ایران به «هژمونِ» غرب آسیا تبدیل میشود؟
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از تجارتنیوز، رخدادهای جدید (پیشبینی عدم توافق در مذاکرات وین، جنگ داخلی در افغانستان، تلاش برای دور زدن تنگه هرمز از سوی ایران و ماجرای «جنگ کشتیها») همه و همه نشان می دهند که ظاهرا باید انتظار تحولات سریعتری را هم داشت. در این میان، حتی برخی از بدلشدن ایران به «هژمون» خاورمیانه سخن میگویند.
ایران، عربستان و امارات به دنبال دور زدن «تنگه هرمز»
آمارها نشان میدهند در سال ۲۰۲۰ میلادی، روزانه حدود ۱۸ میلیون بشکه نفت (تقریبا معادل ۲۰ درصد از نفت تولیدی در جهان) از تنگه هرمز عبور کرده است. این در حالی است که در سال ۲۰۲۰، هم تولید و هم تقاضا برای نفت خام در جهان، به دلیل همهگیری کرونا افت پیدا کرده بود.
این اما چیزی از اهمیت تنگه هرمز و البته از اهمیت نفت خام در جهان کم نمیکند. تنگه هرمز، دستکم از منظر اقتصاد انرژی، استراتژیکترین تنگه در تمام جهان است. (از جمله تنگههای مهم دیگر، میتوان به «کانال سوئز»، «تنگه بابالمندب» و «کانال پاناما» اشاره کرد.)
از آن سو، در حالی که پیشبینیها حاکی از افت اهمیت نفت تا سال ۲۰۴۰ میلادی هستند، تقریبا این اتفاق نظر وجود دارد که نفت حتی پس از آن زمان هم اهمیت خواهد داشت، هر چند نه به اندازه امروز.
در این میان، رقابتهای منطقهای میان ایران و عربستانسعودی، تاثیراتی هم بر اقتصاد انرژی در جهان بر جای گذاشته و از جمله، به تلاشهایی از سوی ایران و عربستان برای دور زدن تنگه هرمز ختم شده است.
به تازگی، ایران تزریق نفت به خط لوله «گوره-جاسک» را آغاز کرده، خط لولهای که حدود ۲ میلیارد دلار برای آن هزینه شده و قرار است نفت تولیدی ایران در استان خوزستان را، به بندر جاسک در استان هرمزگان انتقال بدهد تا بخشی از نفت ایران از تنگه هرمز عبور نکند.
اهمیت این طرح به این است که در صورت بروز تنش نظامی در آبهای خلیج فارس و بستهشدن تنگه هرمز به هر دلیل، ایران بتواند دست بالا را در تداوم صادرات نفت خود داشته باشد. این در حالی است که عربستانسعودی هم در سال ۱۳۶۰ خورشیدی، یعنی در روزهای اوج جنگ میان ایران و عراق، خط لولهای را افتتاح کرده که میتواند بخشی از نفت تولیدی این کشور را بدون نیاز به عبور از تنگه هرمز، از سمت غرب به آبهای دریای سرخ برساند.
خط لوله شرق به غرب عربستان مسیری ۱۲۰۰ کیلومتری را میپیماید و میتواند دستکم ۵ میلیون بشکه در روز را از میدانهای نفتی اصلی عربستان در شرق این کشور به بندر «ینبُع» در ساحل دریای سرخ در این کشور برساند.
اما امارات متحده عربی هم ظاهرا دغدغههای مشابهی دارد. این کشور، از نظر مساحت کوچکتر از آن است که بتواند طرحهایی مشابه ایران و عربستان را اجرایی کند و با این همه، عملا یک دهه پیش طرحی مشابه را کلید زده است.
خط لوله «حبشان-فجیره» در امارات، به طول ۳۶۰ کیلومتر، نفت تولیدی در شرق ابوظبی را از میدانهای نفتی حبشان به بندر فجیره در ساحل دریای عمان منتقل میکند و نخستین بار در سال ۱۳۹۱ نفت به آن تزریق شده است.
«صلح» سلاحی کارآمدتر است
این اما در حالی است که در سال ۱۳۹۸ خورشیدی، خط لوله شرق به غرب عربستان مورد حمله پهپادی نیروهای حوثیِ یمن قرار گرفت، رخدادی که نشان داد حتی این مسیر هم برای عربستان امن نیست. حمله مشابه به اصلیترین تاسیسات نفتی عربستان سعودی در خاک این کشور هم وضعیت را بغرنجتر کرد.
اکنون، ایران و عربستان به سمت بهبود روابط میروند و وضعیت در سرزمینهای اشغالی فلسطین هم به گونهای است که گویی آمریکا پشت اسرائیلیها را خالی کرده است. از طرفی، گفته میشود سناریوی چینیها برای گسترش روابط تجاری و اقتصادی با ایران (از جمله در طرح «قرارداد راهبردی ایران و چین»)، با پیششرطِ بهبود روابط میان ایران و عربستان به پیش رفته است.
بنابراین، ظاهرا مهرهچینیِ ژئوپولتیک در منطقه، به سمت بهبود روابط میان برخی قدرتها و تشدید رقابت میان برخی دیگر از قدرتها به پیش میرود. وضعیت برای ایران اما چندان بد نیست. کاهش تنش میان ایران و عربستانسعودی، میتواند به حل بحران یمن کمک کند؛ از پیشرویِ اسرائیل در عقد پیمانهای صلح با دولتهای عرب جلوگیری کند و سرمایهگذاری چین در ایران را هم تسهیل کند.
از آن سو اما از این واقعیت نباید چشمپوشی کرد: شواهدی وجود دارد که نشان میدهد تصویر بزرگتر برنامه آمریکا برای منطقه غرب آسیا (یا همان خاورمیانه)، شامل توازن بخشی و بالانس قدرت است.
به این ترتیب، آمریکا تا حدی نوک اسرائیل و عربستان را میچیند؛ تا حدی با ایران راه میآید؛ استراتژی چماق و هویج را در مورد ترکیه اجرا میکند؛ بحران یمن را سر و سامان میدهد و در نهایت، بدون به هم خوردن توازن قدرت در غرب آسیا، از هزینههای حضور خود در این منطقه میکاهد.
از افغانستان تا «جنگ کشتیها»
در این میان اما اتفاقات تازهای هم رخ داده است. نخست اینکه آمریکا پس از نزدیک به دو دهه، خاک افغانستان را ترک کرده و این در حالی است که بلافاصله پس از این خروج ناگهانی، طالبان، آماده، مسلح و با انگیزه افغانستان را تصرف کرده است.
اوضاع اما به سرعت تغییر میکند. «جو بایدن»، رییسجمهور آمریکا به تازگی دستور بمباران برخی مواضع طالبان را داده و از مقابله با آنها خبر داده است. بنابراین، هنوز هم ممکن است پایِ آمریکا دوباره به افغانستان باز شود. با این همه، واضح است که افغانستان هم (مانند عراق یا سوریه) دارد به سرزمینی تبدیل میشود که قدرتها برای به چنگ آوردنش سرشاخ خواهند شد.
همزمان، «جهان غرب» ایران را متهم کرده که با حمله به کشتیهای تجاری، خلیج فارس و دریای عمان را ناامن کرده است. «جنگ کشتیها» (اگر بتوان این نام را بر آن گذاشت)، دیگر متغیر هفتهها و ماههای آینده در منطقه غرب آسیا است که به نتیجه نرسیدن مذاکرات هستهای هم میتواند آن را تشدید کند.
اگر کار بالا بگیرد (چنانکه اسرائیل تهدید کرده به ایران جواب خواهد داد و ایران هم اعلام کرده قاطعانه پاسخ میدهد)، جبهه تازهای در مواجه ایران با «جهان غرب» باز خواهد شد. نتیجه این منازعه، ممکن است پرونده ایران را به شورای امنیت سازمان ملل متحد و تحریمهای بیشتر و جدیتر علیه ایران بکشاند.
اتحادی علیه ایران؟
اما نکته دیگری هم هست که ذکرش خالی از لطف نیست: بسیاری از تحلیلگران مسائل خاورمیانه (غرب آسیا)، معتقدند رانه اصلی ژئوپولتیک این منطقه در دهههای اخیر و به ویژه دو دهه اخیر، رقابت میان ایران و برخی کشورهای عربی (و به ویژه عربستانسعودی) بوده است.
با این همه، همین کارشناسان معتقدند ورق مدتی است که به سود ایران برگشته است و ایبسا پیشقدم شدن سعودیها برای نوعی مصالحه با ایران، ناشی از این باشد که آنها دیگر نمیخواهند هزینه درگیریهایی را بدهند که برایشان نفعی نداشته است.
ممکن است برخی فکر کنند که سخن گفتن از اتحادی گسترده علیه «هژمونشدن» ایران در منطقه، نوعی میهنپرستیِ بیدلیل در پس خود دارد. واقعیت اما این است که نشانههای این اتحاد از همین حالا هم دیده میشود و جمعبندیِ آنها ذیل یک تغییر و تحول ژئوپولتیک، چندان هم دشوار نیست.
ژنرال «کنت اف. مکنزی»، فرمانده «ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده آمریکا»، موسوم به «سنتکام» (CENTCOM)، چند ماه پیش گفته بود که «یکی از بزرگترین نگرانیهای او»، تهدید ایران به مینگذاری و بستن تنگه هرمز است و هر چند آمریکا دیگر نیازی به نفتِ عبوری از تنگه هرمز ندارد، هنوز هم برای امنیت این ناحیه اولویت بالایی قائل است.
او همچنین این را هم گفته بود که آمریکا به دلیل توان بالایِ ایران در حوزه «پهپادی» (پرندههای هدایتپذیر از راهِ دور) برای اولین بار از زمان جنگ کره [دهه ۱۹۵۰ میلادی] برتری هوایی خود در عرصه نبرد را از دست داده است.
اما این تمام رخدادهایی نیست که نشان میدهد همه چیز در منطقه در حال تغییر است. همزمان، عربستانسعودی با اوجگیری حملات حوثیها مواجه شده که مراکزی در عمق خاک این کشور را هدف میگیرند و این در حالی است که آمریکا هم پشت سعودیها را در ماجرای جنگ یمن خالی کرده است.
نارضایتی شدید اسرائیل از مذاکرات هستهای میان ایران و قدرتهای جهانی در وین در ماههای اخیر هم موضوعی است که نیاز به توضیح ندارد.
در این میان، طرح قرارداد راهبردی میان ایران و چین (فارغ از مفاد آن که هنوز نامشخص است) و همزمان، پا پیشگذاشتن هندیها (به عنوان سومین اقتصاد بزرگ جهان در دهه آینده) برای تکمیل پروژه «کریدور شمال-جنوب» و اصرار روسیه به تکمیل این پروژه هم قابل تامل هستند.
به این ترتیب، به نظر میرسد نه تنها ایران تحت دکترین «فشار حداکثری» دونالد ترامپ دچار فروپاشی نشده (البته فارغ از رنجی که تکتک شهروندان ایرانی در این میان متحمل شدهاند)، بلکه با پیشبرد یک سیاست منطقهای و جهانی پلهبهپله، جایگاه خود را بهبود هم بخشیده است.
به این ترتیب، نباید تعجب کرد که طی هفته، ماهها و سالهای آینده (به ویژه در صورت حصول نوعی توافق بر سر پرونده هستهای ایران) اتحادی گستردهتر توسط رقبای منطقهای ایران، نظیر ترکیه، عربستانسعودی، اسرائیل، امارات متحده عربی، مصر و حتی عراق، علیه ایران شکل بگیرد.