رمضانِ گرمی که در کنار مسیحیانِ برزیل گذشت
به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، ماه مبارک رمضان که شروع شد، اصلا فکر نمیکردم که با تمام مشغلات کاری که دارم بتوانم در هوای بسیار شرجی و البته گرمِ استان Matogoroso (ماتوگروسو) که نزدیک به جنگلهای آمازون بود، روزه بگیرم؛ حتی یک روز هم حدود ۲۲ کیلومتر از شهر خارج شدم که شرعا بتوانم روزهدار نباشم؛ اما بحمدالله فقط همان یک روز بود و باقی روزها را تا آخر ماه مبارک رمضان، روزه گرفتم.
برزیلیها نوعا مسیحیاند؛ البته که خودِ مسیحیها هم به دستههای مختلفی تقسیم میشوند. آنها هم در دین خودشان تعدادی از روزهای سال را روزه (Jejum) میگیرند، به این صورت که حدود ۴۰ روز، خودشان را مقیّد میکنند که از گوشت قرمز استفاده نکنند، و این تمام روزهی آنهاست.
با توجه به منطقهی تبلیغیای که بنده در آنجا حضور داشتم و حتی یک مسلمان در شهر Guaranta do norte وجود نداشت، بعضی از دوستانِ برزیلی وقتی شنیدند که میخواهم روزه بگیرم، برایشان جالب بود که از چگونگی روزهی مسلمانها باخبر شوند.
وقتی میگفتم که ما مسلمانها وقتی روزه هستیم، از ابتدای صبح تا غروب آفتاب، غذا نمیخوریم؛ معمولا از چهرهشان غصّه خوردنشان را میشد فهمید و با ابراز تاسف برای من، میپرسیدند: :آب که میخوری؟" و لحظهای که پاسخ منفی من را میشنیدند، در کمال ناباوری میگفتند: "تو حتما مریض میشوی، چه دین سختگیری دارید!"
وقتی به اینجای قصه میرسیدیم، تازه میرفتم روی منبر و از فوائد روزه و روزهداری آنقدر میگفتم که قانع میشدند و ذهنیت منفی آنها از بین میرفت.
اصلا روزهدار بودن من، خودش زمینهی خوبی برای کار تبلیغی فراهم کرده بود، مثلا در بین روز که با افراد مختلف ارتباط داشتم، از طرف آنها قهوه، چای، آبمیوه و انواع نوشیدنیها به من تعارف میشد، اما وقتی با تشکر و امتناع بنده مواجه میشدند، فرصت خوبی بود تا با آنان طرح موضوع کنم و با تبیین علت امتناع از لب زدن به نوشیدنی، در خصوص اسلام و احکام شرعی، با آنان گفتگو کنم.
وقت سحری خوردن هم از آن اوقات پُر اضطراب بود، علّت هم این بود که ابتدای صبح، قبل از همهی کارکنان هتل، وارد رستورانِ محل اسکان میشدم و با صدای مناجاتی که از گوشی موبایلم پخش میکردم، مشغول خوردنِ غذایی که از قبل آماده کرده بودم، میشدم. وقتی کارکنان هتل از راه میرسیدند، با نگاههای بسیار متعجبانه میگفتند: چرا انقدر زود صبحانه میخوری!
جملهای که بسیار آنجا به کار میبردم و دستخوش شوخیهای بین دوستانِ آنجا شده بود، "جملهی você sabe o que o Islã به معنای اینکه تو میدانی که اسلام چیست؟" بود.
از همه جالبتر، روزهایی بود که منتهی به عید فطر میشد، دوستان برزیلی برای من دلشان میسوخت که در گرما روزه میگیرم و هر روز میپرسیدند: O mês de jejum acabou? یعنی ماه روزه تمام شد؟
به هر صورت ماه رمضانِ بیادماندنیای را در سرزمین جنگلهای انبوه گذراندم و خدای را شاکرم که این توفیق به من داده شد تا بتوانم قدمهایی هر چند کوچک، در راه تبلیغ دین بردارم.
احمد قادری