محمدصالح همچنان منتظر است تا پدر بیاید و دست بر سرش بکشد تا خوابش ببرد
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری فارس-تهران؛ یک زندگی آرام و بیحاشیه دارد، با تحصیلات عالیه و شغل کارمندی در بیمارستان؛ ۱۱ سال است زندگی مشترک تشکیل داده و دارای دو فرزند پسر ۷ ساله و ۱۶ ماهه است. محمدصالح پسر بزرگش، عاشق پدر است و هر شب چشم به راه بابا میماند تا از سر کار برگردد و با او بازی کند و عباس که هنوز سخن نمیگوید تازه دارد تمرین بابا گفتن را از برادرش میآموزد.
سلمان مامور نیروی انتظامی نیست، او مامور نیروی امنیتی نیز نیست، شغل سلمان هیچ ارتباطی به امور نظامی ندارد و هیچ اجباری برای حضور در ماموریتهای نظامی ندارد، اما او بسیجی است، بسیج به معنای واقعی کلمه، همان بسیجی که امام امت انتظارش را داشت، بسیجیای که نمیتواند نسبت به سرنوشت کشورش و مردمان شهرش بی تفاوت باشد.
سلمان از همه تعلقاتش دل میکَند. مادر، همسر، فرزند، خواهر، برادر، زندگی، شغل، آینده، پیشرفت و خوشبختی، هیچکدام مانعش نمیشوند تا به فرمان امامش لبیک بگوید. وقتی صحبت از آرامش و امنیت ایران به میان میآید، آقاسلمان تنها به یک چیز فکر میکند، جان من فدای میهنم، جان من فدای رهبرم، جان من فدای مردمم.
«سلمان امیراحمدی» متولد ۱۲ مرداد ۶۶ عاشق شهادت بود و چه زیبا به آرزویش رسید. اما یازده شب است که محمدصالح منتظر است تا بابا به خانه بیاید و قطعا بزرگتر که شود میفهمد که بابا هرگز نخواهد آمد. چون بابا رفته است تا مردان و زنان سرزمینش در آرامش و امنیت زندگی کنند.
با حضور در منزل شهید امیراحمدی، با خانواده این شهید دلاور که در مسیر امنیت کشور جانفشانی کرد و به تیر اغتشاشگران به شهادت رسید، گفتوگو میکنیم.
دوران زندگی ما خیلی خوب اما کوتاه بود
فاطمه اسلامیفر همسر شهید سلمان امیراحمدی، خاطرات زیادی از ۱۱ سال زندگی مشترک با آقاسلمان دارد اما در این ۱۱ روز، به اندازه همه آن سالها دلتنگ شده اما به همسر غیورش میبالد و افتخار میکند. در ادامه گفتوگوی این بانوی صبور را میخوانیم.
آقاسلمان کارمند بیمارستان لبافی نژاد و مشغول به تحصیل در مقطع فوق لیسانس مدیریت بود، دوران زندگی ما خیلی خوب اما کوتاه بود و فکر نمیکردم اینقدر زود تمام شود. فقط می توانم بگویم همه چیز خیلی عالی بود، همسرم سنگ تمام در زندگی می گذاشت، مردم دار بود، احترام زیادی به پدر و مادرش می گذاشت و هر زمان که منزل مادرش می آمد دست و پای مادر را می بوسید.
محمدصالح همچنان منتظر است تا پدر بیاید و دست بر سرش بکشد تا خوابش ببرد.
همسرم به دست و دلبازی و کمک های جهادی و هیئتی بودن، مشهور بود. با بچه ها خیلی بازی میکرد و محمدصالح وابستگی زیادی به پدر داشت و بدون حضور پدر سر سفره، شام نمیخورد و در این مدتی که گذشته محمدصالح روزشماری میکند که چرا پدر به خانه برنگشته و این شب ها همچنان منتظر است تا پدر بیاید و دست بر سرش بکشد تا خوابش ببرد.
محمدصالح روحیه خوبی دارد به او میگویم که به پدرت افتخار کن، او زنده است و همیشه کنارت حضور دارد، دستش بر شانههای توست، همیشه قوی و محکم باش و وقتی دلتنگ پدر است با او صحبت می کنم تا آرام شود.
فقط صبر زینبی است که این دلتنگی را آرام می کند، حس می کنم که این شهدا دستشان را برروی قلبم گذاشتند و آرامش خاصی می دهند که بتوانیم صبور باشیم.