سیاستمدار یا جنایتکار مسأله این است
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، روباه پیر یعنی انگلیس چنان با پروپاگاندای رسانهای خود از چرچیل چهرهای سیاستمدار و قهرمان ساخته که نه تنها در اروپا بلکه در ایران نیز عدهای غرب زده اورا الگوی سیاست ورزی خود میدانند. در حالی که یا در خواب غفلت اند و یا خود را به خواب زده اند که فجایع چرچیل و پنجه آلوده به خون او را نمیبینند که جنایتهای فراوانی در حق انسانهای بیگناه در آلمان و هند و بالاخص ایران صورت داد.
تولد وتحصیل
سِر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ از والدینی بریتانیایی و آمریکایی در آکسفوردشایر در خانوادهای ثروتمند و آریستوکرات (عضو طبقۀ اشراف) متولد شد.
چرچیل سابقه تحصیلی خوبی نداشت و در دوران تحصیل آینده روشنی برایش پیشبینی نمیشد. در ژوئیه ۱۸۸۸، معلم او در مدرسه «هارو»، طی نامه مفصلی به مادر چرچیل از بیلیاقتی، فراموشکاری، بیدقتی و وقتنشناسی او شکایت کرد. چرچیل از هشت سالگی به مدرسه رفت و ضعفهای جسمی متعددش، او را به هدفی برای زورگوییهای دیگران تبدیل کرده بود. شاید تجربه این زورگوییها بود که او را متفاوت کرد. وی همچنین، برای ورود به آکادمی نظامی سلطنتی سه بار در آزمون ورودی شرکت کرد.
فعالیتها وسمتهای چرچیل
در سال ۱۸۹۵ عضو ارتش شد و در هندوستان، جنگ سودان - بریتانیا و جنگ بوئر دوم شرکت کرد، به عنوان یک خبرنگار جنگ شهرت یافت و به نوشتن کتاب درباره مشاهداتش پرداخت. در سال ۱۹۰۰ به عنوان عضو حزب محافظهکار وارد مجلس عوام شد. طی جنگ جهانی اول، در فرماندهی نبرد گالیپولی حضور داشت و پس از روشن شدن فاجعه بودن آن، از دولت استعفا داد و در هنگ تفنگداران اسکاتلندی در جبهه غربی جنگ جهانی اول خدمت کرد. دلیل شکست در نبرد گالیپولی را فرماندهی چرچیل میدانستند. در سال ۱۹۱۷ به دولت تحت ریاست دیوید لوید جرج بازگشت و به ترتیب در وزارت تدارکات، وزارت جنگ، وزارت نیروی هوایی و وزارت مستعمرات فعالیت داشت و بر عهدنامه انگلستان-ایرلند و سیاست خارجی بریتانیا در خاورمیانه نظارت داشت.
در آغاز جنگ جهانی دوم مجدداً به عنوان نماینده دولت در نیروی دریایی انتخاب شد و سال ۱۹۴۰، به سمت نخستوزیر برگزیده و جانشین نویل چمبرلین شد. چرچیل رهبری بریتانیا در جنگ جهانی دوم علیه متحدین را بر عهده داشت. با انتخاب مجددش به عنوان نخستوزیر در ۱۹۵۱، درگیر مسائل خارجی متعددی از جمله روابط انگلستان-آمریکا و حفظ پادشاهی بریتانیا در عین استعمارزدایی آن زمان شد. در داخل، دولتش به افزایش مسکن و ساخت بمب هستهای پرداخت. با کاهش سلامتیش، در سال ۱۹۵۵ از نخستوزیری استعفا داد، هرچند تا ۱۹۶۴ در مجلس باقی ماند.
چرچیل قهرمانی خیالی
ترتیب تاریخی وقایع، مقامهایی که او در طول زندگیاش به آن نائل شد و موفقیت او در ۱۹۴۰ در نجات کشورش، همگی باعث شدهاند که حقایق تاریخی در هالهای از افسانه فرو روند. آنچه که چرچیل پیش و پس از جنگ جهانی دوم انجام داد مورد توجه قرار نمیگیرد و هرگونه تحلیلی در این مورد را منتفی میسازد. از همه بدتر آنکه امکان تامل و بازاندیشی در عملکرد او در طول جنگ وجود ندارد. اگر مطالب همکاران نزدیک او - سر آلن بروک و آنتونی ایدن - را مطالعه کنیم متوجه میشویم که بیشتر عملکرد او به صورت تصادفی بوده و با آنچه که در تاریخ ثبت شده است تفاوت دارد. این قهرمانپروری بیچون و چرا مانع از آن شده که چرچیل و دورانی که او در آن زندگی کرده و تلاش داشته تا به آن شکل دهد، به درستی ارزیابی شود.
برخلاف آنچه که زندگینامهنویسانی همچون بوریس جانسون نوشتهاند و در آن چرچیل را همچون قدیسی ستایش کردهاند، اگر کسی مایل باشد به دقت و با نگاهی منتقدانه به چرچیل بنگرد به جزئیات جدالبرانگیزی برمیخورد: نقش محوری چرچیل در انگیزه بخشیدن به کشور و مبارزه با نازیسم تمام جزئیات را محو کرده است.
او همیشه در طرف اشتباه بحث قرار میگرفت، حتی در مسائلی که به ادراک چندانی نیاز نداشت. در دهه ۱۹۳۰ او با ایده استقلال هند مخالف بود و این مخالفت به نظر بسیاری از همعصرانش واکنشی ارتجاعی و غیرانسانی میآمد. حمایت او از ادوارد هشتم که فردی خودشیفته، ضعیف و مستبد بود اگرچه به حساب وفاداری گذاشته شد ولی بسیاری گمان میبردند که این حمایت به قیمت زندگی سیاسی چرچیل ختم میشود. این قضاوتهای نابجا باعث شدند که بالدوین و چمبرلین او را نادیده بگیرند.
در دهه۱۹۳۰ چرچیل دیگر یک شخصیت جنجالی و بحثبرانگیز محسوب میشد که تکبر محافظهکاران پیش از اصلاحات در رفتارش به چشم میخورد و در عین حال اصول و عقاید را فدای منفعت شخصیاش میکرد. این مشخصه تا جایی بارز بود که افرادی همچون شهردار لندن از آن بهرهبرداری شخصی کردهاند.
چرچیل در سال ۱۹۳۹ به دولت بازگشت. جالب آنجاست که او مسئول شکست مفتضحانه بریتانیا پس از دخالت نظامی در نروژ بود، شکستی که چمبرلین را مجبور به کنارهگیری کرد تا چرچیل به قدرت برسد. تشکیل یک دولت ائتلافی و همچنین پاکسازی محتاطانه سیاستمداران و مقامات مدافع سیاست مماشات، تصمیم درستی بود. حزب محافظهکار که به روشهای چمبرلین وفادار مانده بود، تا مدتها از چرچیل حمایت نکرد و بهای این تصمیم را در پیروزی حزب کارگر در ۱۹۴۵ پرداخت. در زمینه نظامی نیز چرچیل از اشتباهات ۱۹۱۸-۱۹۱۴ درس گرفته بود. او طرحهای مختلفی را با شجاعت پیش برد که نتیجهبخش بودند، تعداد زیادی از این طرحها هم بینتیجه ماندند. مطالعه یادداشتهای آلن بروک نشان میدهند که بیمنطقی و هیاهوی چرچیل تا چه حد میتوانست آزاردهنده باشد. اما این رفتار، هوسها و گرایشهای فکری یک نظامی سختگیر نبود بلکه ناشی از فشارهای روحی بیش از حد بود.
آشکار شدن شیطان صفتی
(بمباران درسدن) نامی است که بر حمله نظامی استراتژیک به شهر (درسدن)، پایتخت ایالت (ساکسونی) در آلمان، در ماه های نهایی جنگ جهانی دوم نهاده اند. در حملاتی که بین روزهای 13 تا 15 فوریه سال 1945 م. اتفاق افتادند، 1300 بمب افکن نیروی هوایی (بریتانیا) و (ایالات متحده)، بیش از 3900 تن بمب و مواد اتش زا بر روی شهر رها کردند. طوفان اتشینی که در نتیجه انفجار این بمب ها شکل گرفته بود، 39 کیلومتر مربع از مرکز شهر را سوزاند و منجر به تلفات جانی بی همتایی شد.
چرچیل: آنها را کباب کنید
هدف نیروهای متفقین نابود کردن مردم المان، به ترسناک ترین شکل ممکن بود. در 13 فوریه 1990 م. ، 45 سال بعد از ویرانی درسدن، دیوید ایروینگ، در (کاخ فرهنگ) درسدن به سخنرانی پرداخت. ایروینگ در سخنرانی خود، به جمله ای مشهور از چرچیل اشاره کرد:
«نمی خواهم در مورد چگونگی نابود کردن اهداف با اهمیت اطراف درسدن، به من پیشنهاد دهید. من پیشنهادهایی می خواهم در مورد چگونگی کباب کردن 000/ 600 پناهنده ای که از (برسلاو) به درسدن امده اند.»
اما کباب کردن المان ها برای چرچیل کافی نبود. وی در صبح روز بعد از بمباران، به هواپیماهای سبک دستور داد که بازماندگان بمباران ها را در ساحل رودخانه (الب) به رگبار ببندند.
این دستور چرچیل در راستای تحقق بخشیدن به برنامه پیشنهاد شده از سوی (مورگنتا)، وزیر خزانه داری روزولت بود. وی پیشنهاد کرده بود که برای اطمینان حاصل کردن از اینکه المان دیگر هیچگاه قدرت نیابد، می بایست به گونه ای به این کشور حمله کرد که این کشور تکه تکه و منزوی شود و برای همیشه از لحاظ صنعتی فلج بماند.
نبرد سیستماتیک چرچیل برای نابودی مردم المان عبارت بود از، نابودی هر خانه المانی در تمام شهرهای این کشور: اگر قرار است چنین اتفاقی رخ دهد، امیدوارم بتوانیم تمام خانه های المانی را در تمام نقاط این کشور ویران کنیم. چرچیل در مارس 1945 م. در مورد بمباران شهرهای المانی با هدف ایجاد ترس و وحشت و در عقلانی بودن این کار دچار تردید شد؛ اما حملات باز ادامه یافت.
بمباران نظامی یا جنایت جنگی
هرچند هیچ کدام از افرادی که مسیول بمباران شهر درسدن بودند، به جنایت جنگی متهم نشدند، اما متخصصان بسیاری بر این باورند که بمباران این شهر جنایت جنگی بوده است.
دونالد بلوخام، تاریخ شناس، می گوید: بمباران درسدن در 13 و 14 فوریه، جنایت جنگی است. وی همچنین استدلال می کند شواهد مستحکمی مبنی بر مجرم بودن وینستون چرچیل و همدستانش وجود دارد: در این زمینه، بایستی به صورت جدی تفکر شود.
گونتر گراس، نویسنده المانی نیز یکی از افرادی است که اعتقاد دارد، بمباران شهر درسدن، جنایت جنگی بوده است.
افرادی که معتقدند در بمباران شهر درسدن جنایت جنگی رخ داده است، استدلال می کنند تخریبی که در شهر ایجاد شده، فراتر از حدی است که بتوان ان را نیاز نظامی قلمداد کرد. متفقین از نتیجه چنین حملاتی اگاه بودند؛ چراکه برخی شهرهای انگلستان در جریان حمله بلیتز توسط این بمب ها تخریب شده بودند. این افراد عنوان می کنند که در شهر درسدن پایگاه نظامی وجود نداشت و اغلب صنایع این شهر در خارج از محدوده بمباران شده قرار داشتند. انها ادعا می کنند با توجه به پیشینه تاریخی قابل توجه شهر، متفقین نباید ان را بمباران می کردند.
هندیها مُردند، چون لاغر بودند
چرچیل لقب «سِر» داشت؛ بهخاطر خدمات ارزنده به بریتانیا. یکی از خدماتش هم اینکه در جنگ جهانی دوم ۴ میلیون هندی را از گرسنگی کشت! هند مستعمره بریتانیا بود و گندم و برنجش میرفت برای خوراک سربازان انگلیسی و طرفداران بریتانیا در جنگ و بالاخره در سال ۱۹۴۳ میلادی در هند قحطی شد و مردم از گرسنگی مردند. نخستوزیر سیاستباز و بیرحم بریتانیا از رساندن کمکهای غذایی به هند جلوگیری کرد و البته همچنان غلات از هند صادر میشد؛ چون چرچیل بهقول یکی از همکارانش معتقد بود هندیها لاغرند و به گرسنگی عادت دارند و غذا را باید به افراد خوشبنیهتر رساند!.
تلاش چرچیل برای تسلط بر نفت ایران
نخستین اقدام چرچیل در رابطه با ایران مربوط به دوران وزارت اوست. چرچیل دو ماه پیش از آغاز جنگ جهانی اول به عنوان وزیر دریاداری انگلیس منصوب شد. او دستور داد 250 کشتی جنگی ساخته شود. سوخت آن کشتیها دیگر زغالسنگ نبود و باید از نفت استفاده میشد، از این رو کمیسیونی جهت تأمین منابع نفتی این کشتیها تشکیل شد.
این کمیسیون به ایران سفر کرد و به دولت انگلیس پیشنهاد داد به شرکت نفت ایران و انگلیس کمک کند و کنترل نفت ایران را بهدست بگیرد. البته چرچیل در اولین ماههای جنگ جهانی اول بهدلیل رویکرد متفاوتی که نسبت به آلمان (دشمن انگلیس) پیدا کرد و مرتکب چندین اشتباه شد، از کابینه کنار گذاشته شد.
اقدام دوم چرچیل علیه ایران
دومین اقدام چرچیل در رابطه با ایران مربوط به کودتای سوم اسفند 1299 است. چرچیل پس از جنگ جهانی اول و با روی کار آمدن دولت جدید، وزیر جنگ انگلیس شد. او مبدع شیوههای نو در استعمار بود، از این رو ژنرال آیرونساید که ارتباط بسیار نزدیکی با چرچیل داشت و توسط او نیز ارتقا پیدا کرده بود، اقدام به طراحی و اجرای کودتا در ایران کرد.
انگلیس در رقابت با دیگر کشورها و با هدف دستیابی به منابع نفتی ایران اقدام به کودتا در کشورمان و به قدرت رساندن سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج کرد. قدرت گرفتن رضاخان در ایران بر مبنای سیاست چرچیل بود. او تأکید داشت برای حفظ منافع انگلیس باید افرادی مانند رضاخان در کشورهای منطقه سر کار بیایند.
با آغاز جنگ جهانی دوم، نخستوزیر انگلیس از جایگاه نخستوزیری کنار رفت و چرچیل بهجای او نشست، او توانست اقدامات مهمی علیه آلمان انجام دهد اما در خلال جنگ جهانی دوم بهقدری کشتار و خونریزی از سوی دولت و نظامیان انگلیس همچون حمله به شهر درسدن آلمان انجام گرفت که مردم انگلیس دو ماه پس از پایان جنگ به چرچیل و حزبش برای ماندن در قدرت رأی ندادند و ترجیح دادند یک فرد صلحطلب نخستوزیر انگلیس باشد.
چرچیل مهمترین طراح اشغال ایران
اما مهمترین اقدام چرچیل، انگلیس و متفقین در رابطه با ایران در دوران جنگ جهانی دوم، حمله به کشورمان بود. در ماههای نخست جنگ جهانی دوم، نیروهای متفقین با هدف جلوگیری از نفوذ آلمان در خاورمیانه و امدادرسانی به شوروی به ایران حمله کردند. نظامیان متجاوز ظرف چند ساعت کشور را محاصره کردند و پس از چند روز تهران را به اشغال خود درآوردند.
چرچیل بهعنوان مهمترین طراح اشغال ایران شناخته میشود و او این اقدام را وظیفه اخلاقی میدانست! چرچیل پس از پایان جنگ جهانی دوم در کتاب خاطراتش نوشت: «برای شروع جنگ علیه ایران نگرانیهایی داشتم، ولی دلایلی که در توجیه آن وجود داشت، قویتر از نگرانیها بود.»
دومین کودتای چرچیل در ایران
شش سال پس از پایان جنگ جهانی دوم و دو سال پس از ملی شدن صنعت نفت در ایران، چرچیل دوباره در انگلستان به قدرت رسید و نخستوزیر شد. ملی شدن صنعت نفت در ایران، قدرت استعماری انگلیس را به چالش کشید و اقتصاد آن کشور را تهدید کرد. نفت یکی از عوامل قدرت انگلستان بود که از دست دادن آن، ضربه بزرگی به آن کشور وارد کرد،
از این رو یکی از دلایل روی کار آمدن چرچیل در انگلستان، تسلط دوباره بر نفت ایران بود و از همان ابتدا برکناری مصدق در دستور کار قرار گرفت. چرچیل نیز با یک برنامهریزی و اعزام رزمناوها برای تهدید ایران توانست در کمتر از 2 سال با کودتای 28 مرداد به ایران بازگردد. حدود 9 ماه پیش از وقوع کودتا، چرچیل در دیدار با آیزنهاور (رئیسجمهور آمریکا)، او را برای انجام کودتا در ایران متقاعد کرد.
اعتراف انگلیسی ها درباره کودتا
جک استراو وزیر اسبق امور خارجه دولت انگلیس در کتاب «کار کارِ انگلیسیهاست؛ چرا ایران به ما بیاعتماد است؟» آورده است: «بریتانیا بهسرکردگی چرچیل برای عزلش (مصدق) ترفندی زد و کاری چنان کرد. اگرچه این کودتا بدون نقش فعال (و البته پررنگتر) آمریکا راهی به جایی نمیبرد، اما نباید از یاد ببریم که باز ما در این میانه ایستاده بودیم. کار، کار انگلیسیها بود و ما هنوز هم گرفتار پیامدهای این کارمان هستیم.»
مرگ
سرانجام وینستون چرچیل در آغاز ژانویه سال ۱۹۶۵ سرما خورد و بستری شد. در ۱۵ ژانویه دچار خونریزی مغزی شد، سکته مغزی کرد و به کما رفت. در صبح یکشنبه ۲۴ ژانویه ۱۹۶۵ بر اثر سکته مغزی در سن ۹۰ سالگی در منطقه هایدپارک گیت در شهر لندن از دنیا رفت.
حاج آخوند
انگلیس خبیث یه جنایتکار رو برای جهان سومی ها کرده تیزهوش سیاسی