فلسفه و عرفان در دامن شرع به بلوغ میرسند
آیت الله جوادی آملی در تقدیرنامهای که مجمع عالی حکمت اسلامی با امضای آیت الله سبحانی و آیت الله مصباح یزدی مرقوم فرمودهاند در باره آیت الله انصاری شیرازی چنین نوشتهاند:
«1.خدای سبحان عالمان ربانی را در ردیف فرشتگان آسمانی قرار داده و هر دو را در صحابت فخر آفرین نام سامی خود یاد کرده و چنین فرمود: شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَا (آل عمران/18)
2. حضرت ختمی نبوت(ص) فنون گرانمایه اسلامی را به آیه محکمه، فریضه عادله و سنت قائمه توزیع نموده تا کسانی که همانند معادن الذهب و الفضهاند آنها را در نهان خود نهادینه و به عنوان سرمایه ماندگار در اختیار مراکز علمی قرار دهند.
3. حضرت امیر موحدان علیبن ابیطالب(ع) دلهای مردان الهی را ظروف علوم نافع معرفی کرده و بهترین دلها را پر ظرفیتترین آنها دانست: ان هذه القلوب اوعیة و خیرها اوعاها.
اکنون که به برکت نظام جمهوری اسلامی ایران یکی از برجستهترین شاگردان حضرت امام خمینی قدس سره و علامه طباطبایی قدس سره و جامع اوصاف یاده شده، جناب قدوة المتالهین آیت الله حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی حفظه الله پذیرای این اجلال و تکریم شدهاند، از معظم له سپاسگزاری و خواهان تداوم این صراط مستقیم تا ظهور حضرت ختمی امامت مهدی موجود موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف میباشیم.»
رسا - در ابتدای بحث یک مقدار از کسالت حاج آقا برایمان بفرمایید.
بنده هم خدمت حضرتعالی و آقایان سلام عرض میکنم. قبل از هر چیز قدرانی میکنم از اینکه به شخصیت پدر ما توجه میکنید؛ خداوند انشاءالله توفیقات حضرتعالی و دوستان عزیزی که در این خبرگزاری زحمت میکشند، روز افزون کند.
حاج آقا از سال 86 دچار پا درد و کمر درد شدند و بر اثر همین هم نتوانستند به تدریس ادامه دهند؛ زیرا نمیتوانستند حرکت کنند و پزشکان هم منع کرده بودند. از آن موقع تدریس ایشان عملاً تعطیل شد و منحصر شد به همان تدریس روایات بحارالانوار که روزهای چهارشنبه برگزار میکردند. این کسالت همچنان ادامه پیدا کرد تا اینکه در خرداد سال 90 تکلمشان هم خیلی افت کرد. سابقاً ایشان سکته مغزی کرده بودند که شاید از اثرات آن بوده است. در شهریور سال 90 دچار عفونت ریوی شدند و به بیمارستان منتقل شدند. از همان سال هم ایشان دیگر نتوانستند راه بروند. ایشان سال گذشته چند روزی در بیمارستان بستری شدند. حالا اکثر کارهای ایشان در همین منزل انجام میشود؛ والده ما که بهعنوان پرستار حقیقی ایشان مرتب رسیدگی می کنند؛ مضاف بر این، هر روز پرستاری از بیمارستان میآید و با دکترها هم در ارتباط هستیم. امیدواریم با دعای خیر آقایان و عزیزان خداوند شفا عنایت بفرماید، انشاءالله.
رسا - از جایگاه علمی حاج آقا برای ما توضیح دهید.
حاج آقا هیچ وقت جایگاه علمی برای خودشان قائل نبودند. بنده هم از متأخر متأخرین هستم؛ خداوند بنده را در سن 60 سالگی به حاج آقا داده است. به این علت نتوانستم آنچنان که شاید و باید در وقت شادابی ایشان در این عالم باشم که بتوانم استفاده کنم؛ آن موقع که بودم یا در شأن این مسائل نبودم یا قابلیتش رانداشتم یا اگر هم داشتم، حاج آقا خودشان اجازه نمیدادند؛ چون ورود ما را به بعضی از مسائل جایز نمیدانستند. اما حالا آنچه شنیدیم و بعضا خودمان مشاهده کردیم عرض میکنم.
ایشان در روستای نودایجان که از توابع شهرستان داراب در استان فارس است و یکی از مهمترین روستاهای منطقه داراب است، به دنیا آمدند. اجداد ایشان همه از مشایخ و علما هستند تا برسد به جابر بن عبدالله انصاری(ره) که این مسلم است و مرتکز ذهنی از فامیل انصاری در آن منطقه هم همین بوده که اینها منصوب به جابر بن عبدالله انصاری هستند. اگر چه سنگ تاریخی روستای نوایگان شاهد بر این مسئله است.
اینها در آن منطقه معروف به مشایخ انصاریاند؛ ولو روحانی هم نباشند. مشایخ اصطلاحی است که برای فامیل اطلاق میشود، حتی اگر طلبه هم نباشند. پدر ایشان آقای شیخ محمد فخرالمجاهدین روحانی بودند. البته خیلی تحصیلاتشان ادامه پیدا نکرد؛ به خاطر مبارزاتی که با رژیم رضا خان داشتند. جد ایشان شیخ شهید مرحوم نصیرالاسلام حاج شیخ زکریای انصاری -که از شاگردان مبرز حاج شیخ عبدالحسین لاری بودند- در حوزه علمیه لار و در راه مشروطه مشروعه به شهادت رسیدند. پدر ایشان حاج شیخ عبدالرحمان زاهد به زهد و تقوا معروف بود؛ به گونهای که مردم ایشان را صاحب کرامت میدانستند. بعضیها اعتقاد داشتند که حاج شیخ عبدالرحمان انصاری را فرشتهها از این طرف رودخانه به آن طرف رودخانه میبردند. اینها کلاً روحانی بودند؛ البته خودشان میفرمودند که هم مکتب خانه رفته بودند و هم مدرسه رضا خانی همان زمان که مدرسه به سبک جدید درست شده بود، تحصیل کرده بودند. میفرمودند که من تا کلاس دوم رفتم و بعد در همان روستا مشغول تحصیل علوم دینی شدم. جامع المقدمات، حاشیه ملا عبدالله و سیوطی را در همان روستا خواندند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم انصاری معروف به مدرس بود. خود ایشان میفرمودند که قریب به اجتهاد و از مبارزین مشروطه مشروعه بود؛ یعنی ابتدا با مشروطه موافقت کردند، بعد دیدند که بازیگران سیاسی داخل این مسئله شدند، با آن مشروطهای که غربزدهها میخواستند، مخالفت کردند.
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم آنجا تدریس میفرمودند و سیوطی را خوانده بودند. یادگاری از حاج ملاعبدالله از ایشان دارند؛ خود حاج شیخ عبدالکریم از بستگان ما و مشایخ انصاری بودند. در همان روستای نوایگان علوم را تحصیل میکردند و تدریس نیز میکردند. خودشان میفرمودند کسی بود که در حین گیوه درست کردن، تدریس میکرد. بعد از آن ایشان به حوزه علمیه شیراز منتقل میشوند. در همان زمان دو نفر مجتهد صاحب مقلد و صاحب رساله حضور داشتند؛ یکی مرحوم حاج شیخ بهاءالدین محلاتی و دیگری مرحوم حاج شیخ نورالدین شیرازی. ایشان حسب ذوق عرفانی و فلسفی که از کودکی داشتند، متمایل میشوند به استاد نورالدین؛ برای اینکه استاد نورالدین هم ذوق عرفانی و فلسفی داشته و خود ایشان به حاج آقا فرموده بودند که اسفار را ظاهرا پیش آقای استهباناتی خوانده بودند؛ حالا یا نجف یا در شیراز خدمت شهید رابع، مرحوم استهباناتی.
ایشان در همان شیراز در درس تفسیر ایشان حاضر میشوند و خیلی به سید نورالدین علاقهمند بودند و همان جا رسائل، مکاسب و مقداری منظومه، مغنی و معالم را میخوانند و اینها هم قطرالندی و شمسیه و اینها را تدریس میکردند. عموزادهای داریم که میگوید: حاج آقا بین 1327-1333 وارد قم شدند. وقتی وارد قم شدند از همان ابتدا به درس مرحوم حضرت امام(ره) و علامه عالی مقام طباطبائی حاضر شدند و فقه و اصول را خدمت حضرت امام(ره) و فلسفه را خدمت علامه طباطبایی خواندند. در اثر آن استعدادی که ایشان داشتند، نسبت به علوم عقلی در جلسات خصوصی شبهای پنجشنبه و جمعه علامه طباطبائی حضور پیدا میکنند و از اعضای دائمی و ثابت این جلسه بودند. به غیر از آن سه سالی که فرمودند تبعید شدند، بقیه را در قم بودند و درس مرحوم علامه را ترک نکردند.
بر اثر ذوق و روح لطیفی که داشتند، به علوم عقلی متمایل شدند؛ اگر چه اصول هم تدریس میکردند. از سال 42 به تدریس منظومه منطق، حکمت منظومه، شرح اشارات و اسفار مشغول شدند. ایشان تمهید القواعد را در خدمت علامه طباطبایی و شرح فصوص را خدمت اخوی ایشان، مرحوم سید محمد حسن الهی طباطبایی خواندند. حاج آقا صاحب یک روح لطیف و ذوق پاک عرفانی بودند و همین باعث شد که به این مسیر علاقهمند شوند و میتوان گفت که بیشتر عمر شریف خود را در همین راه گذراندند. ایشان به بنده فرمودند که فلسفه و عرفان در دامن شرع به بلوغ میرسند؛ یعنی ایشان حکیم، عارف و متشرع بودند.
در این باره میفرمودند: ما از حضرت امام(ره) و علامه طباطبایی آموختیم. خود ایشان میفرمودند که علامه عالی مقام طباطبائی حکیم و فیلسوف بودند. وقتی مشهد مشرف میشدند، به گونهای بود که مردم پا رو دست ایشان میگذاشتند، با این وضع ایشان هر سال تابستانها به مشهد مشرف میشدند. علامه طباطبایی وقتی سکته کرده بودند، دستهایشان میلرزید. یک روز در راه به ایشان گفته بودند حاج آقا کجا تشریف میبرید؟ عصا داخل دستشان میلرزید و میفرمودند: میروم به روضه آقا سید مصطفی برقعی؛ خیلی از ایشان تکریم میکردند. حاج آقا گریه میکردند و میفرمودند: در و دیوار این منزل شهادت میدهند برای کسانی که آمدند برای حسین بن علی گریه کردند و اشک ریختند؛ یعنی به این معتقد نبودند که هر چه در فلسفه و عرفان است، وحی منزل است.
ایشان میفرمودند که ما معاد اسفار را خصوصی خدمت علامه استفاده کردیم. بعد از آن مرحوم علامه روایات بحارالانوار را شروع کردند. حاج آقا میفرمودند: استفادهای که از بحارالانوار کردیم، به مراتب بالاتر از اسفار بود. ایشان نسبت به دیگر اساتیدی که داشتند از این دو بزرگوار بیشتر متأثر بودند. یکی حضرت امام و دیگری علامه طباطبایی و به گونهای سعی میکردند از اینها پیروی کنند. میفرمودند: من در اینها تشرع محض دیدم؛ یعنی پایبندی واقعی به احکام شرعی! شعار نمیدادند، واقعاً به ایشان اعتقاد داشتند.
رسا - از مشی عمومی و اخلاق کریمانه حاج آقا برایمان توضیح دهید.
ایشان روحیه و زندگی سادهای داشتند و مثل پایینترین مردم زندگی میکردند. اینطور هم دوست داشتند؛ به گونهای که ما سالها به مشهد مشرف میشدیم، ایشان با اتوبوسهای بنزی که سابقاً بود، در ردیف آخر مسافرت میکردند. وسیله میبردیم و میخواستیم سه ماه بمانیم. ایشان سالها به مسافرخانه لیلا خانم میرفتند. خدا رحمت کند بانوی خوبی بود. دیگر مردم هم بودند. یک وقت مردم همدیگر را میزدند، دنبال بچههاشان میکردند. بعداً یکی از آقایان که از خانوادههای اصیل مشهد بود و رفاقتی با حاج آقا پیدا کرده بودند، لطف کردند از دهه 70 برای ما جا معین میکردند و میگفتند خوب نیست و جایی میگرفتند که متفاوت بود؛ مثلا کوچههای خیابان امام رضا(ع) یکی از آن مکانها بود.
ایشان به سبک ضعیفترین مردم زندگی میکردند. خود ایشان به نانوایی میرفتند یا با هم میرفتیم، میوه میگرفتیم. یک وقت روز عاشورا با ایشان رفتیم برای دسته عزاداری، معمولاً از میدان آستانه وارد دستهای میشدند و وارد حرم میشدند و نیم ساعتی در حرم میایستادند و بعد با یکی از این دستهها از حرم خارج میشدند. ایشان فرمودند بیایید داخل دسته افغانیها برویم. میگفتند من به هیچ عنوان با قطار به مشهد نمیروم. اتوبوس خیلی بهتر است. خیلی افراد از سکوت و آرامش خوششان میآید، ولی ایشان از سر و صدا خوشش میآمد. چقدر این طلبههای لبنانی در مدرسه کناری فوتبال بازی میکردند و داد میکشیدند، هر چه میگفتیم حاج آقا بگذار ما به اینها تذکر بدهیم، میفرمودند: چیزی به آنها نگویید، اینها آبادی ما هستند! حاج آقا میفرمودند: من در سر و صدا بیشتر خوابم میبرد. در مشهد همان خیابان پایین بودیم، یک اتاقی به ما داده بودند درش باز بود، نیمه شب آن حوالی حسینیههایی بود مربوط به شهرستانیها، میآمدند داد و فریاد میکشیدند، هر چه گفتیم: نقل مکان کنیم، میگفتند: نه! همین آبادی ما است. روضهای بود که در آن افاغنه و مردم ضعیف شرکت میکردند و ایشان این روضه را میپسندید. و میگفتند: ضعفا و مستضعفین در این روضه هستند. تا وقتی در آنجا بودیم، شبهای پنجشنبه روضه برگزار میشد، مرتب میرفتند. ایشان از غرور و تکبر خیلی بدشان میآمد.
رسا – در مورد مراتب علمی، تألیفات و حاشیههایی که دارند توضیح دهید.
ایشان نوشتههایی دارند که به صورت مخطوط است و هیچ یک از آنها چاپ نشده است. حواشی دارند بر اسفار و سایر کتابهایی که تدریس کردهاند و همچنین برگهها و کاغذهایی جداگانه راجع به مطالب اسفار و دیگر مطالب فلسفی، تقریرات فقهی دارند که از حضرت امام(ره) و از حضرت آیت الله العظمی بروجردی است. سلام نماز آقای بروجردی را نوشتند به عربی، فواید الاستادی دارند که آنچه از علامه طباطبایی استفاده کردهاند، اینها را نوشتهاند و یک سری چیزهای دیگری که هنوز چاپ نشده است. منتها درس شرح منظومه چند سالی است توسط دفتر تبلیغات چاپ شده و الآن نمیدانم دوره سوم یا چهارم است. این تنها کتابی است که از ایشان چاپ شده است. ایشان منطق منظومه را در 114 جلسه و حکمت را در چهارصد جلسه تدریس فرمودند و اینها را جمعی از شاگردان ایشان پیاده کردند و در چهار جلد(یک جلد منطق و سه جلد حکمت) به چاپ رسیده است. سازمان تبلیغات در بوستان کتاب این را چاپ کرد و در سال 87 به عنوان کتاب نمونه بوستان کتاب در جشنواره برگزیده شد و همچنین دروس اخلاقی که افق حوزه خودش جمعآوری کرد و ما هم اطلاعی نداشتیم. در صدد هستند که اینها را چاپ کنند. نزدیک به چهل درس اخلاق نیز قرار است از ایشان به چاپ برسد.
رسا - برنامه شما برای کتابهای چاپ نشده چیست؟
برنامه ما این است که خودمان بتوانیم اینها را چاپ کنیم، خودمان در صدد هستیم آثار و خاطرات ایشان را جمعآوری کنیم. ماه مبارک رمضان در افق حوزه فراخوانی دادیم برای اینکه هر کسی اثر، خاطره، نوشته، فیلم و عکسی از حاج آقا دارد، برای ما ارسال کند؛ آدرس، شماره تلفن و ایمیل هم دادیم. الآن هم در این جا تأکید میکنیم هر یک از فضلا، طلاب، اساتید و مردم غیرحوزوی از ایشان اثری، خاطرهای، فیلمی، عکسی، نواری در اختیار دارند، یک نسخه از آن را لطف کنند به منزل ایشان بفرستند و ما اینها را جمعآوری کنیم، انشاءالله خودمان متولی این کار شویم و با دعای خیر این عزیزان به چاپ برسانیم.
رسا - حاج آقا با بزرگان، شاگردان و مخالفان چگونه برخورد میکردند؟
ایشان بسیار به اساتید و علما احترام میگذاشتند. یعنی در درس ایشان نشد یک نفر حتی یک مرتبه جسارتی به بزرگان داشته باشد. مشی ایشان مشی فلسفی بود و الآن دارد در حوزههای علمیه القا میشود که فیلسوف بودن و فقیه بودن در تضاد هستند. ایشان در چنین فضایی از فقها، مراجع تقلید و بزرگان فقه تکریم میکردند و میفرمودند: اصل اصول، فقه است. فقه آل محمد(ص) اصل حوزههای علمیه است که باید در محور اینها بچرخد و فلسفه، عرفان و منطق از جنب اینها است. به اساتیدی که ایشان فکر آنها را نمیپسندید، احترام میگذاشتند. برخی از اساتید ایشان مثلاً مشکلاتی سیاسی یا فکری پیدا کرده بودند، بعضاً فکرشان صحیح نبود، در هر صورت یک مرتبه ایشان به کسی جسارت نکردند؛ حتی در زمان وفات آنها ایشان گریه میکردند. نسبت به حضرت امام(ره) تعبیرشان این بود: "نایب الامام حضرت آیتالله العظمی امام خمینی" و همیشه این را تأکید میکردند و همچنین هر وقت ذکر علامه طباطبایی یا حضرت امام(ره) میشد، ایشان گریه میکردند و میفرمودند: رابطه من با امام رابطه استاد و شاگرد نبود، رابطه عاشق و معشوق بود. اینطور تعبیر میکردند. شعری هم در این باره دارند زمانی که حضرت امام را به ترکیه تبعید کردند، ظاهرا حاج آقا چنین فرمودند:
ای نفس صبا ز من، رو بر مرجع زمن گو به خمینی این سخن، روح روان من تویی
رسا - این تک بیت است؟
ظاهراً تک بیت است، ادامهاش را پیدا نکردیم، احتمال دارد بیش از این باشد. ایشان ظاهراً سال 42 از زندان آزاد شدند و در مسجد اعظم درس را شروع کردند. میفرمودند یک روز در مسجد این به ذهنم آمد:
بنگر نشسته چون ماه با صد جهان نباهت مرد رشید عرفان بر مسند فقاهت
به بزرگان علم فقه و اصول احترام میگذاشتند، عشق و علاقه ایشان به اهل بیت(ع) بسیار زیاد بود. ایشان وقتی اشکال میکردند که ملاصدرا این را گفته، میفرمودند: ما شیعه امام جعفر صادق(ع) هستیم. در وصیت نامهاش نیز آورده است که بنده به آنچه امام جعفر صادق(ع) به آن معتقد بودند، معتقد هستم. ایشان علاقهمند و واقعاً یک شیعه به تمام معنا ولایی بود. در دفاع از مکتب اهل بیت(ع) یک ذره در عمرشان کوتاه نیامدند، در مقابل وهابیت ایستادگی کردند. پیش از انقلاب همهجا را پر کرده بودند از اتحاد شیعه و اهل سنت؛ ایشان میفرمودند: باید فرق گذاشت بین وهابیت و غیروهابیت؛ چقدر افکار وهابیتگری بین شیعیان راه افتاده بود، زیارت قبور را زیر سؤال میبردند و ایشان با این موارد مبارزه کردند. در افتادن خاندان ما با بهائیت سابقه طولانی دارد. جد شهید ما وقتی به نیریز وارد شدند، بهائیت در نیریز خیلی نفوذ داشت، ایشان ابتدا به اسلام دعوت کردند، اینها مقابله کردند و 28 نفر از بهائیت به دست جد ما کشته شدند و از بیتالعدل در لندن برای اینها هم زیارتنامه صادر شد. اینها با خاندان ما بد هستند. حاج آقا وقتی به منطقه جاسب تبعید شده بودند و از دست ساواک فرار کرده بودند، رفته بودند جاسب نزدیک دلیجان، آنجا روستایی بود که خیلی وهابی داشت، دو نفر از آنها را آورده بودند خدمت حضرت امام و حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی که مسلمان شوند و تمام اسنادشان را هم دارند که خودشان امضا کردند که اینها مسلمان شدند و این خیلی اهمیت داشت.
رسا - نحوه برخورد ایشان با شاگردان چگونه بود؟
در کمال تواضع رفتار میکردند. شاگردان اشکال میکردند، ایشان خیلی متواضعانه توضیح میدادند. بعد میگفتند که آقای فلانی حرفش همین بود، ولی نتوانست درست بیان کند. یعنی شاگرد را اینطور تکریم میکردند. یکی از شاگردان ایشان که منطق منظومه شرکت کرده بود، یک اشکالی کرده بود و این اشکال وارد بوده، آقا هر وقت ایشان را میدیدند، تا همین اواخر میگفتند در آن جلسه که اشکال کردید، اشکالتان وارد بود، اشکال خوبی بود. همان آقا میگفتند: من یک کتابی نوشته بودم در منطق، دادم به ایشان تا آن را ببیند، ایشان آن کتاب را دیده بودند و برده بود پیش آقای حسن زاده و آن کتاب را نشان داده بودند و این طلبه را تشویق کرده بودند. الآن خودشان از اساتید هستند و درس خارج میدهند.
ایشان وقتی درسشان تمام میشد، زودتر میآمدند کفشها را جفت بکنند. این اواخر که نمیتوانستند خم بشوند، میگفتند کفش آقایان را جفت کنید. نسبت به شاگردان تواضع داشتند. هیچوقت به صورت شاگردان نگاه نمیکردند، همیشه سرشان پایین بود.
رسا - نحوه برخورد با مخالفانشان چگونه بود؟
ایشان حتی با کسانی که بعضاً با علوم عقلی و فلسفه مخالفت میکردند، رفتار خوبی داشتند و آنها را تکریم میکردند. به عنوان مثال حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی یا دیگر افراد و بزرگان این علوم را خیلی به آن صورت قبول نداشتند؛ ولی حاج آقا نسبت به اینها احترام میگذاشتند. مثلاً نماز جماعت که میخواندند، حاج آقا یک روز نماز اینها را ترک نمیکرد؛ با این که شاید آن بزرگ ایشان را عادل نمیدانست، ولی ایشان میگفتند: من عادل میدانم. اما مخالفانی که در واقع یک مقدار انحراف فکری داشتند یا کج سلیقه بودند، ایشان به شدت جلوی اینها میایستادند، در مقابل طرفداران کتاب شهید جاوید و باند سید مهدی هاشمی به شدت ایستادند؛ به گونهای که تهدید کرده بودند به حساب حاج آقا خواهیم رسید. به سه نفر از شاگردان ایشان گفته بودند اگر به حدود انصاری آمدید، پدرتان را در میآوریم. حاج آقا میفرمودند سه نفر از من دفاع کردند رفتند و گفتند به حدود آقای انصاری شیرازی بروید پدرتان را در میآوریم. خیلی آزار و اذیت شدند، چون بعضاً اینها خودشان را در قالب انقلابی همجا میزدند، بعد از انقلاب هم منصبی پیدا کردند و بسیار آزار و اذیت کردند. در مدرسه فیضیه شعار میدادند انصاری شیرازی ضد انقلاب و... در حالی که ایشان ضدانقلاب نبودند؛ مخالف این افراد بودند، میگفتند: من اینها را میشناسم. ایشان در وصیتنامه دارند که اگر من کشته یا مفقود شدم، در درجه اول مقصر وهابیت است و درجه دوم طرفداران کتاب شهید جاوید!
رسا - درباره آداب و ملازمات حاج آقا که شهره عموم است توضیح دهید.
گفتنش برای ما سخت است، لکن شاگردان ایشان تواضع ایشان را درک کردهاند. یک وقتی در مشهد جوانی آمد استخاره بگیرد و حاج آقا استخارهای گرفتند؛ جوان میخواست پول بدهد، حاج آقا فرمودند: ما برای پول استخاره نمیکنیم، حاج آقا دست او را بوسید من یادم نمیرود این جوان اصلاً نفهمید چطور شد و رفت.
رسا - حاج آقای انصاری این کار را کردند؟
بله پول را که قبول نکردند هیچ، دست آن بنده خدا را هم بوسیدند. آن جوان ظاهر نامناسبی داشت. ایشان روی دو زانو مینشست، من ندیدم ایشان چهار زانو بنشیند و از کسی معذرت خواهی نکند. همیشه دو زانو بود و همیشه جلوی آقایان بلند میشد. این اواخر میگفت: من نمیتوانم جلوی شما بلند شوم. ایشان سکته مغزی کرده بودند و در اتاق خوابیده بودند، آقایان که میآمدند، بلند میشد از پله پایین میآمد تا پای در، میگفتند: آقا! شما سکته مغزی کردهاید، بفرمایید استراحت کنید؛ ولی گوش به حرف نمیدادند.
رسا - در مورد منش ایشان اگر خاطراتی دارید بفرمایید.
وقتی لباس میپوشیدند، خیلی مقید بودند، وقتی مهمان میآمد لباس میپوشیدند و منزل را میشستند. اگر مهمان اصلاً نمیآمد یا نیم ساعت تأخیر میکرد، این بنده خدا همینطور مینشستند تا آن شخص بیاید. یک وقتی چند نفر طلبه آمدند پایه سه و چهار به قول خودمان بچه طلبهها از ما هم کوچکتر بودند، میگفتند ما دوست داریم پیاده به جمکران برویم و دوست داریم حاج آقا با ما بیاید. ما به حاج آقا عرض کردیم و حاج آقا با کمال میل قبول کردند.
رسا - حاج آقا در چه سنی بودند؟
شاید هشتاد سالش بود که با اینها رفتند. خیلی مقید بودند، پیادهروی جمکران را قبلاً هم داشتند، گاهاً عبا را به دست کسی یا دست من میدادند و میدویدند.
رسا - از تبعیدهاو سختیهایی که کشیدند برای ما توضیح دهید.
ایشان از سال 42 که حضرت امام(ره) نهضت را شروع کردند، جزو اولین کسانی بودند که به نهضت ایشان پیوستند. وقتی حضرت امام را به تهران بردند، مرحوم آیتالله نجفی و دیگر آقایان درس را تعطیل کردند، بعضی آقایان تعطیل نکردند. ایشان با آن عدهای که درس را تعطیل نکردند، صحبت کردند و درخواست نمودند که شما هم تعطیل کنید. میفرمودند: رفتیم منزل یکی از بزرگان و بنده عرض کردم آقا، حضرت آیتالله خمینی را دستگیر کردند و بردند تهران، جمعی از آقایان به نشانه اعتراض درس را تعطیل کردند، شما هم تعطیل کنید، میگفتند: ایشان حرف تو حرف آورد، مرتبه دوم مؤدبانه درخواست کردیم، باز هم حرف تو حرف آوردند، مرتبه سوم فرمودند: آقا در منزل خود هم راحت نیستم. در سالگرد مدرسه فیضیه ایشان میفرمایند: مدرسه پر از جمعیت بود و ساواکیها هم بودند، احتمال شهادت هم بود؛ احتمال داشت هر کس منبر برود به شهادت برسد؛ میفرمودند: هیچ کس نبود بالای منبر برود، مرحوم شهید آیتالله سعیدی به بنده فرمودند: فلانی، اگر اخلاص داری برو منبر و من رفتم.
رسا - این موضوع در چه سالی اتفاق افتاد؟
سال 43 بود و یک سخنرانی تند علیه رژیم شاه کردند و از آنجا بازداشتها و تبعیدها و فرار از دست ساواک شروع شد و در کوههای جاسب پناهنده بودند. مردم به ایشان پناه داده بودند. تا ایشان حکم تبعیدشان را صادر میکنند، چهار ماه در کوهدشت لرستان و 32 ماه در نایین تبعید شدند. در کوهدشت به ایشان خیلی خوش میگذرد با اینکه تبعید بودند، نگاه ایشان خیلی عجیب است. ایشان میگفتند: خیلی خوش گذشت به ما و لذا این شعر را گفتند:
دشت سرسبز لرستان کوهدشت با صفا معدن مهر و محبت مهد احسان و وفا
گر به کهدشت است تبعیدی اهل علم و دین آرزو دارم من این تبعید را صد بارها
ایشان میفرمودند: وقتی به نایین رفتیم، خیلی مردم ما را تحویل نگرفتند. یک شعری در مزمت نایین گفته بودند، میفرمودند: بعد از مدتی که ما را تحویل گرفتند، این شعر را گفتیم:
نایین که حرف اولش نا، حرف نفی و لاستی شهری موحد مستقر در صقع الا اللهستی
رسا - گویا ایشان کلا طبع شعر خوبی دارند.
بله، منتها آزار و اذیتهای مختلف که اینجا صلاح نیست توضیح داده شود؛ طبع شعری و ذوق ایشان را از بین برد.
رسا - اشعار ایشان منتشر نشده است؟
خیر!
رسا - چند سال به کوهدشت و نایین تبعید شدند؟
36 ماه(سه سال)
رسا - آماری دارید که ایشان در زمان انقلاب چند بار دستگیر شدند؟
آماری دقیقی دست ما نیست، اسنادش در وزارت اطلاعات موجود است.
رسا - در مورد خاطرهای که فرمودید ایشان از دست ساواک فرار کرده بودند توضیح دهید.
بله مدتی فراری بودند و مدتی ممنوع المنبر شدند. ایشان مرجعیت حضرت امام(ره) را امضا کردند، چند نفری که مرجعیت امام را امضا کردند و در واقع جان حضرت امام را حفظ کردند، یکی حاج آقای ما بود که در متن کتاب نهضت امام خمینی آقای سید حمید روحانی هم هست.
رسا - دیدگاه حاج آقا در مورد اشخاصی مثل علامه طباطبایی و مرحوم قاضی چه بود؟
به مرحوم قاضی خیلی ارادت داشتند، به گونهای که مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی وصی اخلاقی ایشان وقتی از نجف به قم آمده بودند، برای دیدار ایشان آمدند. حاج آقا میگفتند یک دستورالعمل اخلاقی هم از ایشان دارند؛ در جایی نوشتهاند که موجود است.
رسا - چه درسهایی را بیشتر تدریس میکردند؟
بیشتر علوم عقلی، تفسیر، اسفار و جلسات خصوصی خارج از اسفار و الهیات.
رسا - هیچ کدام از تقریراتی که با علامه داشتند، چاپ نشده است؟
خیر. همان فوائد الاستاد را دارند، ولی چاپ نشده، مسائل عقلی هم هست؛ مسائل کشکولی هم هست، علامه خیلی به ایشان علاقه داشتند. حاج آقا میفرمود: یک وقتی از نایین پول کمی برای علامه فرستادم و ایشان هم نامهای برای من نوشت و احترام و تکریم کرد. علامه در اواخر از حیث مالی دستشان تنگ بود. حاج آقا خیلی هم دوست داشتند علامه را از این وضعیت در بیاورند و خیلی تلاش کردند ولی نشد؛ لکن فرمودند: مقداری پول برای ایشان فرستادم نامهاش را هم داریم.
رسا - حاج آقا در مورد رهبر معظم انقلاب اگر نظر و خاطرهای دارند بیان کنید.
ایشان میفرمودند: رابطه من با امام رابطه عاشق و معشوقی است. ایشان راجع به جمهوری اسلامی میفرمودند: جمهوری اسلامی اثنی عشری. خود ایشان میفرمودند حضرت امام در قبرستان بقیع یک جلسهای بود و میفرمودند: ما دنبال جمهوری اسلامی هستیم جمهوری اسلامی اثنی عشری. ما آنقدر از فرمایش امام خوشحال شدیم که از بقیع تا منزل متوجه نشدیم چهطور آمدیم.
در فتنه 88 فرمودند: فتنه عظیمی بود. ایشان فتنه 88 را اینطور تحلیل میکردند:
یکی میفرمودند "ملعونٌ ملعونٌ من ترأس" و دیگر اشاره میکردند به این روایت شریف که "آخر ما یخرج من القلوب الصدیقین حب الریاسة" و نگاه ایشان به این مسئله این طور بود که یک سری افراد ریاست و جاه و قدرت میخواستند.
ایشان به خاطر همین به مسائل انقلاب قاطی نشدند، خودشان میگفتند: من که بلد نبودم و علاقهمند هم نبودم، خود حضرت امام پیش از انقلاب به ایشان فرمودند: بیایید در مسجد امام حسین(ع) تهران مستقر شوید و امامت و کارهای دیگر را به عهده بگیرید. ایشان فرمودند: ما آمدیم اول عرض کردیم آقا تکلیف میکنند سمعاً و طاعتا و اگر تکلیف نیست، اجازه بدهید مشورتی بکنیم. آمدیم خدمت علامه طباطبایی و مشورت کردیم. به ایشان گفته بودند که میخواهم یک سؤال از شما بپرسم! شما پاسخ دهید ما چهکار کنیم؛ سؤال کردند. علامه گفتند خودتان بگویید میلتان کجاست، قم است یا میخواهید بروید آنجا. حاج آقا فرمودند: میل داریم به قم برویم. سوال دوم این بود: در درس و بحث پیشرفتی هم دارید؟ حاج آقا فرمودند: ما متوقف نیستیم. حضرت علامه فرمودند: پس صلاح نیست بروید، همینجا بمانید و ما اطلاع دادیم که ما همینجا در خدمت انقلاب هستیم. دو مرتبه در دوران رهبری حضرت امام به محضر ایشان رفته بودند، یک مرتبه آقا دست امام را بوسیده بودند و حضرت امام نشناخته بودند؛ مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی بعد از حاج آقا رفته بودند، گفته بودند: "ایشان را شناختید؟ انصاری شیرازی بود"، امام فرموده بودند: "عجب، من نشناختم". امام خیلی به ایشان علاقهمند بودند. یک وقتی پای یک چیزی را امضا کرده بودند، نامه را که به محضر امام بردند به ایشان گفته بودند، این امضای حاج آقای انصاری شیرازی است، حضرت امام فرموده بودند: امضای انصاری شیرازی را دو تا امضا حساب کنید. اما نسبت به مقام معظم رهبری، رفاقتها با هم داشتند. در مشهد که حاج آقا میرفتند تابستانها مقام معظم رهبری تشریف میآوردند به مسافرخانه لیلا خانم و با هم دیدار میکردند.
رسا - آن مسافرخانه هنوز هست؟
دو قسمت بود، یک بخش خراب شد و به حرم پیوست و یک قسمت فکر کنم هست. عرض میکردم مقام معظم رهبری میآمدند به حاج آقا سر میزدند و رفاقت داشتند. ایشان یک غزلی گفته بودند:
به نام آنکه دل پر سوز از او شد جمال جان جهان افروز از او شد
به سینه آتشی از عشق افروخت ز یک برقش وجود ما سوا سوخت
و چند بیت دیگر.
میگفتند: من این شعر را سرودم و مقام معظم رهبری این را از من گرفتند و گفتند: بدهید به من تا در جلسه مشاعره بخوانم؛ چون ایشان در جلسات مشاعره قبل از انقلاب شرکت می کردند و علاقهمند بودند و رفاقت صمیمی با هم داشتند. در سال 74 که حضرت آقا به قم تشریف آوردند، حاج آقا به دیدن ایشان رفتند و در سال 89 با هم رفتیم با اینکه مریض احوال بودند. خود مقام معظم رهبری تشریف آوردند اینجا برای عیادت ایشان و در همین اتاق علامه، ملاقات کردند. وقتی در درس اخلاقشان دعا میکردند، این طور میگفتند: که مقام معظم رهبری مظهر استقلال مملکت است. وقتی آقا اینجا آمدند، ایشان فرمودند که شما تائید الهی هستید. آیتالله جوادی آملی هم خیلی به حاج آقا علاقهمند بودند و حاج آقا همیشه میفرمودند که آیت الله جوادی آملی و آیت الله حسن زاده آملی، چشم حوزه علمیه هستند. خود حضرت آیت الله جوادی آملی خیلی پیگیر شدند تا این چند منظومه چاپ شد. ایشان خیلی مایل بودند که اثری از ایشان چاپ شود.
رسا – از وقتی که به ما دادید خیلی تشکر میکنیم.
من هم از شما و خبرگزاری رسا، جهت تکریم مقام پدرمان تشکر میکنم.
975/401الف/ر