مجاهدت از کردستان تا مرصاد؛ روایت طلبه مبارزی که پنجمین شهید خانواده شد
شهید روحانی حاج ولی الله قمی یکی از شهدای خانواده قمی است که در عملیات مرصاد به دست منافقین به شهادت رسید. او برادر شهید حسن و علی قمی، عموی شهید وحید قمی و فرزند بانوی شهید منور کفائی زاده است. شهید حسن قمی در سن 31 سالگی در سمت فرماندهی سپاه بوکان در سال 1359 در آن شهر به شهادت رسید. شهید علی قمی که در سن 24 سالگی، چهار ماه پس از شروع جنگ تحمیلی در هنگام حصر آبادان در آن شهر به دست حزب بعث به فیض شهادت نایل شد. فرزند ارشد شهید حسن قمی، شهید وحید قمی است که در سن 16 سالگی در عملیات والفجر 3 در پادگان حاج عمران عراق به شهادت رسید.
طلبه شهید ولی الله قمی مدتی را در تصدی ریاست بنیاد شهید پاکدشت مشغول و بخشی از زندگی خود را نیز در راه تبلیغ علوم دینی صرف کرد. سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی، مصدومیت در مبارزه با ضد انقلاب کردستان و زندگی مجاهدانه در سوریه و لبنان از دیگر بخشهای زندگی سراسر مبارزه او بود. اما اشتیاق او به جهاد بیش از آن بود که در شهر خود را وقف مردم کند. حضور در میادین جنگ را در هیچ شرایطی کنار نمی گذاشت و نهایتا خدا همانند سایر اعضای شهید خانواده او را نیز خرید و آخرین شهید این خانواده ایثارگر شد.
ولی الله قمی در سال 1337 در روستای مامازند ورامین متولد شد. پدرش که عارفی روشندل بود او را ولی الله نامید به امید آنکه به ولایت و محبت الله نایل آید. حاج ولی الله قمی تحصیلات کلاسیک خود را تا سوم دبیرستان در منطقه پاکدشت و سپس در تهران ادامه داد و همگام با تحصیل برای تامین معاش خود و خانواده به کارهای مختلف کشاورزی و دامداری میپرداخت. او کودکی با محبت و پر احساس بود . در ایام نوجوانی با مسجد و روحانیت میانه خوبی داشت و کمتر مجلس و محفل دینی در آن منطقه برگزار می شد که جایش در آنجا خالی باشد.
تحصیلات حوزوی؛ آغاز مبارزات و زندگی جهادی
تحصیلات حوزوی آغاز مبارزات او به وسیله علم و دانش بود. سال 1353 که سال آخر تحصیلات دبیرستانی او محسوب می شد، نیمه سال برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه قم رفت. علاقه و پشتکارش باعث شد که در مدت نسبتا کوتاهی تقریبا تا اتمام لمعتین پیش رود و خود را برای ورود، به سطوح عالیه حوزه آماده کند. شهید حاج ولی الله قمی در طول تحصیل از محضر اساتید اخلاق حوزه علمیه کسب فیض کرد. دراین مدت حتی الامکان رفتن به مسجد جمکران را در شبهای جمعه ترک نمی کرد و مرتب به زیارت حضرت معصومه علیها السلام مشرف می شد.
مبارزات انقلابی او در محل چشمگیر بود. اوجگیری مبارزه علیه رژیم طاغوت نقطه عطفی در زندگی حاج ولی الله قمی بود. با همکاری بعضی از دوستان و از جمله شهید حجت الاسلام والمسلمین، رضا مظفر ضمن توزیع اطلاعیه های حضرت امام و پخش تراکت و دیوار نویسی در قم، اطلاعیه های دست نویسی برای طلاب شهرستان ورامین در حوزه علمیه قم تهیه و در مدرسه خان نصب می کردند. بعد مدتی توسط ساواک قم به همراه شهید حجت الاسلام رضا مظفر دستگیر و مدتی را در زندان بسر برد و شکنجه های شدید و سختی را تحمل کرد. پس از آزادی از زندان فعالیت خود را تشدید کرده و به مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی و ساخت سلاح دست ساز رو آورد.
مجروحیت در کردستان به دست ضد انقلاب تا اخر عمر همراهش شد
پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی را در کمیته مرکزی فعالیت کرد و مجددا برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم بازگشت. بعد از مدت کوتاهی با صدور فرمان تاریخی امام خمینی(ره) در مورد ضرورت حضور سریع نیروها در کردستان بدانجا شتافت. بیش از یکسال مسئولیت اعزام نیرو را در غرب کشور بعهده داشت.
در همین ایام در درگیری با ضد انقلاب و دموکرات در اطراف شهرستان پاوه علیرغم جراحت سختی که در اولین لحظه درگیری پیدا کرده بود ضربات سختی را به مزدوران وارد کرد. به خاطر مجروحیتش مدت زیادی را در بیمارستان و منزل بستری شد و از ناحیه پا دچار نقص عضو شده و جانباز شد.
یکی از همرزمانش از زمان بستری بودن او خاطره ای نقل کرده و می گوید: «در بیمارستان مصطفی خمینی تهران در اتاقی که بستری شده بود به عیادتش رفتیم چند لحظه بعد برادر بزرگ او (شهید حسن قمی) نیز به ملاقاتش آمد به مجرد اینکه چشمان دو برادر به یکدیگر خیره شد شهید حسن قمی با لبخندی کنایه آمیز گفت: ما منتظر شنیدن خبر شهادت تو بودیم مجروح شدن در راه خدا که چندان مهم نیست...» و این نشان دهنده نگاه مجاهدانه کل اعضای خانواده قمی به مسئله مبارزه و انقلاب اسلامی بود.
در ریاست بنیاد شهید با دل و جان به خانواده شهدا رسیدگی کرد
شهید قمی پس از بهبودی نسبی مدتی در دادسرای انقلاب پاسداران به عنوان مسئول شعبه 2 دادیاری انجام وظیفه کرد و در همین ارتباط برای انجام مأموریت مدتی را در سوریه و لبنان گذرانید، سپس سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی مامازند( ستاد عملیاتی بعثت ) را برعهده گرفت و چندین سال در این مسئولیت بود.
در سال 1363 در حالیکه سه نفر از اعضای خانواده قمی به شهادت رسیده بودند. ( شهید حسن، علی، وحید قمی) حاج ولی الله به سرپرستی بنیاد شهید انقلاب اسلامی پاکدشت منصوب شد. نسبت به فرزندان شاهد و رسیدگی به مشکلات خانواده هایشان با سوز و گداز کار می کرد. چهره غم گرفته خانواده شهدا در شهادت حاج ولی الله قمی خود بهترین گواه این امر است.
یکی از دوستان شهید خاطره ای از زمان تدفین حاج ولی الله تعریف کرده و می گوید: در گلستان شهدا منطقه پاکدشت ورامین (ده امام) بودیم که حاج محمد قمی برادر شهید حاج ولی الله داخل قبر جنازه برادرش را برای دفن تحویل گرفته بود. همسر شهیدی از شهداء منطقه، هراسان خود را به کنار قبر رسانید در حالی که به شدت گریه می کرد، فریاد زد: «حاج محمد تو را به خدا روی حاج ولی خاک نریز - آخر چطور دلت میاد او را توی قبر می گذاری، او همه کاره ما بود، او بچه های ما را سرپرستی می کرد.»
اشک حاج ولی برای دختر شهید
یکی دیگر از دوستان شهید از خاطرات زمان تصدی شهید قمی در بنیاد شهید می گوید: شهید حاج ولی الله قمی در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود به دیدن من آمد و بدون مقدمه گفت: یکی از دختران شاهد را که از لحاظ درس خیلی عقب افتاده بود امروز به بنیاد شهید دعوت کرده بودم، ابتدا به او بسیار محبت کرده و هدیه ای که قبلا برای کرده بودم به او دادم و بعد پرسیدم که دخترجان تو که دوست خوب است چرا یکباره ضعیف شده است، به من بگو چرا خوب درس نمی خوانی؟
دختر پاسخ نداد، اصرار کردم و او باز هم سکوت کرد، در نهایت (در حالی بغضش ترکیده بود) گفت: «آخر نمی توانم درس بخوانم هر وقت کتاب را باز می کنم یاد بابام می افتم. توی کلاس که معلم درس میدهد حواسم میرود پیش بابام، موقع مشق نوشتن قطرات اشک چشم، کاغذ دفترم را خیس میکند..»
حاج ولی الله عاشق شهادت بود. بی تابی او نسبت به شهادت بخصوص بعد از شهادت وحید(برادرزاده اش) بیشتر شده بود. میان او و وحید (مخصوصا بعد از شهادت پدرش) آنچنان رابطه عاطفی برقرار شده بود که زبانزد همگان بود. میزان تاثر او از شهادت وحید در زندگی نامه ای که به قلم شیوای خود برای شهید وحید تنظیم کرد به خوبی نمایان است.
غریبانه به دنبال جنازه مادر در مکه
در سال 1366 در فاجعه مکه معظمه مادرش نیز به دست وهابیت آل سعود جنایتکار به کاروان شهیدان پیوست. پدر شهید می گوید : در مکه معظمه در بحبوحه کشتار حجاج توسط آل سعود من درمیان جنازه شهدا به دنبال جنازه احتمالی همسرم می گشتم، در یک لحظه متوجه شدم که حاج ولی الله نیز شهدا را یکی پس از دیگری شناسائی می کند تا جنازه مادرش را بیابد و چون زینب در شام غریبان کربلا گمشده اش را جستجو می کند.
ولی هیچکدام از ما موفق نشدیم و از آنجا که او از ناحیه پا دچار معلولیت بود به شدت خسته و احساس درد می کرد با هم براه افتادیم در هیئت پزشکی ایران خون برای مجروحین می خواستند. او فورا حاضر شد و خون اهدا کرد. بعد چند روز به طور دائم دنبال جنازه گشتیم و حتی حاج ولی الله مجبور شد تنها وقوف اضطراری عرفه را درک کند تا توانست جنازه مادرش را پیدا کند. چون مزدوران آل سعود مانع از ورود ما ایرانیها به بیمارستان ها می شدند و جنازه ها را نشان نمی دادند.
شهادت به دست منافقین
بعد از برگزاری مراسم سالگرد شهادت مادر شهیده اش حتی یک روز نیز نتوانست صبر کند و در دوم مرداد ماه 1367 در پاسخ به پیام امام عزیز به سوی جبهه شتافت و علیرغم اصرار بیش از حد یارانش که بخاطر معلولیت او از ناحیه پا او را از رفتن به خطوط مقدم نبرد منع می کردند در آزادسازی منطقه اسلام آباد غرب در عملیات مرصاد فعالانه به نبرد پرداخت. و پس از پیشروی عمده و آزاد کردن اسلام آباد در آخرین لحظات درگیری در حالیکه مهمات آنان به اتمام رسیده بود به همراه همسنگرانش به شهادت رسید. آنجا حاج ولی الله همراه شهید حجت الاسلام رضا مظفر ، شهید حسن مظفر، شهید علی مظفر و شهید ثقه الاسلام اسکویی بر اثر انفجار نارنجک شهید شد.