مادرانهای به رنگ خون
آدمها در هر روز، در هر جای دنیا قصهای متفاوت دارند. یک جای دنیا صبح است و یکی در آرامش و در هوای پاییزی صبح کودکش را آماده مدرسه رفتن میکند و با لبخندی مادرانه دعای خیر بدرقه راهش میکند. دیگری در همان زمان و با چند ساعت اختلاف در جای دیگری از دنیا، پشت درب اتاق عمل انتظار میکشد تا پزشک جراح از اتاق بیرون بیاید و بگوید: "خطر رفع شد، عمل موفقیت آمیز بود."
زندگی همین قدر دیگرگون و متفاوت است. یکی زیباست و یکی زشت. یکی در آرزوی فرزند، سال هاست یه درگاه خداوند دعا میکند و دیگری گاهی با خودش میگوید؛ کاش فرزندی نمیآوردم و کفران نعمتی را می کند که خیلی ها در حسرتش هستند. خلاصه آدمها هرکدام به شیوه ای زیست میکنند که شاید آرزوی خیلیها باشد.
پرده اول
سه شنبه، ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۱، مادری خسته از روزی که گذشت، فرزندش را مهیای خوابیدن میکند. برایش قصه میگوید، موهایش را نوازش میکند و با بوسهای مادرانه بر پیشانیاش او را در آرامش بدرقه رویاهای شبانه میکند.
مادر خسته است اما مادری را با تمام سختیهایش دوست دارد. مادر خسته است اما امیدوار به آینده درخشان فرزند است. مادر خسته است اما خستگی را برای رویاهایی که فرزند در سر دارد ندیده می گیرد و خود را، توانش را، جانش را، مالش را برای رسیدن فرداهای روشن فرزند تقدیم می کند.
پرده دوم
سهشنبه، ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۱، ساعت حوالی ۲۲ شب است و بچهمدرسهایها در خواب نازند. باید فردا صبح زود توی صف بایستند و پس از خواندن سرود جمهوری اسلامی توی کلاسهایشان نشسته باشند.
یکدفعه با صدای فریادش مادر از جا میپرد و به اتاق دردانهاش میرود: " مامان جان خواب دیدی، چیزی نیست" دخترک کمی خودش را لوس میکند تا مادر ادامه شب را در بستر کنار او بخوابد. وقتی مادرش مطمئن شد دیگر کابوسی درکار نیست و دلبندش در آرامش خوابیده است، اتاق را به سمت آشپزخانه ترک میکند تا وقتی همه خوابند لقمه فردای دختر دانش آموزش را مهیا کند. آری؛ مادری اینقدر شیرین است که از خوابت میزنی و به فکر فردای فرزندی.
پرده سوم
سه شنبه، ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۲، کودکی ۹ ساله تازه دارد از یک روز کار طاقت فرسا به خانه برمیگردد. کدام خانه؟ کدام کار؟ مگر کودک ۹ ساله هم کار میکند؟ بله! برخی از آنان کار میکنند. یکی که مادر ندارد کار میکند. یکی که بد سرپرست است کار میکند. هرمادری که از کنارش بگذرد و او را در حال کار کردن ببیند، اشک بر گونههایش تاب میخورد و میگوید: "مادرت برایت بمیرد که کودکی نکردهای"
همین کودک البته اندکی کودکی میکند. یکی سرش را نوازش می کند، یکی قلبش به درد می آید و برایش خوراکی و اسباب بازی میخرد. گاهی هم گروه های حمایت از کودکان کار برایشان برنامههای مختلفی میچینند.
پرده چهارم
سه شنبه، ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۲، اینجا فلسطین است و کودکی غرق به خون. روزهای متمادی است که مدرسه نرفته. اصلا با چیزی به نام کودکی میانه ای ندارد. حتی وقتی مدرسه میرفت هم در ساعت های تفریح مدرسه با احتیاط توی حیاط جست و خیز میکرد تا مبادا یکهو صدای انفجاری بیاید و مدرسه و همکلاسیها و معلمها یکجا غرق به خون شوند.
اینجا کودکی را از بچهها ربوده اند. اینجا از کودکی به بچه ها یاد دادهاند تا پناه بگیرند، اینجا شنیدن صدای انفجار، بازی پدر و دختری شده تا هر وقت صدای انفجار آمد، دختر نترسد و بجایش بخندد تا روزها اینگونه سپری شوند و شاید شر بمب ها از سر بچههای فلسطین کم شود.
اینجا مادری داغ فرزند دیده و مویه میکند از کودکی که بجای آب بازی توی بحر المیت، با جانش، با جوانیاش، با امیدهای از دست رفتهاش خون بازی میکند.
اینجا فلسطین اشغالی است. اینجا قدسی است که جزو متعلقات مسلمانان است. اینجا قبله اول مسلمینی است که روزی به رسول اقتدا کرد و به سمت قدس به نماز ایستاد. اینجا همهاش برای اسلام است. اما امروز به اشغال نامسلمانانی درآمده که نه دین دارند نه وجدان.
اینجا سه شنبه، در حوالی ساعات پایانی شب، وقتی رژیم اشغالگر صهیونیست امان داده بود که مردم مظلوم برای در پناه ماندن از بمبهای کودککش رژیم غاصب اسرائیل در بیمارستان المعمدانی مخفی شوند، بیمارستان را بمباران کرد و بیش از هزار زن و مرد و کودک را به شهادت رساند.
اینجا کودکانی که باید فردا صبح توی صفهای مدرسه میایستادند، نفس نمیکشند، اینجا مادران نیستند تا لقمه مدرسه را برای فردا آماده کنند. اینجا مادر و کودک صبح فردا را نمیبینند. اینجا بچه ها از ترس کابوس شبانه نمیلرزند، از ترس بمب میلرزند اما فریاد نمی زنند، چون میترسند دشمن صدای گریه هایشان را بشنود و بمبهای بیشتری روی سرشان بریزد.
اینجا بچهها با پای خودشان میروند بیمارستانها زخمهایشان را بخیه کنند چون مادر و پدری نمانده تا مرهمی روی زخمهایشان بگذارد. اینجا به بچه ها یاد میدهند وقتی زخمی شدند و کسی بالای سرشان نبود به سرعت تا نفسی باقیست شهادتین را بگویند و در لحظات پایانی حیات مادرشان "فاطمه اطهر" را ملاقات کنند.
آری اینجا در فلسطینی که سالهاست پسوند "اشغالی" را به همراه دارد، صدا و تصویر کودکان بیگناه، با مهارت تمام سانسور میشود تا دنیا در جهل بماند از قصه کودکانی که کودکی نکردند. از قصه کودکانی که در کودکی مرد شدند و جنگیدند. از قصه کودکانی که آموختند چگونه در کودکی داغ ببینند و یا داغی بر دل خانواده هایشان باشند. دنیایی که چنین جنایاتی به خود دیده، چگونه میتواند در سکوت به حیاتش ادامه دهد؟
پرده پنجم
حالا امشب، چهارشنبه، ۲۶ مهر ماه ۱۴۰۲ هر مسلمانِ آزادهای که قلبش از این جنایات بیسابقه و هولناک رژیم جعلی و کودککش اسرائیل فشرده شده، آمده تا اعلام کند: برای اعزام به فلسطین اشغالی و بیرون راندن غاصبانِ ظالمی که خواب را بر چشمانِ کودکان معصوم فلسطین حرام کرده از هیچ تلاشی دریغ نمیکند.
امشب در جمع مردان و زنان گیل و دیلم در رشت، مادران بر داغ کودکان غزه میگریند. کودکان برای هم سالانِ فلسطینی خود دلواپسند و پدرانِ گیلانی و جوانان غیور گیلانی با صدای بلند، با دمام زنی ک بر سر و سینه کوبیدن غیورانه خود را مهیای جهاد معرفی میکنند تا اگر امامِ جامعه دستور جهاد داد، راهی مبارزه با صهیونیست شوند، تا قصه کودکان فلسطینی نیز ختم به خیر و کودکی شود و نه در کودکی ختم به شهادت.