مواجهه تاریخی آیتالله بروجردی با بهائیت در رمضان ۱۳۳۴
به گزارش خبرگزاری رسا، ۶۶ سال پیش در ماه رمضان، فضای دینی و فرهنگی کشور، شاهد رویدادی مهم بود. بنا به امر آیتالله العظمی حاجآقا حسین طباطبایی بروجردی، خطیب نامور مرحوم حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی، به انجام یک سلسله سخنرانی افشاگر در باب فرقه بهائیت دست زد که واکنشهایی گسترده را در سراسر کشور برانگیخت! همین امر موجب شد که به دستور پهلوی دوم، از پخش سخنرانیهای فلسفی در رادیو جلوگیری شود! در مقالی که پیش روی دارید، در باب حاشیه و متن این رویداد، اشارات و تحلیلهایی صورت گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سلطان واقعی ایران، یک بهایی بود!
در آغاز سخن، مناسب است که قدری در باب زمینههای مواجهه آیتالله العظمی بروجردی با بهائیت سخن رود. در نیمه دوم دهه ۲۰ و نیز در دهه ۳۰ هجری شمسی، پهلوی دوم در راستای سیاست شخصی یا القایی خویش، به وابستگان به فرقه بهائیت در ایران، امکان فعالیت گسترده تبلیغی و نیز سمتهای متنوع سیاسی یا اقتصادی را واگذار کرد. هم از این روی پیروان این فرقه با اتکاء به پشتوانه حکومتی خویش، به مزاحمت و آزار مسلمین در نقاط مختلف کشور میپرداختند! اخبار و شکایات مربوط به رفتارهای این نحله، به آیتالله بروجردی رسید و وی تصمیم گرفت تا به مقابله با ترکتازیهای این گروه بپردازد. سیدمرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را به شرح ذیل روایت کرده است: «بعد از رحلت آیتاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی در آبان ماه ۱۳۲۵ شمسی و درگذشت آیتالله العظمی حاجآقا حسین قمی در سال ۱۳۲۶، آیتالله العظمی حاجآقا حسین طباطبایی بروجردی - که سه سال قبل به اصرار علمای حوزه و به ویژه امام خمینی، به قم آمده بود- مرجع بزرگ شیعیان شد. در آن ایام، حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی در دهه آخر صفر، در منزل ایشان منبر میرفت و نیز به دعوت آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)، شبها در صحن بزرگ به ایراد خطابههای پر محتوا و روشنگر میپرداخت. این منبرها، تأثیر ژرف و مهمی بر طلاب حوزه گذاشت و الگویی برای آنان شد و حتی بر سایر جوانان و نوجوانان آن عصر، بسیار تأثیر گذارد. این توانایی او از چشمان تیزبین و دوراندیش آیتالله بروجردی دور نماند، چنانکه مرحوم فلسفی روایت میکند: «[ایشان]با علاقه فراوان، هر روز در منزل خودشان، در ساعت منبر من حاضر میشدند و یک روز هم تخلف نمیکردند. یک شب هم برای استماع منبرم، به صحن مطهر حرم آمدند و به من فرمودند: شما چه جور منبر میروید؟ من میبینم که آقایان مجتهدین و مدرسین و مأمورین دولت و فرماندار و کسبه و تجار میگویند: فلانی خیلی خوب صحبت کرد. حتی خانمهایی که از منزل ما به مجلس میروند، همین نظر را دارند. خوب است شما این روش خودتان را مبنا قرار دهید و به دیگران نیز بیاموزید.» آیتالله بروجردی همچنین از آقای فلسفی خواست، تا واسطه او برای رساندن پیامهای مرجعیت شیعه به مقامات دولتی و شاه باشد. با آشکارتر شدن شدن فعالیت بهائیان، مردم از شهرهای مختلف، به آیتالله بروجردی نامه مینوشتند و از اعمال آنان شکایت میکردند. این امر، حساسیت و ناراحتی ایشان را به دنبال داشت؛ بنابراین آیتالله بروجردی در سال ۱۳۲۹، طی نامهای به آقای فلسفی اعلام کردند که با نخستوزیر رزمآرا ملاقات کند و به دنبال شکایت مردم الیگودرز، جلوی فعالیت بهائیان را بگیرد. در سال ۱۳۳۴ و قبل از فرارسیدن ماه مبارک رمضان، به پیشنهاد حجتالاسلام فلسفی و تأیید آیتالله بروجردی، قرار شد در سخنرانیهای مسجد شاه تهران- که به طور مستقیم از رادیو پخش میشد- مسئله بهائیت توسط این خطیب پرآوازه طرح شود. آیتالله بروجردی در پاسخ به این درخواست حجتالاسلام فلسفی چنین فرمودند: «اگر بگویید خوب است، حالا که مقامات گوش نمیکنند، اقلاً بهاییها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند!» مرحوم فلسفی در خاطرات خود میگوید: «وظیفه مذهبی حکم میکرد در مقابل تبلیغات این فرقه، بیتفاوت نباشم و با وجود وابستگی آنها به دستگاه حاکم، در منابر خود بر ضد آنها مبارزه تبلیغی نمایم.» یکی از چهرههای شناخته شده فرقه بهاییت- که با نفوذ و صعود در مراتب بالای حکومت، توانست به یکی از نزدیکان مورد اعتماد محمدرضا شاه تبدیل شود- «عبدالکریم ایادی» بود. پدر او «ایادی امرالله»، از رهبران برجسته بهایی و از خواص عباس افندی (فرزند بنیانگذار این فرقه) بود. ایادی که از سالهای ابتدایی دهه ۳۰، بهعنوان پزشک مخصوص شاه وارد دربار شد، جایگاهی فراتر از این سمت یافت و نقش یک رئیس، محرم اسرار و مشاور را در امور سلامت شاه ایفا میکرد. حسین فردوست در خاطرات خود نوشته است: «من که در دربار بودم، نمیدانستم که آیا شاه بر ایران سلطنت میکند یا ایادی؟ او بهاییها را در همه جا گمارده و بر مردم مسلط کرده بود!» این نقشآفرینی عیان و عمیق ایادی، با واکنش علما مواجه شد. در همین زمینه، حجتالاسلام فلسفی در یکی از سخنرانیهای خود در مسجد شاه با صراحت گفت: «اعلیحضرتا! مملکت این همه طبیب مسلمان دارد، مردم ناراحت هستند از اینکه یک بهایی طبیب مخصوص شماست، او را عوض کنید!»، ولی شاه او را تغییر نداد و حتی از سخنان آقای فلسفی ناراحت شد و گفت: «اینها چه کار به طبیب من دارند؟» به گفته حجتالاسلام فلسفی، ایادی با نفوذترین فرد دربار و به تدریج با نفوذترین فرد کشور شد و برای خود، در حدود ۸۰ شغل ایجاد کرد و حتی دادن بسیاری از مقامات و درجات، به دست وی صورت میگرفت! ایادی در دوران نخستوزیری هویدا، تا توانست وزیر بهایی وارد کابینه کرد و این وزرا بدون اجازه وی، هیچ کاری نمیکردند. به نحوی میتوان گفت که سلطان واقعی ایران، یک بهایی بود و در زمان وی، بهاییها مشاغل مهمی داشتند و در ایران، بهایی بیکار وجود نداشت و جمعیت آنها در ایران در زمان ایادی، به سه برابر رسید!»
به کلی حقیر، از اصلاحات این مملکت مأیوسم!
همانگونه که در بخش پیشین اشارت رفت، آیتالله بروجردی در آغازین گام از مبارزه خویش با فرقه بهائیت، خواست تا ماجرا از طریق مسئولین وقت کشور پیگیری و از این طریق، از مزاحمتها و نیز توسعه نفوذ بهائیان جلوگیری شود. با این همه تلگرافات آیتالله بروجردی به حجتالاسلام فلسفی، نشان میدهد که وی به مرور، از همکاری سران وقت حکومت با این مبارزه مأیوس شده و حتی آنان را، مددرسان این فرقه میداند! نخستین نامه از موارد فوق آمده، مربوط به دورهای است که مرجع اعلای شیعیان، مرحوم فلسفی را به دیدار حاجعلی رزمآرا، نخستوزیر وقت میفرستد تا وی مانع از حمایت مسئولان محلی از بهائیت شوند: «بسم الله الرحمن الرحیم. به عرض میرساند امید آنکه وجود محترم از بلیات محفوظ بوده، موفق و مؤید باشید. چند روز است که از اطراف به وسیله مکاتیب و تلگراف، به من شکایت از فرقه ضاله بهائیه میکنند. از جمله مکتوبی است که از اطراف کرمان رسیده و تلگرافاتی است که از الیگودرز مخابره و رونوشت به حقیر دادهاند. مکتوبی هم امروز از جناب مستطاب ثقهالاسلام آقای شیخمحمد مصدرالاموری -که در الیگودرز است، رسیده- چنین معلوم میشود که بخشدار و سایر رؤسای ادارات، از فرقه ضاله بهائیه حمایت میکنند و قاسم فولادوند به واسطه حماقتی که دارد، بخشدار و ... را تقویت مینماید؛ بنابراین عدهای از مسلمین در تلگرافخانه متحصن شدهاند. خواهشمند است جنابعالی، جناب اشرف آقای نخستوزیر را ملاقات کنید و مطلب را به ایشان برسانید که هر چه زودتر قضیه را خاتمه دهند که منجر به نزاع و مقابله و خونریزی نشود. در خاتمه سلامت و سعادت جناب مستطاب را از خداوند تعالی مسئلت مینماید.»
نامه دوم آیتالله بروجردی به حجتالاسلام فلسفی، به نیکی نشان میدهد که وی حاکمیت وقت را با بهائیان همدست قلمداد میکند و ادامه گفتگو با دولت را در این زمینه بیهوده میداند: «بسم الله الرحمن الرحیم. به عرض میرساند مرقوم شریف واصل گردید. جوابی که دادهاند، دال بر این است که ایجاد نفوذ و تقویت این فرقه، از روی عمد و قصد است، نه خطا و سهو. تظاهراتی که نادرا [از سوی دولت]مشاهده میشود بر آنها، فقط و فقط تظاهر و اغفال است، نه حقیقت و این دستگاه یا آلت صرف و متحرک و بدون اراده و اختیار است، یا به غلط مصلحت مملکت را در تقویت و موافقت منویات اینها تشخیص داده، یا بعضی چرخهای آن مصلحت شخصیه خود را بر مصلحت مملکت ترجیح میدهد. به هر تقدیر مذاکرات در این موضوع را [با دولت]لغو و بیهوده میبینم.»
و سرانجام نامه سوم، به نیکی از یأس مطلق آیتالله بروجردی از همکاری شاه و حکومت وی، در مبارزه با بهائیت نشان دارد. او در این مکتوب، اشاره دارد که دادگاهها در سراسر کشور، جرئت صدور و اجرای حکم، بر علیه تخلفات آشکار پیروان این فرقه را ندارند: «بسم الله الرحمن الرحیم. به عرض عالی میرساند چندی قبل از آبادان، مکتوبی از بعضی وکلای حقیر رسیده و اظهار داشته بودند که تقریباً اداره امور نفت آبادان، با فرقه بهائیه شده. دیروز مکتوب دیگری از بعضی وکلای حقیر نیز رسید که مؤید مکتوب اول بود. نمیدانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد. مثل آنکه اولیای امور ایران در خواب عمیقی فرو رفتهاند که هیچ صدایی هر چند مهیب باشد، آنها را بیدار نمیکند. عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر، خیلی میبینم. به اندازهای اینها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت اینکه یک نفر از اینها را که ثابت شده است، قاتل بودن او در ابرقوه، پنج مسلمان بیگناه را مجازات نمایند، ندارند. نمیدانم با که باید صحبت کرد و با کدام ناقوس خوابیدهها را بیدار کرد. گمان ندارم اندک فایدهای مترتب شود. به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوسم.»
مردم ایران! هشیار باشید، این فرقه بهایی در کشور، نفوذ زیادی پیدا کرده است!
زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین محمد تقی فلسفی، پس از مشاهده عدم وجود اراده لازم در حاکمیت برای مبارزه با عقاید و کردارهای بهائیان، به آیتالله العظمی بروجردی پیشنهاد میکند که در ماه رمضان سال ۱۳۳۴ شمسی، سخنرانی خود را در مسجد شاه سابق به تخطئه این فرقه اختصاص دهد، پیشنهادی که مورد استقبال آیتالله قرار گرفت. استقبال گسترده مردم مسلمان ایران از این سلسله سخنرانیها، به حدی بود که هیئت حاکمه وقت را به هراس افکند! در همین زمان اما، مرجع اعلای شیعیان طی نامهای به مرحوم فلسفی، از ایراد این گفتارهای روشنگر، تقدیر نمود. بانو فرشته فصیحی از فرهنگیان اکنون کشور در خاطرات خود، سخنان آن دوره فلسفی و تأثیر آن را اینگونه توصیف کرده است: «یادم است که غیر از صدای مرحوم صبحی و مرحوم مؤذنزاده اردبیلی، آرامآرام صدایی دیگر، مرا در بعضی از روزها که از مدرسه به خانه میآمدم، به خود جلب و جذب میکرد! کلماتش شمرده، تن صدایش جذاب و قدرت بیانش سحرآمیز بود که کودکی ۱۰ ساله را از بازی و درس، به پای رادیو میآورد و کف اتاق نشیمن مینشانید! گویی صداهای دیگر را نمیشنیدم؛ ششدانگ حواسم به این صدا بود که میگفت مردم ایران! هشیار باشید؛ این فرقه بهایی در ایران، نفوذ زیادی پیدا کرده است! در تمام سازمانها و ارکان دولتی، دستنشاندههایی دارند. این فرقه را بعد از جنگ جهانی دوم، استعمار انگلیس در دنیا علم کرده است. اینها در مرکزشان به نام حظیرهالقدس در تهران، به نشر و ترویج عقاید ضاله خود میپردازند... من در آن سن و سال، نمیدانستم بهایی کیست؟ استعمار انگلیس یعنی چه؟ حظیرهالقدس کجاست؟ عقیدهشان چیست؟ تا آن سن فقط یادم است که وقتی معلم قرآن و شرعیات، از بعضی از همکلاسهایمان دین آنها را سؤال میکرد، جزء مذاهب و ادیانی که ذکر میشد، بعضی از بچهها میگفتند ما بهایی هستیم! در زنگ قرآن و تعلیمات دینی، ارمنیها و کلیمیها و زرتشتیها از کلاس بیرون میرفتند، ولی بهاییها در کلاس حضور داشتند و مانند مسلمانها، درس دینی ما را میخواندند و امتحان میدادند، ولی نمیدانستم که چه فرقی با ما دارند! حتی در سالهای تحصیل، با خیلی از آنها دوست هم بودیم، یا روی یک نیمکت در کنار هم مینشستیم، یا تصادفاً همسایه هم بودیم. در منزلی که در خیابان تخت جمشید (طالقانی امروز)، در کوچه زهره داشتیم، در خاطرم است در سمت چپ منزلمان، خانواده کلیمی یاشار همسایه بودند و در سمت راست، خانوادههای کلیمی دارو ور و بروخیم بودند و روبهروی منزل ما، کمی دورتر، خانواده ... بهایی بودند. خلاصه همه مذاهب و ادیان، در کنار هم زندگی میکردند. مادربزرگ روشنی داشتم (مادر مادرم) که بسیار دنیادیده و باتجربه بود. گاهی از بهاییها میگفت و به ما هشدار میداد که اینها مُشرک هستند! گویا زمانی که از شیراز به تهران میآید، منزلی را اجاره کرده بوده و بیخبر بوده است که صاحبخانهاش، بهایی یا بابی بوده است. گویا آن خانم با چربزبانی، گاهی تبلیغهایی میکرده و متقابلاً مادربزرگم نیز، با او زیاد بحث میکرده است! از صحبتهایش، جملهای را که فراموش نکردهام، این است که آن خانم بهایی میگفته است: الله ابهاء و مادربزرگم معنی میکرد یعنی: «بهاء خداست!» استغفرالله. مادربزرگم آن خانه را ترک کرده و به جایی دیگر نقل مکان میکند. به هر روی، روزهای پی در پی در ساعت مخصوصی که یا قبل از اخبار ساعت ۲ بعدازظهر یا بعد از اخبار بود، این ناطق زبردست به منبر میرفت و سخنرانیهای آتشینی ایراد میکرد. درست نمیدانم شاید در مسجد شاه بود و در رادیو تهران، به صورت مستقیم و زنده پخش میشد. بارها با بیانی پرجرئت، محمدرضا پهلوی را - که در آن زمان در اوج قدرت بود - مورد خطاب قرار میداد و او را راهنمایی میکرد و هشدار میداد که «اعلیحضرتا! مراقب باشید و نگذارید این فرقه استعماری، روزبهروز بیشتر نفوذ کند و افکار نسل جوان را دستخوش تبلیغات دروغین خود سازد. اعلیحضرتا! چرا باید پزشک مخصوص شما، یعنی یکی از نزدیکترین افراد به شما، یک بهایی باشد (تیمسار دکتر عبدالکریم ایادی) همچنین نام خیلی از مقامات را میبرد که همه بهایی بودند و من نام آنها را به یاد ندارم و حتماً در تاریخ دوران پهلوی دوم ذکر شده است. میخواهم بر این موضوع تأکید کنم که مرحوم فلسفی، خیلی زودتر از سایر انقلابیها، این موضوع انحرافی و حساس را تشخیص داده بود و بر سر منابر فریاد برمیآورد و مردم و حکومت را هشیار میکرد. اگرچه حکومت چندان وقعی نگذارد و بعدها یکی از این بهاییها، کارخانه پپسیکولا را به ایران وارد کرد و تلویزیون ایران را پایهگذاری کرد و رئیس هواپیمایی کل کشور و رئیسالوزرا، تیمسار خادمی و امیرعباس هویدا بودند که همگی دارای پستهای کلیدی و حساسی بودند.»
امام خمینی و تداوم راه آیتالله بروجردی در مصاف با بهائیت
همانگونه که در بخشهای فوق اشارت رفت، رژیم شاه تا مقطع رحلت آیتالله العظمی بروجردی، مانع از به نتیجه رسیدن مبارزه ایشان با فرقه بهائیت گشت. هم از این روی امام خمینی پس از آن و بهره بردن از آن تجربه، به این رویارویی، ابعادی جدید بخشید. زهرا رنجبر کرمانی پژوهشگر تاریخمعاصر ایران دراینباره معتقد است: «با ورود امام خمینی به عرصه سیاست در ابتدای دهه ۴۰، مبارزه با بهائیت وارد مرحله جدیدی شد. ایشان خطر بهائیان و همدست آنان اسرائیل را برای اسلام و کشور جدی دانست و به روحانیون عالیرتبه، سفارش کرد تا مردم را از این خطر آگاه سازند. امام روحانیت را به اعتراض علیه سیاستهای شاه فراخواند و چنین گفت: «این سکوت مرگبار، اسباب میشود که زیر چکمه اسرائیل، به دست همین بهاییها، این مملکت ما، نوامیس ما، پایمال شود...» در جایی دیگر، ایشان استقلال مملکت و اقتصاد آن را در معرض قبضه صهیونیستها -که در ایران در قالب بهائیان فعالیت میکردند- دانست و سکوت در قبال این مسئله را جایز نشمرد. امام بیش از هر شخص دیگری، به خیانتهای بهائیان و ارتباط آنها با اسرائیل آگاه بود. امام خمینی به درستی هدف از لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را حاکمیت بهائیان بر سرنوشت ایران ارزیابی کرد و علیه این لایحه، قد برافراشت. از دیدگاه ایشان، سازمان بهائیت در ایران، جاسوس اسرائیل و امریکا بود و اساساً برای درهم شکستن مذهب شیعه، بهوجود آمده بود. تأکید امام بر از دست رفتن استقلال ایران توسط استکبار و عوامل آن نظیر اسرائیل و بهائیت و حکومت پهلوی، ماهیتی ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی به نهضت اسلامی بخشید. امام در سال ۱۳۴۲ در پیامی خطاب به علمای یزد، به صراحت از تسهیلاتی که دولت علم برای برگزاری کنفرانس بهائیان در لندن منظور کرده بود، انتقاد کرد و گفت: «بسیاری از پستهای حساس، به دست این فرقه (بهائیت) است که حقیقتاً عمال اسرائیل هستند.» ایشان برخی اصول انقلاب سفید نظیر تساوی مطلق حقوق زن و مرد را نشئت گرفته از آرای رهبران بهائیان میدانست. باید گفت مبارزه امام خمینی با بهائیت، علاوه بر تکمیل اقدامات آیتالله بروجردی، واجد چند خصوصیت مهم بود: اول، موضع امام سبب پاسداشت عزت و کرامت حوزه علمه قم و مراجع تقلید شد. دوم، امام تأکید داشت که بهائیت یک حزب دستنشانده است و طرف حساب مردم ایران، امریکا و اسرائیل هستند و سوم، امام مردم را در این مبارزه، به صحنه آورد.»