زندگی نامه شهید ولی الله عباسی و خاطرات آن شهید
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری فارس از ایلام، شهادت مرگی است، انتخاب شده، مرگی که انسان به سوی آن میرود نه آنکه به سوی انسان بیاید و اهمیت و ارزش شهید و شهادت نیز از همین جا سرچشمه میگیرد به گفته شهید آوینی زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بیخون خدا مردهای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و عشاق؛ یعنی که این است بهای دیندار؛ اگر چه گفته میشود شیعه اگر در بستر هم بمیرد، شهید است.
مختصری از زندگی نامه شهید ولی الله عباسی
ولی عباسی معروف به ولی الله، فرزند عبدالله و طلا سال ۱۳۴۳ در پا قلعه از توابع شهرستان چرداول واقع در استان ایلام به دنیا آمد؛ سال ۱۳۵۰ وارد مدرسه ابتدایی پا قلعه شد.
وی دانش آموزی باهوش و با استعداد بود به طوری که کلاس دوم و سوم را جهشی خواند؛ تحصیلات ابتدایی را در سال تحصیلی ۱۳۵۴-۱۳۵۵ به پایان رساند و در سال ۱۳۵۴ وارد مدرسه راهنمایی پاقلعه شد و این دوره را با موفقیت در سال تحصیلی ۱۳۵۷-۱۳۵۶ پشت سر گذاشت.
او از همان دوران کودکی نماز میخواند و به محض این که از مدرسه برمیگشت به مسجد میرفت؛ نسبت به خانواده و خویشاوندان مهربان بود، با اشخاص دروغگو نشست و برخاست نمیکرد، امام خمینی (ره) را بسیار دوست داشت و به امر به معروف و نهی از منکر بسیار اهمیت میداد.
وی سال اول، دوم و سوم دبیرستان در مدرسه مطهری «زنجیره علیا» بود؛ سال چهارم دبیرستان را در سال ۱۳۶۰ در مدرسه امیرکبیر ایلام در رشته علوم انسانی به پایان رساند و بعد از آن برای انجام خدمت سربازی به سپاه اعزام شد.
طی دوران سربازی به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با گذراندن دورههای آموزشی گوناگون در بخش عقیدتی-سیاسی سپاه به عنوان مربی عقیدتی مشغول به کار شد؛ سال ۱۳۶۱ جانشین گردان ۵۰۳ شهید بهشتی شد؛ وظیفه این گردان، پدافند در مهران و چنگوله بود.
او در ارتفاعات چغا عسکر(چنگوله) در تکهای ایذایی زیادی شرکت و ضربات زیادی به دشمن وارد کرد؛ در عملیات والفجر ۳ در مرداد ماه ۱۳۶۲ به عنوان جانشین گردان شهید بهشتی در ارتفاعات چنگوله به مقابله با دشمن پرداخت و در تصرف مواضع دشمن شجاعانه جنگید؛ او پس از آفند، نیروهای تحت امرش را در نگهداری مواضع تصرف شده یاری میکرد.
عباسی، اوایل سال ۱۳۶۵ جانشین دوم گردان ۵۰۷ شهید محلاتی( به فرماندهی محسن کریمی) از لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) بود.
روایتی از سرهنگ پاسدار قاسم نظری:
من برای اولین بار در سال ۱۳۶۵ با ولی الله عباسی آشنا شدم؛ او در آن زمان جانشین دوم گردان ۵۰۷ شهید محلاتی بود، این گردان، یگانی عملیاتی و تازه تأسیس بود؛ در اواخر سال ۱۳۶۵، قرار بود به ارتفاعات لَری واقع در کردستان عراق برویم، دو روز در پادگان سپاه در سنندج اقامت کردیم.
در آن پادگان شام و نهار را با دیگ میآوردند و نیروها میبایست برای گرفتن غذا یک صف طولانی تشکیل میدادند؛ معمولا نفرات آخر یا غذای کمی دریافت میکردند و یا اصلا غذایی برایشان باقی نمیماند، من شاهد بودم که عباسی هنگام توزیع غذا آخرین نفری بود که غذا تحویل میگرفت؛ در صف دریافت غذا، یک قرآن کوچک از جیبش بیرون میآورد و شروع به خواندن قرآن میکرد؛ اگر کسی بعد از وی برای گرفتن غذا میآمد، پشت سرش میایستاد و دستی به شانهاش می زد و میگفت من مسئول منظم کردن صف هستم، اگر غذایی برایش نمیماند، کنسرو یا نان و پنیر میخورد، دائم در اوقات و فراغت، قرآن میخواند؛ شاید درک مفاهیم قرآنی بود که او را چنین بار آورده بود. وقتی فرماندهای با چنین خصلتهایی دستوری بدهد، نیروهای تحت امر دستورش را اجرا میکنند.
عباسی مرتب با یک دستگاه موتور سیکلت، از گردان تحت امرش سرکشی میکرد، در سنگر سازی مشارکت کرده و از پستهای نگهبانی بازدید به عمل میآورد، در کل انسانی متواضع بود و با نیروهای تحت امرش با مهربانی برخورد می کرد.
روایتی از سرهنگ پاسدار ابراهیم محمد زاده همرزم شهید عباسی:
من از سال ۱۳۶۳ با ولی الله عباسی هم رزم و هم سنگر شدم، او سمت جانشینی گردان ۵۰۳ شهید بهشتی را بر عهده داشت؛ علاقه به مطالعه، یکی از بارزترین ویژگیهای ولی الله عباسی بود، به طوری که پس از فراغت از طرح ریزی عملیات، انجام عملیات آفندی و بازرسی از خط، وی مشغول خواندن قرآن، نهج البلاغه و کتابهای ادعیه بود.
افزون بر مطالعه کتابهای مذهبی، به مطالعه کتابهای سیاسی نیز علاقه داشت و نسبت به سایر هم رزمان از اطلاعات سیاسی گستردهای برخوردار بود.
در گوشهای از سنگر، جایی برای کتابهایش در نظر گرفته بود و هر وقت فرصت پیدا میکرد به سراغ کتابها میرفت و سرگرم مطالعه میشد، گاهی اوقات هم که ما فرصتی پیدا میشد از کتابهایش استفاده میکردیم.
ولی الله عباسی همیشه با وضو بود، به دعای کمیل علاقهای وافر داشت، شبهای جمعه که این دعا از رادیو پخش میشد، آن را تا آخر گوش میکرد؛ در یکی از شبهای جمعه که تعدادی از هم سنگران در حال استراحت بودند، او به دعای کمیل گوش میداد، هم سنگران از وی خواستند که رادیو را خاموش کند، اما او سنگر را ترک کرد و خارج از سنگر جایی که خطر شلیک گلوله دشمن وجود داشت، دعای کمیل را تا آخر گوش داد.
یک شب قرار گذاشتیم که از پستهای نگهبانی بازدید به عمل آوریم؛ به گروهان شهدا که قمر جمرزاده فرمانده آن بود رسیدیم، دسته یکم از گروهان شهدا را بازدید کردیم؛ روی یکی از ارتفاعات مجاور، جوانی پانزده، شانزده ساله به نام زینی وند داخل یک سنگر در حال نگهبانی بود؛ قصد داشتیم که از سنگر او بازدید کنیم، هنوز پای ارتفاع بودیم که درست در این حین گلوله خمپاره فرود آمد و به داخل سنگر افتاد، وقتی به داخل سنگر رفتیم گلوله خمپاره بدن شهید زینی وند را دو نصف کرده بود، عباسی و همراهان از این واقعه بسیار ناراحت شدند.
عباسی وقتی میخواست مسئولیتهای رزمندگان را متذکر شود، واقعه شهید زینی وند را مثال میزد و خون گریه میکرد و به رزمندگان میگفت که مسئولیت سنگینی بر روی شانههایمان است و ما نباید مسئولیت هایمان را فراموش کنیم.
عباسی خیلی کم از مرخصی استفاده میکرد، زمانی هم که به مرخصی میرفت، هدف دیدار مادرش بود.
روایتی از سرهنگ پاسدار اقبال سالاری:
من در اواخر سال ۱۳۶۴ و اوایل سال ۱۳۶۵ به گردان شهید بهشتی منتقل شدم، در این گردان بود که با ولی الله عباسی آشنایی پیدا کردم؛ با وجودی که جوان بود؛ اما رفتارش با دیگران به رفتار اشخاص سالمند و با تجربه شباهت داشت، اطرافیان او را مش(مشهدی) ولی الله صدا میزدند. در عرف ما لفظ مشهدی در مورد کسی به کار میبرند که مسن، بزرگ و سرکرده باشد.
همواره در حال آموختن بود؛ آن چه را که یاد میگرفت به دیگران هم یاد میداد، یک تسبیح در دست داشت و دائم ذکر میگفت، حتی در حال راه رفتن هم ذکر او قطع نمیشد، اگر چه در جبهه شرایط برای مطالعه مساعد نبود با این حال، او بخشی از اوقاتش را صرف مطالعه میکرد؛ نمازش را اول وقت به جا میآورد و بعد از نماز زیارت عاشورا میخواند؛ در نماز جماعت شرکت میکرد و مقید بود که نماز شبش ترک نشود.
از لحاظ مدیریتی، اهل مشورت و رایزنی بود، خیلی کم به مرخصی میرفت؛ از بیت المال استفاده نمیکرد، یک بار که به اجبار او را به مرخصی فرستادند، یک دستگاه خودرو در اختیارش گذاشتند تا با ماشین از خط برود، قبول نکرد و با پای پیاده به راه افتاد.
روایتی از مادر شهید:
ولی الله از همان اوایل کودکی به نماز خواندن عادت کرده بود؛ از مدرسه که میآمد به مسجد میرفت، مهم ترین قسم او سوگند به جان امام بود؛ هر بار که از مرخصی استفاده میکرد و به دیدار خانواده میآمد، از او میخواستم که جبهه را ول کند اما او در جواب میگفت: من برای اسلام به جبهه میروم؛ به خواهرانش تاکید میکرد که حجابشان را رعایت کنند.
روایتی از سرهنگ پاسدار سالار اقبالی، هم رزم شهید:
ولی الله عباسی در ارتفاعات چغاعسکر، واقع در منطقه چنگوله مستقر بود، قرار شد که یک تک محدود علیه نیروهای دشمن انجام شود در گردان شهید بهشتی یک قبضه تفنگ ۸۲ میلیمتری وجود داشت که نیروهای گردان هفتهای دو یا سه بار از این سلاح استفاده میکردند.
پیش از شروع عملیات، با توپخانه ارتش و گردان ادوات تیپ ۱۱۴ امیرالمؤمنین (ع) هماهنگی به عمل آمد تا نیروهای عمل کننده را پشتیبانی کنند؛ من و مرتضی ساده میری، فرمانده گروهان نیز در چغا عسکر حضور داشتیم؛ عباسی و عبدالله محسنی و یک نفر بسیجی عازم محل عملیات شدند؛ هنوز زمان زیادی نگذشته بود که حاج درویش کریمی در حالی که بسیار ناراحت بود به طرف ما آمد و گفت: ولی الله و همراهانش به شهادت رسیدند.
به همراهان گفتم کسی از نیروهای گردان را خبر نکنید؛ زیرا همه افراد میآیند و گردان به هم میریزد، وقتی آنها را به پست امداد رساندیم، هر سه نفر شهید شده بودند و به این سان ولی الله عباسی و هم رزمانش روز ۸ خرداد ماه ۱۳۶۵ مصادف با ۱۹ ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت گلوله خمپاره به لقا الله پیوستند.
بخشی از وصیت نامه:
برخی از آن مومنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند؛ مانند عبیده، حمزه و جعفر و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.
سلام بر محضر مبارک رسول الله (ص) خاتم پیامبران، سلام بر امام زمان (عج) یاور محرومان و تهی دستان؛ سلام بر امام حسین (ع) که با خون مطهر خود ثمرهای پر برکت به درخت اسلام داد؛ سلامی خالصانه بر امام امت، خمینی کبیر و سلام بر امت قهرمان و ملل اسلامی گیتی، اعم از لبنان و فلسطین و سلام بر خانواده عزیزم و مادران دلسوز، هر چند لیاقتش را ندارم ولی چون میخواهم تکالیفم را انجام دهم، وصایایی بر روی کاغذ قید و یادداشت میکنم وصیت بنده بر این قرار است: عزیزان از کشته شدن من در راه اسلام و اهدا خون عالیه آن ناراحت و محزون نشوید؛ چرا که مردن در راه خدا، نابود و فنا شدن نیست بلکه زندگی جدیدی آغاز میشود که پایانی ندارد؛ مردن در راه خدای عالمیان را نادیده نگیرید و در زندگی همیشه صبور و شکیبا باشید؛ البته نه در برابر ملحدان و مکاران و امثال صدام پلید و ... چون اگر هر کدام از ما مسلمانان در برابر جنایت این خبیثان سکوت کنیم گناهی کبیره محسوب میشود.
ما باید راه خودمان را مقید به عمل سالار شهیدان امام حسین(ع) و سایر ائمه که همانا مبارزه با شرک و بت پرستی و ترویج اسلام بوده است ادامه دهیم؛ ما اگر نسبت به اسلام متعهد نباشیم گناه کردهایم و جایی در آخرت و روز واپسین نداریم؛ از همه بهتر و افضلتر این است که برادران رزمنده از تفرقه و جدایی اجتناب کنید و با هم متحد باشید؛ توصیه دیگر این جانب این است که از غیبت هم دیگر پرهیز کنید.
اما کلامی با ثروتمندان دارم و آن این است که ثروتمندان مرفه هستند و یا ملک زیادی دارند؛ در حیات خویش طبقات ضعفا را فراموش نکنند و به فکر یتیمان باشند؛ چون اگر ثروتمندان حق مستمندان را نخورند مسکینی در جامعه وجود نخواهد داشت؛ کسانی که قدرت کمک دارند حتما باید به انقلاب مقدس اسلامی کمک کنند.
به مادر عزیزم توصیه میکنم که زیاد برایم گریه نکند؛ چون دشمنان مکار و حیله گر از این محزونی و اندوهناکی شما سو استفاده کرده و خوشحال میشوند؛ مادرم از این که شما بسیار برای بنده زحمت کشیدهاید حلالیت میطلبم، از کلیه هم رزمانم حلالیت میطلبم و امیدوارم که از خدا برای بنده استغفار کنند.
تکریم و تعظیم شهیدان، تلاشی مقدس است در برافراشتن پرچمهای سرخ استقلال و آزادی بشریت، از یوغ ذلت و اسارت و گام بلندی است در راستای احیای ارزشهای مکتب توحید و عدالت؛ زیرا که، «شهادت، مرگ در راه ارزشهاست».
انتهای پیام/