روایتی از حمله کماندوهای رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه
فاجعه فیضیه در فروردین یکی از جنایات رژیم پهلوی در مبارزه با روحانیت و سرکوب حوزههای دینی بود. روایت متعددی از نظر شاهدان عینی آن روزها روایت شده است.
آیتالله قربانعلی درّی نجفآبادی یکی از افرادی است که در خاطرات خود به روایت فاجعه فیضیه پرداخته است. وی میگوید: در روز دوم فروردين سال 1342 كه مصادف بود با شهادت امام صادق(ع)، از طرف مرحوم آيتالله گلپايگانى در مدرسهى مباركهى فيضيه، مراسم روضهخوانى و عزادارى به مناسبت سالگرد شهادت اين امام بزرگوار برگزار گرديد. در حياط مدرسه و اطراف كتابخانه و جايى كه مرحوم آيتالله اراكى نماز مىخواند، زيلوهايى پهن شده بود كه در حدود دو هزار نفر جمعيت در آن جاى مىگرفت و گاهى كه مراسم در سطح وسيعترى بود جمعيت در اطراف مىايستادند. در اين مراسم، ابتدا آقاى حاج انصارى قمى ـ رحمتالله عليه ـ كه از وعاظ و منبرىهاى معروف بود، به منبر رفتند و بعد از ايشان نيز سيدآلطه به منبر رفته و صحبت كردند. در اثناى صحبتهاى ايشان به نظر مىآمد كه جمعيت شركتكننده در اين مراسم يك جمعيت عادى نباشد.
من كه خود نيز در اين مراسم شركت داشتم متوجه شدم كه جمعيت عادى نيست، و در حدود يك هزار غيرطلبه با لباس كت و شلوار و ژستها و قيافههاى مخصوص كه هيكلهاى آنها درشتتر بود و با تيپ ما طلبهها هيچ نوع سازگارى نداشت، در اين مراسم شركت كرده بودند. پيداست طلبهها همديگر را مىشناسند و با هم ارتباط دارند. اين جمعيت، قبل از تشكيل مراسم بيشتر ازدحام كرده بودند و وارد مدرسهى مباركهى فيضيه شده بودند. اين چنين ازدحام و اجتماعى، پيدا بود كه بايد با برنامهريزى و با يك تدارك قبلى حاصل شده باشد و به هيچ صورت، نمىشد بدون هيچ برنامهاى و در يك لحظه، اين تعداد وارد مدرسه شده باشند.
در آن زمان معمم نبودم، طلبهى شانزده، هفده سالهاى بودم كه لمعه مىخواندم. در آن مراسم، اين جمعيت براى برهم زدن آن و متشنج كردن اوضاع هر كارى مىكردند و تعبيرهاى مختلفى به زبان مىآوردند. يكى مىگفت كه حرف نزنيد، ديگرى مىگفت : صلوات بفرستيد. يكى مىگفت خفه شويد، و از اين قبيل عبارتها كه باعث برخورد و سروصدا و ايجاد تشنج در جمعيت مىگرديد. در آن موقعيت، جوّ ملتهب و ناآرام بود و وضع مراسم مختل گرديد.
آيتالله گلپايگانى نيز در آن زمان آمده بود و سمت راست كتابخانهى مدرسهى مباركهى فيضيه، سمت راست منبر نشسته بود و در جلسه حضور داشت. وقتى آقايانى كه منبر رفته بودند مراسم را متشنج تشخيص دادند با ذكر يك مصيبت خيلى سريع منبر را جمع كردند و هنوز منبر و ذكر مصيبت به پايان نرسيده بود كه جمعيت مذكور شروع كردند به شعار دادن و كارشكنى و مىخواستند برنامهى خودشان را آغاز نمايند. آنها به صورت يك گروه متحد مانند دستههاى سينهزنى حركت خود را شروع كردند. اولين شعار آنها به اين صورت بود كه يكى فرياد زد: (نثار روح اعليحضرت فقيد رضاشاه كبير، صلوات!) اين به طور دقيق يادم هست كه با صداى خيلى بلند گفته شد و آنها هم يك صلوات نيمبندى فرستادند و به دنبال آن، شعار «جاويد شاه» را شروع كردند.
كف مدرسهى فيضيه و دور طبقهى فوقانى و اطراف آن از آجر ساخته شده بود، باغچهها هم نرده نداشت، وضعيت حوض هم مناسب نبود و خيلى عميقتر از وضع كنونى بود. به هرحال، آنها همين طور كه شعار مىدادند به طرف باغچهها هجوم آوردند و شاخهها و تنهى درختان را شكستند. مرحلهى بعدى برنامهى آنها حمله به طلبهها بود. پيدا بود كه جمعيت زيادى هم از برادران اهل علم، طلبهها و فضلا آمده بودند. بسيارى از آنها وقتى ديدند كه جوّ آشفته شده است خيلى سريع از مدرسه خارج شدند و تا آنجايى كه ممكن بود، آن را تخليه كردند. خيلى از آنها كه امكان آن را پيدا نكردند از مدرسه خارج شوند به حجرههايشان رفتند و بعضى از آنها به دارالشفاء كه در كنار مدرسهى فيضيه بود پناهنده شدند و بعضى نيز داخل ايوانها ايستاده بودند. من نيز كه مىخواستم ببينم اوضاع به چه صورتى ادامه مىيابد، در ابتدا در ايوانهاى سمت چپ مدرسه ايستادم و هيچ تصور نمىكردم كه قرار است درگيرى و كتككارى صورت گيرد.
خيال مىكردم كه اين هم يك مسأله ساده است و بعد از يك مقدار تظاهرات و شعار به نفع رژيم پهلوى تمام مىشود. منتها آنها به اين قناعت نكردند و حمله به طلاب را شروع كردند و با چوب و چماق و باتون حملات را گسترش دادند. البته طلاب نيز در مقابل اين موج حمله و خشونت آنها بىتفاوت ننشستند و عكسالعمل نشان دادند و از طبقهى فوقانى با آجر به آنها حمله كردند و اين موجب شد كه در مرحلهى اول اينها مقدارى عقبنشينى كنند؛ اما آنها با يك برنامهى همآهنگ دوباره حمله را آغاز كرده و به سمت طلبهها تيراندازى كردند. در حقيقت، اينها چماقداران و گاردىهاى شاه بودند كه مىخواستند اين برنامه را در قم و در مدرسهى مباركهى فيضيه پياده كنند. بديهى است كه منظور اصلى آنها ارعاب و ايجاد وحشت و ترس و برهم زدن اوضاع حوزهى علميهى قم بود و مىخواستند كه با زهرچشم گرفتن از طلاب، فضلا و كسانى كه در خدمت امام و ولايت بودند، ترسى را در دلها ايجاد كنند كه روحانيت دست از مبارزه با آنها بردارد.
در مرحلهى دوم كه حمله كردند من ديگر پايين نايستادم و از پلههاى سمت چپ به سمت بالا و حجرهى سوم دست راست، كه متعلق به شيخ نصرالله صالحى بود، رفتم. ايشان از شاگردان و علاقهمندان به امام خمينى بود. در آن لحظات كه حدود پانزده تا شانزده طلبه در حجرهى ايشان جمع شديم، تيراندازى، ضرب و شتم و سروصدا و وحشت بسيار تشديد شده بود و من يك مقدار احساس وحشت مىكردم. بعد از مدتى، از تاريكى شب استفاده كردم و از حجرهى شيخ نصرالله صالحى بيرون آمدم و در نهايت از در كنار رودخانهى مدرسهى فيضيه خارج شدم. بعضى ديگر از طلبهها ديوار روبهروى حجره را كه به صورت تيغهاى بود سوراخ كرده و خود را به رودخانه رسانده بودند تا فرار كنند؛ زيرا آنها اتاق به اتاق مىگشتند و هر كه در آنجا بود مىگرفتند و حسابى كتككارى مىكردند. در همان موقع، عدهى زيادى از طلبهها را روى ايوان مقابل صحن مطهر حضرت معصومه(س) جمع كرده بودند. از جملهى كسانى كه ميان آنها بود، يكى شيخ قربانعلى طالب بود كه الان امام جمعهى كيش است. از آقايان ديگر، شيخ اسدالله خادمى بود كه در هنگام درگيرى سر ايشان بر اثر اصابت آجر به آن شكافته بود و از سر ايشان خيلى خون مىريخت، به طورى كه عمامهاى كه به سر ايشان بسته بودند كاملا قرمز و خونآلود شده بود. پس از مدتى، وى را با عدهاى ديگر از مجروحين به بيمارستان فاطميهى قم انتقال دادند و بقيه را نيز روانهى زندان كردند.
وقتى كه از مدرسهى فيضيه خارج شدم، چون نگران آيتالله گلپايگانى بودم، بلافاصله به منزل ايشان رفتم و از پيشكار منزل آنها، احوال آيتالله را جويا شدم. ايشان گفت كه حالشان خوب است و به سلامت از مدرسهى فيضيه به منزل آمده است. پس از اطلاع يافتن از احوالات آيتالله، دوباره به دارالشفاء كه در كنار مدرسهى فيضيه بود برگشتم. آن ترس و وحشتى كه پيش از اين داشتم فرو ريخته بود. در حدود ساعت هشت و نيم شب در هنگام برگشت از منزل آيتالله گلپايگانى، آقاى باستانى را ديدم كه دستشان زخمى شده بود و ناله مىكرد. ايشان را به منزل مرحوم سيدحسن اسماعيليان كه نجفآبادى بود بردم و آن شب را در آنجا مانديم تا به اصطلاح آبها از آسياب بيفتد.
از برادرانى كه در اين حملهى وحشيانه عوامل رژيم پهلوى به شهادت رسيد شخصى بود به نام سيديونس رودبارى، از منطقهى رودبار زيتون؛ اين طلبه را از طبقه دوم مدرسه فيضيه به پايين پرت كرده بودند. محمدعلى طالب نيز از مجروحين اين حادثه بود. همچنين، بسيارى ديگر از دوستان در اين حمله مجروح و زخمى شدند و پيداست كه هدف عوامل رژيم از چنين برخوردى با طلاب اين بود كه حوزه را متلاشى كنند و فكر مىكردند كه اگر حوزه را متلاشى كنند به هدفشان خواهند رسيد؛ چون طلبههاى حوزه تكيهگاه محكمى براى روحانيت و امام(رضوانالله تعالى عليه) محسوب مىشدند، بخصوص طلبههاى جوان و انقلابى و علاقهمند به امام؛ طلبههاى بىباك و فعالى كه اعلاميهها را به اين طرف و آن طرف مىبردند، افشاگرى مىكردند و سخنرانىهاى محكمى عليه رژيم ايراد مىنمودند.
پس از حملهى مأموران حكومت پهلوى به مدرسهى فيضيه، اين مكان به حالت يك خرابه درآمده بود و آثار سوختگى و ويرانى تا مدت طولانى در آن باقى بود و تا اندازهى زيادى غيرقابل استفاده شده بود. در نهايت، بعد از مدتى اعلام شد كه جهت بازسازى و نوسازى مدرسه، حساب بانكى باز شده است و مردم مىتوانند كمكهاى نقدى خود را به اين حساب واريز كنند. اين مسأله، با استقبال زيادى از طرف مردم مواجه گرديد و هر كسى يك تومان يا بيشتر كمك مىكرد. به گونهاى كه در همان نيمهى روز اول، بيش از هشتاد هزار تومان جمع شد. اين عمل، در حقيقت، يك رفراندومى عليه رفراندوم شاه تلقى مىشد، اما عوامل رژيم پهلوى اين حساب را بستند و نگذاشتند كه مردم به اين حساب پول واريز كنند و اين مسألهاى بود كه نشان داد مردم در هر شرايطى پشتيبان و حامى حوزه و روحانيت هستند. البته، بعدها جريان بازسازى مدرسهى فيضيه توسط خود امام و بعضى ازمراجع قم انجام گرفت و حدود چهار ماه بعد از حادثهى پانزده خرداد 1342، دوباره، اين مدرسه فعاليت خود را از سر گرفت. در آن زمان مدير مدرسه، مرحوم علمى (رحمتالله عليه) بود.