به گزارش خبرگزاری رسا از تبریز، با فرارسیدن ماه محرم، قلبها در اقصینقاط ایران و جهان به تپش میافتد؛ تپشی عاشقانه برای سوگ سرور آزادگان جهان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع). در این میان، آذربایجان و بهویژه تبریز، چون نگینی سیاهپوش، در دریای ماتم حسینی میدرخشد.
قرنهاست که پرچم عزا در این دیار بر دوش عاشقان امام حسین(ع) در اهتزاز است. گویی دلهای مردمش از تبار همان کاروانیست که از مدینه به کربلا رسید؛ لبریز از عشق، آمیخته با اشک، و ریشهدار در غیرت. آذربایجان هر سال، پیش از دمیدن محرم، رخت عزا بر تن میکند؛ از دهه پایانی ذیالحجه، خانهها، کوچهها، بازارها و مساجد چهرهای محزون به خود میگیرند.
لباسهای مشکی، دستارهای سیاه و پرچمهای عزا، پیش از آغاز ماه، نوای آمدن محرم را زمزمه میکنند. تبریز، امالهیئات، شهری است که با طنین طبلهای شبانه، علمهای بلند، فریادهای «شاخسی واخسی» و بیرقهای سیاه و سبز، خود را به دامن ماتم میسپارد. این شور، نه یک مراسم گذرا، بلکه بخشی از هویت مردمان این دیار است؛ نسلی به نسل، عاشقی حسین(ع) را به ارث بردهاند و با هر ضربه زنجیر بر دوش، عهدی جاودان را تازه میکنند.
در بازار بزرگ و کهن تبریز، که ستونهایش بوی تاریخ میدهند، هیئتهایی با لباسهای متحدالشکل و سینههایی مملو از عشق، آئینهایی سنتی را با شکوهی بینظیر برپا میدارند. از بازار مظفریه تا راسته کوچه، سوگواران با کتلها و علمهایی که برخیشان وقف پادشاهان قجری است، ستونهای عزا را به اهتزاز درمیآورند.
چادرهای سیاه زنان، پیراهنهای بلند مردان، شالهای سبز و چفیههای عربی، نشانههایی است از همدلی و هملباسی با کاروان کربلا. حتی آنان که در ایام دیگر سال چادر بر سر نمیکنند، در محرم چادر سیاه به نشانه سوگ حسینی بر تن میکنند و با این رنگ، خود را در صف عزاداران قرار میدهند.این روزها در کوچهپسکوچههای تبریز، کودک و پیر، زن و مرد، تاجر و کارگر، همه با حسینند.
از خانههای قدیمیاش صدای روضه و نوحه به گوش میرسد؛ فهنهخوانیها و مجالس خانگی، دلها را به کربلا میبرد.عزاداری در این شهر از شبهای نخست محرم آغاز میشود، اما در تاسوعا و عاشورا، شهر تمامقد در سوگ فرو میرود. در این ایام، زندگی رنگ دیگری دارد؛ همه چیز به احترام عاشورا متوقف میشود.
خیابانها جای عبور خودرو نیست، جای گذر دستههای زنجیرزنی و سینهزنی است که فریاد «یا حسین»شان تا افلاک میرسد.تبریز نه فقط شهری در جغرافیای ایران، که نقطهای در نقشه دلدادگی به اهل بیت(ع) است. شهری که عشق به حسین(ع) را تنها در اشک و عزا نمیبیند، بلکه آن را در جان خود دارد؛ در رفتار، در سنتها، در تار و پود فرهنگش.و اینچنین است که وقتی طنین «یا حسین» از دل تبریز برمیخیزد، تاریخ به احترام میایستد؛ چرا که این صدا، پژواکی از همان کاروان عاشوراست...
احسان و ادای نذورات؛ جلوهای از عشق در سوگ حسینی
با فرا رسیدن ماه محرم، دلهای عاشقان خاندان عصمت و طهارت در آذربایجان، به تپش میافتد و رسمهای دیرینه، صحنههایی از ارادت و سوگواری را در جایجای دیار برپا میسازد. در این ماه سراسر اندوه و معنویت، احسان و ادای نذورات از جلوههای ناب عشق به حضرت سیدالشهدا (ع) است؛ آیینی که با آن، مردم حاجات دل را به درگاه محبوب میبرند و خوان کرامت حسینی را در کوچهها و محلهها میگسترانند.مردم ایران، بهویژه آذربایجانیها، باور دارند که اطعام از سفره حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، خود برکتی است بیپایان.
بسیاری، غذای نذری را به عنوان تبرک برای شفای بیماران به خانه میبرند و حتی گروهی بر این باورند که در روز عاشورا، پختوپز در خانه پسندیده نیست و باید از خوان حضرتش بهره برد. در مساجد و خانهها، سفرههای احسان گسترده میشود و دلهای مشتاق، میهمان این ضیافت الهی میشوند.اکثر غذاهای نذری از انواع خورشتهای سنتی بر پایه برنج تهیه میشود. در برخی محلهها، از نخستین روز محرم تا عاشورا، هر روز سفرهای برپاست و دیگر نیازی به پختوپز در خانهها نیست.
روزهای تاسوعا و عاشورا، شور این سفرهها به اوج میرسد.آشهای نذری، با نیت حاجتی یا شفایی پخته میشوند و با مهر در بین همسایهها تقسیم میشوند. شلهزرد، با بوی گلاب و زعفران، در اکثر شهرها نشانی از نذرهای دلسپردهگان است. آبگوشت سنتی، خوراکی دیگر در برخی مساجد و حسینیههاست که گرما و صمیمیت را به دل عزاداران مینشاند.
شربتها و نوشیدنیها نیز بخشی جدانشدنی از نذورات هستند؛ از چای ساده حسینی تا شربتهای خنک در ایام گرم، و شیر داغ در سرمای محرم. دیگر نذریها همچون خرما، شکرپنیر، نان و پنیر و سبزی، دلمه اهری، کوکو، ساندویچ، نانهای محلی و کلوچههای روغنی نیز در دهه اول محرم، بهویژه در تاسوعا و عاشورا، حال و هوایی خاص به محلات میبخشند.
در کنار خوراک، نذرهای عاشقانه دیگری هم هست. پابرهنه رفتن در خیابانها، گلمالی بر چهره و رفتن زیر علامتها، نشانههایی از دلسوختگی است. برخی نیز نذر میکنند که در طول محرم، لباس سیاه یا سبز به تن داشته باشند، شال یا پارچهای سبز بر گردن یا مچ خود ببندند، یا در آیینهای نمادین تعزیه نقشهایی چون حضرت علیاکبر(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت علیاصغر(ع) را برعهده بگیرند؛ گاه کودک خود را در گهواره علیاصغر(ع) مینشانند یا سوار بر اسب نمادین ذوالجناح میکنند تا نذر خود را ادا کنند.
نذر شمع نیز رسم دیرینهای است، بهویژه عصر تاسوعا یا شب شام غریبان. گاه شمعهایی به اندازه قد کودکان سفارش داده میشود تا به نیت حفظ سلامت و رشد آنان، افروخته شود و روشنیبخش دلهای سوگوار گردد.در بسیاری از خانهها، در صورت برآوردهشدن نذر، دستههای عزاداری را دعوت میکنند تا مهمان خانههایشان باشند. برخی، نذر حضور در گلزار شهدا، خانه درگذشتگان یا بیماران را دارند؛ آنجا که نوای "یاحسین" دلهای بیشتری را با کربلا پیوند میدهد.
و چه زیباتر آن هنگام که نذر، به خدمت به نیازمندان پیوند میخورد؛ قربانیکردن گوسفند یا گاو در مسیر دستههای عزاداری، پخش غذا در مراکز درمانی، شیرخوارگاهها، خانه سالمندان، دادن خون به جای قمهزنی، بستن پارچههای نذری بر علمها، همه و همه تصویری است از عاشقانی که سوگواری را با کرامت انسانی و مهرورزی درآمیختهاند.محرم، فقط ماه گریه نیست؛ ماه نذر عشق است، ماه احسان و نیت پاک، ماهی که در آن، دلها با نام حسین(ع) میتپد و سفرهها، طعم آسمانی مهر و وفا را به همگان میچشانند...
بازار تبریز؛ دلتپندهای در سوگ حسین (ع)
در روزهای داغ و غمبار محرم، که آسمان تبریز نیز گویی به عزا نشسته، بنای رفیع و پرشکوه بازار تاریخی این شهر ـ که بزرگترین بازار مسقف و پیوسته جهان خوانده میشود ـ رنگ ماتم به خود میگیرد و به حریم سوگ حسینی بدل میگردد.در دل طاقها و تیمچههای کهن این بازار چندصد ساله، زمزمه مرثیهها و نوای حزین نوحهها طنینانداز است؛ دستهجات عزاداری، با همان سبک و سیاق سنتی و اصیل سالهای دور، از محلات ریشهدار تبریز پا به بازار میگذارند؛ سرتاپا سیاهپوش، با علمهایی در دست که برخیشان یادگار نسلها و قرنهاست.
تیمچه مظفریه، نگین تپنده این بازار، همچون قلبی سوزان، مملو از شور و اشک عزاداران سیدالشهداست.زنجیرها بر دوش و دلها بر آتش، مردان سوگوار در صفوفی مرتب، سینهزنی میکنند و نوحههایی را به زبان ترکی آذربایجانی، با لحنهای آشنای پدری و پدرجدی، زمزمه مینمایند. هر دسته با پرچم و علامتی به میدان آمده، نشانی از محله و پیشینه خویش دارد، و حضورشان نه تنها آیینی دینی بلکه روایتگر تاریخ این دیار است.عزاداری در بازار تبریز، آیینی مردانه است.
هیچ زنی در این مراسم حضور ندارد؛ رسم و قاعدهای که از دیرباز جاری است. مغازهداران نیز در این ایام با چای، شربت و دیگر نذورات، از میهمانان حسین (ع) پذیرایی میکنند؛ گویی بازار نه فقط مرکز تجارت، که کانون ارادت است.هر شب، معنویتی وصفناپذیر بازار را فرا میگیرد. حاجتمندان، دلباختگان، گریانان، همه به بازار میآیند؛ در برابر دستهجات عزاداری زانو میزنند، اشک میریزند، دعا میکنند و دست بر دامان حضرت میسپارند.
در این ایام، سه گروه عزادار سنتی در بازار حاضرند: دستهجات عرب، عجم و زنجیر. سوگ آنها تا چند روز پس از عاشورا ادامه دارد. این دستهها، پس از طی مسیر بازار، از آن خارج میشوند؛ چراکه تنها عدهای اندک اجازه ورود به درون بازار را دارند.محرم در تبریز تنها در حسینیهها و خیابانها جاری نیست؛ قلب تپنده شهر، بازار کهن، نیز در آغوش سوگواران، حسینیهای بزرگ میشود. تبریز در این روزها، تجلیگاه عشق، ماتم و وفاداری است. شهری که تا عمق جان، عزاخانه سیدالشهداست؛ شهری که بازارش، نه با داد و ستد، که با اشک و ایمان زنده است.
شعلههایی در تاریکی، اشکهایی در سوگ
نکوداشت آیین کهن «پولکه» و «طشتگذاری» در جنوب آذربایجان شرقیبا فرارسیدن روزهای سوگ و ماتم ماه محرم، نغمههای دلسوزانه عشق حسینی در جایجای آذربایجان طنینانداز میشود؛ و در جنوب این خطه، مردمان مومن و دلباخته اهل بیت، سنتی دیرینه را با جان و دل زنده میدارند: آیین پرشکوه و آتشین «پولکه».در واپسین شبهای دهه نخست محرم، زمانی که شب تاسوعا در راه است و دلها بیش از پیش محزون، روستاهایی چون شیشوان، هروان و دیگر نقاط شهرستانهای عجبشیر و بناب، شاهد تجلی آیینیاند که همانندش را کمتر میتوان در دیگر نقاط جهان اسلام یافت. «پولکه» نام نوعی گوی آتشین است که با دست توانای جوانان این دیار از پارچه و سیم ساخته و با نفت افروخته میشود.
آنگاه در دل تاریکی شب، این شعلههای چرخان، همچون ستارگانی سوزان، در آسمان سوگ میرقصند و ظلمت شب را میشکافند؛ گویی نور دلیرمردان کربلاست که بر تاریکی تاریخ میتابد.در میان نوحهخوانی، سینهزنی و نوای حزین مداحان، دهها «پولکه» آتشین در دستان عاشقان حسینی چرخانده میشود و اشکهای دلسوختگان بر گونهها جاری. شعلههایی که هر یک نماد خورشیدی از ۷۲ یار وفادار سیدالشهداست؛ شعلههایی که به احترام آنان که در کربلا جان دادند، به آسمان میرسد.هر سال در این ایام، گروه کثیری از مشتاقان و عزاداران از شهرها و روستاهای اطراف راهی این مناطق میشوند تا شاهد اجرای این آیین خاص و بیمانند باشند. آیینی که نهتنها یک مراسم، بلکه نمایش شور و شعور حسینی مردمان آذربایجان است.
پیش از آنکه محرم فرا رسد، آیین معنوی و باشکوه «طشتگذاری» نیز در مساجد و حسینیههای آذربایجان برگزار میشود. در این آیین که نشانی از آغاز عزاداریهاست، طشتهایی از آب به یاد لبهای تشنه علمدار کربلا، حضرت عباس (ع)، پر میشوند و با زمزمههای مرثیه و اشکهای داغدار، میان عزاداران توزیع میگردند.مساجد، تکایا، کوچهها و محلهها سیاهپوش میشوند، دلها رنگ عزا میگیرد و نوای «یا حسین» از دل خاک تا عرش میرود. آذربایجان در این روزها، روضهخانهای بزرگ است که هر گوشهاش با ذکر نام حسین (ع) لبریز از عشق و اشک و ایمان است.
پردهخوانی؛ صدای تصویرهای ایمان
پردهخوانی، این هنر ریشهدار و جاننواز ایرانی، آینهای است از باورهای دینی و احساسات عمیق مردمانی که تاریخ و مذهب را نه در کتابها، بلکه در پردههای رنگین و صدای راویانش مرور میکنند.از حماسههای پرشور حضرت امیرالمؤمنین (ع) تا مصائب جانکاه کاروان کربلا، همه و همه در قابهایی از رنگ و نور و روایت به جان تماشاچیان مینشیند؛ و آنگاه شیعه، به مدد این هنر اصیل، تولی و تبری خویش را فریاد میزند.در گوشهای از دیار آذربایجان، هنوز هم چراغ این سنت کهن روشن است؛ با صدایی دلنشین و چهرهای محجوب که «میرزا اصلان» نام دارد؛ مردی که شاید واپسین پردهخوان خطه آذربایجان باشد.
نام اصلیاش «علی شفایی» است، اما در میان مردم به «میرزا اصلان» شناخته میشود؛ پردهخوانی که هم میخواند، هم میکشد و هم میسوزد برای هنری که در حال خاموشیست.او با لحنی آرام اما سرشار از حس میگوید:«پردهخوان باید نقالی فصیح باشد؛ نه صرفاً روایتگر، بلکه شاعری که قصه را با غزل، مثنوی، ایهام و استعاره در میآمیزد. باید جان در کلام بدمد و روایت را از دل جاری سازد، نه از روی کاغذ. اگر پردهخوانی را از روی نوشته بخوانی، دستپاچه میشوی و زبانت میلرزد.»و بعد با شور خاصی نمونهای از زبان پردهخوانی را بیان میکند:«راویان اخبار، ناقلان آثار، طوطیان شکرشکن شیرینگفتار، بلبلان داستان بیله روایت ایلیئبلر: چون روز عاشورا، شهدای بزرگوار کربلا شربتهای شهادت نوش ایلئیبلر...»(ترجمه: راویان اخبار چنین روایت کردهاند که شهدای بزرگوار کربلا در روز عاشورا شربت شهادت نوشیدهاند.)
میرزا اصلان معتقد است پردهخوان باید حافظهای قوی داشته باشد؛ زیرا لحظهای درنگ و مکث ناشی از فراموشی، میتواند رشته کلام و تأثیر کلامش را از هم بگسلد.او نهتنها در روایتگری، بلکه در شکل و شمایل نیز پایبند آیین نیاکان است.میگوید: «پردهخوان باید در هیبتی خاص ظاهر شود؛ من هنگام اجرا، عبایی بر دوش میافکنم، پارچهای سیاه به سر میبندم.
در گذشته، پردهخوانها کلاه بختیاری میگذاشتند و چوب دستیای در دست میگرفتند که به آن 'منتشه' میگفتند؛ هر چیز در این هنر، معنایی دارد.» او با لحنی اندوهناک از تنهایی خود در این مسیر میگوید:«اکثر پردهخوانها فارسزبان بودند و ترکزبانان این هنر را کمتر دنبال کردهاند. امروز هم در کل منطقه، شاید تنها من مانده باشم؛ نه پردهخوانی هست، نه پردهکشی.»میرزا اصلان از هنر پردهکشی هم بهره دارد و میگوید پردههایش بیشتر شبیه آثار میرزا حسین قوللر آغاسی است.
برخی از آنها چنان بزرگ و باشکوهاند که بیننده را مات و مبهوت میکنند.و از نخستین دیدارش با این هنر چنین یاد میکند:«نخستین بار در سال ۱۳۳۹، زمانی که پردهخوانی به روستای خشگناب آمد، با این هنر آشنا شدم. کودک بودم اما صدای او تا عمق جانم نفوذ کرد و از همان روز عاشق این هنر مقدس شدم. آن روزها به پردهخوان، 'شکیلچی' میگفتند.»اکنون، در هیاهوی دنیای مدرن، میرزا اصلان چون فانوسی روشن در انتهای یک راه خاموش، آخرین روایتگر پردههایی است که روزی تماشاگرانش با اشک و آه، پای آن مینشستند.او تنها نمانده؛ چرا که صدایش، بازتاب صدای تاریخ است و در دل هر شیعهای، پژواک آن روایتها هنوز طنینانداز است.
شمع؛ سوختنی در راه نور و اشک
شمع، واژهای است آشنا اما پرراز؛ جسمی خاموش که با آتش، جان میگیرد، میسوزد و در دل تاریکی، روشنی میپراکند. گویی سرنوشت شمع، تقلیدی از سرگذشت عاشوراست: سوختن، تابیدن، گریاندن...در واپسین شبها و روزهای دهه نخست محرم، هنگامه اندوه و اشک، رسم دیرپایی در دل مردم ایران و بهویژه خطه آذربایجان زنده میشود؛ رسم روشن کردن شمعها، مخصوصاً در شب تاسوعا و شام غریبان.
شمعها یکییکی شعلهور میشوند و در خاموشی شب، نجوای عاشقان اهل بیت را همراهی میکنند.دلها در ماتم اباالفضل (ع) میلرزند. فریادهایی از عمق جان برمیخیزد:ای وای اباالفضل... قول سوز اباالفضل... سوسوز قیرمان، العطش! العطش!و در همان حال، شعلههای لرزان شمعها، قطرهقطره اشک میشوند روی صورتهایی که با عشق و اندوه آمیختهاند.واژگانی چون «اباالفضل»، «قول سوز» (بیدست)، «سوسوز» (تشنهکام)، «سومشکی» (مشک آب)، «قارداش» (برادر) و «العطش» که در نوحهها و اشعار ترکی آذری شنیده میشود، بشارت تاسوعای حسین را میدهند؛ روزی که عباس، قمر بنیهاشم، مشک در دست، تشنه و بیدست، به آسمان کربلا پیوست.یکی از پژوهشگران آیینهای محرم در آذربایجان میگوید:"آیین شمعافروزی در شهرهایی همچون مراغه، تبریز، اردبیل، خلخال، اهر، مرند و حتی باکو رواج دارد. در برخی مناطق، به شمار شهدای کربلا، شمع روشن میکنند تا هر شمع، نشانی باشد از یک نام، یک فریاد، یک داغ."
در اردبیل، این آیین با نام «شمع پایلاما» شناخته میشود؛ رسمی که در آن، شمعها با نیتی روشن میشوند و میان عزاداران تقسیم میگردند. در برخی دیگر از مناطق، شمعها در مساجد برافروخته میشوند و نورشان، همراه با نوای مرثیه، تا سحرگاه ادامه مییابد.آری، شمعها میسوزند، چون عباس سوخت... نور میدهند، چون حسین روشنی بود... و اشک میآورند، چون محرم، ماه اشک است.
«شاخسی واخسی»؛ طنین دلدادگی در کوچههای تبریز
در محرم، هنوز هلال غم در آسمان ننشسته، فریادهای جانسوز «شاخسی واخسی»، «حیدر صفدر»، «حسینیم وای»، «مظلوم اولین حسین وای» از دل کوچهپسکوچههای تبریز طنینانداز میشود؛ شهری که بهراستی «امالهيئات» لقب گرفته است؛ چرا که در هیچ گوشهای از ایران، چنین شور و شکوهی از عشق به اهل بیت علیهمالسلام دیده نمیشود.دستههای عزاداری شاهحسین وایحسین (شاخسی واخسی)، از چند شب پیش از محرم تا شام عاشورا، شبها در مساجد، حسینیهها و محلات شکل میگیرند. صفوف طویلی از عاشقان، به یاد دشت نینوا، با شعارهای مذهبی و نوای سینهزنها، کوچهها را زیر پای ماتم میگذارند. عزاداران با چوبدستهایی بلند، به رسم قدیم، به میدانهای اصلی میروند، صف میبندند، شمشیر در دست راست، دست چپ بر کمر یار، به نوای مرثیهسرای محله پاسخ میدهند و با تمام وجود فریاد برمیآورند: شاه حسین... وای حسین...شعر شهریار، شاعر دردآشنا، در منظومهی حیدربابا نیز پژواک همین آئینهاست؛ همان حماسههایی که نسل به نسل، دلهای عاشق را پروراندهاند.آذربایجان، دیار نذر و احسان است. مردم این خطه، نذر میکنند که در ماتم حسین، اطعام کنند، اشک بریزند، تضرع کنند، شفا بخواهند. اعتقادی راسخ دارند به تبرکِ غذای نذری؛ آنچنان که برخی، غذا پختن در روز عاشورا را کراهت میدانند و معتقدند که باید از سفرهی حضرت، لقمه برگیرند.
در خانهها و مساجد، سفرههای سیدالشهدا گسترده میشود. بوی برنج و خورشت، عطر عشق است. دیگهای آش نذری، با اشک و امید جوشانده میشود و کاسهها میان همسایهها دستبهدست میچرخد. حتی گدایی در روز عاشورا، خود نذری است؛ نذری برای شفای بیمار، برای رفع گرفتاری. کاسهای در دست، و نگاهی به آسمان...نذرها تنها خوراک نیست. لباس سیاه، شال سبز، بستن پارچه یاشیل، سوار کردن کودک بر ذوالجناح، سپردن نوزاد به تعزیهخوان، یا بازی در شبیهخوانی... همه و همه جلوههایی است از دلدادگی به خاندان رسول خدا (ص).در تبریز، خانههایی هستند که به میمنت قبولی نذر، درِ خود را به روی هیئتها باز میکنند. خانهی شهید، خانهی بیمار، و حتی مزار اهل قبور، مأوای هیئتها میشود. ذبح گاو و گوسفند در برابر دستهها، پخش شلهزرد و شیرینی در خانه سالمندان و شیرخوارگاهها، و بستن پارچه بر علمها، نشانی است از احسان حسینی این مردم.
اما شکوه سوگواری، جایی دیگر به اوج میرسد؛ بازار تاریخی تبریز. بنایی سرپوشیده، قد کشیده از دل تاریخ، این روزها در تسخیر شور حسینی است. تیمچه مظفریه، قلب تپنده بازار، لبریز از نالههای یا حسین است. دستههای قدیمی، با لباس سیاه و دستارهای سوگ، به سنتیترین شکل ممکن زنجیر میزنند و سینه میکوبند.در میان هر دسته، علمی برافراشته است؛ نشانی از محله و عزت آن. بعضی از این علمها، دههها، شاید قرنها، روایتگر ماتم کربلا بودهاند. نوحهها به زبان ترکی آذربایجانی، با آن لحن دلسوز قدیمی، همچون نوای نی، دلها را میسوزانند.
زنان در این عزاداری حضور ندارند؛ مراسمی مردانه، اما دلهایی از هر جنس و سن، با هم میتپند.هر دسته، پس از گذر از بازار، به بیرون میرود؛ تنها معدودی از دستههای ریشهدار اجازه ورود دارند. معنویت فضای بازار در شبهای محرم، اشک را بیاذن از چشم جاری میکند. حاجتمندان، دست بر دامان حسین، به امید اجابت، در حلقهی عزاداران جای میگیرند.سه گونه دسته در بازار حضور دارند؛ عرب، عجم و زنجیر. تا روزها پس از عاشورا نیز، این آیین ادامه دارد.تبریز، در محرم، یکپارچه عزا میشود. در این ایام، این شهر نه فقط شهر فرهنگ و تاریخ، که «عزاخانه حسین» است. حتی بازار، قلب اقتصاد آن، به رنگ غم مینشیند و ضرباهنگ تجارت جای خود را به طنین عشق میدهد.