بچه پدر و مادر میخواهد حتی جدا از هم!
به گزارش خبرگزاري رسا، «.. وقتی احساس کردم والدینم مرا نمیخواهند، تصمیم گرفتم از خانه بروم. بیهدف در شهر میچرخیدم. شبها در پارک میخوابیدم...». «.. پدر و مادرم مرا نمیخواستند. از خانه خارج شدم و... به مواد مخدر پناه بردم...». «.. پدر و مادرم از هم جدا شدند، نمیدانم الان کجا هستند، با یک نفر دوست شدم و به اتفاق دزدی میکردیم تا شکممان را سیر کنیم، الان هم 15 سال سن دارم و در کانون اصلاح و تربیت دوران محکومیت را میگذرانم...».
ماجراهایی از این دست کم شنیده نمیشود و این نکته را به ما گوشزد میکند که در قبال فرزندمان بسیار مسئولیت داریم. ما این هدایا را از خداوند به امانت گرفتهایم پس به شکرانهاش باید در محافظت و تربیت آنها بکوشیم. پناه آنها پس از خدا ما والدین هستیم. اگر قرار باشد فقط آنها را به دنیا بیاوریم و آنان را به امان خدا رها کنیم که منطقی نیست.
روی سخن با والدینی است که بهدلیل اختلافات خانوادگی از فرزندان خود غافل میشوند. این عارضه را در قشرهای مختلف جامعه اعم از تحصیلکرده یا کمسواد مشاهده کردهام. گاهی صحنههایی را میبینم که دلم واقعاً میگیرد و از بیتفاوتی والدین حیرت میکنم. اکثراً در مجلات، نشریات یا برنامههای مستند تلویزیونی خوانده و دیدهایم که فرزندان برخی والدین بهدلیل اعتیاد یا حبس پدر یا بدرفتاری پدر و طلاق والدین، قربانی ناهنجاریهای اجتماعی شده و سرنوشت خوبی در انتظارشان نبوده است. برخی از این بچهها هم با ورود به اوایل دوران نوجوانی و بهخاطر امرار معاش ناچار به کار کردن برای افراد بزرگسال نابابی در اجتماع میشوند و شخصیتشان در تعامل با آنها و سایر همسالان خود که کمابیش سرنوشت مشابهی دارند، شکل میگیرد. سرنوشت ناخوشایند چنین کودکانی تا حد زیادی میتواند ناشی از مشکلدار بودن والدین یا فقر باشد.
فرزندانی که به امان خدا رها میشوند
بیشک اگر والدین رها کردن فرزندان خود به امان خدا را به دلایل متعدد توجیه کنند، پذیرفتنی نیست. اگر فقیر هم باشیم دلیل نمیشود پشتوانه عاطفی خود را از کودک پسر یا دختر زیر 10 سال یا نوجوان یا حتی جوان خود دریغ کنیم. در این صورت، این موجودات معصوم به که و کجا پناه ببرند؟ برخی از چنین والدینی خیلی راحت طلاق گرفته و دوباره ازدواج میکنند و راحتتر از آن فرزند خود را رها کرده، به طرف مقابل حواله میدهند یا طوری سرپرستی او را بر عهده میگیرند که با بیسرپرستی چندان تفاوتی ندارد. بیتفاوتی نسبت به فرزندان چند شکل و دلیل دارد. بیتفاوتی نسبت به تربیت و دانش اجتماعی، درس خواندن، نوع پوشش، مهارتآموزی، بیتفاوتی به در کنار فرزند گذراندن، نحوه ارتباط با دوستان و اساساً نحوه دوستیابی و... دلایل این بیتفاوتی هم نشئت میگیرد از: نگرش فرد، دانش اجتماعی والدین، سطح تحصیلات، مشغله کاری، ناهنجاریهای درون خانواده مانند اختلاف همسران، درآمد نامشروع، اعتیاد یکی از والدین، کاهش علاقه همسران به هم و...
سخنانم روی این محور متمرکز است که چرا برخی والدین که به هر دلیل مجبور به خاتمه زندگی زناشویی میشوند، موقعیت روحی و اجتماعی فرزندان خود را در نظر نمیگیرند؟ راه حل موضوع خیلی سخت نیست. بهجای خودخواهی و خودبینی کمی هم به موجودی که از جسم و خون ما به وجود آمده و در واقع حامل سلولها و ژنهای ما، پدر و مادرمان، پدرِ پدر و مادرِ مادرمان و همینطور نیاکان ماست، فکر کنیم. اگر از هم عصبانی هستید یا به دلایل منطقی قادر نیستید در کنار هم باشید، نباید آنها را رها کنید. اگر قانون حکم میکرد در صورت جدایی هر زن و شوهری، باید یکی از انگشتان هر دست یا یک گوش قطع شود و با یک گوش به زندگی ادامه دهند، چه تصمیمی میگرفتید؟ آیا ارزش یک انسان که از گوشت و پوست خودتان هست، از ارزش یک انگشت شما کمتر است؟
سرنوشت شوم یک فرزند طلاق
چند شب پیش در بهزیستی شاهد ماجرای دختری بودم که تازه وارد دوره دوم متوسطه شده بود. پدر و مادرش از هم جدا شده و هر کدام ازدواج مجدد داشتند و در شهرهای دور از هم زندگی میکردند. زمان جدایی، دختربچه در کلاس هشتم درس میخواند و قرار شد نزد پدرش بماند. به هر دلیلی رابطه همسر دوم پدر با دختر چندان حسنه نبود، مثلاً حسب بازگویی داستانش زمانی که میخواست در خانه نقاشی کند، مادر جدید نظرش این بود که باید به اتاقش برود و بخوابد یا هیچ یک به اوضاع درسی و روحیاش رسیدگی نمیکردند. پدر غافل از اوضاع روحی و تحصیلی فرزندش به زندگی جدید خود مشغول بود و حتی به خود زحمت نمیداد با دخترش صحبت کند. بنا به گفته آن دختر در اوج خلأ عاطفی و احساس بیکسی آنقدر در شرایط جدید احساس نیاز به توجه و محبت میکرد که حتی حاضر شد به پدرش بگوید دیگر حاضر نیست با آنها زندگی کند و میخواهد نزد مادرش برود.
جالب آن که مادرش از زمان جدایی دیگر دخترش را ندیده بود (!) در فیلمهای مستند دیدهایم که پرندگان یا حتی گرگ که جزو حیوانات درنده است از هیچ تلاشی برای محافظت از فرزند خود در مواقع خطر دریغ نمیکنند. پس چرا برخی زنان و شوهران مطلقه فرزند خود و مسئولیتش را متعلق به طرف مقابل میدانند و با آنها مانند یک شیء نخواستنی متعلق به طرف مقابل رفتار میکنند که، چون خون طرف مقابل در رگهایش جریان دارد، پس شایسته بیتوجهی (یا متأسفانه) ترک کردن و دور انداختن است؟ آیا بیپناهی و تنها ماندن فرزند خود را لحظهای متصور میشوند؟ در ادامه داستان غمانگیزش، دختر معصوم میگفت که، چون برخی درسها را متوجه نمیشد و انگیزهای هم برایش نمانده بود، بعضی روزها به جای رفتن به مدرسه در خیابانها و پارک قدم میزد و والدین هم به تماسها و درخواستهای اولیای مدرسه توجهی نمیکردند. با تشخیص دختر مبنی بر عدم امکان ادامه زندگی در کنار پدر و مادر جدیدش، پدر به جای تلاش برای رفع این بحران، سادهترین، ولی بیرحمانهترین شیوه یعنی «ارسال» دخترش نزد مادرش را انتخاب میکند. با این جمعبندی، پدر دختربچه را به ترمینال برده و برایش بلیت شهری که مادرش زندگی میکرد را خریده و او را به تنهایی با آدرسی روی کاغذ، به شهر محل سکونت مادرش میفرستد (!) و از آن زمان هم دیگر با دخترش تماسی نداشته است. در اینجا و در میان اشکهای این دخترخانم، یاد خدابیامرز مادرم افتادم که حتی در زمان دانشجویی و خدمت سربازی و در هوای بارانی همراه من برای بدرقه به ترمینال آمده و تا اتوبوس حرکت نمیکرد با چادر خیس حاضر به ترک ترمینال نبود. خلاصه اینکه دختربچه بیپناه پس از رسیدن به شهر مقصد مدتی را به تنهایی پرسوجو کرده تا خانه مادرش را پیدا میکند و بهرغم تصور معصومانهاش استقبال گرمی از او نمیشود.
در ادامه تعریف کرد که روزی بهجای مدرسه تا شب در پارک قدم میزد و عدهای پسر مزاحمش شدند. بنا به نقل خودش به آنها گفت: «من کسی را ندارم. لطفاً من را اذیت نکنید». نمیدانم میتوانیم لحظهای، ثانیهای خودمان را در این شرایط تصور کنیم. چنین بچههایی به جای پناه بردن به پارکها به کجا میتوانند مراجعه کنند؟ باید برنامههای تلویزیونی بیشتری تولید شود تا نسبت به مراکز مددکاری اجتماعی و مراجعی که بچهها بتوانند به آنها مراجعه کنند، اطلاعرسانی بیشتری صورت گیرد. خلاصه اینکه با تماس نگهبان پارک، پلیس دختربچه را به کلانتری برده تا صبح به والدینش تحویل دهد. ظاهراً والدین به کلانتری مراجعه نکرده و دختر تحویل مرکزی یا شاید بهزیستی میشود. مطمئن نیستم، چون دخترک آنقدر در این مدت شیشه و حشیش مصرف کرده بود که دیگر قادر به تکلم درست نبود (!) بنا بر اظهاراتش ساعت اقامتش در آن مرکز نگهداری از غروب بود تا صبح روز بعد و در طول روز باید خارج از آن مرکز سپری میکرد. در این اثنا در پارک با پسری آشنا شد که کمکراننده اتوبوس بینشهری بود و در ادامه آشنایی و بهدلیل بیکسی و تنها بودن دختر، رابطه عاطفی بین آنها ایجاد میشود که منجر به قول ازدواج از سوی آن پسر شده لیکن پسر آلوده به مواد مخدر بوده و در نهایت دختر داستان ما را نیز آلوده میکند و الان در مرکز بازپروری زندگی میکند.
فرزندان را حتی در بحران از عواطف والدین محروم نکنیم
سؤال این است آیا با تدبیر و کمی مهربانی و احساس نمیشد از این سرنوشت جلوگیری کرد؟ اگر برخی مخاطبان بگویند تا در شرایط نباشید متوجه نمیشوید، باید بگویم اینطور نیست. متأسفانه خود من هم بارها درگیر اختلافات زناشویی بودم لیکن حتی در اوج اختلافات هم نزد فرزندم به همسرم توهین نمیکردم تا حرمت والدین رعایت شود. حتی گاهی فشار عصبی زیادی را تحمل میکردم لیکن مدیریت عاطفی فرزندم را فراموش نکردم و بیتفاوت نبودم. او که گناهی نداشت. البته همسرم هم تا حد زیادی همین مدیریت را اعمال میکرد. خوشبختانه نه تنها بحران را پشت سر گذاشتیم بلکه اجازه ندادیم فرزندمان شاهد صحنه توهینآمیزی باشد، در حالی که بهنوعی هم شاهد یک بحران خانوادگی بود و هم ناظر بر نحوه برخورد والدین. او آموخت که چگونه چنین بحرانهایی را که ممکن است در زندگی پیش بیاید مدیریت کند. حتی بسیاری از همکلاسیهایش درددلهای خانوادگی خود را بهعنوان یک محرم راز و راهنما با وی در میان میگذاشتند.
پس به نظر من بیتفاوتی والدین فوقالذکر بیشتر یک مسئله شخصی و ذاتی ناشی از بیمسئولیتی و نگرش اشتباه بوده و بر تربیت نادرستشان در کودکی و دانش پایین اجتماعی آنها دلالت دارد. دوست مشاورم میگفت یکی از توصیههایش به والدینی که دارای فرزند بوده و به انتهای خط رسیدهاند آن است که در صورت جدایی سعی کنند منزلی در نزدیکی هم بگیرند تا چنانچه بچه نیاز عاطفی به محبت پدر و مادر داشت، با در دسترس بودن این پشتوانههای عاطفی، کمتر دچار آسیب شود. به نظر من و خیلیها سرنوشت چنین بچههایی کماهمیتتر از سرنوشت والدین مطلقه آنها نیست که برخی زوجین تصور میکنند چرا باید بهخاطر فرزند همسر قبلیشان، زندگی خود را بیشتر تباه کنند.
متولیان فرهنگی و اجتماعی فرهنگسازی کنند
در این زمینه باید نهادهای متولی امور فرهنگی و اجتماعی با همکاری سایر فعالان اجتماعی، بروشورهایی حاوی اطلاعات مفید و رهنمودهای تربیتی با ذکر سامانه راهنمایی یا تلفنی گویا در این خصوص چاپ کرده و در رویدادهای مختلف اجتماعی مانند نمایشگاه کتاب، نمایشگاه پوشاک، در مدارس شهر و روستا و... بین مردم و دانشآموزان توزیع و فرهنگسازی کنند. برنامهسازان تلویزیونی نیز میتوانند- همانند کلیپهای ترافیکی، برق و گاز- نسبت به ساخت فیلمهای کوتاه آگاهیبخش در این زمینه اقدام کنند. فعالان اجتماعی میتوانند مانند کمپینهای دوچرخهسواری، نه به پلاستیک، نه به حیوانآزاری و امثالهم، بانی کمپین نه به رها کردن بچههای طلاق شوند.
از سویی باید تعداد مراکز بهزیستی یا مددکاری به اندازه کافی افزایش یابد تا چنین بچههایی ضمن دسترسی آسان و سریع به آنها، تا تعیین تکلیف وضعشان مجبور نباشند روز و شب را در خیابانها پرسه بزنند. حتی باید به سوی مراکز فنی و حرفهای هدایت شوند تا ضمن ادامه تحصیل، مهارتی را آموخته و بتوانند آینده بهتری را برای خود رقم بزنند. کودکان پرورشگاهی که اکنون افراد موفقی در جامعه شدهاند، کم نیستند، لیکن کنترل و هدایت این بچهها در آن مقطع سنی بسیار برایشان سرنوشتساز است که یک مسئولیت اجتماعی برای همه ما ایرانیان مسلمان و مهربان هم هست.
امیدوارم خانوادههای این چنینی آنقدر عرصه را بر فرزندان خود تنگ نکنند که مجبور شوند به جامعه پناه ببرند. آنها هم آرزو دارند. یک دختربچه با یک عروسک کوچک در آغوشش یا پسربچهای در حال بازی با ماشینش را تصور کنید که والدین در حضورش با داد و فریاد حرفهای ناپسندی به هم میزنند و بدون توجه به این معصومان کوچک فقط به فکر توفق و برتری خود در درگیری و اختلافشان هستند. امروزه صرف گفتگو و شناخت زوجین قبل از ازدواج کافی نیست بلکه باید قبل از تصمیم به فرزندآوری یک بار دیگر کارنامه خود را مرور کنند یا اگر قصد فرزندآوری در فاصله کوتاهی از ازدواج را دارند، مجدداً در گفتوگویی مسئولیتها، محدودیتها و الزاماتی که والدین باید در شرایط جدید رعایت کنند را با هم مرور کنند یا از مشاورین خانواده راهنمایی بگیرند./1360//101/خ