسم، دموکراتیسم و هر چیزی را که مطرح می‌کنند، ماهیتاً و هویتاً بر ضد دین است.

این سه فرهنگ (شاهنشاهی، غرب و اسلام) در جامعه ما از بعد از مشروطه تا دوره محمدرضا در برابر هم هستند و بعد از مشروطه هر چه جلوتر می‌آییم، شقاق و اختلافاتشان قوی‌تر می‌شود. کتاب‌هایی که تحت عنوان تاریخ ایران، هویت ایران، فرهنگ ایران و آداب و رسوم ایران منتشر می‌شود، در ضدیت با اسلام است. چیزهایی هم که از غرب ترجمه می‌شود این ضدیت را دارد؛ همان‌طور که تقی‌زاده درباره نشر ترجمه گفت باید جامعه را ظاهراً و باطناً جسماً و روحاً به غرب ببرد. بنابراین، این سه فرهنگ در 57 سال حکومت پهلوی و نزدیک به صد سال بعد از مشروطه با هم جنگیدند.

 

ابزارهای غرب برای تقابل با اسلام

۱. نظام شاهنشاهی

در واقع دو فرهنگ «شاهنشاهی» و «غرب» علیه اسلام با هم متحد بودند. فرهنگ شاهنشاهی و غرب یکسان نیستند، چون ماهیتاً ضد هم هستند؛ بلکه غرب در اینجا جنبه استعمار، سلطه‌گری، غارت‌گری، تعدی و تجاوز دارد، و فرهنگ شاهنشاهی را ابزار خود می‌داند. از طرف دیگر نظام شاهنشاهی بقای خودش را در ارتباط با غرب می‌داند. الان نیز مسلماَ نظام سیاسی عربستان، اردن، امارات و بحرین منطبق با غرب نیست، اما این‌که غرب با این‌ها مدارا و معامله می‌کند و کنار می‌آید، به دلیل ماهیت ضد اسلامی و ضد دینی این کشورهاست؛ بنابراین غرب حافظ حکومت این‌هاست و این‌ها نیز حافظ منافع غرب هستند.

پس فرهنگ شاهنشاهی به‌تنهایی مطرح نیست، بلکه ابزار قدرت غرب قرار می‌گیرد. در فرهنگ شاهنشاهی ما شاه‌محوری داریم. دوره پهلوی اصلاَ با دموکراسی و قانون نمی‌خواند، با اسلام هم نمی‌خواند؛ که در اسلام ما خدامحوری داریم.

 

۲. شاهنامه فردوسی

موضوع دوم دستاویز قرار دادن نشانه‌هایی از فرهنگ شاهنشاهی است؛ مانند شاهنامه. البته شاهنامه همه‌اش آن نیست که در دوره پهلوی مطرح می‌شد. بالاخره فردوسی، حکیم شیعه بوده و در برابر ظلم حاکمیت اموی و بنی‌عباس ایستاده است، نه در برابر قرآن و اسلام؛ اما این‌ها چون خودشان چیزی ندارند که مطرح کنند، به هر چیزی که می‌توانستند چنگ می‌زدند؛ به‌خاطر همین شاهنامه ما را هم ابزار خود قرار دادند. آقای مطهری می‌فرمود متن اصلی اوستا وجود ندارد و آنچه از آن نقل می‌کنند و به عنوان میراث فرهنگی قرار دادند، از چند کتیبه و سنگ‌نوشته است.

 

۳. زرتشت

موضوع بعدی که جلال نیز در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» اشاره می‌کند، مسئله زرتشت است. اگر زرتشت پیامبر الهی است، نمی‌تواند تعارضی با اسلام و یهود و مسیحیت داشته باشد. پیغمبر خدا به قوم و نژاد تکیه نمی‌کند. اگر زرتشت پیامبر خداست و برای هدایت و نیکوکاری -کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک- آمده است، مسئله نژاد را مطرح نمی‌کند؛ پس چرا ما از زرتشت، نژادگرایی در می‌آوریم؟ اگر بگوییم زرتشت یک حکیم و دانشمند است، باز یک حکیم و دانشمند جامعه را به شقاق و اختلاف نمی‌اندازد؛ مانند لقمان حکیم که حتی سوره‌ای در قرآن از او داریم.

زرتشت را ابزار برای کوبیدن اسلام قرار می‌دهند. زرتشتیان اگر اقلیت ملی هستند، سیزده یا چهارده قرن در کنار مسلمانان زندگی کرده‌اند. یک دوره مردم ما زرتشتی بودند، بعد اسلام را قبول کردند، یک عده نیز قبول نکردند و زرتشتی ماندند. سال‌هاست که این دو اکثریت و اقلیت در کنار هم زندگی می‌کنند. این اقلیت (زرتشتی) داشت زندگی می‌کرد؛ اما چرا با استعمار انگلیس پیوند می‌خورد و ابزار سیاست قرار می‌گیرد؟ بعد از مدتی می‌بینیم این اقلیت به‌طور کلی از حالت استقلال در می‌آید و ابزار می‌شود. در دوران پهلوی نیز از این اقلیت سوء استفاده می‌کنند. این به ماهیت اقلیت زرتشت بر نمی‌گردد؛ داریم استفاده ابزاری استعمار و استبداد را مطرح می‌کنیم.

ما اقلیت‌های دیگر هم داشتیم. اردشیر جی در وصیت‌نامه‌اش می‌گوید وقتی من آمدم سه مأموریت داشتم؛ «تحلیل‌گر سیاسی سفارت»، «گزارشات سیاسی از ایران» و «سامان دادن به زرتشتیان ایرانی». در کنار اردشیر جی، مانکجی نیز می‌آید، و هر دو عامل استعمار هستند.

 

۴. میراث فرهنگی و تمدنی

موضوع بعد، میراث فرهنگی یا تمدنی است که ما از گذشته داشته‌ایم. این میراث از مردم بوده است نه از شاهان؛ مثل میراثی که در خانواده جاری است و از پدر به پسر می‌رسد. در دوران اسلام نیز میراث گسترده‌تر و بیشتر داریم. وقتی شما همیشه از ایران باستان می‌گویید که آن‌طور و این‌طور بود، یعنی در این چهارده قرن هیچ چیز نداشت! چرا چهارده قرن یک ملت را تحقیر می‌کنید که هیچ چیز نداشت؛ حتی سرکوفت می‌زنید که تعصب جاهلانه و... داشت؟!

هدف گفتمان ملی گرایی تفرقه افکنی در جهان اسلام بود

۵. نژاد آریایی

موضوع بعدی مطرح کردن نژاد آریاییِ ایرانیان است؛ آریاییان که یک نژاد بودند سه دسته شدند؛ عده‌ای به هند و گروهی به اروپا رفتند و دسته‌ای نیز در ایران ماندند؛ بنابراین ما با اروپاییان پسرعمو هستیم. خب، اگر پسرعمو هستیم چرا ما را استعمار کردید؟ چرا تحقیر کردید؟ چرا شما برای ما نسخه می‌پیچید؟ در حالی که باید ما و شما در سهم برابر باشیم.

نتیجه چنین القایی این می‌شود که ما با ترک‌ها و لرها هیچ ارتباطی نداریم، چون آن‌ها آریایی نیستند. سعی کردند بگویند کردها از نژاد آریایی هستند؛ چون آن‌ها با مطرح کردن کردستان بزرگ، اهداف استعماری دیگری دارند. بنابراین می‌گفتند عرب‌ها سامی هستند و شما با آن‌ها بیگانه‌اید. در نشریات عصر مشروطه نیز می‎گفتند آن‌ها نژادپست هستند. الآن هم اگر می‌گویند، ریشه از همانجا دارد.

این‌ها نشان می‌دهد در این دوران یک حرکت قابل تأمل انجام گرفت. شکل استعماری و فرهنگیِ‌ ترسیمی که از ایران و مسئله ناسیونالیسم می‌کنند، این‌گونه است. در شکل حزب نیز از مشروطه تا -به‌خصوص- دوران پهلوی احزاب ناسیونالیسم زیاد داریم.

هدف گفتمان ملی گرایی تفرقه افکنی در جهان اسلام بود

گفتگو از: محمد مهدی زارع

 

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات