۱۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۹
کد خبر: ۱۸۶۵۰۱

روایتی زیبا از ازدواج حضرت علی با فاطمه

خبرگزاری رسا _ آدمی در فصل جوانی تا کشتی دلش به ساحل دلبری ناز پهلو نگیرد آرام نمی یابد. دیری بود که بهار عمرم از راه رسیده بود و فکرهایی اینچنین گاه و بی گاه به خانه ذهنم هجوم می آورد.
ازدواج حضرت زهرا (س) با حضرت علي (ع)

به گزارش سرویس مانیتورینگ خبرگزاری رسا ، آدمی در فصل جوانی تا کشتی دلش به ساحل دلبری ناز پهلو نگیرد آرام نمی یابد. دیری بود که بهار عمرم از راه رسیده بود و فکرهایی اینچنین گاه و بی گاه به خانه ذهنم هجوم می آورد.


اما من چون دیگر جوانان نبودم که در همسرگزینی به آرامشی نسبی و موقت دل خوش بدارم، من کسی را می جستم که بال پروازم تا بلندای قله قرب خدا باشد، همسری که پشت و پناهم باشد در طاعت معبود.


اما چه کسی؟
جز فاطمه (س) چه کسی می توانست جامه این آرزو را بر تن من بپوشاند..


خدایا! چگونه این خواسته را با حبیبم پیامبر (ص)، در میان نهم. خجالت، جرأت آشکار نمودن این راز را از من خواهد ستاند. پس معبود من! خودت راهی فرا رویم بگشا.


فاطمه (س) آمد در حالى که پایین لباسش بر زمین کشیده مى‏شد.آرام گام بر میداشت و غرق در حیا بود چندانکه یکبار بر زمین افتاد و پیامبر (ص) فرمودند: خداوند تو را در دنیا و آخرت از افتادن نگاه دارد.


... راست می گفت علی (ع)، در تمام عالم کسی جز فاطمه (س) هم کفو او نبود. این را خود پیامبر (ص) بعدها چنین فرموده بود:
«خدایم مرا فرمود که: اگر علی را نمی‏آفریدم، برای دختت فاطمه روی زمین هم شأنی نبود». «بحار الانوار، ج‏43، ص‏9».


فاطمه (س) البته خواستگاران بسیاری داشت که همه را دست رد به سینه زده بود، پیش از علی (ع)، خلیفه اول و دوم به خود جرأت داده بودند تا خواسته خویش را با پیامبر (ص) در میان نهند و هر یک جز یک جمله از رسول خدا نشنیدند: درباره فاطمه چشم به راه وحی الهی ام.


خانه امّ السلمه

صدای دقّ الباب در بلند شد. امّ السلمه با نگاهی به رسول خدا (ص)
- یعنی کیست این وقت روز؟
- امّ السلمه! شتاب کن! و بیش از این نپرس! او کسی است که خدا و پیامبرش وی را دوست می دارند.
امّ السلمه با اشتیاق چنان برخاست که نزدیک بود پایش بلغزد.
در باز شد و علی (ع) با احترام وارد شدند.
به محضر پیامبر (س) فرود آمدند و پس از تحیّت و ادب نشست و سر به زیر افکند.
ساعتی سکوت تنها حرفی بود که میان این دو یار دیرینه رد و بدل می شد. حیای امام علی (ع) و عظمت محضر پیامبر (ص) چنین اقتضا می‌کرد.
بالاخره رسول خدا (ص) قفل سکوت را شکست:
- علی جان! اگر خواسته ای داری، من سرا پا گوشم.
- ای رسول خدا! سابقه خویشی من با شما و پیشی من در اسلام و جهادم در راه دین خدا بر شما پنهان نیست، با این وجود نمی دانم آیا...
- ای جان پیامبر! اصل سخن را بگو! همانا تو را از آنچه بر زبان می رانی بسی والاتر یافته ام.
عرق بر پیشانی علی (ع) نشسته بود و همانطور که سر به زیر افکنده داشت آرام فرمود:
- حال که چنین است آیا به نکاح من با فاطمه (س) رضا می دهید؟
پیامبر (ص) که گویا چنین روزی را انتظار می کشید، اندکی تامل کرد آنگاه فرمودند:
- علی جان! تو اخلاق مرا نیک می شناسی، من بدون مشورت با دخترم از جانب وی تصمیم نمی گیرم؛ پیش از تو نیز برخی از بزرگان قریش از فاطمه (س) خواستگاری کرده اند و من هر بار که خواسته شان را با او در میان نهاده ام آثاری از رضایت در چهره اش ندیده ام. اینک برخیز که من درباره تو با فاطمه (س) سخن خواهم گفت.


پیامبر (ص) و فاطمه (س)

در باز شد و پیامبر (ص) به خانه فرود آمدند.
دخترشان مثل همیشه تبسم کنان به پیشواز پدر آمدند، ردا را از دوش مبارک ایشان برگرفتند و با دست محبت کفش‌های پیامبر (س) را بیرون آوردند. پای مبارک پدر را که شستشو دادند وضویی ساخته و به درخواست پیامبر (س) نزد ایشان نشستند.


- میوه دل پدر! تو می‌دانی که من همیشه آرزوی خوشبختی تو را داشته ام و در این راه از هیچ تلاشی فرو گذار نبوده ام. اینک زهرای من! تو در آستانه ازدواج هستی و من همیشه از خدا خواسته ام که تو را به عقد بهترین مخلوق خود درآورد. پسر عمم علی را بهتر از هر کسی می شناسم، تو نیز از حسن سابقه او در ایمان و جهاد و وفاداریش به من، نیک خبر داری. با تو بگویم که علی درباره تو اندیشه‌ی نیکی دارد. او امروز به خواستگاری تو نزد من آمده بود و اکنون چشم به راه است تا پاسخ تو را از زبان من بشنود. آیا به این وصلت خشنودی؟

در این هنگام فاطمه (س) در سکوتی اسرارآمیز فرو رفت


علی (ع) از کودکی در خانه پیامبر (ص) بزرگ شده بود. فاطمه (س)، علی را همواره کوهی پشت پیامبر و برادری عزیز برای خود به شمار می آورد. علی (ع) نیز پیوسته در غم و شادی این خانواده شریک بود هم آن روز که در رنج و شکنجه شعب ابی طالب، پروانه وار گرد سر پیامبر (ص) می چرخید. و هم روزهای بسیار دیگر که در کشاکش جنگ ها و چکاچاک شمشیرها، غم از چهره پیامبر می زدود.
طبیعی بود که آثاری از ناخشنودی در سیمای فاطمه (س) ظاهر نشود.


خدایا فاطمه (س) در این لباس و هیبت، رشک حوریان بهشتی را برانگیخته است
پیامبر (ص) سکوت فاطمه (س) را به فال نیک گرفت و همانگونه که بر می خواستند فرمودند:
«الله اکبر سکوتُها اِقرارُها» (کشف الغمة، ج‏1، ص 50.)


فردای آن روز پیامبر (ص) در مسجد از امیرالمومنین پرسیدند.
- ای ابالحسن! اندوخته ای داری؟
- یا رسول الله! شما نیک می دانید که از مال دنیا چیزی برای خود نیاندوخته ام، تمام سرمایه من، شمشیر و زرهی است که شما در جنگ بدر به من بخشیده ای و با آن در راه خدا کارزار می کنم.
- همان را بفروش و از بهای آن، مختصر اثاثی برای زندگی ات فراهم کن.


خلیفه سوم زره را به چهارصد درهم خرید و امام بهای آن را نزد پیامبر (ص) آورد. رسول خدا (ص) بی آنکه از مقدار آن سوال کند بلال را صدا کرد و مشتی از پول را به او داد تا برای فاطمه (س) عطر بخرد. آنگاه خلیفه اول را فرمود تا اثاث منزل خریداری کند.


خلیفه اول نیز با دو مشت پولی که از پیامبر (س) نزد خود داشت، پیراهنی به هفت درهم، مقنعه ای به چهاردرهم، قطیفه ای مشکی، دو عدد تشک از کتان مصری، یکی بافته شده از لیف خرما و دیگری از پشم، پرده ای از جنس پشم، حصیری از بافت یمن، یک آسیاب دستی، طشتی مسین، مشکی آب از پوست حیوان، ظرف شیری از چوب، آفتابه ای قیراندود و دو کوزه‌ی سفالین خریداری نمود.
پیامبر (ص) این اثاثیه محقرانه را که دید دستهایش به دعا بلند شد و فرمود: خدایا اینها را برای اهل بیتم مبارک گردان!


امام علی (ع)
از فردای آن روز به مدت یک ماه با رسول خدا (ص) در مسجد نماز می گذاردم ولی بی آنکه درباره فاطمه (س) چیزی بگویم به خانه باز می‌گشتم. یک روز تنی چند از زنان پیامبر (ص) نزد من آمدند و گفتند:
- ای علی! آیا در پی آن نیستی که دست فاطمه (س) را بگیری و زندگی مشترکت را زیر یک سقف آغاز کنی؟ اگر می خواهی ما واسطه شویم و این را با رسول خدا (ص) در میان نهیم.
من پذیرفتم و شنیدم که امّ ایمن نزد پیامبر رفته چنین گفته بود:
- ای پیامبر(ص)، خدا خدیجه را بیامرزاد! اگر او در قید حیات بود دوست داشت فاطمه (س) را در لباس عروسی ببیند. همانا علی (ع) دوست دارد فاطمه (س) را به خانه اش برد، چشمان این دو را به جمال یکدیگر روشن نما تا چشم ما نیز روشن شود.
پیامبر (ص) نیز فرموده بود: اگر علی (ع) چنین خواسته ای دارد چرا شما را بر این گمارده حال آنکه که من خود در این مساله چشم براه او هستم.
ماجرا را که شنیدم به حضور حضرتش شرف یاب شدم و عرضه داشتم:
ای رسول خدا! خواسته قلبی من از چندی پیش این بوده لکن حیا پرده ای میان من و شما افکنده بود.
آنگاه پیامبر (ص) زنان خویش را از پشت پرده صدا زد:
- چه کسی حاضر است؟
- من، ام السلمه
- خانه را برای دخترم فاطمه (س) و عموزاده ام علی (ع) بیارایید.
- کدام حجره را؟
- حجره خودت را.
آنگاه زنان دیگر را فرمود تا فاطمه (س) را آراسته لوازم عروسی فراهم نمایند.


امّ السلمه
فاطمه (س) را که می آراستم بدو گفتم!
- آیا عطری برای خود تهیه نموده ای؟
- آری
- او را نزد من بیاور
فاطمه (س) رفت و شیشه ای عطر آورد. اندکی از آن را در دستان من ریخت، بویی خوش و مسحور کننده از آن برخاست.
- این عطر را از کجا تهیه کرده ای؟
- هر گاه عمویم دحیه کلبی به خانه ما می آمد، پیامبر (ص) او را گرامی می داشت و به من امر می فرمود برای عمویت پشتی بگذار. من نیز چنین می کردم اما در همان حال می دیدم از لباسهایش چیزی فرو می ریزد و او با مهربانی می گفت آنها را برگیر و این عطر همان است که من جمع کرده ام.


راوی
علی (ع) بعدها از زبان پیامبر (ص) شنید که جبرییل گاهی به صورت دحیه کلبی بر من فرود می آمد و این عطرها عنبری است که از بالهای جبرییل فرو می ریخت.


امام علی (ع)
آن روز رسول خدا (ص) به من فرمود:
- طعامی برای عروسی فراهم کن. گوشت و نانش را من می‌دهم خرما و روغن هم بر عهده تو.
من خرما و روغن را تهیه کرده نزد پیامبر (ص) آوردم، حضرت آستین‌هاى لباسش را بالا زد و خرما را تمیز کرده در روغن ریخت وطعامی را بار گذاشت که عرب بدان «حیس» مى‏گفت.
آنگاه گوسفند فربهى بکشت و نان انبوهی فراهم کرد و مرا فرمود: هر که را که دوست دارى فرا بخوان.
وارد مسجد شدم، مسجد از صحابه پیامبر موج می زد، حیا کردم در آن جمع کثیر عدّه‏اى را دعوت کنم و عدّه‏اى را نه، پس بر یک بلندى ایستاده ام و فریاد زدم:
همه شما را به صرف ولیمه عروسى فاطمه (س)، دخت رسول خدا (ص) دعوت می‌کنم.
مردم پذیرفتند و با اشتیاق گروه گروه به سوی خانه پیامبر (ص) سرازیر شدند.
من از کثرت جمعیت و قلّت غذا در بیم و هراس بودم، تا آنکه رسول خدا (ص) از آنچه در ذهنم مى‏گذشت مطّلع شد:
- على جان! نگران نباش! دعا مى‏کنم خداوند به این طعام برکت بخشد.
خدا را گواه می گیرم آن جمعیت که بیش از چهار هزار تن بودند همگى از این طعام اندک خوردند، سیر بخوردند ولى اندکی از طعام نکاست.

مردمان که رفتند پیامبر (ص) فرمود تا کاسه‏هایى را از غذا پر کردند و آنها را براى زنان خویش فرستاد، کاسه‏اى نیز جدا کرد و فرمود: این کاسه نیز براى على و فاطمه (س) بماند.


ازدواج دو نور
هنگام غروب خورشید، امّ سلمه را فرا خواند که فاطمه (س) را نزد من آر!
فاطمه (س) آمد در حالى که پایین لباسش بر زمین کشیده مى‏شد.آرام گام بر می داشت و غرق در حیا بود چندانکه یکبار بر زمین افتاد. که پیامبر (ص) فرمود: خداوند تو را در دنیا و آخرت از افتادن نگاه دارد.
هنگامى که فاطمه (س) فرا روی پدر رسید، حضرت حجاب از چهره او برگرفت تا على (ع) وی را نظاره کند. آنگاه دست او را در دستان على (ع) نهاد.


- علی جان! خدا قدم دختر رسولش را بر تو مبارک گرداند؛ براستی فاطمه (س) خوب همسرى است، و اى فاطمه! همانا على (ع) خوب شوهرى است، پس رو به سوى خانه خود آورید و اندکی صبر کنید، من نیز خواهم آمد.


دست دخت یگانه پیامبر (ص) را با افتخار گرفتم و به خانه فرود آمدیم.
فاطمه (س) در گوشه ای نشست و من نیز در کنار او نشستم، هر دو از حیا و شرم به زمین چشم دوخته بودیم و چیزی نمی گفتیم.
تا اینکه صدای رسول خدا (ص) را شنیدم که می فرمود:
- چه کسانى اینجا هستند؟
- اى رسول خدا! بفرمایید، چه زائر خوبی هستید!


خانه علی (ع)
رسول خدا (ص) به خانه علی (ع) در آمد و نشست. فاطمه (س) نیز در کنار پدر جای گرفت.
- فاطمه جان! برخیز و اندکی آب بیاور!
ساعتی بعد فاطمه (س) با ظرفی آب نزد پیامبر (ص) آمد. پیامبر (ص) جرعه‏اى از آب بر گرفت و مضمضه کرد و دوباره در ظرف ریخت.
فاطمه (س) را خواند و کفى از آن آب را به سر و سینه اش پاشید و فرمود: برگرد! و چون برگشت کف دیگر آب را در میان دو کتفش پاشید.
آنگاه دست به دعا برداشت:
« خدایا! این دخترم فاطمه (س) است؛ پاره تنم و محبوب‌ترین مردمان در نزد من. این نیز جانم و برادرم علی (ع) است؛ بهترین خلق تو در نزد من. پروردگارا! على (ع) را ولىّ و فرمانبردار خود قرار بده و اهل و عیالش را بر او مبارک گردان.
پیامبر (ص) آنگاه فرمودند:
اى على! نزد همسر خویش درآی، از خداوند مسالت می کنم که برکت و رحمتش را روزی شما دو تن گرداند چه؛ او خدایی حمید و مجید است/1406/1409/ح

ارسال نظرات