۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۶:۵۲
کد خبر: ۱۲۸۸۵۲
کارشناس تصوف و عرفان:

امروزه صوفیه کارکرد سیاسی یافته و در پازل جنگ نرم غرب تعریف می‌شود

خبر گزاری رسا ـ کارشناس مسائل عرفان و تصوف گفت: در سالهای اخیر مشخص شد که مدعیان صوفیه در حقیقت صوفی هم نیستند، بلکه وارد عرصه سیاسی شده اند و در پازل جنگ نرم غرب تعریف می شوند.
حجت الاسلام محمد رضا لايقي پژوهشگر و کارشناس عرصه تصوف


به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، یکی از مشکلات صوفیه در جامعه شیعی بحران هویتی است که اصل وجود این فرقه را با تردید جدی در میان مخاطبان خود مواجه کرده است. از این رو آنها در تلاشند تا بزرگان عرفان شیعه چون سید بحر العلوم(ره)، حضرت امام (ره)، علامه طباطبایی(ره) و ... را به خود منتسب کرده و این خلاء را به نوعی پوشش دهند.

این امر ما را برآن داشت تا با حجت الاسلام محمد رضا لایقی، کارشناس عرفان و تصوف به گفت‌وگو بنشینیم. وی معتقد است صوفیه در جامعه شیعی مورد استقبال قرار نگرفت، برای همین فرقه‌های مختلف آن سعی کردند با سوء استفاده از نام عرفای پرآوازه شیعه، مریدانی را در جامعه جذب خود کنند.

متن کامل این گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید:

در ابتدا بفرمایید کلمه صوفی و تصوف به چه معنی است و از چه زمانی باب شده است؟

در مورد کلمه صوفی و تصوف اقوال بسیار زیادی نقل کرده اند و مرحوم جلال الدین همایی در مقدمه ای که بر مفتاح الکفایه نوشته، اینها را به 20 قول تقسیم می کند و همه اقوال را در نهایت به 2 قول بر می گرداند، منشأ این تقسیم این است که کلمه صوفی منشأ عربی داشته باشد یا نداشته باشد. در مورد تصوف، کلامی که همه محققین قریب به اتفاق گفته اند، این است که صوفی از صوف گرفته شده و صوف به معنی پشم است. بنابراین صوفی به معنی پشمینه پوش می شود. پوشیدن پشم به این دلیل بوده که عده ای در ابتدای قرن دوم هجری به زهد و ریاضت می پرداخته اند.

معمولا در زمستان و تابستان برای اینکه بدنشان را آزار بدهند و به اصطلاح دنیا گرا نباشند، لباسهای پشمی ضخیمی می پوشیده اند و به همین علت به پشمینه پوش معروف شدند، به تدریج این طریقه زهد بسیار سخت و دنیا گریزی سخت، یک روش سلوکی شد که در واقع همان روش عرفای اهل سنت است، یعنی طریقه سیر و سلوک و زهد، منتهی بر اساس کلام و فقه اهل سنت، که قائدتا نتایجش یک جاهایی متفاوت خواهد بود.

باطنی گری و عرفان و سیر و سلوک در همه ادیان و شرایع بوده، شما می بینید که می گویند عرفای مسیحی، عرفای هندی، عرفای یهود و عرفای مسلمان، در اسلام هم چون دو شاخه عمده کلامی و فقهی در تشیع و تسنن را داریم، کسانی را که بر اساس کلام و شریعت اهل سنت سیر و سلوک کردند، صوفیه می گویند که راه و روش و نتایج سیر و سلوک خاص خود را دارند، در مقابل، کسانی که بر اساس فقه و شریعت و کلام امامیه و شیعه اثنی عشری سلوک کردند، همین عرفای شیعه هستند که مطمئنا نتایجشان هم متفاوت شده، لذا در زمان ائمه، بزرگانی از صحابه، مثل اویس، میثم تمار و حبیب بن مظاهر و ... و در زمان های بعد، عرفایی مثل مرحوم ابن طاووس، ابن فهد حلی، مرحوم ملا صدار و شیخ بهایی و در دوره های متأخر، عرفایی مانند آقای قاضی، امام راحل(ره)، علامه طباطبایی و آقای بهجت و ... را در میان علمای شیعه می بینید.

آیا این سخن شما بدین معناست که صوفیه هیچ وقت متمایل به شریعت نبوده اند؟

سخن بنده درباره پایبندی به شریعت نبود، چون بعضی از صوفیه، خودشان شریعت مدار بوده اند، اما بر اساس شریعت اهل سنت، اگر چه در دل همین شریعت هم بعضی فقهایی که مشی عرفانی داشتند، مثل جنید و دیگران، در برخی موارد به قوانین فقهی پایبند نبودند و تخطی می کردند. یعنی می شود گفت که تصوف در فضای اهل سنت عموما راه و روشی بوده که در برخی موارد مطابق با شریعت نبوده، ولی در فضای عرفانی شیعه، شما این مطلب را کاملا متفاوت می بینید. عرفان در شیعه کاملا بر اساس شریعت است و شرط عرفای شیعه همیشه مطابقت با شریعت بوده است.

با توجه به اینکه در حال حاضر فرقه های متفاوتی از صوفیه فعالیت می کنند، بفرمایید گفتمان مشترک همه این فرقه ها چیست؟

ما می توانیم از قرن 10 به بعد تصوف را تمام شده بدانیم. به این معنی فرقه هایی که امروزه فعالیت می کنند، چنانکه سعدی می گوید: در قدیم رسمی بود و نه اسمی و امروز اسمی است و نه رسمی، تنها یک پوسته ای از تصوف قدیم را نگه داشته اند و در حقیقت و معنی، از مغز تهی هستند، مثل بادامی که پوست دارد، ولی مغز ندارد.

اینها ادعا می کنند که ما جانشینان امام زمان هستیم، ادعا می کنند که شریعت و طریقت از هم جداست، شریعت را باید از فقها گرفت و طریقت که باطن و حقیقت دین است، نزد ماست و هر کس که می خواهد سیر و سلوک عرفانی کند، باید دست بیعت به ما بدهد و سرسپردگی ما را بپذیرید و بر اساس روشهایی که ما به او می گوییم، عمل کند.

بعضی از فرقه ها هم مثل فرقه گنابادیه، یک امری درست کرده اند به نام" بیعت ولوی"؛ یعنی اینکه سالک برای رسیدن به مقصد، باید دست در دست مراد بگذارد، تا ولایت که حقیقتش از خدا آمده و در باطن معصومین بوده و الان در باطن قطب، به عنوان نائب خاص امام زمان است، به قلب او برسد. این موضوع یک موضوع خود ساخته ای است که هیچ تأییدی بر آن نیست و فقط دکانی است برای دکان داری این افراد.

گفتید صوفیه قدیم که در فضای اهل سنت زیست می کردند، تا حدی به فقه اهل سنت پایبند بوده اند، لطفا بفرمایید تقید صوفیه امروزی که در ایران فعالیت می کنند، به مسائل دینی و شرعی چگونه است؟

بعد از انقلاب به خصوص با حاکم شدن گفتمان ناب اسلامی در فضای کشور، بسیاری از اینها سعی می کنند که خودشان را مطابق شریعت و مورد تأیید اسلام نشان دهند، ولی در دوره های قبل، خیلی از اینها از جاده شرع فاصله داشته اند، البته در فرقه های مختلف این میزان متفاوت است. بعضی از فرقه ها مثل مونسعلی شاهی، زنان و مردان در کنار هم می رقصند که فیلمهایش موجود است، در فرقه خاکساریه از مواد مخدر استفاده می کنند و ارتباط زن و مرد در آن پر رنگ است، در فرقه قادریه شاید ظهور و بروز این دست از امور کمتر است.

در مجموع این فرقه ها بعد از انقلاب خیلی خواستند خودشان را متشرع نشان دهند، مثلا خانقاه ها را به حسینیه تبدیل کردند. رقص و سماع و چیزهایی که قبلا جزء شعارهای آنها بود و مشایخ قبلی اینها این کارها را انجام می داده اند و جزء اصلی سلوکشان بوده، الان تا حدودی انجام نمی دهند. با این حال، موارد بسیاری از خلاف شرع در رفتار و برنامه های آنها وجود دارد.

 اگر ممکن است چند نمونه را ذکر کنید.

به عنوان مثال عشریه که به جای خمس و زکات پرداخت می شود و مثل مراسم تشرف که برای ورود فرد به عالم درویشی وضع شده است. در این مراسم فردی که قصد ورود به فرقه را دارد باید 5 غسل انجام بدهد که عبارتند از غسل حاجت و توبه و زیارت و اسلام و غسل جمعه، یعنی اگر کسی در شنبه هم بخواهد به درویشی مشرف شود، باید غسل جمعه انجام دهد که اینها صریحا مخالف دین و بدعت است. البته در ظاهر ادعا می کنند که مطابق شرع هستند.

اخیرا برخی از دراویش، به خصوص فرقه گنابادیه، در نشریات خود عنوان می کنند که امام و برخی از علمای بزرگ شیعه از صوفیه تعریف کرده اند و این بزرگواران را مؤید برای اعمال و عقائد خودشان ذکر می کنند. به نظر حضرتعالی، عمده ترین دلیل تلاش این فرقه ها برای منتسب کردن بزرگان به خودشان چیست؟

تصوف در عالم اهل سنت به نوعی همان طریقه سیر و سلوک باطنی آنهاست. اما وقتی که به عالم تشیع آمد دید شیعه خودش یک روش سلوکی و باطنی منضبطی دارد، در نتیجه با بحران هویت مواجه شد و لازم دید که خودش را به علما منتسب کرده و از این طریق چهره ای برای خودش دست و پا کند.

مسأله ولایت که اصل و اساس هر سیر و سلوک عرفانی است، در میان عرفای شیعه نیز جاری است، اما در عین حال، هیچ یک اهل فرقه بازی، خانقاه، شاهد بازی و رقص و سماع و علم گریزی نبودند. اما فرقه های صوفی که در میان شیعه به وجود آمد، از یک طرف می خواستند منش علمای اهل سنت را در پیش گیرند و همان اعمال و روش ها و برنامه ها و فرقه بازی ها را داشته باشند و از طرف دیگر جایگاهی در عالم شیعه نداشتند، لذا سعی کردند با منتسب کردن خودشان به علمای شیعه، آبرو و هویتی برای خود کسب کنند، تا بتوانند در فضای شیعی حیات داشته باشند.

رابطه واژه های تصوف و عرفان در گذشته و حال را بفرمایید؟

از دیر باز مورد بحث بوده است که تصوف و عرفان چه رابطه ای با هم دارند. مرحوم شهید مطهری یک نظر دارند، مرحوم امام (ره) نظر دیگری دارند و بعضی از تصوف پژوهان مقاله های مستقلی در این رابطه دارند.

امام راحل(ره) معتقدند عرفان را در مبانی نظری سیر و سلوک، یعنی عرفان نظری استفاده می کنند و صوفی و تصوف را به عنوان وجهه عملی عرفان. به نظر ایشان عارف کسی است که مبانی عرفان را می داند و چنانچه این دانسته ها را در درون خودش متجلی کرد، به او صوفی می گویند. شهید مطهری می گوید عرفان وجهه فرهنگی اهل سیر و سلوک بوده و صوفیه هم وجهه اجتماعی آنان است. بعضی از بزرگان مثل مرحوم آقای آشتیانی یا مرحوم قمشه ای هم به تصوف به عنوان یک علم نگاه می کرده اند. اما آنچه که شایع است، اطلاق واژه عارف بر علمای شیعه که اهل سیر و سلوک بوده اند و اطلاق صوفی بر دراویش و خانقاهیان و ... است.

البته ناگفته نماند که در گذشته در برخی موارد لفظ صوفی را برای عرفای شیعه نیز به کار برده اند. متأسفانه امروز جامعه از این موضوعات مطلع نیست و فرقه های صوفیه از این بی اطلاعی کمال استفاده را می کنند، به عنوان مثال، تطوراتی که در کلمه صوفی و صوفیه پیدا شده است، دست آویزی برای آنان شده است. همان طور که گفتم در قدیم کلمه صوفی به عرفا نیز اطلاق می شده است، اما از حدود 100 سال گذشته، کلمه عرفان در معنای مثبت سیر و سلوک و تصوف در معنای منفی سیر و سلوک به کار می رود. اما صوفیه با سوء استفاده از این تطور معنایی، برخی از عرفایی که در گذشته به آنان صوفی می گفتند، به خود منتسب می کنند.

 در مورد سلسله هایی که در دراویش مطرح است، لطفا توضیحاتی بفرمایید و بگویید که چگونه قطب بودن، از قطبی به قطب دیگر منتقل شده است؟

در جواب این سؤال ابتدا مقدمه ای عرض می کنم. اگر چه تفکر اهل سنت، مبتنی بر عدم ولایت و عدم ارتباط آسمان و زمین است، و با مطرح کردن آموزه ای مانند «حسبنا کتاب الله»، به موجودی به نام امام سر تعظیم فرود نیاوردند و گفتند که بعد از پیامبر دیگر ارتباط آسمان و زمین قطع شد، ولی عرفای آنها که همین صوفیه باشند، در اثر سیر و سلوک به حقایقی در حد پایبندیشان به شریعت دست پیدا کردن و گفتند که دیدند که نمی شود زمین را خالی از حجتی الهی که بر روی زمین باشد تصور کرد. لذا نسبت به آموزه های رایج اهل سنت یک برگشت 180 درجه کردند و معتقد به بحثی به نام ولایت شدند؛ به این معنی که برخی اشخاص که تقرب تامی به خداوند دارند و به مرحله فناء فی الله رسیده اند، می توانند فیض باطنی را از طرف خداوند بگیرند و به ما بدهند. این افراد را قطب نامیدند و بر همین اساس، اهل بیت را هم قطب می دانند.

در حقیقت قطب در تصوف همان امام در تشیع است، البته تعریف تصوف از قطب با تعریف شیعه از امام متفاوت است، یعنی این قطب از زیارت جامعه بیرون نمی آید؛ زیرا این قطب از سیر و سلوک به این مرحله رسیده است و حال آنکه ما معتقدیم امام کسی است که از طرف خداوند متعال برای این منصب در نظر گرفته شده است و به تعبیر امام رضا(ع) مسأله امامت بزرگتر و شریفتر از آن است که مردم بخواهند در موردش نظر بدهند.

اما در پاسخ سؤال شما باید بگویم، در صوفیه یک هرم اولیایی رسم می کنند که در رأس آن فردی قرار دارد به نام قطب و در طرف چپ او، فردی قرار دارد به نام یسار و در طرف راستش فردی قرار دارد به نام یمین و بعد طبقات دیگری هستند به نام نجبا و بدلا و اخیار و ابرار و ... و بعد می گویند قطب می میرد و یسار چون به قلب قطب نزدیکتر است، جای قطب می نشیند و همین طور ادامه پیدا می کند و بعد گفتند که قطب در هر زمانی فقط یکی است و متعدد نمی تواند باشد. لذا به یک انحصار گرایی دچار شدند، چرا که هر قطبی که می مرد یک نفر ادعا می کرد که من بعد از قطب متوفی، قطب هستم، در برخی مقاطع سه یا چهار نفر به طور هم زمان ادعای قطبیت کرده اند، در نتیجه طریقه های مختلف صوفیه تشکیل شد که هر کدام آداب و رسوم و عقاید خاص خودشان را داشتند. در طول تاریخ تا 2040 فرقه هم گفتند، در فضای ایران نیز فرقه های زیادی ادعا می کنند که ما بر حقیم و بقیه باطلند.

 آیا صوفیه امروزی به خصوص قطب های آنها از علم و دانش هم برخوردارند؟

متقدمین صوفیه معمولا به علم تصوف و عرفان آگاهی داشتند و حتی علمای بزرگی در بین آنها به چشم می خورد، اما صوفیه امروزی و به خصوص اقطاب آنها، عموما انسان های بی سوادی هستند و از علم تصوف آگاهی چندانی ندارند. مرحوم شهید مطهری و مرحوم آقا سید جلال الدین آشتیانی، عرفان پژوه معاصر، خیلی روی این موضوع تأکید دارند که اینها از هر گونه علم و از احوال صوفیه خالی هستند و لذا این فرقه ها را به صورت سلسله ای و موروثی منتقل می کنند، مثل گنابادیه که بیشتر در خانواده تابنده ها است. 

صوفیه فعلی مدعی است سلسله عرفای شیعه مانند مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم قاضی طباطبایی به واسطه سید بحرالعلوم به نور علیشاه اصفهانی می رسد و از این طریق می خواهند عرفای معاصر را به یک صوفی منتسب کنند. آیا این موضوع صحت دارد؟

نکته اول اینکه ارتباط سید بحر العلوم با نور علیشاه اصفهانی کذب محض است و فقط صوفیه این مطلب را در منابع خودشان آورده اند. حتی شخصی مثل آقای زرینکوب که یک محقق بزرگ در تاریخ صوفیه است، ظاهرا در کتاب ارزش میراث صوفیه، وقتی به این مطلب می رسد، می گوید بعید است این گونه باشد و در منابع معتبر چیزی در مورد آن نیست.

طبق پیگیری ما اولین کسی که این موضوع را نقل کرده معصوم علیشاه، نائب الصدر در کتاب طرائق الحق است که از صوفیه است. او هم از منبع مجهولی نقل می کند و واسطه این ارتباط را هم مرحوم ملاعبدالصمد همدانی، صاحب بحر المعارف معرفی می کنند که این مطلب هم که ملا عبدالصمد از صوفیه باشد امری کاملا مورد تردید است. در مجموع می توان گفت ارتباط مرحوم سید بحرالعلوم به صوفیه و نور علیشاه اصفهانی در هیچ منبع مورد تأیید وجود ندارد و این ادعا جزء دروغ هایی است که اینها در آثارشان راه داده اند تا بتوانند بزرگان شیعه را به خودشان نسبت دهند.

نکته دوم اینکه وقتی به رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم نگاه می کنیم و روش سیر و سلوکی این عالم بزرگ را می بینیم، با روش های  فرقه های صوفیه یکسان نیست. به عنوان مثال، روش پیدا کردن استاد که صوفیه آن را به صورت دست در دست نهادن و یا در خواب دیدن و ...می دانند، از منظر علامه بحرالعلوم کاملا متفاوت است. اولا ایشان قطب واقعی را فقط امام زمان می دانند و عرفای بزرگ شیعه را جزء اولیاءالله می داند که به درجاتی از ولایت رسیده اند. روش پیدا کردن استاد نیز خواب و کرامت و این گونه راه ها نیست بلکه زیر نظر قرار دادن فرد و تطبیق رفتار و گفتار او با شریعت است، اگر تمام افعال و اعمالش مطابق شرع بود، صلاحیت استاد سیر و سلوک بودن را دارد، ولی اگر سر سوزنی از شریعت تخطی کرد، به هیچ وجه صلاحیت این مقام را ندارد. همان طور که می بینید روش سیر و سلوکی علامه بحرالعلوم یک روش فقاهتی است. علاوه بر اینها خود سید بحرالعلوم در رساله سیر و سلوکی خود به نام رساله اعتقادات، تصوف را رد می کنند. مرحوم آقای زرین کوب به عنوان یکی از دلائل بی توجهی مردم به صوفیه معاصر به خصوص در زمان زندیه و قاجاریه به بعد، این نکته را مطرح می کنند که چون بزرگانی از شیعه مثل سید بحرالعلوم و ملا اسدالله بروجردی صاحب کرامت بودند، دیگر مردم به این دکانداران و درویش مسلکان و قلندران روی خوش نشان نمی دادند.

اما سخن پایانی؟

در پایان چند نکته عرض می کنم.

نکته اول اینکه در سالهای اخیر مشخص شد که مدعیان صوفیه در حقیقت صوفی هم نیستند، چون در صوفیه اصیل می گویند تصوف آن است که آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و از آنچه به تو می رسد بیرون نجهی. امروز شما این صوفیه را از این تعاریف خالی و تهی می بینید. صوفیه امروزی در واقع کارکرد سیاسی پیدا کرده اند و در پازل جنگ نرم غرب تعریف می شوند.

نکته دوم اینکه همان طور که گفته شد، صوفیه برای جبران بی هویتی خود، بزرگان دین از جمله امام راحل(ره)، مرحوم آشتیانی و علامه حسن زاده را با استناد به بعضی از جملات آنان، به خود نسبت می دهند. در همین رابطه کارهای پژوهشی جداگانه ای در مورد هر یک از این بزرگان صورت گرفته که به زودی منتشر می شود و نشان می دهد که این بزرگواران هیچگونه ارادتی به صوفیه نداشته اند، بلکه در رد و ابطال این روش باطل عرفانی نظر داده اند.

و نکته آخر اینکه در سالهای اخیر کارهای پژوهشی خوبی در رد و نقد صوفیه انجام شده و فضلای حوزه کتابهایی را در این رابطه نوشته اند، ولی در مقایسه با دامنه فعالیت های این فرقه ها، چندان قابل توجه نیست و جای کار در این عرصه بسیار است./922/گ402/ر

ارسال نظرات