ماهیت سلطه و اقتدار در رژیم سیاسی قاجار
اگر مطلقه بودن و پاسخگو بودن قدرت جزء خصایص قدرت در دوران مدرن باشد، از این حیث، نظام سیاسی قاجاری جزء الگوهای سنتی اقتدار و سلطه طبقهبندی میشود. به این جهت که اولاً، علیرغم تمرکز قدرت در دستان شاه، این قدرت مطلقه نیست؛ یعنی شاه امکانات لازم برای تسری قدرت خود را به تمامی ارکان جامعه بهنحو مقتضی و مؤثر ندارد. ثانیاً، محدود به هیچ قانون و ضابطهای نیست که در برابر اعمال اقتدار مسؤل باشد. خودکامگی صفت بارز سلطه در دوران قاجاریه است.[1] مشروعیت سلطهی شاهان بیش از آنکه برخاسته از قوانین و سنتهای دیرپای جامعه باشد، متأثر از کامیابیهای شخصی و فردی آنها است.
«شاه به هیچ یک از معانی اروپایی کلمه یک King نبود و شاهنشاه نیز یک امپراتور نبود. او مستبدی بود که اقتدار و در نتیجه مشروعیتش عمدتاً ـ اگر نه تماماً ـ بر پایهی موفقیت شخصی وی استوار بود و نه جانشینی مشروع».[2]
نظریهی سنتی مشروعیتبخش سلطنت در ایران، که مبتنی بر فره ایزدی یا فر کیانی بود، یعنی نظریهی ظلاللهی سلطنت نیز به نوبهی خود بر قانونناپذیری و نامحدود بودن دامنهی اقتدار شاه میافزود. به علاوه این نظریه با صلاحیتهای شخصی فرد فرمانروا نیز ارتباط نزدیک داشت:
«پادشاه به هر طریقی که از عنایتالهی بهرهمند میشد، نمایندهی خدا در روی زمین بود و لذا ارادهی او از حدود انسانی فراتر میرفت. به دیگر سخن حکومت او تقدیر الهی بود و مشروعیت او فیض الهی. از این رو شاه مقید به هیچ قرار دنیوی نبود و مشروعیت او ارتباطی با نخستزادگی یا جانشینی بنا بر قاعده مستقر و منظمی نداشت… او نه در رأس جامعه بلکه فوق جامعه بود».[3]
در این میان همانگونه که ذکر شد، صلاحیتهای فردی در برخورداری از فیضالهی برای نایل شدن به مقام سلطنت اهمیت داشت. صرف تعیین یا نصب شدن فردی به نام ولیعهد برای جانشینی تعیینکنندهی نهایی نبود و جربزهی شخص او نیز برای رسیدن به پادشاهی ملاک قرار میگرفت. قدرتمندی و دلاوری یا برخورداری از زور، داشتن آیین و نژاد و برخورداری از هنرهای شاهی چون جنگاوری، جوانمردی، وفای به عهد و پیمان، دادگری و خویشتنداری نیز اهمیت داشت. اینها همه ضابطهی مشروعیت قدرت در ساختار نظام شاهی در ایران بودند.[4] در آینده بنا به ضرورت، دربارهی ویژگیهای این بعد از مشروعیت نظام سلطنت بیشتر صحبت خواهیم کرد.
با این حال، ماهیت سلطه در نظام شاهی ایران مطابق کدام یک از الگوهای سنتی سلطه است؟ در اینباره، بحثهای فراوانی مطرح است: از شیوهی تولید آسیایی، جوامع آبی، جامعهی پراکنده، فئودالیسم، پدرسالاری و غیره. ما در اینجا قصد وارد شدن به این مشاجرات را نداریم. آنچه مسلم است عناصری از همهی این الگوها در ساختار سیاسی ایران مشاهده میشود. در اینجا به صورت فهرستوار برخی از ویژگیهای مهم سلطه در این ساختار را برمیشمریم.
مهمترین ویژگی سلطه در این رژیم، خودکامگی، مطلقالعنانی و محدود نبودن قدرت شاه به هیچ ضابطه و قانونی است. اختیارات نامحدود ویژگی قدرت پادشاهان ایرانی بود. سرجان ملکم دربارهی دامنهی اختیارات پادشاهان قاجار مینویسد:
«در ایران پادشاه از تمامی همقطاران خود در سایر کشورها بر افراد ملتش مسلطتر و مطلقالعنانتر است. ارادهی پادشاه در حکم قانون است و فقط مراعات شریعت یا میل او به کسب شهرت و افتخار یا ترس از مخالفت و رعایت قوانین و مصالح کشورداری میتواند مانع اجرای حکم او شود. پادشاه به تمام معنی کلمه مطلقالعنان است و هر چه خواست میتواند انجام دهد. در عزل و نصب وزرا، قضات و صاحبنصبان و ضبط اموال و کشتن رعایا آزاد است و هیچگونه حد و مانعی در کار او نیست».[5]
شهدری بودن مقام سلطنت از ویژگیهای دیگر سلطه در این رژیم بود. ولیعهد قاجاریه باید از طرف مادر قاجاری میبود. منتها انتخاب پادشاه در این میان عامل مؤثری بود. بهعلاوه ویژگیهای فردی ولیعهد در سرکوب مدعیان حکومت نیز اهمیت داشت. بسیاری از خشونتها و کینهورزیهای میان شاهزادگان ناشی از مسئلهی ولایتعهدی بود و چه بسا که ترس و بدگمانی ولیعهد از برادران خود، سبب از میان رفتن تبعیدهای طولانی و نقص عضوهای مؤثر چون نابینایی آنها میشد. شواهد فراوانی از اینگونه اعمال در تاریخ سلسلهی قاجاری وجود دارد.
بهعنوان مثال، پس از به قدرت رسیدن محمدشاه، چند تن از عموهای او مدعی سلطنتش شدند. خود او ابتدا پسر بزرگش، ناصرالدین میرزا را به ولیعهدی انتخاب کرد ولی بعداً متمایل به ولیعهدی پسر کوچکترش، عباس میرزا ملکآرا، شد. همین مسئله کینهی شدیدی در ناصرالدین میرزا نسبت به عباس میرزا ایجاد کرد؛ به طوریکه بعد از رسیدن به سلطنت فقط با پادرمیانی سفیر انگلیس و روسیه بود که عباس میرزای خردسال از مرگ و نقص عضو مؤثر رهایی یافت. با این حال، قصر او تاراج شد و سالها مغضوب و بهصورت پناهنده در روسیه و بینالنهرین سپری کرد. پاسخ صدراعظم به نامههای شفاعتجویانه وزیر مختارهای روسیه و انگلیس، نشانگر بدگمانی شاه و عرف حکومت در ایران است:
«لیکن آن جناب ملاحظهی بعضی از قواعد و رسومات دولت ایران را کرده و بدانند که در ایران آن قسمتهایی که آن جناب منظور دارند از پیش نخواهند رفت و از شر مفسدهجویان ایمن نمیتوان شد. هرگاه اولیای دولت ایران بخواهند از روی انصاف و عدالت در نظم مملکت و آسایش عموم خلق و رعیت بکوشند، لامحاله باید به محض خیال و تصور و گمان دربارهی هر کس که باشد همان آن، در صدد دفع و رفع آن برآیند و به هیچوجه خودداری و تأمل ننمایند».[6]
خود ناصرالدین شاه که اینگونه با برادرش برخورد میکرد، مقام ولیعهد خود مظفرالدین شاه را میخواست به پسر دیگرش، ظل السلطان، بفروشد. همینطور شعاعالسلطنه مدعی ولیعهدی برادرش محمدعلی میرزا بود. به همین دلیل او با مشروطهخواهان به امید رسیدن به تخت پادشاهی دست دوستی داد. حتی حمایت اولیهی محمدعلی میرزا از مشروطهخواهان و تلاش او در ترغیب مظفرالدین شاه و به امضا رساندن فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه، ناشی از ترس او از مدعیان تاج و تخت سلطنتش بود که همگی از برادران و عموهای او بودند[7] و همانطور که برخی از آنها به امید رسیدن به سلطنت با مشروطهخواهان همراه شده بودند.
ویژگی سوم قدرت عدم اتکای آن به طبقات اجتماعی ـ همانگونه که در مورد شایستگیهای فردی برای رسیدن به قدرت ذکر شدـ بود. در ایران قاجاری قدرت پادشاه، متکی به هیچ طبقهی اجتماعی نبود. به عبارتی از لحاظ نظری و عملی، شاه مبانی قدرت خود را از جامعه نمیگرفت. همین مسئله خود دلیل بر ناپایداری طبقات و لذا سنتهای جاافتادهی تاریخی میشد. به عبارتی فردی بودن ماهیت سلطه، به ناپایداری طبقات قدرتمند و ذینفوذ اجتماعی میانجامید و نبود این طبقات خودکامگی قدرت را تداوم میبخشید.
پایگاه اجتماعی عمدهی پادشاهان را نیروهای ایلی تشکیل میدادند. سوارهنظام ایلی و روحیهی جنگاوری و درندهخویی آنها، زمینهی مناسب برای قدرتیابی رؤسای ایلی و حاکمیت یافتن آنها بر جوامع پراکندهی شهری و روستایی در ایران میشد. به همین دلیل تقریباً تمام سلسلههای پادشاهی تا دورهی قاجاریه را ایلات تشکیل دادهاند.
«مادها، پارسها (هخامنشیان)، یونانیان (سلوکیان)، پارتها (اشکانیان)، ساسانیان، اعراب مسلمان، ترکان غزنوی، ترکان سلجوقی، ایلخانان مغول، ترکان تیموری، ترکمانان صفوی، ترکمانان افشار، فارسها و لرهای زند و ترکمانان قاجار نیروهای ایلی بودند که یکی پس از دیگری در ایران حاکم شدند».[8]
به همین دلیل، سلطه در ایران همواره رنگ و بوی ایلی داشته است و سنتهای حکومتی درون ایلات، با مسلط شدن یک ایل، تبدیل به سنت و رویهی حکومت میگردید و با سرنگونی یک ایل و روی کار آمدن ایل دیگر، نوعی سنت جدید پدید میآمد. بنابراین هیچگاه یک سنت و رویهی پایدار حکومت در ایران شکل نگرفت.
پینوشتها:
1- دربارهی تمایز میان قدرت «مطلقه» و «خودكامه» مراجعه شود به:
محمدعلی همایون كاتوزیان، تضاد دولت و ملت، نظریهی تاریخ و سیاست در ایران، ترجمهی علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1380، ص 24
2- محمدعلی (همایون) كاتوزیان، پیشین، ص 29
3- محمدعلی همایون كاتوزیان، دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی، ترجمهی حسن افشار، تهران، نشر مركز، 1379، ص 16
4- فرهنگ رجایی، تحول اندیشهی سیاسی در شرق باستان، تهران، نشر قومس، 1372، صص 86.70
5- سرجان ملكم، تاریخ ایران، ترجمهی میرزا اسماعیل حیرت، تهران، سعدی، بیتا، صص 28ـ29 و همچنین ص 398
6- محمدعلی همایون كاتوزیان، دولت و جامعه در ایران...، صص 17.16
7- محمدعلی تهرانی (كاتوزیان)، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شركت سهامی انتشار، 1379، صص 193ـ 196
8- محمدعلی همایون كاتوزیان، دولت و جامعه در ایران...، ص 28