ناگفتههایی از شهادت آیتالله حاج شیخمحمدرضا مهدیزاده دستجردی
به گزارش خبرگزاری رسا، مقالی که پیش روی شماست، زمانه، کارنامه و شهادت عالمی را میجوید که تا هماینک مهجور و متروک مانده است. شهید آیتالله حاج شیخمحمدرضا مهدیزاده دستجردی از شاگردان شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر بود که پس از اوجگیری حرکت جهادی آن بزرگ در عراق، از سوی رژیم بعث دستگیر شد و به شهادت رسید. زمان شهادت و نیز محل دفن وی، همچنان نامعلوم است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
میلاد و نشو و نما
در حاشیه کویر شرق اصفهان، روستای دستجرد در کنار چشمهای جوشان، با تاریخی کهن میدرخشد. در سال ۱۳۱۵ در این منطقه و در خانوادهای مذهبی، کودکی دیده به جهان گشود. پدر که سالها در انتظار تولد اولین فرزند خود بود و بعد از نذر و نیازها چشمش به دیدار این کودک روشن شده بود، قرهالعین خود را «محمدرضا» نامید، اما به دلیل پیروی بی، چون و چرای رضاخان از سیاست ضددینی و استعماری انگلیس، نامگذاری متولدین سال ۱۳۱۵، با نامهای مذهبی ممنوع شد و مأموران ثبت احوال، نامهای به اصطلاح ملی را به اختیار خود، برای نوزادان انتخاب میکردند. آنها برای محمدرضا نیز، نام «اسکندر» را در شناسنامه درج کردند، که البته ملی هم نبود! پدر او، مرحوم محمد مهدیزاده- که خود مشتاق علم و تحصیل بود و چند سالی در مدارس علمیه علوم مقدماتی را آموخته بود- به خاطر دیکتاتوری رضاخانی و تعطیلی مدارس، مجبور به ترک تحصیل و بازگشت به روستا شده بود! او به دلیل برخورداری از ذوق و استعداد ذاتی و آموزش کوتاهمدت علوم دینی، به مکتبداری و آموزش قرآن و معارف دینی کودکان، مشغول شد. وی به آموزش محمدرضا نیز همت گماشت و او را با مقدمات صرف و نحو و خواندن قرآن، آشنا نمود به گونهای که وقتی برای اولین بار به مدرسه جدید- که در روستای حسنآباد تأسیس شده بود- قدم گذاشت، معلمان از او امتحان به عمل آوردند و مستقیماً در پایه چهارم مدرسه مشغول تحصیل شد! دو سالی در مدارس جدید، به دانشاندوزی پرداخت و در حالی که ۱۱ ساله بود، پدر او را برای آموختن علوم دینی، به اصفهان برد و در مسجد خیاطها سکنی گزید.
در مسیر تحصیل علوم دینی
بعد از مدتی به مدرسه «کاسهگران» و پس از آن به مدرسه «نیمآورد»، نقل مکان کرد. «مطول» را نزد ملامحمدعلی معلم حبیبآبادی و «حاشیه» و «معالمالاصول» را در محضر هم او تلمذ نمود و با چهرههایی، چون مرحوم آیتالله حاجآقاحسن امامی و آیتالله حاجشیخحسن صانعی، هممباحثه بود. در این زمان آوازه و مقام علمی آیتالله ریاضی نجفآبادی، در حوزه اصفهان زبانزد شده بود. شیخ محمدرضا جوان برای استفاده از محضر آن عالم بزرگ، راهی نجفآباد شد و در حدود یک سال، از محضر او و شیخ محمدحسن نجفآبادی، بهره برد. در سال ۱۳۳۲ والدین شیخ محمدرضا جهت انجام مناسک حج، آماده این سفر مقدس میشوند و او نیز که مشتاق سفر عتبات عالیات است، از پدر اجازه میگیرد که آنان را تا کربلا، همراهی کند. چون در آن زمان، معمولاً برای انجام مناسک حج، مؤمنین ابتدا به عتبات عراق مشرف میشدند و از آنجا، راه حرمین شریفین را در پیش میگرفتند. پدر موافق است، اما مشکلی که وجود دارد، این است که شیخ محمدرضا در آستانه سن سربازی است و اجازه خروج از کشو را ندارد! او چارهای میاندیشد و شناسنامه خود را، با برادر کوچکترش به نام علی-که متولد ۱۳۱۷ است- عوض میکند و بدین ترتیب، امکان سفر فراهم میشود! از این زمان به بعد، او با این شناسنامه و مشخصات سجلی برادر، شناخته میشود، اما امضای او در تمامی نامهها و نوشتهها، با همان نام «محمدرضا» است.
در حوزه علمیه نجف
محمدرضا به همراه والدین خود، بعد از زیارت کربلای معلا، برای زیارت مرقد مولی الموالی امیرالمؤمنین (ع)، عازم نجف اشرف میشوند. در آنجا به همراه پدر، به محضر مرجع والای وقت زندهیاد آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم (ره) میرسند. طلبه جوان و بیقرار علم و معرفت، بعد از ملاقات با آن زعیم عالیقدر و آشنایی با حوزه نجف-که در آن زمان، پایگاه اصلی علمی شیعه بود- تصمیم بر اقامت در آن سرزمین مقدس میگیرد و در جوار آستان مبارک علوی (ع)، مجاور میگردد. شیخمحمدرضا، توفیق درک درس و خوشهچینی از معرفت علمای تراز اول آن روزگار، از جمله آیتالله العظمی سیدمحمود شاهرودی، آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم و آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خویی را مییابد و از خرمن علم و حکمت آن بزرگان، توشهها برمیاندوزد.
در محضر امام خمینی و شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر
شیخمحمدرضا بعد از تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عراق و تشکیل مجلس درس ایشان، در درس خارج فقه امام نیز حاضر میشد. در این زمان در کنار شخصیتهای علمی برجسته و کمنظیر آن دوره در نجف، شخصیت علمی عالمی جوان نیز، در آن حوزه کهن بر سر زبانها بود و او کسی نبود جز شهید آیتالله العظمی سیدمحمدباقر صدر، که در عین جوانی، جامع علوم و معارف دینی بود و مبدع طرحی نو در مباحث مختلف، از جمله اقتصاد و فلسفه به شمار میرفت. هم و غم اصلی شیخ محمدرضا، پس از آشنایی با این نادره دوران، علاوه بر مستفید شدن از محضر علمای بزرگ، بهرهگیری کامل از همه دروس و مباحث آیتالله صدر بود. او با مرحوم آیتالله سیدمحمود هاشمی شاهرودی و حجج اسلام سیدمحمدحسن حائری و سیدعبدالله موسوی قوچانی و بزرگانی دیگر، هممباحثه بود و مجموعه عظیمی از تقریرات آیتالله العظمی صدر و حواشی فراوان بر دروس خارج آن عالم بزرگ را، فراهم آورده بود، که متأسفانه به دنبال اتفاقات سیاسی عراق و آغاز دیکتاتوری نفسگیر صدام حسین و دستگیری ایشان، عموماً از بین رفت!
درخواست امام موسی صدر از شهید مهدیزاده برای اقامت در لبنان
شیخ محمدرضا در سال ۱۳۴۲، با صبیه مرحوم آیتالله العظمی حائری اصفهانی- که ایشان نیز زاده دستجرد جرقویه بودند و از دوران جوانی، جهت ادامه تحصیل به عراق مهاجرت نموده و در کربلای معلا مجاور بودند- ازدواج کرد و با کمترین امکانات و نهایت قناعت، زندگی مشترک خود را آغاز نمود. خداوند چهار فرزند (سه دختر و یک پسر) به آنان عطا فرمود. در سال ۱۳۸۶ قمری (۱۳۴۵ ش) به همراه خانواده و با سختیهای فراوان، جهت انجام مناسک حج، عازم سرزمین وحی شد. علاوه بر آن، دو بار دیگر نیز، توفیق تشرف به حرمین شرفین را یافت. در سال ۱۳۵۵ طی سفری به لبنان، به دیدار امام موسی صدر رهبر فقید شیعیان این کشور رفت. امام موسی صدر با توجه به مرتبه علمی او و به خصوص اینکه از شاگردان عموزاده خود آیتالله سیدمحمدباقر صدر نیز بود، از ایشان درخواست نمود که در لبنان بماند و در انجام امور علمی- تشکیلاتی، با او همراهی نماید. اما حاج شیخمحمدرضا که نمیتوانست محرومیت از بحث و درس مراد خود آیتالله سیدمحمدباقر را تحمل کند، به نجف بازگشت.
در عرصه مبارزات دینی و سیاسی
از سال ورود شیخ محمدرضا به عراق (۱۳۳۲) تا زمان دستگیری وی (۱۳۵۸)، جریانات مختلف سیاسی در عراق رخ داد که در رهاورد آن در چند نوبت، دستگیری و اخراج ایرانیان بود. بار اول در سال ۱۳۴۷، ایشان را دستگیر و از عراق اخراج کردند، که بعد از مدتی دوباره با تغییر شرایط، به نجف اشرف مراجعت کرد. بار دوم در سال ۱۳۵۴ به خاطر اختلاف ایجادشده بین ایران و عراق، حزب حاکم بعث با اتباع ایران، شدیداً برخورد کرد و نتیجه آن، اخراج گسترده و همهجانبه ایرانیان بود. او به خاطر علاقه وافر به آن حوزه معظم، حاضر به ترک عراق نبود، هر چند توانسته بود چند بار از دست مأموران بعث گریخته و در مرتبه آخر، به خانه پیرزنی در حاشیه شهر پناه برد، اما فرزند آن پیرزن، مأموران را مطلع نموده و او را دستگیر و زندانی و بعد از چند روز، از عراق اخراج کردند!
حضور در حوزه علمیه قم، پس از اخراج از عراق
بعد از ورود به ایران، به حوزه مقدس قم رفت و در درس خارج آیات عظام سیدمحمدرضا گلپایگانی و سیدشهابالدین نجفی مرعشی، حاضر شد و منزلی کوچک در خیابان چهارمردان این شهر نیز، تهیه کرد. دوران اقامت او در ایران، کوتاه بود و مترصد فرصتی که به نجف اشرف و حوزه آن، مراجعت کند. به همین خاطر با بهبود نسبی اوضاع، با توجه به اینکه مادر همسر ایشان تابعیت عراقی داشت، از ایشان خواست برای او و خانوادهاش، دعوتنامه زیارتی درخواست کند. شدت اشتیاق او برای این سفر، به اندازهای بود که به محض رسیدن دعوت و جواز سفر، در همان روز و بدون فوت وقت، در حالی که خانواده او آمادگی این سفر را نداشتند و حتی وسایل منزل جمعآوری نشده بود، بدون اینکه فرصت خداحافظی با بستگان را داشته باشد، تمام زندگی خویش را همانگونه رها کرده و راهی نجف اشرف شد!
بازگشت مجدد به عراق و تداوم مبارزه
با این همه، اجازه اقامت او، یکماهه و برای زیارت بود، اما به گونههای مختلف، آن را تا زمان دستگیری خویش و در حدود چهار سال، تمدید میکرد و پیوسته بر ادامه بحث و درس، جدیت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی، عراق به عنوان کشوری که مرکزیت علمی تشیع را داشت، طبیعتاً نخستین جایی بود که از انقلاب اسلامی ایران، تأثیر پذیرد به خصوص که شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر از سالهای بسیار دور، در اندیشه تشکیل یک حکومت اسلامی بود و مباحث اقتصاد اسلامی را، به همین منظور و به شیوهای نوین مطرح ساخته بود. آیتالله صدر، از نخستین افرادی بود که نهضت و انقلاب اسلامی را، تأیید و حمایت کرده بود.
بیتردید وجود شهید سیدمحمدباقر صدر و یارانش، خطر جدی برای استعمار و نماینده او در سرزمین عراق، یعنی حزب کافر بعث و صدام حسین بود. هم از این رو از فردای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و به موازات ایجاد مزاحمتهای پی در پی برای جمهوری اسلامی، فشار بر حوزه علمیه نجف و بهویژه شخص شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر، روز به روز بیشتر میشد! مجالس درس برای مدتی تعطیل شد و شاگردان او نیز، به گونههایی تهدید میشدند، اما شهید صدر بر ادامه راه خود مصمم بود. پس از سپری شدن مدتی، شهید صدر در خانه خویش محصور شد و دیگر اجازه ملاقات با وی، به کسی داده نمیشد. با این همه شاگردان او از جمله حاج شیخ محمدرضا مهدیزاده، به تصور اینکه این اتفاقات همانند موارد مشابه و گذشته، موقتی است به گونهای خود را مخفی میکردند و منتظر بودند این دوران سخت، سپری شود و دوباره بتوانند از محضر استاد خود بهرهمند شوند. به همین دلیل، با وجود آنکه اوضاع در عراق نامساعد بود، در این کشور ماندگار شدند. با گذر زمان و شتاب تحولات انقلابی در عراق، در اوایل اسفند ۱۳۵۸، رژیم بعثی حاکم بر این کشور، تصمیم بر قلع و قمع اطرافیان و مصاحبان شهید صدر گرفت و در این طریق، از هیچ جنایتی ابایی نداشت! در این برهه، برخوردها با نزدیکان آن شهید والامقام، بسیار شدید شد.
بر آستان جانان
کار به جایی رسید که هرکس که به هر شکل، با شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر ارتباط داشت، دستگیر میشد! آیتالله حاج شیخمحمدرضا مهدیزاده نیز، در صبحگاه پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۵۸، در بازگشت از زیارت حرم شریف امیرالمؤمنین (ع)، به دست مأموران حزب بعث دستگیر شد و تا مدتی کوتاه پس از دستگیری، اطلاعاتی از حیات ایشان در دست بود. بعد از مدتی، شهید آیتالله صدر دستگیر و به شهادت رسید، اما رژیم جنایتکار بعث کوچکترین اطلاعی از خیل عظیم یاران و دیگر مجاهدان دستگیر شده، بروز نداد و از طرفی پیگیریهای خانواده شهید آیتالله مهدیزاده در ایران، از مسیر صلیب سرخ جهانی نیز، هیچ سودی نداشت! تا بعد از سقوط حزب بعث و حکومت صدام حسین و باز شدن سیاهچالهای مخوف آن، اثری از هیچ کدام از دستگیرشدگان حتی خواهر مکرمه شهید صدر «بنتالهدی» نیز، به دست نیامد. در این میان، اما تنها اسامی آنان- که حدود ۴۰۰ نفر بودند- اعلام شد که در زمره شهدایی بودند که در زندانها به شهادت رسیدهاند. شهید آیتالله محمدرضا مهدیزاده دستجردی نیز، از آن جمله بود. به این ترتیب، هنوز مشخص نیست که ایشان در چه مقطعی و چگونه به شهادت رسیدند و محل دفن آنان نیز، تاکنون معلوم نیست! آنان مظلومانه و غریبانه سر بر آستان جانان نهادند و حدیث ایمان و پایمردی خویش را، بر سینه تاریخ نشاندند. یادش گرامی باد.
بر روی خاک تربت ما جستوجو مکن
در سینههای مردم عارف مزار ماست
بنده ازهمشهریهای شهید بزرگوارهستم ،مادربزرگم خدابیامرز،همیشه ازمردانگی شهید بزرگوارحاج آقامهدیزاده برای مامیگفتندوارادت خاصی نسبت به این عالم بزرگوارداشتند،روحشون قرین رحمت الهی