۲۰ آذر ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۴
کد خبر: ۷۴۷۵۲۲

کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» یک رمانْ مانند حرفه‌ای است

کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» یک رمانْ مانند حرفه‌ای است
کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» یک رمانْ مانند حرفه‌ای است! این‌که مانند است، نه آن که از رمان کم دارد؛ شکل آن با رمان متفاوت است. یک نوعِ جدید است. می‌گویند اسمش «رمان – سند» است.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، انگار خانمی نویسنده اهل روسیه به نام «سوتلانا الکسویچ» این سبک را ابداع کرده و مجموعه مشاهدات و گفتگو‌ها و گزارش‌ها را در یک خط سیر داستانی به هم می‌تابد و می‌نویسد. جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۵ را هم گرفته است.

داستان غلام سرباز و دخترعمویش کژال، همان خط روایت داستان عشقی است که قرار است بستر گزارش حضور طلاب بشود در اردوی جهادی برای کمک به زلزله زده‌ها که سیل‌زده هم می‌شوند.

این کتاب را می‌شود سه جور خواند! اول مثل همه کتاب‌ها از صفحه اول می‌خوانی و البته از خواندنش سیر نمی‌شوی تا انتها.

دوم این‌که حوصله خواندن گزارش جهادی و طلبگی و کش و قوس‌های آن را نداری؛ پس فقط روایت هجران یک سرباز نزدیک به پایان خدمت را می‌خوانی که به روستای زلزلزه زده خودش برگشته و نیم نگاهی هم به کژال دارد.

سوم این که حوصله خواندن داستان عشقی و تخیلی نداری و می‌خواهی بروی سراغ اصل داستان که ببینی طلبه‌ها در امدادرسانی به زلزله‌زده‌ها و سیل‌زده‌ها چه می‌کنند. پس یک راست گزارش‌ها را می‌خوانی و از روی روایت‌های عشقی می‌پری.

اما به نظر همان از صفحه اول بخوانی بهتر است، چون هر بار که داستان غلام را می‌خوانی یک روایت مستند هم از نگاه و منظری دیگر به ترکیب و تکمیل جریان می‌پردازد و این هنر نویسنده بوده که دو روایت را چنین همگون درآورده است.

در واقع این طور نیست که یک در میان تخیل و مستند باشد. هر دو دارند با هم پیش می‌روند. انگار دو دوربین کاشته‌اند که یکی ماجرای غلام را بگیرد و یکی هم ماجرای طلاب جهادی را.

نقطه عطف ماجرا هم اینجا است که روستای غلام، درست در مرز تقسیم کار میان ارتش و سپاه قرار گرفته و هر دو آن را فراموش کرده‌اند!

«بی‌بی» هم شخصیت جالبی است که برای هر حادثه یک خواب می‌بیند و هشدار می‌دهد! اصلاً زنده ماندن اهالی از صدقه سری همین بی‌بی بوده. دیگر این که سیل را هم هشدار می‌دهد، اما کسی گوشش بدهکار نیست. یعنی کسی باور نمی‌کند. بی‌بی می‌گوید این دره یک زمانی رودخانه‌ای بوده که ماهی و نهنگ هم داشته! همین حرف بی‌بی شده عنوان کتاب! عبارت سختی که اصلاً با موضوع و داستان کتاب، همخوانی ندارد! رودخانه ماهی و نهنگ چه ربطی می‌تواند داشته باشد به روایت جهادی در منطقه زلزله‌زده؟! گیرم که سیل هم آمده باشد؛ این چه عنوان گمراه کننده‌ای است که نه جذابیت دارد نه مشیر است.

به هر حال با قورت دادن عنوان ناهمگون این کتاب، باید به زیرعنوان آن اعتماد کرد و وارد مطالعه شد.

غلام که حالا چشم امید روستا به اوست، خودی نشان می‌دهد و باعرضگی‌هایش به چشم همه از جمله عموحیدر پدر کژال می‌آید دلش نرم می‌شود که غلام برادر حالا غلام خودش بشود.

روایت‌های مستند، اما عالم دیگری دارند. یک نفر که خودش از عالم طلبگی جدا باشد و حالا برای پول، بخواهد رمان و کتاب بنویسد برای کار جهادی، راه به راه نیشش را هم می‌زند! درست مثل بازیگر‌هایی که نقش مذهبی‌ها و شهدا و علما و پیامبران را خوب بازی می‌کنند، اما پشت صحنه خبر‌های دیگری است. عکس‌های شخصی‌شان را که می‌بینی تأسف می‌خوری که چقدر جذب معنویت نمایشی او شده بودی!

در همان روایت سوم، نویسنده جوری مصاحبه را جلوه داده که انگار طلبه جهادی که حتی حاضر نشده اسمش مطرح باشد، اهل شعار است. صراحتاً نوشته: گفتم یکم شعار می‌داد، میلاد خندید و گفت طلبه‌جماعت یعنی همین دیگه!
یا در جای دیگری از زبان یک طلبه جهادی می‌نویسد: به نظرم تبلیغ یعنی همین؛ یعنی کار کردن و ساختن، نه فقط بالای منبر رفتن و موعظه کردن.

همچنین: اسمم رو توی کتابتون که نمی‌آرید؟ ... خیالت راحت برادر. چون طلبه‌ها بعضاً شعار می‌دن خیلی نمی‌شه گزارشی و رئال ماجرا‌ها رو نوشت؛ البته در جا‌هایی هم از مشقات کارجهادی با طعنه و کنایه مردم گفته است: اهالی به چشم کارگرِ بی‌جیره و مواجب به ما نگاه می‌کردن. فکر می‌کردن از دولت پول می‌گیریم و وظیفه داریم که حمالی کنیم. بعضیا می‌گفتن این پول مملکته، پول ما است که به شما می‌دن. باید برای ما کار کنید.

اما از نقاط قوت این کتاب، که حرفه‌ای هم نوشته شده، اشاره به جزئیاتی است که شاید در نگاه اول، دور از ماجرای اصلی است؛ اما در کل تصویری از یک پدیده جهادی را ترسیم می‌کند. این که یک طلبه جهادی تنها برای ارضای حس معنوی و نیروی ایمانی به کمک دیگران نیامده است. او هم زن و بچه دارد و چه بسا برای گیر آوردن یک قوطی شیر خشک برای بچه نزارش، در گوشه خیابان و زیر باران زار زده است.

یکی از جا‌های جالب این کتاب آن‌جا است که یکی از طلبه‌ها که خودش نویسنده است آن را نوشته. البته نویسنده کتاب، متنی را هم که آن طلبه خطاب به او نوشته درج کرده و بعد متن داستان را آورده است. شاید خواسته گلایه او از این که چرا روایت جهادی طلاب را به یک طلبه نویسنده نداده‌اند منعکس کند. به نویسنده‌ای سفارش داده‌اند که نه تنها به منطقه نرفته که کتابش را با گرفتن تماس تلفنی گردآوری کرده است.

قطعه‌لی شیرین: به من ربطی نداره. من رو فرستادی وسط بیابون حالا هم لنگِ پولیم... حاج آقا دسمی گفت: بذار فکر کنم. گفتم: نمی‌خواد نمی‌خواد زیاد فکر کنید. من شنیدم که تازگیا ملک شخصی‌تون رو فروختید. پول همون رو به من بدید ... حاج آقا گفت:. بگو دارابی بیاد چکشو بگیره ...!

پایان بخش این کتاب «رمان – سند» عکس‌های واقعی از بازسازی روستا است.

کتاب ۲۳۶ صفحه با ۱۵ روایت شکل یافته که برش‌هایی از آن را خواندید. آقای حمید بابایی که متولد ۱۳۶۴ است این کتاب را به سفارش پژوهشکده باقرالعلوم قم علیه السلام به سرانجام رسانده و انتشارات سوره مهر با جلدی تیره آن را در سال ۱۴۰۰ به چاپ رسانده است. کتابی که عنوان «روایت حادثه زلزله کرمانشاه در سال ۱۳۹۶» را هم یدک می‌کشد و روایت زندگی است.

حامد عبداللهی

ارسال نظرات