آیت الله بهشتی از زبان آیت الله موسوی جزایری
وقتی از حضرت آیت الله موسوی جزایری در خصوص شهید بهشتی و خاطراتش از آن شهید بزرگوار پرسیدیم، هیجانی توأم با حسرت و تأسف او را فرا گرفت که در سخنانش مشهود بود.
تصمیمهای انقلاب بهوسیله آیت الله شهید بهشتی ابلاغ می شد
آیت الله موسوی جزایری درباره نقش آیتالله شهید بهشتی در خصوص مسائل انقلاب اسلامی در خوزستان اظهار داشت: ما در ایام انقلاب دو رابط با پاریس داشتیم، یکی از قم بهوسیله بعضی از بزرگان حوزه بود و دیگری بهوسیله آیت الله شهید بهشتی از تهران بود که به موقع تصمیمات لازمه را ابلاغ میکردند و یا ما با آنان مشورت می کردیم و یا اعلامیه های حضرت امام (رضوان الله علیه) تلفنی برای ما خوانده میشد. که البته این موضوع اخیر نوعا با قم بود. در همین ارتباط به یادم می آید تلفنی را که شهید بهشتی به ما نمودند در ارتباط با سفر هیات اعزامی از سوی حضرت امام(قدس سره) بهمنظور راهاندازی تولید نفت در حد مصرف داخلی؛ زیرا کارکنان دلیر و مقاوم صنعت نفت به امر امام اعتصاب کرده بودند و جز با دستور ایشان دست به هیچ کاری نمیزدند. آن هیأت عبارت بودند از حجت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی، مهندس بازرگان و مهندس مصطفی کتیرائی و دو نفر دیگر، به هر حال تلفنی فرمودند و برنامه را با کارهایی که ما میبایست انجام بدهیم، بیان کردند. فراموش نمیکنم که یکبار در ایام انقلاب زنگ زدم، حاجیه خانم همسرشان گوشی را برداشتند، فرمودند: آقا مشغول نماز است. عرض کردم بفرمایید مختصر کنند، چون نمیتوانم دوباره بگیرم. زیرا هر بار گرفتن کد تهران از اهواز مصیبتی بود، گاهی تا نیم ساعت طول میکشید، به فاصله کمی آمدند پای تلفن و مشورتهای لازم در خصوص انقلاب انجام شد.
با ورود شهید بهشتی به اهواز فضا به کلی عوض شد
آیت الله بهشتی(ره) پس از پیروزی انقلاب ظاهراً دو یا سه بار به اهواز تشریف آوردند، یک بار قبل از جنگ بود و یکبار یا بیشترایام جنگ، به منظور بازدید از جبههها، آن روزها که اوضاع در دست بنی صدر بود و منافقین و مخالفین با ایسمها و اسم های مختلف بین مردم پخش بودند. فشار شدیدی روی ما بود، خدا میداند برای همان سفر آقای بهشتی(ره) دچار مشکل بودیم. در تهیه چند دستگاه وسیله نقلیه، محل مناسب، تدارک برنامههای سخنرانی، ولی بحمدالله با مقاومت کار انجام شد و بهمحض اینکه ایشان وارد اهواز شدند و در جمع مردم قرار گرفتند، جو شکسته شد و جمعیت زیادی برای سخنرانی ایشان در حسینیه اعظم تجمع کردند، و وقتی بیان رسا و قاطعیت و بزرگواری ایشان را از نزدیک دیدند، منقلب شدند و جو به کلی عوض شد. ولی دلهای بیمار آرام ننشستند. در صدد برآمدند ضربهای بزنند، از ایشان دعوت کردند برای سخنرانی در دانشگاه و ایشان پذیرفتند. وقتی وارد جمع شدند، دیدند میزگردی گذاشتند و آقای گلزاده غفوری را هم آورده و گفتند با اجازه شما میخواهیم میزگردی باشد و شما پاسخ ایرادات آقای گلزاده غفوری را بدهید. معلوم بود که نقشه است. زیرا جمعی از اوباش خود را هم در میان جمعیت مأمور کرده بودند که به ضد شهید بهشتی و به نفع طرف مقابل شعار بدهند. ولی در عین حال باز هم صبر و صلابت آن مرد الهی نقشهها را خنثی کرد و حقانیت او و راهش را که راه امام و اسلام ناب بود آشکار شد. عکسی ما در کنار ایشان داریم که یادگار همان سفر است.
حمایت شهید مظلوم بهشتی از رزمندگان و مردم خوزستان در جنگ تحمیلی
جنگ شروع شد , ما غافلگیر شده بودیم , مختصر نیرویی که در مرز داشتیم در ساعات اولیه متلاشی شدند. زیرا صدام با دوازده لشکر زرهی حمله را آغاز کرده بود و ما فکرش را نمی کردیم , چند روز گذشت کار بر ما بسیار سخت شد , دشمن گستاخانه تا نزدیک اهواز آمد , خرمشهر جنگ و گریز بود , دزفول زیر آتش موشک وحشیانه بود , من دیدم گزارشاتی را که بنی صدر به تهران منعکس می کند تماما خلاف واقع است , با دفتر امام , آیت الله رسولی محلاتی تماس گرفتم که آقا اوضاع این است . گفتند اگر شما به جای امام باشید چه می کنید همین الان من از محضر امام آمده ام , بنی صدر نشسته بود و درست ضد مطالب شما را به عرض امام گزارش می داد و مطالب شما را که امام سوال کردند , تکذیب کرد و گفت : این اخبار هیچ اعتبار نظامی ندارد و شایعه است . حرکت کردم به سمت تهران , خدمت امام رفتم , ولی وقتی امام رادیدم با سیمای خاصی , دلم نیامد خاطر امام را زیاد تلخ کنم . امام فرمود : شما پیروزید انشاالله , همه چیزها کم کم درست می شود. خداحافظی کرده و با خود گفتم , بهتر آنستکه به شخص دوم انقلاب آیت الله بهشتی همه چیز را بگویم , تماس گرفتم , ایشان آن وقت رئیس دیوان عالی کشور بودند , فرمودند فردا ظهر برای ناهار مهمان ما باشید در محل دیوان , خدمتشان رسیدم , سرمیز ناهار دو نفری بودیم , ریز مطالب را از اول تا به آخر برای ایشان بیان کردم , به شدت گوش دادند , فرمودند دیروز با جامعه روحانیت مبارز تهران و آقای فلسفی و جمع دیگری از بزرگان و علما جلسه ای داشتیم و مطرح شد و بنا شد چند کار انجام شود , دفتری برای جذب نیرو باز کنیم و ستاد پشتیبانی نیز تشکیل و آقای خامنه ای از طرف جمع ما به اهواز بیایند , گفتم خیلی خوب است , ولی چقدر خوب بود که خود شما هم می آمدید , فرمودند من خودم عازم بودم به آمدن , ولی وقتی اصرار آقای خامنه ای را دیدم , پذیرفتم ایشان بیایند , ایشان تشریف می آورند , اگر نیاز بود که من هم بیایم می آیم . با خوشحالی زیاد از محضر ایشان خداحافظی کرده سریعا به اهواز آمدم و منتظر قدوم حضرت آیت الله خامنه ای بودم که بعد از یکی دوروز ایشان به همراه شهید دکتر چمران به اهواز آمدند و وضع ما از آن حالت مظلومیت و غربت به لطف خدا بیرون آمد.