حججی؛ حجت الله
به گزارش خبرگزاری رسا، سیدابراهیم سرپرست سادات، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی و نویسنده کتابهایی چون «الگوهای دموکراسی ایرانی» در یادداشت ارسالی خود به مهر درباره شهید حججی و ضرورت شرکت در انتخابات نوشته است. با این یادداشت در ادامه همراه شوید:
نوشتن برای شهدای مدافع حرم حامل دوگانه شیرین و تلخی است، شیرین چون من هم مثل همه ایرانیها دوست دارم به افتخار حماسه و درخشش ناگهانی شهادت این عزیزان کاری انجام دهم، اما تلخ این قصه که قلم را حبس و نفس کشیدن را دشوار میسازد، فقر مطلق من در پیشگاه این شهیدان است.
این روزها ما حداقل در پهنه مفهوم ایران و در جغرافیای هویتی خودمان گویا در کنار هم، قصههایمان تلخ و شیرین را با هم میسراییم و در فضاهای به غایت بی حد و مرز مجازی گفتوگو میکنیم، امروز از سوژههای مشترک، سخنان مشترک، زندگی جدیدی را و زیستی منحصر به فرد در درازای تاریخمان را تجربه و در دل یک خانواده به اشتراک میگذاریم و وقتی چنین است همه سخن میگوییم بزرگ و کوچک، همه چیز از لابهلای این همه حرف و البته پارهای از حقیقتها و واقعیتها هم گفته میشود.
درباره شهدای مدافع حرم هم اگر مجموعه این سخنان شناسایی، دسته بندی و تحلیل شود، خود نوشته بسیار بلند و بالایی خواهد شد، از آرای موافقان، مخالفان، ساکتان، ستایشگران و نکوهندگان، از سخن بزرگان، کارشناسان، سیاسیون، نظامیان، هنرمندان، منبریها، ورزشکاران، خارج نشینان و تا مردمی که از این عنوانها ندارند یا کاری به این عنوانها ندارند، اما حرف دارند و مینویسند و تبادل نظر میکنند و گاه حقایق و واقعیتها در سنخ حرف همین بی لقبها گاه روشنتر و سادهتر هم عرضه میشود و من امروز از حجت بودن و چراغ راه بودن این شهدا سخنی تکراری را به پیش میکشم.
عمیقاً باور دارم که شهدا و شهدای حرم راه را نشان میدهند، اشاره به محسن حججی به نمایندگی از همین شهدا در اینجا لطیف گونه است، حججی، به تنهایی همه بار زخمهای شهادت دوستانش را هم به دوش کشید و چنان اشتیاقی از او به آن سفر، لبریز از عطش حسینی شدن و حماسه در آن سرزمین دور، گویای همه عظمت او شد… تا چنین حجت شود، این شهید بزرگوار نوشتهای نمیخواهد که سره و ناسره پیرامونش را بازشناساند، حماسه آسمانیاش در آن بیابان غریب، با آن صخرههای خشن، ابرهای تیره، هولناک و مایه پریشانی خاطر، پاییز وار و چونان کابوس و صحنههایی به حق تداعیگر کربلا، به کفایت استدلال راهش بود.
من در نسبت با شهید حججی عزیز جز فقر نمیبینم. حججی، جوانِ دیروز و پریروز نیست که فراموشی سرایان، تاریخش خوانند، جوان همین روزها بود، جوان همین دوره فروماندگیها هم بود و وقتی حتی قلمها خود بر پریشانیها پهلو میزنند، حججی حجت شد و نه با سخن یا موعظه یا مدح و مانند آنکه برای عدهای صرفاً نان آورند… او از همان دیروز که لبخند از لبش نمیافتاد، به اردوهای جهادی میرفت، تا آنگاه که پای مادر را بوسید و راهی را برگزید و تا آنسان که با لبهای عطشان در کارزاری پر غصه شد و با زخمی در پهلو تا خندق بلا… نشان داد که برای حجت شدن، عمل باید و مگر شهدا در همه اعصار جز چنین کردند، مگر همه میادینِ عمل پرقصه و پرغصه نبودهاند؟ شهدا در همه وقایع و اعصار آنگاه که به میدان میرفتند «نرو» میشنیدند، «چرا نرو» میشنیدند، کنایه میشنیدند، طعنه میشنیدند، از همین ماها، از عدهای از ماها هم بی اعتنایی و سکوت و از برخی هم تحسین میشنیدند و وای که باید گفت گاه برخی از این تحسینها زخمشان از طعنهها بیشتر است، تحسین شدن از جانب عدهای که در پشت صحنههای همه چی فراهم شده دنیا برایشان، فقط و فقط حرف میزنند! تلخی و سختی نوشتن از حججی، اینها هستند و وقتی بزرگتر میفرمایند حجت، حجتِ همین مضمونها هم هست.
«جهاد» همیشه به کارزار رفتن نیست، اگر یک واژه مکتبی است از رگ گردن به ماها نزدیکتر است؛ جهاد با خویشتن، قدم، قلم و نفَس برای انسانیت، من همه حرفم با خودم همین است، من کجایم؟ کجای داستان های دور و برم قرار دارم؟ کجای قصههای تلخ و شیرین اطرافم هستم؟ کجای این مسألههای ریز و درشتمان؟ کجا ایستادهام؟ سهم من از این اوضاع چیست؟ چقدر به حقیقت، انسانیت، شهادت و یا هر آموزه انسانی، الهی و ارزشی دیگر جداً و حقیقتاً باور دارم؟ من آیا از این همه مسئولیتی که یک شهید راه حقیقت با شهادت خود بر عهده ناظران میگذارد خبر دارم؟ چقدر به مسئولیت خویشتن آگاهی دارم؟ چه گامهایی برداشتهام؟ چه مسئولیتی، چرا، کجا و چگونه متوجه من است؟ سلسله سوالی که تأمل پیرامون حجتهای حججی پیش میآورد.
شهید، یقظه به خواب رفتگان است، اما گویا زمانه ما زمانه به ژرفنا خواب رفتگانی از جنس تزویر شده و عجیب نیست که برخی هم با غیظ داد میزنند: زمانه دیگر، زمانه این حرف و حدیثها نیست؟
شهادت حججی این پاکمرد… تلنگری بود به من، که مبادا به خواب روم، خود را به خواب بزنم، عادت کنم، معمولی شوم، روزمرگی پیشه کنم… و از ته همه صفهای این دنیای فریبا، آنگاه و در همان زمان و از دل همان اوضاع و احوال، جوانانی چونان شهدای حرم برگزیده و جاودانه شوند تا با آرمان خواهی، حقیقت جویی، ایمان و عمل، روح زمانه خویش گردند.
محسن جان، من از تو نوشتم ازیک سرباز بینام و نشانی که خداوند بر ما حجتش فرمود، نه از سردار و فرمانده تو، که فرمود: جمهوری اسلامی حرم است. امروز به ما سربازان میگویند به کارزار دفاع از همین حرم با یک رأی هم نرویم! آن همه، این بار هم یکصدا شدهاند، محسن جان، اما یقظه ما هستید، در این شرایط پیچیده، چراغ هدایت ما و حجت ما هستید!
محسن جان! ناخرسند باشید از تحسین کنندگان بی عمل و من چه شرمسارانه خود را در نسبت با تو فقیر مییابم، تمنای دعایتان را داریم، اراده خداوند را بر ثابت قدمی دوستدارانتان بخواهید و دعا کنید تحسین بی قدر، حسرت جاودانه ما نشود.