بعثت انبیاء برای هدایت مستضعفان و اتمام حجت برای معاندان است
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت الله مجتبی تهرانی، استاد اخلاق و معارف اسلامی در هفتمین جلسه سخنرانی خود در ماه مبارک رمضان با اشاره هدف بعثت انبیاء تصریح کرد: بعثت انبیاء برای هدایت مستضعفین است، ولی این مطلب راجع به معاندین و هدایت آنها معنا ندارد. هدایت برای کسیکه حق را شناخت و با آن دشمنی کرد بیمعنی است، ولی انبیا او را برای اتمام حجّت رها نمیکنند. اتمام حجّت برای معاندین و هدایت برای مستضعفین است.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به دعا بود. عرض شد انسان در ماه مبارک رمضان به دو چیز ترغیب و سفارش شده است: یک؛ «تلاوت قرآن» و دو؛ «دعا کردن»، یعنی انسان ادعیه وارده را بخواند یا اینکه خودش دعا کند؛ البتّه دعا چه دنیوی چه أخروی، چه نسبت به خود و چه نسبت به دیگران، باید خیر باشد.
در باب مسئله مشرکین و کفّار گفتم که از یک طرف از دعای خیر برای آنها نهی شده، امّا از طرف دیگر جواز دعای به شرّ نسبت به آنها داده شده است. جلسة گذشته اشکالی را مطرح کرده و به آیاتی در این زمینه اشاره کردم. گفتیم: بهطور کلّی کسانیکه منحرفاند، انحرافشان یک وقت بر اثر استضعاف است که به آن «مستضعف» میگوییم؛ یعنی کسیکه دسترسی به حق نداشته و به همینخاطر پس از اغوا شدن، از حق منحرف گردیده است و یا اینکه دنبال حق بوده امّا او را اغفال کردهاند. یکوقت هم هست که به حق رسیده و حق را هم تشخیص داده امّا با حق عناد میورزد؛ ما به چنین شخصی میگوییم: «معاند».
برای مستضعف دعا کردن بسیار خوب است بلکه حتّی باید با او تماس گرفت و او را به حق و هدایت دعوت کرد. توجّه کنید! انبیا هم برای هدایت مستضعفان مبعوث شدند.
اتمام حجّت برای «معاندین»، هدایت برای «مستضعفین»
جملهای گفتم که ممکن است بعضی از اشخاص مطلبی در ذهنشان بیاید ولی متوجّه مراد من نشوند. گفتم که بعثت انبیاء برای هدایت مستضعفین است، ولی این مطلب راجع به معاندین و هدایت آنها معنا ندارد. هدایت برای کسیکه حق را شناخت و با آن دشمنی کرد بیمعنی است، ولی انبیا او را برای اتمام حجّت رها نمیکنند. اتمام حجّت برای معاندین و هدایت برای مستضعفین است. این مطلب از گذشته مانده بود که باید توضیح میدادم.
امّا جلسه گذشته گفتم که در باب مستضعف توضیح خواهم داد. به مستضعف اشاره کردم ولی در این جلسه مطلب را شرح میدهم. در دو جلسه قبل روایاتی را راجع به کفّار و مشرکین مطرح کردم که دعا نسبت به آنها را نهی کرده بود. در آنجا از علیبنجعفر روایتی بود که از موسیبنجعفر(ع) نقل میکند: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ وَ أَبَوَاهُ کَافِرَانِ هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَسْتَغْفِرَ لَهُمَا فِی الصَّلَاةِ»؛ شخصی پرسید: کسی است که پدر و مادرش کافرند، آیا صلاح است که در نماز برای آنها طلب غفران کند؟ « قَالَ علیهالسّلام إِنْ کَانَ فَارَقَهُمَا وَ هُوَ صَغِیرٌ لَا یَدْرِی أَسْلَمَا أَمْ لَا»؛ اگر در حال صِغَر سن از آنها جدا شده و نمیداند که آنها اسلام آوردند یا نه، «فَلَا بَأْسَ وَ إِنْ عَرَفَ کُفْرَهُمَا فَلَا یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا وَ إِنْ لَمْ یَعْرِفْ فَلْیَدْعُ لَهُمَا». اگر نمیداند اسلام آوردهاند یا نه، دقّت کنید! بداند یا نداند! این همان مفاد آیه راجع به معاند بود که عرض شد. ذیل آیه داشت که اگر بعد از آنکه بر ایشان معلوم شد که آنها اصحاب نار هستند، نباید برایشان استغفار کند. این همان معاند است.
دانستن و ندانستنِ کفر و ایمان
در اینجا دو حالت دارد، یعنی من نمیدانم که اسلام آورده یا نه؛ در اینجا نفرین کردن جایز نیست و از آن طرف دعا کردن هم مشکلی ندارد. به این خاطر که آن موقع مستضعف بوده ولی اگر بدانم که از استضعاف درآمده و میدانم که عمداً اسلام نیاوردهاند، در اینجا میگویند: دعایش نکنید. در روایت تفصیل داده: جاییکه بدانی و در جایی که ندانی. در آنجا که نمیدانی همان روش مستضعفین در کفر و شرک را پیش میگیری، امّا آنجایی که فهمیدی عمداً بر اعتقادشان پابرجا ماندهاند، نباید دعا کنی.
خود پیامبراکرم(ص)، بعد از آنکه این همه اذیّتشان کردند و آزارشان دادند، دندانهایشان را شکستند، صورتشان را زخمی کردند و...؛ وقتی به ایشان گفتند: «اللَّهُمَ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»؛ پیغمبراکرم تشخیص ندادند که اینها معاندند. چون موارد زیادی هست که پیغمبر نفرین کردهاند. اینطور نبوده که پیامبر نفرین نکرده باشد. پیامبر در خیلی از موارد نفرین کردهاند امّا در جاییکه احراز کردند آن فرد جهنّمی است و فایدهای ندارد. به این آیة شریفه دقّت کنید! «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ خدا شما را از آنها که در دین با شما نجنگیدند و رویارویی نکردند و اصلاً و ابداً شما را از خانههایتان بیرون نکردند، نهی نمیکند؛ به اینها نیکی کنید نه دعا. «أَنْ تَبَرُّوهُمْ»؛ برّ یعنی نیکی، به اینها نیکی کنید؛ « وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ »؛ عدالت را بین خودتان و آنها به طور مساوی برقرار کنید. این مثل همان عباراتی بود که امام علی(ع) به مالکاشتر نوشته بودند. ما این مطالب را در مورد مستضعفان در معارفمان داریم.
امّا در مورد آنهایی که عداوت دارند. آیهای میخوانم، گرچه جلسه گذشته آیهی شریفهای را خواندم و خیلی هم روشن بود. در اینجا ممکن است چیزی به ذهن بیاید. این را به صورت سؤال و اشکال مطرح میکنم. بحث ما این است؛ کسانی هستند که حق را نپذیرفتند امّا نه اینکه با حق عداوت داشته باشند، این اشخاص مستضعفاند. باید برایشان دعا کرد تا هدایت شوند. امّا کسانی هستند که حق را شناختند و در عین حال با آن عداوت و رویارویی کردند. سؤال این است که مگر میشود کسی حق را بشناسد و در عین حال با آن دشمنی کند و آن را نپذیرد؟
از قرآن جواب میدهم. این را خودِ خدا در قرآن، راجع به حضرت موسی و فرعون میفرماید. در آنجا از حضرت موسی معجزه خواستند. معجزاتش را تحت عنوان آیات الهی نشان داد و همه دیدند که خارقالعاده است و عادی نیست، بنابراین دستهای ایمان آوردند ولی دسته دیگر یقین پیدا کردند،کارهایی که حضرت موسی انجام میدهد، اعجازی از جانب خدا است و انسان عادی نمیتواند چنین کارهایی را انجام دهد، امّا در عین حال او را انکار کردند. پس میشود که حق از طرف عدّهای پذیرفته نشود و قرآن هم به این خبر داده است. همه آیات را نمیخوانم، فقط بخشی را که مربوط به بحث من است میخوانم: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ ایاتُنا مُبْصِرَةً»؛ وقتی که آیات و معجزاتِ خیلی روشن و آشکارِ حضرت موسی جلوی چشم همه آمد، «قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ * وَ جَحَدُوا بِها»؛ یعنی این معجزات را انکار کردند، جحد به معنی انکار است، «وَ اسْتَیْقَنَتْها انْفُسُهُمْ» و حال اینکه نفسهایشان به اینکه اینها معجزه است یقین داشت. با اینکه یقین داشتند، انکار کردند، «ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ».
سرّ کار چیست؟ این بحث دیگری است؛ یعنی چگونه میشود که یک انسان حق را آشکارا ببیند و نپذیرد. یک وقت مینشینیم با هم بحث و استدلال میکنیم و با ذهنیت محکومت میکنیم. بحث میکنیم و طرف مقابل هم نمیتواند جواب بدهد. در اینجا اینطور نیست. میگوید: «مُبْصِرَةً» یعنی با چشمش دیده است، نه اینکه با ذهش ادراک کرده باشد. به تعبیر ما مطلب را لمس میکند امّا قبول نمیکند.
آیا شما میتوانید یقینی بالاتر از راهی را که راه حسّی و خارجی است پیدا کنید. مثل اینکه دست شما را میگیرم و بر روی آتش میگذارم، یکدفعه داد میکشی، این را میگویند: «حسّ ظاهری». میتوانی انکار کنی؟ کسانی که در مقابل حضرت موسی بودند این کار را کردند. تعبیر قرآن را دقّت کنید! میفرماید: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ * وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ».
سرّش چیست؟ مسئله این است؛ آنگاه که انسان به اسارت هواهای نفسانیاش مثل شهوت، غضب و... رفت، با اینکه حق را آشکار میبیند و چون میبیند با هوای نفسش همسو نیست، انکار میکند. لذا در همه روایات و حتّی آیاتی که داریم اشاره به این شده است که حق به ذائقة شهوت، غضب و... هم سنگین و هم تلخ است، امّا به ذائقۀ قلب و عقل شیرین است. «لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِ وَ لکِنَ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ»
از پیغمبراکرم(ص) روایت شده است که: «قال رسولالله (ص) الْحَقُ ثَقِیلٌ مُرٌّ، وَ الْبَاطِلُ خَفِیفٌ حُلْو»؛ حق سنگین و تلخ است امّا باطل سبک و شیرین، «وَ رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَوِیلًا»؛ امّا بدان! خوشحالی موقّتی میکنی و بعد از این لذّتی که انجام دادی و از حق رویگردان شدی، اندوههای بسیار میبینی.
برای اینکه میخواهم وارد توسّل شوم به این روایت اشاره میکنم. روایت از امامباقر(ع) است که فرمود: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ»؛ امامباقر(ع) میفرمایند: وقتی پدرم امام زینالعابدین(ع) زمان وفاتشان و لحظات آخر زندگیشان رسید، من را به سینهاش چسباند، « ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ یَا بُنَیَّ! أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛ به تو وصیّت میکنم به همان چیزی که پدرم، یعنی حسین(ع) من را به آن هنگام وفات یعنی لحظات آخر، وصیت کرد، «وَ بِمَا ذَکَرَ»؛ و ضمناً هم گفت: «أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ یعنی پدرم علی(ع) به حسین(ع) همین مطلب را سفارش کرده است.
آنها چرا انکارِ حق کردند؟ چون تلخ بود. تطمیع و تهدید شدند. یک عدّه را با پول خریدند و یک عدّه را ترساندند.
وقتی این روایت را میخواندم، میخواستم بدانم حسین(ع) در چه موقعیتی بوده باشد؟ وقتی روز عاشورا امام زینالعابدین میگوید: پدرم من را در لحظات پایانی زندگی به سینهاش چسبانده، «حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛ موقعی باید باشد که یک نفر از اصحاب هم باقی نمانده باشد. ببینید به حسین(ع) چه گذشت؟ یک نفر از بنی هاشم نبود و حسین تنها شده بود. در عین حال آمده و به فرزندش میگوید: صبر و استقامت داشته باش!/958/د101/ن