آتشی که دامان سفارت انگلیس را هم گرفت
سالیوان در کتاب خاطرات خود اینچنین نقل میکند: صبح روز چهارم نوامبر 1978 گروهی مجهز به وسایل آتشزا در خیابانهای اصلی شهر به راه افتادند و با برنامه قبلی ساختمانهایی را که قبلاً نشان کرده بودند، آتش زدند. بسیاری از بناهایی که طعمه حریق شدند، ساختمانهای بانک، سینماها یا مغازههای مشروبفروشی بودند. تاکتیک تیمهای آتشزننده این بود که تمام اسباب و اثاثیه موجود در اتاقهای بزرگ یا سراسری منازل را با مواد آغشته به بنزین آتش میزدند و ساکنان آنها ناگزیر محل را تخلیه میکردند. شعلههای دود و آتش از این محلها خارج میشد و در عرض دو ساعت گویی تمام شهر در آتش میسوخت.
روزی که حریق تهران آغاز شد، پارسونز، سفیر انگلیس، برای مذاکره درباره اوضاع جاری و احتمال تشکیل یک دولت نظامی به دفتر من آمده بود. به او گفتم که قبلاً دستورالعمل صریحی در این باره از واشینگتن دریافت کردهام، ولی او هنوز دستوری از لندن دریافت نکرده بود.
وقتی خبر آتشسوزی در شهر را دریافت کردیم و ساختمانهای اطراف سفارت هم احتمالاً در خطر بودند، وابسته نظامی ما برای پیشگیری از خطر با نزدیکترین پادگان نظامی تماس گرفت. سربازان ایرانی به اطراف سفارت فرستاده شدند و خیابانهای اطراف سفارت تحت کنترل قرار گرفت. این تدابیر بسیار بهموقع بود، زیرا چند ساختمان بزرگ نزدیک سفارت در همان موقع طعمه آتش شدند و ساختمان عظیم یازدهطبقهای در نزدیکی سفارت به جهنمی تبدیل شد. این ساختمان چندین ساعت در آتش سوخت و پس از ذوب شدن اسکلت فلزی آن، تودهای از سنگ و آجر با صدایی رعدآسا فرو ریخت.
در اثنای این حوادث و اخبار وحشتناکی که از چهارگوشه تهران میرسید، از سفارت انگلیس خبر رسید که عدهای به آنجا یورش بردهاند. پارسونز تصمیم گرفت فوراً به سفارت انگلیس بازگردد، ولی شبکه اطلاعاتی ما خبر داد که راهها بسته است و سفیر نمیتواند بهسلامت از این راه عبور کند. چند دقیقه بعد خبر دادند که جمعیت نردههای درب ورودی سفارت را شکسته و از لای در و بالای دیوار وارد محوطه سفارت شده و قسمت اداری سفارت را آتش زدهاند. قبل از آتش زدن ساختمان، به کارمندان انگلیسی و ایرانی آن فرصت داده شده بود از ساختمان خارج شوند و به همین دلیل خوشبختانه آسیبی به کسی نرسیده بود. مهاجمین از این ساختمان هم فراتر نرفته و به محل اقامت سفیر صدمهای نزده بودند.
بعدازظهر آن روز، تهران شبیه میدان جنگ شده بود. هنوز از بسیاری از ساختمانها شعلههای آتش و دود به آسمان برمیخاست. خودروها هنوز در کنار خیابانها میسوختند و هوای شهر از بوی لاستیکهای سوخته در وسط خیابانها خفهکننده شده بود. نیروهای نظامی و پلیس به طور پراکنده در نقاط مختلف شهر دیده میشدند و گاهی بیدلیل و بیهدف تیری به هوا شلیک میکردند. مردمی که در خیابانها بودند، در خانهها و ساختمانهایی که از آتشسوزی در امان مانده بودند پناه گرفته بودند. پارسونز که فکر میکرد میتواند خود را به محل سفارتخانهاش برساند، از من خداحافظی کرد و به راه افتاد، ولی به علت ادامه ناآرامی در خیابانهای اطراف سفارت نتوانست به سفارتخانه خود برود و ناچار به سفارت فرانسه که در فاصله دورتری قرار داشت رفت و از آنجا با من تماس گرفت.
تقریباً در همین موقع بود که از دفتر شاه با من تماس گرفتند. شاه میخواست هر چه زودتر با من دیدار کند و من هم پاسخ دادم که اگر راه باز باشد، هر چه زودتر خودم را به کاخ خواهم رساند. نیم ساعت بعد سرگرد پلیس اطلاع داد که در مسیر کاخ نیاوران مانعی وجود ندارد و میتوانیم حرکت کنیم. اتومبیل سرگرد در جلو، کرایسلر ما در وسط و اتومبیل مأموران پلیس از پشت سر به طرف کاخ حرکت کردیم. نزدیک غروب بود و منظره غمانگیز و وهمآلود اطراف صحنههای داستانهای سورئالیستی را به خاطر میآورد.
در تمام محوطه اطراف کاخ نیاوران، تانکهای چیفتن و افراد نیروهای گارد شاهنشاهی مستقر شده بودند. تجهیزات کامل نظامی از جمله سلاحهای ضدهوایی در گوشه و کنار دیده میشد و کاخ تحت مراقبت شدید نظامی قرار داشت. خودروی ما بدون معطلی از در اصلی گذشت و در مقابل درب ساختمان دفتر شاه توقف کرد. در مقابل این درب همیشه دربانی میایستاد، ولی حالا کسی در آنجا دیده نمیشد و در باز بود. وارد ساختمان شدم و در سالن اجتماع چند لحظهای توقف کردم. در دیدارهای قبلی، آجودان مخصوص شاه در این سالن از ما استقبال میکرد، ولی با کمال تعجب باز هم کسی را ندیدم. در اتاق مجاور هم که قبل از دفتر شاه قرار داشت، هیچکس نبود و من همانطور مات و متحیر مانده بودم که دری باز شد و شهبانو وارد اتاق گردید. شهبانو از دیدن من در این اتاق تنها غافلگیر شد و من انتظار نداشتم که او اولین کسی باشد که وارد این اتاق میشود.
وقتی به شهبانو گفتم که شاه از من خواسته است به دیدنش بیایم، او به طرف یکی از اتاقها رفت و لحظاتی بعد با یکی از آجودانهای شاه برگشت. به دنبال او دو سه نفر آجودان دیگر هم رسیدند و گفتند که شاه در دفتر بالاست و یکی از آنها بیدرنگ مرا نزد او هدایت کرد.
برخلاف انتظار، شاه را در آن لحظه خیلی آرام یافتم. او گفت که عصر امروز با هلیکوپتر بر فراز شهر پرواز کرده و خرابیهای پایتخت را دیده است. شاه افزود که صدها ساختمان ویران شده و بسیاری از آنها هنوز در حال سوختن هستند و سپس گفت که برای او چارهای جز استقرار یک دولت نظامی باقی نمانده است. بعد از این مقدمه، شاه از من پرسید آیا میتوانم فوری با واشینگتن تماس گرفته و از حمایت آمریکا از این تصمیم او اطمینان حاصل کنم؟ من پاسخ دادم که چون پیشبینی این وضع را میکردم، قبلاً نظر واشینگتن را در این مورد جویا شدهام و رئیسجمهور و دولت آمریکا از این اقدام پشتیبانی خواهند کرد. شاه از این موضوع خوشحال و آسودهخاطر شد و سفارش ویسکی برای من داد. او سپس گفت که از سفیر انگلیس هم خواسته است به کاخ بیاید و از موضوع آتش زدن ساختمان سفارت انگلیس و رفتن سفیر به سفارت فرانسه خبر نداشت. وقتی خبر این اتفاق را به او دادم، تعجب کرد و گفت اکنون متوجه شدم که چرا پارسونز از ما میخواست که یک نفربر زرهی به سفارت فرانسه بفرستیم که او را به کاخ بیاورد. شاه سپس زبان به شکوه و شکایت از رادیو بیبیسی و اخبار و گزارشهای این رادیو درباره اوضاع ایران گشود و گفت که این رادیو در مقابل او جبهه گرفته و به تبلیغ نظرات و انتقادات مخالفان پرداخته است.
در تمام آن روز شایعاتی در شهر منتشر شده بود که آتشسوزی امروز تهران کار عوامل ساواک بود. ساواک برای وادار ساختن شاه به شدت عمل و استقرار دولت نظامی دست به این کار زده است. این شایعات را که به گوش من هم رسیده بود برای شاه بازگو کردم. پرسیدم در این باره چه فکر میکند. شاه با قیافه خستهای به من نگاه کرد، شانههایش را بالا انداخت و گفت کسی چه میداند؟ این روزها من همه چیز را باور میکنم.
حدود یک ساعت طول کشید تا سفیر انگلیس بتواند خود را به کاخ برساند. در این مدت شاه یکبار دیگر سخنان تکراری خود را درباره شروع انتخابات برای او توضیح داد. در این فاصله، بین شاه و شهبانو هم یک مکالمه تلفنی صورت گرفت. با اینکه من هنوز فارسی را خوب نمیفهمیدم، از مجموع حرفهایی که شاه خطاب به همسرش میگفت، احساس کردم که شهبانو از عواقب تشکیل یک دولت نظامی نگران است و شاه دلایل اتخاذ این تصمیم را به او توضیح میداد.
منبع
سولیوان، ویلیام(1392). مأموریت در ایران(خاطرات سولیوان- آخرین سفیر آمریکا در ایران)، ترجمه ابراهیم مشفقیفر، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص192-195.