خاطرات آیت الله سیفی مازندرانی از جبهه
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، آیت الله علی اکبر سیفی مازندرانی از اساتید حوزه علمیه قم و از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس، به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس در گفت و گویی ضمن گرامیداشت یاد شهدای دفاع مقدس به ذکر خاطرات خود از این دوران پرداخت که به این شرح است:
با توجه به اینکه در حدود ۳۵ سال از دوران دفاع مقدس می گذرد، اهمیت انجام چنین مصاحبه هایی با رزمندگان دفاع مقدس را در چه حدی می دانید؟
اصل صیانت از ارزش های دفاع مقدس از اصول الهی است
اصل صیانت و حراست از ارزش های دفاع مقدس و دستاوردهای نظام اسلامی و اصل جانفشانی در راه حفظ کیان و نظام اسلامی از اصول الهی است.
مسئله دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، یکی از مقاصد آیات قتال و آیات جهاد است و وظیفه شرعی ما می باشد؛ حضرت امیرالمؤمنین (ع) به جنگ های زیادی را برای حفظ جغرافیای نظام و حکومت اسلامی در صدر اسلام رفتند که این امر بیانگر اهمیت دفاع از کیان نظام اسلامی برای ماست.
حفظ کیان فرهنگی جامعه اسلامی جهاد است
حفظ کیان فرهنگی مملکت اسلامی یکی دیگر از وجوه جهاد برای مسلمین است؛ در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز این جهاد صورت گرفت تا مردم را از شر طواغیت آن دوران رها سازد.
دشمنان اسلام در سال های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی برای اشغال خوزستان و شهرهای دیگر ایران اسلامی و حتی تهران نقشه داشتند؛ اما با رشادت های رزمندگان اسلام به این هدف شوم دست نیافتند.
روی آوردن دشمن به تهاجم فرهنگی
پس از شکست دشمن در جنگ تحمیلی آنان به تهاجمات فرهنگی و شبهه افکنی در مورد ارزش های دینی ما روی آوردند.باید حواسمان باشد مسائلی از قبیل مشکلات اقتصادی و یا بیماری کرونا موجب سستی اعتقادات مردم و از بین رفتن ارزش های اسلامی نشود.
نظام مقدس جمهوری اسلامی که امام عظیم الشأن ما در تشکیل آن هیچ انگیزه ای جز اجرای دین رسول اکرم صلی الله علیه و آله نداشته اند، باید کمک شود تا در برابر مشکلات و هجمه های فرهنگی مقاومت نماید؛ ما وظیفه داریم ارزش هایی را که شهدا برای آن جانفشانی کردند بویژه در هفته دفاع مقدس بیان کنیم.
فشارهای اقتصادی یک امتحان بزرگ است
یکی از امتحان های بزرگ برای مردم ایران همین فشارهای اقتصادی است؛ چنین امتحاناتی در طول تاریخ بارها اتفاق افتاده است؛ یکی از آن ها فشار اقتصادی شدیدی است که بر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و یاران ایشان در شعب ابی طالب وارد شد.
دسیسه های دشمنان اخیراً خیلی بیشتر شده اند؛ ما وظیفه داریم به هر نحو ممکن در مقابل آنها ایستادگی کنیم.یکی از راه های مقابله با دشمن بیان روحیات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس است و این مهم بوسیله رسانه ها قابل انجام می باشد.
ملاک ارزش رزم و نبرد و جهاد چیست؟ آیا ملاک، دفاع از خاک و جغرافیا می باشد یا دفاع از دین و ارزش هاست؟ وجه تمایز مجاهدین اسلام با رزمندگان سایر ادیان چیست؟
ملاک اصلی ایمان به خداست
در آیه ۷۶ سوره نساء آمده است: الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ؛ قرآن مجید فی سبیل الله بودن جنگ را دائر مدار ایمان به خدا می داند؛ پس ملاک اصلی ایمان و کفر است و صرف دفاع از مرز و بوم ملاک ارزش داشتن جنگ و دفاع نیست؛ پس هر دفاع از مرز و بومی قتال فی سبیل الله نبوده و باید با نیت الهی و در راه حفظ ارزش های الهی باشد.
خداوند در قرآن کریم از ما می خواهد سست نشوید و در مقابله با دشمنان اسلام دچار ضعف نشوید؛ «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».وجه تمایز رزمندگان اسلام داشتن نیت الهی و مبارزه برای حفظ دین و امید به خدا و رسیدن به بهشت الهی است که از وعده های ذات حق می باشد.
امروز دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی مصداق آیات الهی است؛ نظامی که می گوید هدفی غیر از اهداف پیامبر اکرم صلوات الله علیه ندارم.
از خاطرات جبهه های غرب کشور که در آن ها حضور داشته اید برای ما بفرمایید.
شهید ابوالقاسم سیفی، علت رفتن به جبهه های غرب
من در ابتدای سال ۱۳۶۰ که تقریباً اوایل جنگ تحمیلی بود به جبهه های غرب اعزام شدم؛ علت اینکه در ابتدا به غرب رفتم حضور برادرم ابوالقاسم سیفی از طلاب حوزه علمیه قم بود؛ ایشان در زمانی که کفایه می خواند یکبار به جبهه های غرب رفته بود و زخمی شده بود؛ وی بعد از درمان در بیمارستانی در قم دوباره به جبهه های غرب رفت و در ارتفاعات بازیدراز به شهادت رسید.
برادرم قبل از اینکه به جبهه اعزام شود نزد من آمد و گفت می خواهم به جبهه بروم تا شهید شوم؛ گفت می ترسم زنده بمانم، درس بخوانم و به دلیل عدم تزکیه نفس دچار انحراف گردم.
من گفتم در حال حاضر می بایست مقابل خیانت های افرادی همچون بنی صدر ایستاد؛ باید با کسانی که در مقابل این نظام قد علم کرده اند با سلاح علم مبارزه کنیم؛ به هر حال این آخرین وداع ما بود و ایشان به جبهه رفت و به شهادت رسید.
برادرم در حال روزه و با گلوله مستقیم تانک در ارتفاعات بازیدراز به شهادت رسید؛ روزه دار بودن ایشان را یکی از همرزمانشان که از جبهه بازگشته و نجات یافته بود نقل کردند.
غسل شهادت
با شهادت برادرم انگیزه رفتن به جبهه در من هم افزایش پیدا کرد و به سمت همان جایی که برادرم در آن شهید شده بود راهی شدم؛ طلبه دیگری هم همراه من آمده بود؛ ما در قله های بازی دراز غسل شهادت کردیم.
دشت وسیعی بین چند تپه قبل از قله های بازی دراز وجود داشت که ما وقتی وارد آن شدیم دیدیم که نقطه به نقطه آن با خمپاره گلوله باران می شد، رزمندگان بسیاری در آنجا شهید شده و عده زیادی نیز زخمی و با ناله زدن روی زمین افتاده بودند.
ما یک تیم متشکل از بسیجیان، ارتشی ها و سپاهی ها بودیم؛ اما در این دشت پراکنده شدیم؛ ما سه نفر بودیم که به یک صخره پناه بردیم، اما چون کوچک بود پاهایمان بیرون از آن قرار داشت؛ وقتی که دیدیم این گلوله باران تمامی ندارد، تصمیم گرفتیم از آنجا جابه جا شویم ؛ در آن دشت تله های انفجاری نیز کار گذاشته شده بود؛ با استخاره گرفتن تصمیم گرفتیم به سمت دشمن حرکت کنیم.
غلبه تشنگی
وقتی به پای قله کوه رسیدیم، ساعت ۱۰ صبح بود؛ اما چون فصل تابستان و اوایل شهریور بود، گرمای شدیدی ما را آزار می داد و تشنگی به حدی غالب شده بود که توان اینکه قمقمه خودم را بردارم و آبی بخورم نداشتم.
به شخصی اشاره کردم و او فهمید که شدیداً تشنه ام؛ آمد و به من آب داد و همین که آب را خوردم چشمانم روشن شد و به مسیر ادامه دادیم؛ ما چندین روز در آن صحنه نبرد توقف کردیم؛ در یکی از آن روزها غاری به نام «کُلینه» در آنجا بود که در آن پناه گرفته بودیم.
برگزاری جلسه تفسیر
در آن روزها قرآن جیبی برادرم را که زمان شهادت وی، برای من آورده بودند و آغشته به خون ایشان بود را به همراه داشتم؛ با همان کتاب ترجمه و تفسیر آیات را برای رزمندگان می گفتم و به تبلیغ هم در عین رزم می پرداختم.
در بالای غار چندین جعبه تفنگ، گلوله و نارنجک تفنگی قرار داشت؛ این مهمات به طور ناگهانی منفجر شدند تا جایی که سقف غار شکاف برداشت و دود و آتش آن به داخل غار آمد؛ همه ترسیدند و دیگر گفتند همین جا می سوزیم و کشته می شویم.
نه راه پیش، نه راه پس!
ما که به غار پناه برده بودیم حالا با توجه به گلوله باران دشمنان نمی دانستیم به بیرون از آن برویم و یا در میان این آتش بمانیم؟؛ به قرآن پناه بردم و استخاره گرفتم؛ بر اساس آن تصمیم گرفتیم به بیرون از آن برویم و با وجود گلوله باران دشمن از آنجا بگریزیم. غروب برگشتیم به سمت غار و دیدیم که یکپارچه ذغال شده بود و به این ترتیب از این مهلکه نیز نجات یافتیم.
تا اولین شب جمعه بعد از شهادت شهیدان رجایی و باهنر پای کوهی پناه گرفته بودیم؛ به یاد دارم در همان شب بود که دشمنان تک زدند و دوباره ما به قله های بازی دراز بازگشتیم؛ دشمن راه را بسته بود و هیچ کس از پادگان نمی توانست آب، مواد غذایی و یا وسایل حمل و نقل و هر وسیله امدادی را به ما برسانند؛ یادم هست که پوست هندوانه را هر چند نفر بر لب می گذاشتند تا رطوبتی به بدنشان برسد و از تشنگی مفرط دربیایند. در همین حالت بود که دشمن تک زد.
دست های خالی
سلاح های ما که تفنگ ژ۳ بود متأسفانه با توجه به گرد و غبار زیادی که به آن ها رسیده بود، دچار قفل شده بودند؛ گویی بدون اسلحه شده بودیم؛ صدای گلوله ها تا حدی زیاد و پرتراکم بود که همانند وز وز کردن صدای بال پرندگان می نمود و هنوز آن صداها در حافظه ام باقی است.
اشک سرخ
در همین حال صدای داد و فریاد همرزمان را می شنیدم؛ داشتم به سمت سنگر می رفتم تا نارنجکی را به دست بگیرم؛ در حالی که از سنگر بیرون آمدم احساس کردم چیزی به چشمم برخورد کرده است.
در لحظات اول متوجه نشدم که ترکش وارد چشمم شده و فقط دیدم چیز خفیفی به صورتم خورده و مایع گرمی از صورتم جاری است؛ در آن موقع که شب مهتابی بود دست روی چشم سالمم گذاشتم و به آسمان نگاه کردم تا ببینم آیا ماه را می توانم مشاهده کنم؟ ماه را ندیدم و آن موقع بود که فهمیدم یکی از چشمانم نابینا شده و آن مایع گرم خون چشمم است.
پس از اینکه چشمم آسیب دید نزدیک صبح چند نفر آمدند و من را برای مداوا بردند و از لحظه ای به بعد بیهوش شدم تا زمانی که در بیمارستان فارابی تهران به هوش آمدم؛ پس از آن برای مداوا به اسپانیا اعزام شدم و بعد از جراحی هایی که صورت گرفت به ایران بازگشتم؛ اما نهایتاً آن چشمم به طور کامل نابینا شد.
از خاطراتتان از جبهه های جنوب بفرمایید.
هرگز نخواهیم نشست
پس از اینکه چشمم نابینا شد با اینکه دیگر توان رزم نداشتم اما با هدف تبلیغ به سمت جبهه های جنوب عازم شدم؛ چند مرتبه برای جهاد تبلیغی رفتم و با هوانیروز ارتش همکاری هایی داشتم؛ در لشکر ۲۵ کربلا مسئولیت واحد تبلیغات و آموزش عقیدتی سیاسی را به من واگذار کردند.
در نمازخانه پایگاه شهید بهشتی در اهواز و پایگاه بسیار بزرگ دیگری که لشکر ۲۵ در هفت تپه داشت به تبلیغ می پرداختم.
نگارش و توزیع جزوه های تبلیغی
در پایگاه های لشکر ۲۵ کربلا تبلیغات گسترده ای داشتم و جزوه هایی را به نگارش و توزیع در میان رزمندگان رساندم؛ نمازهای ظهر و عصر را در جنگل شهید بیگلو اقامه می کردم و صبح و مغرب و عشا در هفت تپه می خواندم.
وقتی که به سمت هفت تپه می رفتم گرما به نقطه شدت می رسید؛ چون تابستان بود و من همه به صورت پیاده تا آنجا می رفتم؛ وقتی که می رسیدم اولین کارم این بود که به داخل آب رود دز می رفتم و بدنم را به این وسیله خنک می کردم.
حال و هوای شمال در جنوب
در یکی از روزها که من نتوانستم به جنگل بیگلو بروم و در هفت تپه ماندم هنگام نماز ظهر گرما به حدی رسید که با گذاشتن یک لُنگ خیس بر روی سر خود هوایی شبیه هوای شمال را برای خود ایجاد کردم؛ در همان حال و همان گرمای شدید کنار سنگر وصیت نامه ای را دیدم که روی آن نوشته بود وصیت نامه شهید زمانی که از شهدای یکی از روستاهای شهرستان بابل بوده است؛ این وصیت نامه را برداشتم و آن را برای رزمندگان قرائت کردم؛ آنچنان این وصیت نامه و جملات آن جذاب و الهام بخش بود که با وجود مفصل بودن آن اصلاً متوجه گذر زمان و شدت گرما نشدم و همه آن را با لذت تمام قرائت کردم؛ واقعاً این وصیت نامه خستگی های مفرط ما را در آن روز رفع کرد.
سبک فرماندهی
یکی از شهدای بزرگ ما شهید سردار حاج حسین بصیر بوده است؛ ایشان یکی از مهمترین عناصر ثبات قدم رزمندگان در لشکر ۲۵ بود؛ وی در زمانی که من در آن لشکر حضور داشتم فرمانده گردان بود؛ در یکی از شب ها که من به قم آمده بودم دیدم کسی درب منزل ما را زد؛ رفتم درب را باز کردم دیدم ایشان بودند و گفت که من آمده ام به جبهه بروم؛ ایشان را به داخل منزل آوردم و بعد از صرف شام به موقع خواب دیدم زیراندازها را جمع کرده بود و روی زمین می خواست بخوابد؛ به ایشان گفتم چرا روی زیرانداز نمی خوابید؟ ایشان در جواب گفت: "من نمی توانم روی زیرانداز بخوابم؛ من الآن رزمنده هایم روی زمین می خوابند".
خوابی که تعبیر شد
برای من عجیب بود که ایشان روی زمین خوابیدند؛ آن شب که رفتم خوابیدم در عالم خواب دیدم ایشان و من در یک مرز باریک داریم می رویم و من به ایشان گفتم آقای بصیر می دانید این چه مرزی است که دارید می روید؟ ایشان گفتند: "خیر"؛ گفتم این مرز شهادت است؛ این آخرین دیدار من و شهید بصیر بود و بعد از این دیدار بود که ایشان به جبهه رفته و به شهادت رسیدند.
در منطقه بوفلفل که در کنار رود اروند قرار دارد در اوایل گرفتن منطقه فاو به مسجد آنجا رفتم و دیدم که روی تمام دیوارها و گلدسته های مسجد رزمندگان اسلام از فرط شادی یادگاری ها و نوشته های بسیاری نوشته بودند و این برای ما جذاب بود.
فرماندهی با چشمان بسته
یکی دیگر از خاطرات من مربوط به عملیات بدر است؛ سپیده صبحی بود که این عملیات آبی خاکی در هور اجرائی شد؛ به یاد دارم که در سنگر شهید عبدالله میثمی که واقعاً یک روحانی وارسته بود و همچنین آقای قربانی که فرمانده بود در آن عملیات به حدی تلاش نموده بود که دیگر توان نشستن را نداشت؛ هرکدام از رزمندگان با حالت ژولیده ای به داخل سنگر می آمدند و از شهادت و مجروحیت رزمندگان خبر می دادند؛ در این حال آقای قربانی با چشم بسته به نیروها دستور می داد چکار کنند و من به فکر فرو رفته بودم که این عزیز در این وضعیت و با این حال چگونه می توانند جبهه را فرماندهی کنند؛ آن هنگام بود که به عظمت کار ایشان پی بردم.
این امت حرمت محرم را نگه نداشتند
در صبح همان روز و قبل از آغاز عملیات به گردان یارسول(ص) رفتم که گردان غواصان بود؛ از ارزش های دفاع از اسلام برای آن ها به طور مفصل گفتم و روایتی از امام رضا (ع) خواندم که ریان بن شبیب میگوید روز اول ماه محرم خدمت امام رضا رسیدم. به من فرمود:
ای پسر شبیب روزهای؟ گفتم نه. فرمود این روزیست که زکریا به درگاه پروردگارش دعا کرد و گفت پروردگارا به من ببخش از نزد خود نژاد پاکی؛ زیرا تو شنوای دعایی. رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ (اشاره به آلعمران ۳۸) خدا برایش اجابت کرد و به ملائک دستور داد ندا کردند زکریا را که در محراب ایستاده بود که خدا تو را به یحیی بشارت میدهد. وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی (اشاره به آلعمران ۳۹) هر که این روز را روزه بدارد، سپس دعا به درگاه خدا کند، خدا مستجاب کند، چنانکه برای زکریا مستجاب کرد. سپس فرمود:
ای پسر شبیب به راستی محرم همان ماهی است که اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و جنگ را به خاطر احترامش در آن حرام میدانستند و این امت، حرمت این ماه را نگه نداشتند و نه حرمت پیغمبرش را. در این ماه، ذریه او را کشتند و زنانش را اسیر کردند و بنهاش را غارت کردند؛ خدا هرگز این گناه آنها را نیامرزد. یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَی یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا ص لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَدا.
ای پسر شبیب، اگر برای چیزی گریه خواهی کرد برای حسین گریه کن که مانند گوسفند سرش را بریدند و ۱۸ نفر از خاندانش با او کشته شد که روی زمین مانندی نداشتند و آسمانهای هفتگانه و زمین برای کشتن او گریستند و چهار هزار ملائک برای یاریاش به زمین آمدند و دیدند کشته شده و بر سر قبرش ژولیده و خاکآلود باشند تا قائم ظهور کند و یاریاش کنند و شعار آنها «یا لثارات الحسین» است؛ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَی الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَی أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْن.