۱۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۰:۵۱
کد خبر: ۲۰۰۷۹۸
تأملی بر سخنان سعید رضوی فقیه در همدان؛

بر وی حرجی نیست آزادش کنید!

خبرگزاری رسا ـ باید گفت حرجی بر امثال رضوی فقیه‌ نیست؛ باید آزادش کرد تا باز هم موجبات تفریح عالم اندیشه و سیاست را فراهم آورد. امیدوارم در سال 93 صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها با دعوت از این جماعت، اجازه دهند خود را تخلیه کنند و بر توهمات‌شان افزوده نگردد که گویا بیش‌تر می‌فهمند!
بر وی حرجی نیست آزادش کنید!
چندی پیش، شخصی به نام سعید رضوی فقیه در جمع به اصطلاح اصلاح طلبان همدان، سخنانی به زبان راند که باعث اعتراضاتی شد و گویا این فرد به هر دلیلی بازداشت شده است.
 
بسیاری از کسانی که خارج از همدان بوده و به اهالی متدین و انقلابی این شهر اعتماد دارند، شاید اصل سخنان نظریه پردازانه رضوی فقیه را نشنیده باشند و به اعتماد جملاتی که نقل شده، قضاوتی در باره آن داشته‌اند.
 
در این نوشته، همه بضاعت فرد مذکور در بوته نقد می‌آید تا این پرسش شگفت مطرح شود که آیا همین سخنان، کسانی را برآشفته و آیا نیازی به بازداشت وی بوده است؟ آزادی بیان و حق گویندگان و شنوندگان سیاسی چیست و چه جایگاهی دارد؟
 
پیش از ورود به بحث، یک برش چکیده از همه صحبت سعید رضوی فقیه، ارایه می‌شود:
 
مقدمه اول، در زمان رهبر کنونی، چنان انسداد سیاسی پدید آمده که در نهایت بر سر جانشینی مسئولیت‌های نظام، درگیری پیش خواهد آمد!
مقدمه دوم: در زمان رهبر قبلی، چنان زد و خورد و خفقان بوده که حتی کسانی در حد مرجعیت، حذف و نابود می‌شدند!
نتیجه: در معامله جمهوری اسلامی، کلاه برداری شده و این رژیم، چیزی نیست که توصیف شده بود و ملت، مغبون شده‌اند!
 
غیر از این صغری و کبری نیز یک مطلب دیگر، مد نظر است و آن این که از مشروطه تا کنون، اگر کسانی که هم رأی و هم جناح آقای سعید رضوی فقیه بوده‌اند پیروز رقابت‌ها شده‌اند، که هیچ، وگرنه تقلب شده است!
 
البته این چکیده، یک برداشت آزاد از سخنرانی وی است، تنها برای ورود به نقد و مستند به متونی که منتشر شده و تکذیب نشده است.
 
رضوی در آغاز با پیش کشیدن بحث آزادی، مبنای ارایه تحلیل خود را امر به معروف و نهی از منکر اعلام می‌کند و این که زمام داران اگر به این سخنان حق توجه نکنند، هم چون پادشاهان گذشته سقوط خواهند کرد.
 
جدا از کنایات بخش نخستِ سخنان وی، پافشاری جماعت چپ بر فریضه امر به معروف و نهی از منکر، بسیار جالب است. این جناح تنها زمانی که از مسئولان غیر همسوی خود انتقاد دارد، به یاد این فریضه می‌افتند و دیگر مسئولان و هم فکران و هم حزبی‌ها از اجرای این اصل اسلامی، معاف هستند! 
 
این که همه مبانی سیاست ورزی یک جناح، از غرب وارد شود و افتخار آمیز هم باشد، اما در مواجهه با مسئولان نظام جمهوری اسلامی، ناگهان امر به معروف و نهی از منکر، احساس تکلیف شود، خود نشان از نفاق اعتقادی دارد؛ اما دلیلی هم بر نیاز این جناح به قیافه دین مدارانه و مشروعیت و وجهه دینی است.
 
اما جالب است که برای نمونه، در جامعه مدنی کسی حق ندارد امر به معروف و نهی از منکر کند و زندگی هر کس به خودش مربوط است و مسئله مخالفت با گشت ارشاد هم یک موضوع همیشگی برای کسب آرا در انتخابات است!
 
در چنین مواردی باید رئیس یک دولت، دائم از واژه‌های مبهم آزادی و جامعه مدنی سخن بگوید و تکالیف اجتماعی اسلام، همچون امر به معروف را فراموش کند!
 
پس از این که در بخش نخست، با نیت خیر و مسئولانه گوینده آشنا شدیم، در بخش بعدی با تایید این نکته که ما همواره در برهه حساسی قرار داشته و داریم، ادعا می‌شود که: « از مشروطیت تاکنون مردم پاسخ مطالبات خود را نگرفته‌اند! انقلاب مشروطیت ایران بر اساس خواسته‌های ملت ایران شکل گرفت. انقلاب اسلامی بر اساس مطالبات مردم است. جنبش ملی شدن نفت، قیام 15 خرداد، جنبش اصلاحات و انتخابات 24 خرداد 92 این‌ها همه خواسته‌های بخش قابل توجهی از مردم است. آیا این خواسته‌ها، این مطالبات، جواب گرفته؟ به نظر من نه. اگر بعد از انقلاب مشروطه دوباره ما با نهضت ملی شدن نفت مواجه می‌شویم، یا اگر بعدش با قیام 15 خرداد مواجه می‌شویم، اگر بعدش با انقلاب اسلامی و سپس با جنبش اصلاحات در سال 76 و حوادث سال 88 و انتخابات خرداد 92 مواجه می‌شویم، همه به خاطر این است که ما یک مطالبه عمومی داریم که جواب نگرفته است!»
 
به نظر می‌رسد، گوینده به خود حق می‌دهد نخی برداشته و هر مهره که دلخواه او است برگزیده و بر نخ کند! مشروطه، نهضت ملی سازی نفت، 15 خرداد، انقلاب اسلامی، 2 خرداد 76، (فتنه) 88 و 24 خرداد 92!
 
با این مصادره به مطلوب و حکم پاسخ نگرفتن مردم ایران، متوجه می‌شویم که هر حادثه دیگر در این فواصل، از خواست‌های مردم نبوده و تو گویی دیگر انتخابات و حماسه‌های ملت ایران، ارزشی نداشته و مشروطه و نهضت ملی شدن نفت و نهضت اسلامی و انقلاب اسلامی، همه مقدمه پیروزی چپی‌ها در سال 76 بوده است!
 
همچنین تا این جا نتیجه می‌گیریم که قرار است امر به معروف و نهی از منکر، اثری نبخشد و به زودی شاهد یک خیزش دیگر خواهیم بود که در ادامه آن تاریخچه کذایی، پاسخ مطالبات مردم داده خواهد شد و این مطالبه عمومی هم چیزی نیست جز، به قدرت رسیدن اصطلاح طلبان.
 
توهم گوینده نیز مستند به ادعاهای خویش فرما است؛ مانند استقبال مردم در خیابان‌ها از رئیس جمهور اصلاحات و درخواست آزادی سران فتنه!
 
اما آقای رضوی خود مطالبه عمومی مردم را به گونه دیگری تصویر می‌کند. وی می‌گوید: «حق تعیین سرنوشت خواسته مردم در انقلاب بود و ما هم به دنبال همین بودیم»
 
با کنار هم گذاشتن این جملات، روشن می‌شود در حوادثی که وی می‌پسندد، مردم در پی تعیین سرنوشت خود بوده‌اند؛ اما در دیگر حماسه‌ها، مانند انتخابات شخصیت‌های متفاوتی چون آقای احمدی نژاد یا لاریجانی، این اتفاق نیافتاده است. این دیگر یک برداشت نیست و در جملات بعدی به آن تصریح خواهد شد!
 
در ادامه، یک مغالطه مشهور چپی‌ها برای مستند سازی، نقل شده تا مخاطبان به خوبی درک کنند عبور از اصل انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به فتوای امام راحل، جایز است! این تفکر، زمانی شکل گرفت که دوم خردادی‌ها مستانه بر اریکه قدرت نشسته بودند و طرح گورباچف سازی خاتمی و عبور از وی کلید خورده بود و افراطی‌های این جریان، مشروعیت اصل نظام را با همین مغالطه، زیر سؤال می‌بردند.
 
رضوی فقیه هم که گویا مخاطبان خود را سفیه فرض کرده، این گونه نقل می‌کند که: «وقتی امام در 12 بهمن 1357 به ایران آمد، در بهشت زهرا چه گفت؟ گفت: گیرم پدران ما برای خودشان سلطانی تعیین کردند، گیرم که مجلس موسسانی که رضاخان را به سلطنت رسانید نماینده مردم بوده، که نبوده، پدران ما چه حقی داشتند که برای ما تصمیم بگیرند و پسر رضاخان را سلطان ما قرار دهند؟ هر نسلی باید برای خودش تصمیم بگیرد. امام در آن مانیفست خودش گفت: سلطنت از اول هم امر باطلی بوده، نمی‌شود اختیار یک ملت را داد دست یک شخص.»
 
جدا از صحت نقل این جمله، اما روشن است امام خمینی در بهشت زهرا قصد نداشتند در روز نخست پیروزی انقلاب، به نسل بعدی اعلام کنند فاتحه نظام را بخوانید! همان گونه که تا امروز با گذشت سه دهه از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، هیچ کس ادعا نکرده ما برای نسل‌های آینده تعیین تکلیف کرده‌ایم.
 
بدیهی است کسی حق نداشت سلطنت محمد رضا پهلوی را به زور سر نیزه یا هر روش نامشروع دیگری به نسل بعدی تحمیل کند و علت قیام ملت به رهبری حضرت امام هم همین بود. یعنی نسلی برخاست و تغییر نظام را اراده کرد و با اهدای شهید و تحمل دشواری‌های بسیار، در بهمن 57، نهال انقلاب به در سرزمین پاک ایران کاشته شد و به خون شهیدان سیراب گشت.
 
اکنون باید پرسید نسل انقلاب، خواسته خود را هم چون رژیم طاغوت بر نسل‌های آینده تحمیل کردند یا پس از آن همه استبداد، ملت ایران توانسته تا کنون بارها بر سر صندوق‌های رأی حاضر شود و سرنوشت خود را تعیین کند؟ حضور چند ده میلیونی ملت در انتخاباتی که نظام مقدس جمهوری اسلامی برگزار کرده و نسل‌های پیشین و امروز در آن شرکت گسترده دارند، نشانه تأیید نظام پس از سه دهه است یا مخالفت با نهضت اسلامی به رهبری امام امت؟!
 
این که چرا چپی‌ها به این روز افتاده‌اند که تیشه به ریشه خود می‌زنند و با مغالطه می‌خواهند طرح براندازی را به فتوای امام، کلنگ بزنند، جای بحث دارد؛ اما شنونده باید عاقل باشد و لازم نیست گوینده، عاقلانه سخن گفته باشد!
 
مسئله آن جایی جالب می‌شود که قرار می‌شود از سخن کسی که ولایت مطلقه فقیه را به منصه ظهور رسانده و نظام مقدس جمهوری اسلامی را با حضور و رأی مردم، بنیان نهاده، برای نفی حکومت یک نفر(حتی ولی فقیه) استفاده شود و برای خالی نبودن عریضه، به نظر صاحب کفایه نیز استناد می‌شود. البته حضار مجلسی که در همدان، مستمع این بافته‌ها بودند، شاید سواد یا فرصت آن را نداشته باشند که این نظریات ادعایی را بررسی و تحلیل کنند و شاید قرار نیست منطقی به کار باشد!
 
وی نقل می‌کند: « آقای آخوند ملامحمد کاظم خراسانی در یکی از تلگرافات خودش گفته است: ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحب زمان با جمهور مسلمین است. یک فرد نمی‌تواند برای سرنوشت مردم تصمیم بگیرد. امام خمینی در سال 57 گفت: «مردم باید خودشان سرنوشت خودشان را تعیین کنند.» برای همین بود که در فروردین 1385 تعیین نظام سیاسی حاکم بر کشور به رأی مردم گذاشته شد، نرفتند از آقای مصباح یزدی بپرسند آقا شما به عنوان مجتهد جامع الشرایط بفرما نظام سیاسی حاکم بر ایران چه باید باشد!»
 
این که نظر صاحب کفایه ناظر به استبداد سلطنتی و پادشاهی نامشروع است و در دروان مشروطه خواهی صادر شده نه عصر حکومت اسلامی، یک طرف، بغض و کینه چپ‌های افراطی و غرب گرا از آیت الله مصباح یزدی هم یک طرف!
 
اما باید پرسید چطور همین جماعت دگراندیش، وقتی درباره دین و قرآن و وحی و پیامبر، سخن می‌گویند، ناگهان یاد پیشرفت عقول مردم می‌افتند و معتقدند وحی قرآنی برای همان زمان عرب جاهلی بوده و امروز دیگر نیازی به آموزه‌های قرآنی نیست؛ اما سخن صاحب کفایه تا قیامت حجت است!؟
 
مسئله دیگر این که در فروردین 58 نیازی به استفتا از محضر آیت الله مصباح یزدی نبود؛ چه این که مرجع علی الاطلاق دوران حضرت امام خمینی، خودشان نوع نظام را مشخص کرده بودند و همین نظر به همه پرسی مردم گذاشته شد؛ وگرنه آن روزها همین آقای سعید رضوی فقیه چه می‌فهمید جمهوری اسلامی چیست؟ این آقایان پرادعا، عبارت جمهوری اسلامی را از کجا آورده بودند که بخواهند به رأی ملت بگذارند؟ مگر حضرت روح الله نبود که فرمود جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد؟
 
رضوی فقیه! با بیان این جملات معنا دار «ما متوجه شدیم که محمدرضا شاه پهلوی آن یک عقل را هم نداشت، اگر او یک عقل را می‌داشت مصلحت خودش را تشخیص می‌داد. مصلحت خود و خانواده‌اش را تشخیص می‌داد. آخر عمری بعد از یک عمر استبداد به آواره‌گی کشیده نمی‌شد.» در ادامه به ماست مالی تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته، در دوره نخست وزیری میرحسین و دوره کارگزارانی رفسنجانی می‌پردازد: «ما دیدیم که امام خمینی به وعده خودش وفادار بود و قانون اساسی را به رفراندوم و همه‌پرسی گذاشت و انتخابات ریاست جمهوری برگزار کرد. انتخابات مجلس شورای ملی آن زمان برگزار شد؛ بعدا شد شورای اسلامی. به همه این وعده‌ها وفادار بود. بعد جنگ شد و هشت سال جنگ شرایط خاصی در کشور ما به وجود آورد. هشت سال بعد از آن هم برای ساختن ویرانی‌های جنگ تلاش شد. اما مردم دوباره همان خواسته‌های انقلاب خودشان را در اصلاحات مطرح کردند؛ حق تعیین سرنوشت، یعنی هر ایرانی بتواند در تعیین سرنوشت خودش به اندازه خودش سهیم باشد و دیگری در مورد سرنوشت او تصمیم نگیرد. این به جنبش اصلاحات منجر شد.»
 
تا این جا نتیجه می‌گیریم که امام خمینی به وعده خودش عمل کرده و دولت میرحسینی هم درباره مدیریت جنگ و کشور، خیلی خوب عمل کرده؛ چون از حزب چپ بوده و نمایندگان مخالف وی هم ضد ولایت فقیه بوده‌اند! و دولت بعدی هم به خرابی‌های بازمانده از جنگ پرداخته و فعلا صلاح نیست از آن انتقاد کرد؛ چون امروز رئیس آن دولت، پشتیبان همین آقایان است. اما در این تاریخ تراشی، مشخص نمی‌شود که اگر همه به وعده خود عمل کرده‌اند و دو دوره دولت خوب هم سرکار بوده، پس چرا ناگهان ملت دوباره بر حق تعیین سرنوشت خود تأکید کرده است؟ مگر دولت چپ و کارگزاران با رأی دیگران، حاکم شده بود؟ مگر در دوره دفاع مقدس و پس از آن چه اتفاقی افتاده بود که منجر به جنبش اصلاحات شد؟ آیا خروجی دولت دوره جنگ، چیزی جز نوشاندن جام زهر بود؟ آیا خروجی دولت کارگزاران چیزی جز خفقان سیاسی و اختلاف طبقاتی و روی کار آمدن عده‌ای رفاه زده و له شدن عده‌ای به نام مستضعف به بهانه سازندگی بود؟ آیا مردم در دوم خرداد به کسی رای ندادند که به معنای نه بزرگ به رئیس دولت قبلی باشد؟ و آیا فراموش کرده‌ایم که دوم خردادی‌ها به همین بهانه چه ناسزاها بر وی روا داشتند و عالیجناب سرخ پوش خطابش کردند؟ آنها چه زود نمک دان شکستند و فراموش کردند دولت دوم خردادی از دل دولت کارگزارانی به دنیا آمد و بر فرض صحت انتخابات، بیست میلیون رای برای آقای خاتمی اعلام شد؛ در حالی که رقیب سرسختی چون آقای ناطق نوری داشت! کسی که قربانی تبانی کارگزاران و چپی‌ها در دقیقه 90 شد!
 
اگر مردم هر دو دولت را برگزیده بودند و راضی بودند، چه نیازی به جنبش اصلاحات بود؟ آیا غیر از این است که با روی کار آمدن دولت اصلاحات و سخنرانی‌های کم سوادانه و سوء استفاده از واژه‌های دوپهلو و غرب ستایانه، مانند آزادی و جامعه مدنی و شهید آبراهام لینکن! مقدرات کشور به دست عده‌ای افراطی و مشارکتی واگذار شد که طرح عبور از خاتمی را هم کلید زد؟ آیا در معامله انتخاباتی با مردم، هیچ گونه تدلیسی صورت نگرفته بود؟ آیا جنس فروخته شده به عنوان مخالف دولت قبلی، تقلبی نبود؟ این همان گنجشک کارگزارانی نبود که رنگش کرده و به نام قناری اصلاحات به مردم فروختند!
 
وی می‌افزاید: «در واقع جنبش اصلاحات می‌خواست هرم انقلاب را روی قاعده خودش بگذارد. این بوم روی رأس قرار گرفته بود و معکوس شده بود؛ ولی متاسفانه با خواسته‌های مردم، با خواسته‌های اصلاح طلبان مقابله شد؛ با تصمیماتی که اصلاح طلبان داشتند مقابله شد، با دولت اصلاحات مقابله شد. هر 9 روز یک بحران ایجاد کردند، با مجلس که منتخب ملت بود و علی القاعده می‌بایست در رأس امور باشد، مقابله شد؛ مجلس را منکوب کردند. نمایندگان مجلس را بعضا بازداشت کردند. بعدا نمایندگان مردم را رد صلاحیت کردند.»
 
از این به بعد است که گوینده در صدد وارونه سازی تاریخ است. او هیچ اشاره‌ای به افتضاحات دوره اصلاحات نمی‌کند. او می‌خواهد کتمان کند که عده‌ای تازه به دوران رسیده غرب زده چگونه با چماق دوم خرداد به جان دین و ناموس و مقدسات ملت افتادند و با تزریق روحیه خود، کم تربینی ایرانی و غرب پرستی، هیچ امر مقدسی را محترم نگذاشتند. هر روز در گوشه‌ای از کشور و در پایگاه‌های مطبوعاتی دشمن، علیه دین، توحید، امامت، ولایت، انتظار، عاشورا، ولایت فقیه، امام، دفاع مقدس، سپاه، بسیج، شهید و اسلامیت نظام، هر چه خواستند نوشتند و سخنرانی کردند و هر باغیرتی که علیه آنان به اعتراض برخواست، تخطئه کردند و رئیس دولت هم به دروغ ادعا کرد دولت هر 9 روز با یک بحران مواجه بوده و تا کنون نیز فهرستی از این دروغ بزرگ منتشر نشده است!
 
در همین صحبت‌های رضوی فقیه است که رگه‌های اسلام ستیزی، اندک اندک رخ می‌نماید. آن چه مراد از منکوب کردن نمایندگان مجلس است، همان مخالف بودن مصوبات مجلس کذایی ششم با قانون اساسی و شرع است! که توسط شورای نگهبان، اعلام می‌شد.
 
این سرباز غرب گرای اصلاحات، این گونه ادامه می‌دهد: «مجلس ششم ممکن بود نقاط ضعفی داشته باشد، ممکن بود زبان تلخ و گزنده‌ای داشته باشد، اما خانه ملت بود. نمایندگانش نمایندگان ملت بودند، وکلای ملت بودند، زبان ملت بودند. قطعا منافع همچون مجلسی به مضراتش خواهد چربید؛ اما مجلسی که در او نمایندگان ملت نباشند، نمایندگان دست چین شده حکومت و شورای نگهبان باشند، این مجلس جرات بیان حقایق را نخواهد داشت. جرات دفاع از حقوق این ملت را نخواهد داشت، جرات دفاع از امنیت و استقلال کشور را هم نخواهد داشت. برای اینکه این مجلس خودش را وام دار شورای نگهبان می‌داند. این مجلس خودش را وامدار حکومت می‌داند. این مجلس نمی‌تواند در برابر قوه مجریه از حقوق ملت دفاع کند، نمی‌تواند در برابر حکومت از استقلال کشورش و استقلال مردم دفاع بکند!»
 
به خوبی روشن است که هم اندیشگان رضوی فقیه، نسل وارث مخالفان مشروعه شدن مشروطه هستند. همان‌ها که شیخ فضل الله نوری را به همین جرم مشروعه خواهی و به اتهام سلطنت طلبی، بالای دار فرستادند. این تبار غرب زده، هرگز نمی‌تواند مشروعه را در کنار مشروطه تحمل کند. هیچ کدام از حاضران همدانی به جای کف زدن و خندیدن به پرده دری‌های رضوی فقیه، برنخاسته و بپرسد مجلس ششم چگونه انتخاب شد؟ آیا این همان مجلسی نبود که آقای هاشمی رفسنجانی از ورود به آن منع شد؛ با این که توسط شورای نگهبان تایید صلاحیت شده بود؟ و همان شخص نبود که نامش با باز شماری چند صندوق به عنوان نفر آخر تهران وارد مجلسی شد که قرار بود روی صندلی بنشیند و از سوی هیئت رئیسه تحقیر شود؟ این همان مجلسی نبود که خاطره استبداد رضاخانی را تکرار کرد و رأی مدرس به خودش را هم نخواند؛ همان گونه که رأی آقای حداد عادل و خانواده‌اش را در صندوق مسجد محل، نخواند و پس از بازشماری آرا و ورود وی به مجلس، حاضر به تصویب اعتبارنامه اش نبود؟ و این‌ها هیچ کدام استبداد و خودکامگی نیست؟ کدام مجلس؟ همان که تحصن می‌کرد و به زبان انگلیسی پیام می‌فرستاد؟ همان مجلسی که شائبه تقلب در انتخابات آن به جایی رسید که در نهایت با نظر مقام معظم رهبری، از باب مصلحت توسط شورای نگهبان تصویب شد و پس از آن بود که این شورا تصمیم گرفت برگه‌های رأی را سه بخشی کند تا بر آمار انتخابات نظارت بیشتری داشته باشد؟
 
چه مغالطه جالبی! مجلس در نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار است برای دفاع از حقوق ملت در برابر قوه مجریه که خود برآمده از رأی مستقیم ملت است، دفاع کند! قرار است در برابر حکومت از استقلال کشور و ملت دفاع کند! یعنی هیچ آدم عاقلی در آن جمع همدانی نبود که نیشخندی به افاضات پوچ این فتنه گر متوهم بزند؟!
 
وی برای آن که دولت اصلاحات و سامانه انتخاباتی آن را زیر سوال نبرد، انتخاب رئیس دولت نهم را می‌پذیرد و با کنایه می‌گوید احمدی نژاد حق داشت کشور را آباد کند یا خراب! اما انتخابات بعدی را برنمی‌تابد! : « انتخابات سال 84 برگزار شد. به هر دلیلی آقای احمدی نژاد رئیس جمهور شد. نظر بنده این است که آن موقع آقای احمدی نژاد رئیس جمهور کشور بود. انتخاب شده بود. با چگونگی برگزاری انتخابات 84 نیز کاری ندارم. چقدر تقلب شده بود، نشده بود، با این هم کاری ندارم. با مدیریت آقای احمدی نژاد هم کاری ندارم. ایشان بالاخره رئیس جمهور کشور شده بود. حق داشت در حوزه قوه مجریه از اختیارات قانونی خودش استفاده کند، کشور را آن جوری که می‌داند یا آباد کند یا خراب. بالاخره مردمی که به او رأی داده بودند، می‌بایستی عواقب تصمیم گیری‌های همچون رئیس جمهور و همچون دولتی را بپذیرند.»
 
از این پس شاهد توهین به مردم هستیم؛ چون به کسی رأی داده‌اند که در تیم چپی‌ها نبوده است. مردم باید مجازات شوند که از سهم خود استفاده کرده و سرنوشت خود را تعیین کرده‌اند. این مردم نادان به کسی رأی داده‌اند که نباید رأی می‌دادند؛ چون چپی نبود! استفاده از حق تعیین سرنوشت هم حدودی دارد. قرار نیست هر بی‌سر و پایی رأی بیاورد!
 
اما مشکل اصلی کجاست؟ این مشکل جدید همان مشکل قدیمی است. همان عبارت "مشروطه مشروعه" است. این جماعت، روزی نتوانست مشروعه را در کنار مشروطه تحمل کند؛ چنان چه بعدتر نتوانست "دیانت ما عین سیاست ما است" را تحمل کند. برای این جماعت، زور دارد که بپذیرد، حضرت روح الله فرمود: "جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم"! از این رو برای حذف اسلامیت، هر چه توان داشتند به کار بستند؛ اما مشکل حل نشد! چرا که ملت نپذیرفت. برای همین هم بود که به نامزد اصول گرایان رأی داد، نه به چپی‌ها و پدر چپی‌ها!
 
اما باز مشکل حل نشد؛ چرا که دموکراسی و مردم سالاری و جمهوریت، مادامی مورد قبول است که وفق مراد باشد و گرنه باید با انتخاب مردم ستیزه کرد. این درسی است که مهد دموکراسی به بشریت آموزش می‌دهد. استبداد و دموکراسی اگر به سود غرب باشد، پذیرفته است و اگر نباشد پذیرفته نیست.
 
اگر در انتخابات 88، نامزد مورد نظر رأی نیاورد، تقلب شده و حکومت در برابر ملت ایستاده است! اگر ملت به یکی از کسانی که شورای نگهبان آن را تایید صلاحیت کرده رأی بدهد، اما هم جناح حضرات چپی نباشد یا حکومت باید تنبیه شود یا ملت! چون رأی و سرنوشت ملت عبارت است از سلیقه چپ که به فراخور زمانه تغییر موضع می‌دهد و بر هیچ اصلی هم پایبند نیست!
 
حال نوبت می‌رسد به ماست مالی کردن فتنه 88 و انگار نه انگار که نامزد مطلوب و محبوب چپ، بر خلاف روش دموکراسی، پیش از اعلام رأی خود را برنده خواند و بعد هم ادعای تقلب کرد، بی‌آن که دلیلی بیاورد و دستور ام الفتنه صادر شد که به خیابان‌ها بریزید و کشور برای آن که فرزند آذربایجان و داماد لرستان رای نیاورد، باید به آتش کشیده می‌شد. این هم نقشه همان اربابانی بود که با دخالت در امور کشور، به حمایت‌های پشت پرده اکتفا نکردند و به نام و صریح از نامزده اصلاح طلبان حمایت کردند!
 
رضوی فقیه! این گونه از کم حافظگی جمع همدانی سود می‌برد و می‌گوید: « گیریم آقای احمدی نژاد به 25 میلیون نه، با 30 میلیون رای رئیس جمهور شد. چه اتفاقی افتاد که مردم به رسانه‌های جمهوری اسلامی در بیان آمار رای گیری اطمینان ندارند؟ چرا اعتراض می‌کنند؟ چرا می‌گویند تقلب شد؟ در یک کشوری مثل فرانسه نامزد پیروز با اختلاف یک درصد از نامزد شکست خورده جلو می‌افتد، هیچ کس اعتراض نمی‌کند تا فرد شکست خورده بعد از چند دقیقه که آرا اعلام می‌شود می‌رود به نامزد پیروز تبریک می‌گوید. چرا با فاصله 11 میلیون رای که آقای احمدی نژاد از آقای موسوی دارد، مردم یا طرفداران آقای موسوی حاضر نیستند نتیجه آراء را بپذیرند؟ ادعا می‌کنند که تقلب شده، چرا اعتماد وجود ندارد؟ این حس بی‌اعتمادی از کجا ناشی می‌شود؟ گیریم که آقای احمدی نژاد 11 میلیون رای از رقیب خودش جلوتر بود، چرا جامعه واکنش منفی به اعلام آراء نشان می‌دهد؟ چرا مخالفان آقای احمدی نژاد این قدر انگیزه دارند که به خیابان‌ها بیایند. چرا چند ماه در کشور راهپیمایی و تظاهرات و شلوغی اتفاق می‌افتد؟ چرا بین مردم و حکومت شکاف ایجاد می‌شود؟»
 
واقعا چرا؟! چرا نخست وزیر سابق به اندازه نامزد شکست خورده فرانسوی، به قواعد بازی پایبند نیست؟ چرا اگر ادعای تقلب دارد، آن را از مجاری قانونی پی نمی‌گیرد؟ چرا اگر توهم ظلم و تقلب دارد، حاضر نیست به نفع مردم و یا همان نظامی که شاید برایش انقلاب کرده، از حق خود بگذرد و احمدی نژاد را همچون خار در گلو بپذیرد؟! چون نقشه این است که رکن جمهوریت، مخدوش شود! نپذیرفتن رای اکثریت به تهمت تقلب بدون دلیل و منطق و حاضر نشدن برای بازشماری آرا، چیزی جز نفی مردم سالاری نیست.
 
اما پاسخ سخنران مجمع اصلاح طلبان همدان این است: « اگر این حکومت در دوره اصلاحات به بخشی از خواسته‌های مخالفان خودش، به بخشی از خواسته‌های مردم، به بخشی از خواسته‌های نیروهای سیاسی پاسخ داده بود، حوادث سال 88 اتفاق نمی‌افتاد. اعتراضات سال 88 فقط اعتراض به انتخابات نبود، ظاهرا اعتراض به یک نحوه مواجهه با مردم بود، یک نحوه مواجهه قیم مابانه، اعتراض به قانون شکنی است. این که یکی از نامزدها در تلویزیون هر کسی را بتواند متهم بکند و هیچ برخوردی هم با ایشان نشود.»
 
معنای قانون شکنی هم مشخص شد! آن همه اتهام و تحقیر و توهین که با مدیریت فرزندان جناب رفسنجانی در حق منتخب ملت روا داشته شد و در میتینگ‌های تبلیغاتی که فیلم‌های آن موجود است و سیاه نمایی‌ها از کشور و رئیس جمهور، آیا احترام به قانون و مردم سالاری بود؟ پاسخ آن همه توهین و افترا و دهن کجی، در یک مناظره داده شد. مناظره‌ای که یک طرف برنامه و حرفی برای گفتن نداشت، جز تمسخر و توهین و یک طرف هم کاری نکرد، جز زیر سوال بردن و سخن گفتن از اتهامات مشهوری که در دادگاه، ثابت نشده بود. این شد که رهبری در چند نوبت به هر دو طرف تذکر دادند که سیاه نمایی نکنند و اتهام نزنند. اگر بنا بود دادگاهی برگزار شود، همه ستادهایی که سیب زمینی پخش می‌کردند که به مردم و منتخبشان توهین کنند، باید می‌بستند. همه کسانی که شعارهای تبلیغاتی زشت و تحقیرآمیز می‌ساختند، باید شلاق می‌خوردند. 
 
پس از این، همدانی‌های اصلاح طلب باید ببینند انتخابات اخیر چه تحلیلی دارد؟ بالاخره شورای نگهبان که آقای روحانی را تایید صلاحیت کرده، خوب است یا بد؟ نظام و حکومت و دولت متقلب احمدی نژاد که انتخابات را برگزار کرده، خوب است یا بد؟ منتخب مردم با رای کم‌تر از یک درصد بیش از نصف، می‌تواند مقبول و مشروع و محبوب باشد یا نه؟ آیا حکومت می‌توانست با ابطال آرای یک شهر کوچک، یا چند روستا، انتخابات را به دور دوم بکشاند یا نه؟ کسی که سابقه امنیتی دارد، سرهنگ است یا حقوق دان؟ این که حکومت از نامزد خاص حمایت نکرده، نشانه مردم سالاری است یا نه؟  «دیدیم که طرفداران آقای احمدی نژاد و کسانی که کمک کرده بودند ایشان حالا به هر ترفندی رئیس جمهور بشود، خودشان از دست آقای احمدی نژاد چه خون د‌‌‌ل‌ها خوردند، چه بی‌حرمتی‌ها دیدند. معلوم شد آنها که مخالف آقای احمدی نژاد بودند، بصیرتشان بیشتر از کسانی بود که تلاش می‌کردند آقای احمدی نژاد رئیس جمهور بشود. فرصتی برای اعتمادسازی دوباره یک شکاف‌هایی در این کشور به وجود آمده بود. یک زخم‌های چرکینی ایجاد شده بود در این ملت. در انتخابات سال 92 یک فرصتی به وجود آمد که این زخم‌ها التیام پیدا بکند. فرصتی پیدا شد که این شکاف‌ها برطرف بشود. کاری با حصر و رفع حصر و رفع حبس و آزادی و امثال اینها هم نداریم. همان کسانی که سال 88 اعتراض می‌کردند، بخش قابل توجهی از آنها آمدند رای دادند؛ به آقای روحانی هم رای دادند. احساس کردند راه دیگری هم غیر رای دادن ندارند. رهبری نظام هم آنها را دعوت کرد، از آنها خواهش کرد بیایند رای بدهند. گفت اگر کسی هم با نظام مشکل دارد، بیاید به خاطر کشور رای بدهد. بخش قابل توجهی از اینها آمدند و به خاطر کشور رای دادند. دیدند شرایط کشور شرایط حساسی است، آمدند و به یک رئیس جمهور رای دادند که حقوقدان باشد، سرهنگ نباشد، نگاهش به مسایل سیاسی نگاهش به امور کشور نگاهی نظامی نگر نباشد. به آقای روحانی رای دادند. فرصتی برای این کشور به وجود آمد که اختلافات حل بشود. ملت و حکومت با هم آشتی بکنند. نیروهای سیاسی با هم آشتی بکنند. فرصتی پیش آمد که یک درک متعالی تری داشته باشیم.»
 
این که مردم بدون توجه به حصر سران فتنه و در لبیک به رهبرشان در انتخابات شرکت کردند و حماسه سیاسی آفریدند، یک مسئله است و این که دکتر احمدی نژاد، نسبت به هوادارانش چه برخوردی داشت و چگونه محبت یک نفر را به دیگران ترجیح داد، یک مسئله دیگر است. سخن این جا است که نه احمدی نژاد با ترفند رئیس جمهور شد، نه آقای روحانی. این ملت است که سرنوشت خودش را بدون توجه به دعوای راست و چپ، برمی‌گزیند؛ اما این که شخص نامزد و هوادارانش چه قدر در شعارها و رفتارشان صادق باشند و تا آخر بر پیمان شان وفادار بمانند، امر دیگری است. انتخابات اخیر، فرصت خوبی برای جناح‌های سیاسی فراهم آورد که به تجدید نظر درباره رفتار وگفتار سیاسی خویش بپردازند؛ نه آن که با تحلیل‌های آبدوغ خیاری امثال رضوی فقیه، لنگه کفش در آب زلال بیاندازند و به جای ماهی بگیرند! درک متعالی این است که سران فتنه و اذنابشان از محضر ملت و رهبری، عذر خواهی کنند؛ شاید بتوان به جای قطع عضو عفونی، چاره‌ای برای درمانش یافت!
 
طرفه آن که سخنران بزم همدان، از همدلی و آشتی سخن می‌راند و می‌گوید: «بفهمیم ما همه ساکن یک کشور هستیم، مسافران یک کشتی هستیم. اگر این کشتی ترک بردارد، اگر این کشتی غرق بشود، همه ما با هم غرق می‌شویم. رهبری این نظام به همان اندازه از غرق شدن این کشتی آسیب می‌بیند که زندانیانی که گوشه زندان اوین استخوان در گلو و خار در چشم، دارند سر می‌کنند، شدائد و مصائب را تحمل می‌کنند، همه ما ساکن این خانه‌ایم. اگر این خانه ستون‌هایش ویران شود و سقفش پایین بیاید، روی سر همه‌ ما پایین می‌آید!» رسیدن به این فهم و درک را باید جشن تکلیف گرفت! حضرات در سال 88 گویا در صغر سنی و طفولیت بودند که نمی‌فهمیدند جرزنی در انتخابات و دعوی تقلب بی‌سند و مدرک و فراخواندن مردم به کف خیابان‌ها در برابر این همه دشمن و همان شرائط حساسی که ذکر آن رفته است، احمقانه‌ترین کار یک سیاست مدار می‌توانست باشد. مدارای نظام در حصر سران فتنه برای استبرا از دست اندازی عوامل خارجی و توطئه‌های دشمنان، گویا توهم بخشودگی و بی‌گناهی آفریده است! حضار همدانی فراموش کرده‌اند که چه کسانی خود را به ستون‌های کشور می‌کوبیدند تا خراب شود ملکی که در تملکشان درنیامده است!
 
رضوی فقیه! همه این حرف‌ها را می‌زند تا در بخش نخست تحلیلش به این نتیجه برسد که: «راه مقابله با این تهدیدات چیست؟ عقب افتادگی اقتصادی ما را می‌بینند، فقر و ناتوانی اقتصادی و معیشتی ما را می‌بینند. این کشور نیاز به توسعه اقتصادی دارد. دهه آینده دهه پر خطری است؛ این کشور نیاز به پیشرفت دارد. برای بهره مندی از مواهب طبیعی خودش نیاز به مدیریت درست دارد. ولی چرا این‌قدر مشکل دارد؟ یکی از عواملش مدیریت ناصحیح سیاسی در کشور است که باعث می‌شود زمینه برای غارت، دزدی، اختلاس، رشوه و اتلاف منابع فراهم شود. تمام نگرانی ما این است که قبل از اینکه وقت بگذرد، قبل از اینکه اتفاقات بدی بیفتد، نتوانند کشور را اصلاح کنند، نتوانند سیستم سیاسی مدیریتی کشور را خوب اصلاح کنند. ما نگرانیمان این است.»
 
مدافع جناح چپ، مشخص نمی‌کند سهم دولت اصلاح طلبان و مدیران چپی در این نابسامانی‌ها چیست. دولت دوم خردادی که بر خلاف دولت پیشین و پسین خود برنامه مشخص اقتصادی نداشت و کشور را با سخنرانی‌های کذایی اداره می‌کرد، چه نقشی در پویایی و شکوفایی اقتصاد کشور بازی کرد؟ تکلیف دولت آقای خاتمی در راهبردهای اقتصادی برای خودش هم تا آخر روشن نشد و با شعار توسعه سیاسی و جامعه مدنی، و هیاهو و سر و صدا و جنجال مطبوعاتی، اجازه طرح مشکلات قشر مستضعف را نمی‌داد. وانگهی آیا جمهوری اسلامی تا کنون هیچ دستاوردی نداشته و هر چه هست عقب افتادگی است؟ آن هم به دلیل مدیریت ناصحیح رقبای اصلاح طلبان؟! و آیا دل رضوی فقیه در این دوره و دولت فعلی به حال کشور نمی‌سوزد که دستاوردهای هسته‌ای کشور طی یک توافق نامه، به تعطیلی و رکود کشیده شده، بدون آن که حتی یک دلار سود برای کشور داشته باشد! تحقیر ملت ایران از سوی دشمنان خارجی و تحقیر مستضعفان در صف‌های سبد کالا به تدبیر دولت اعتدال، گلوی رضوی فقیه را فشار نمی‌دهد؟ این‌ها نگرانی نیست؟
 
بخش بعدی تحلیل‌های بافته شده رضوی فقیه به ابراز نگرانی در باره آینده و جابجایی مسئولان، اختصاص دارد و جنگ قدرتی که پیش خواهد آمد! برای باور پذیری چنین سیاه نمایی لازم است تاریخ انقلاب هم تحریف شود تا با قیافه‌ای حق به جانب و دلسوزانه، نسبت به آینده هشدار داده شود. البته باید دید واقعا این حرف‌ها هشدار است یا یک نوع آماده باش برای خرابکاری! «خیلی صاف و پوست کنده من خدمت شما عرض کنم، دهه آینده در کشور، دهه بحران خیزی خواهد بود. نگویید سیاه نمائی می‌کند، خیلی راحت حالا برویم ترسیم کنیم ببینیم قرار است در این کشور چه اتفاقی بیفتد. یک نقشه بکشیم. در دهه آینده نسل اول رهبران جمهوری اسلامی یا در قید حیات نخواهند بود یا قدرت کار نخواهند داشت. ...چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بحران جانشینی جنگ برای تصاحب مناصب! چرا این اتفاق ممکن است بیفتد؟ برای اینکه سیستم سیاسی کشور آنقدر قوی و مقتدر نیست که بتواند مناصب را بر اساس قانون بین گروه‌های مختلف تقسیم کند.»
 
وی در پاسخ به این پرسش احتمالی که چرا پس از ارتحال امام خمینی، جنگ قدرت صورت نگرفت و همه جناح‌ها نسبت به انتخاب آیت الله خامنه‌ای متواضعانه برخورد کردند و همین روش نیز در آینده انقلاب اسلامی محتمل است؛ باید گذشته را با عبارت‌هایی به ظاهر مثبت، وارونه نشان دهد. رضوی فقیه! می‌گوید: «در سال 68 که امام خمینی رحلت کردند، در عرض کمتر از 48 ساعت جانشین ایشان به عنوان رهبر جمهوری اسلامی انتخاب شد. نه مخالفتی صورت گرفت و نه انتقادی. همه دستگاه‌ها هم پذیرفتند. چرا این اتفاق افتاد؟ چون امام خمینی رهبر توانمند کاریزماتیک است،... فاصله‌اش با نفر بعدی خیلی بود. اما در شرایطی که قائم مقام رهبری... عزل شده بود،... یک شوک به نیروهای انقلابی که علاقمند به آیت الله منتظری بودند وارد شده بود... با این همه در عرض کمتر از 48 ساعت جانشین امام تعیین شد. آن هم کسی که انتظارش نمی‌رفت. هیچ تعارف نداریم. تا قبل از اعلام اسم آیت‌الله خامنه‌ای مدظله العالی، رهبر محترم جمهوری اسلامی، کسی فکر نمی‌کرد که ایشان جزء کاندیداهای رهبری باشد. اما آب از آب تکان نخورد. چرا؟ به چه علت؟ آیا آیت الله خامنه‌ای فقیهی بالاتر از فقهای حاضر در مجلس خبرگان بود؟ آیا ایشان در مقام مرجعیت و تقلید بود؟ چرا مخالفتی با رهبری صورت نگرفت؟ چون سیستم مقتدر بود.»
 
تا این جا باید نتیجه بگیریم که مدیریت امام چنان قوی و مستحکم بوده و نظام را مقتدر ساخته که مسئله جانشینی به راحتی سرانجام یافته و مشکلی پیش نیامده است. در مورد رهبر بعدی هم باید بپذیریم هیچ شایستگی وجود نداشته و یک روحانی ضعیف که هرگز احتمال رهبری نداشته، به پشتوانه یک نظام مقتدر بر سر کار آمده است! گو این که همه، مسائل آن روزها را فراموش کرده‌اند و یاد ندارند که قائم مقام رهبری چگونه به نظام تحمیل شده بود و بحمدالله در زمان حیات حضرت امام، نالایق بودنش برای این پست مهم ثابت شد. آیت الله خامنه‌ای هم یک مجتهد مسلم، امام جمعه تهران، عضو خبرگان رهبری با دو دوره تجربه ریاست جمهوری و فعال در عرصه دفاع مقدس، عضو حزب جمهوری اسلامی و شورای انقلاب و دارای سوابق درخشان مبارزه با رژیم طاغوت بود و چه کسی غیر از ایشان وجود داشت که به همان اندازه محبوبیت داشته باشد و بتواند بار این مسئولیت سترگ را پس از امام بر دوش بکشد؟ کسی که شاگرد ممحض حضرت روح الله بود و بیش از دیگران، شایستگی پرچم داری انقلاب را داشت و همین عوامل بود که برخی عناصر ناراحت را هم ساکت کرد و گرنه غرزنی و رجزخوانی، عادت این جماعت خودکامه کوته اندیش است.
 
رضوی در این قسمت به تجلیل از امام می‌پردازد تا مخاطب کم حافظه هم با این پیش فرض که رهبری فعلی آن صلاحیت‌ها را ندارد و کشور هم با مدیریت صحیح اداره نمی‌شود و قرار است با بحران مواجه شویم، به مقایسه تخیلی این دو دوره رهبری بپردازد! «امام خمینی در زمان حیات خود... هیچ‌وقت سیستم را به نفع قدرت شخصی خود تعریف نکرد. ...گاهی اوقات به بعضی دستگاه‌ها تشر می‌زد؛ ولی هیچ‌وقت قدرت دستگاه‌های حکومتی را به نفع خودش تضعیف نکرد. مجلس مقتدر بود، مجلس خبرگان مقتدر بود، دولت مقتدر بود، سیستم قوی بود. علاوه بر این، سیستم سیاسی کشور به نحوی شکل گرفته بود که ساختار حقیقی قدرت با ساختار حقوقی قدرت تناسب نسبی داشت، همپوشانی نسبی داشت.»
 
در این جا ممکن است یکی از حضار آن جلسه کذایی ضمن کف زدن و تشویق سخنران، به این فکر کند که مگر در آن زمان، کسی مخالف نبود یا همه مدعیان در ساختار قدرت حضور داشتند؟ برای همین بلافاصله رضوی فقیه می‌گوید: «درست است که در دهه 60 بسیاری از گروه‌های سیاسی، مخالف تعریف شده بودند(هیچ تعارفی در این نداریم) درست است که در دهه 60 بسیاری از نیروهای سیاسی کشور حق مشارکت در فعالیت‌های انتخاباتی نداشتند، آنها هم آن موقع رد صلاحیت داشتند ولی... در دولت، در مجلس یا در مجلس خبرگان، به نسبت، تکثری مشاهده می‌شد، جناح چپی در مجلس وجود داشت، جناح راستی وجود داشت که اینها نمایندگان بخش مهمی از نیروهای سیاسی کشور بودند، در دولت هم همینطور بود. رئیس جمهور وابسته به جناح راست بود، نخست وزیر از جناح چپ بود... نمایندگان مجلس خبرگان، نماینده اقشار مختلف جامعه بودند.»
 
پس مشکل، حذف بسیاری از نیروهای سیاسی کشور! نیست. مشکل این است که جناح متبوع سخنران از صحنه سیاست حذف شده است و البته دولت بنی صدر و شهید رجایی و میر حسین در زمان امام و دولت کارگزاران و اصلاحات و اعتدال پس از امام هم هیچ ربطی به ایشان و تحلیل‌های آبکی‌اش ندارد!
 
اکنون نوبت به نقش تاریخی مخالفت با مشروعیت و دیانت و اسلامیت، فرا می‌رسد. رضوی برای اثبات این که پس از امام، ساختار حقیقی و حقوقی نظام، فاصله گرفته، همه گناه را بر گردن شورای نگهبان می‌اندازد! وی هیچ اشاره‌ای به گذشته ندارد که پیش از رحلت امام، مگر نظارت شورای نگهبان به همین شیوه نبود یا پیش از شورای نگهبان، چه کسی و چگونه و با چه حکمی، به رد صلاحیت انبوه دست زده بود؟! مخالفت با نظارت استصوابی شورای نگهبان برای این است که باید برای واسپاری مسئولیت‌های مهم کشور، صلاحیت افراد، احراز شود و نباید به صرف ادعای شخص و نبود مدارک سوء پیشینه اکتفا کرد. این روشی عقلایی است که از آغاز انقلاب تا کنون بدان عمل شده؛ اگر چه به عنوان خاص استصوابی، شهرت نداشت. در واقع مخالفت با نظارت استصوابی پس از رحلت امام خمینی، در ظاهر یک مغالطه و در باطن، مخالفت با سدی است که در برابر ورود نامحرمان به ساختار نظام، قرار داده شده است. جملات بعدی رضوی، در پی القای چنین مطلبی است؛ «شورای نگهبان بعد از امام مساله نظارت استصوابی را که آن هم به شکل خودسرانه و غیرقانونی انجام می‌شود، این مساله را ابداع می‌کند و سعی می‌کند که نیروهای سیاسی مخالف، گرایش حاکم را آرام آرام حذف کند. بنابراین در دولت، در مجلس شورا و مجلس خبرگان و در جاهای دیگر با یک حرکت آرام برای تسویه، خالص کردن و یکدست کردن دستگاه‌ها مواجه می‌شویم.»
 
وی پاسخ نمی‌دهد چگونه تاکنون این همه افراد گوناگون از جناح‌های مختلف در کشور در انتخابات حاضر شده و رای آورده‌اند و در انتخابات اخیر نیز دست کم دو نفر از حمایت چپ‌ها برخوردار بود که یکی به ریاست رسید! این چه حذف و رد صلاحیتی است که بیشتر برندگان آن از جناح چپ بوده‌اند؟ اما یک واقعیت را هم نباید از نظر دور داشت؛ چرا بیشتر رد صلاحیت شده‌ها نیز از این جناح است؟! چرا رد صلاحیت شده‌ها حاضر نیستند دلایل رد صلاحیت خود را اعلان کنند؟ چرا در هر انتخاباتی تعدادی از افرادی که می‌دانند به دلایل قانونی و پرونده‌هایی که دارند، رد صلاحیت خواهند شد، اعلام نامزدی می‌کنند؟ جالب‌تر این که با همه این تمهیدات، باز هم شاهد عبور افراد خاطی و مجرم از فیلترهای گوناگون بوده‌ایم که به کرسی مجلس نیز راه یافته و پس از انتخابات، رد صلاحیت شده‌اند!
 
سعید رضوی، ادامه می‌دهد: «امروز شما می‌بینید در مجلس یک اقلیت انگشت شماری هستند که می‌توانند حرف بزنند. احتمالا اینها در مجلس بعدی هم حضور نخواهند داشت؛ چون رد صلاحیت می‌شوند. در مجلس خبرگان هم همین طور... مجلسی که دست نشانده چند تن از فقهای شورای نگهبانی باشد، چنان اقتداری نخواهد داشت که بتواند صدای ملت باشد. صدای روحانیت و مرجعیت باشد. مجلسی که بخواهد حافظ اصول و مبانی شریعت باشد. سیستم به نفع یک جریان خاص تضعیف شده، حتی به نفع قدرت فردی برخی‌ها تضعیف شده است. وقتی سیستم تضعیف بشود... قدرت تصمیم گیری برای جانشینی نخواهد داشت... آن وقت است که برق سرنیزه‌ها می‌تواند مجلس خبرگان را متوقف کند. آن موقع است که برق سرنیزه‌ها یا صدای چکمه‌ها می‌تواند صدای نمایندگان مجلس را خفه کند. ...اگر حاکمیت جمهوری اسلامی بازتاب دهنده اراده و خواست مردم نباشد، اتفاقات ناگواری در این کشور خواهد افتاد. در غیبت و خلاء یکی از مقامات جمهوری اسلامی بر سر جانشینی او رقابت‌های خونینی ممکن است اتفاق بیفتد. بلوک‌های قدرتی که موجود هستند، ممکن است به نحو غیرقانونمند بخواهند بر فرآیند انتخاب جانشین برای او تاثیر بگذارند.»
 
بی‌هیچ نقد و نظری روشن است که این فرد در همدان از چه چیزی سخن می‌گوید. او خبر از بحرانی در آینده می‌دهد که از سوی برخی بلوک‌های قدرت در کشور رخ خواهد داد. نپذیرفتن رهبر منتخب مجلس خبرگان یا دخالت در تعیین رهبری. اما تحلیل این سخن آن است که در آینده یا نظام جمهوری اسلامی، با اقتداری که دارد و با ارکان قانونی و نهادهای انتخابی، از عهده این مسئولیت خطیر برخواهد آمد؛ چنان چه پس از رحلت امام عزیز برآمد یا به هر دلیل دچار ضعف خواهد بود. در حالت نخست این فرضیه را می‌توان محتمل دانست که هم فکران سعید رضوی فقیه، این بار قصد تواضع نخواهند داشت و همانند انتخابات 88 شاهد جرزنی و فتنه خواهیم بود. یا این که نظام جمهوری اسلامی، در آن مقطع حساس، دچار ضعف خواهد شد. این چیزی است که رضوی به آن تصریح بیشتری دارد؛ ولی دلیل آن را رد صلاحیت افراد بی‌صلاحیت می‌داند! در این حالت هم می‌توان فرضیه‌ای داشت و آن کلید خوردن یک سری اقدامات برای تضعیف مجلس خبرگان یا هر نهادی است که در انتخاب رهبری نظام، دخیل است. اما کدام فرضیه را باید پذیرفت؟ آیا نظام ضعیف شده است یا فتنه گران در حال دسیسه هستند؟ پاسخ را شاید در انتخابات 88 بشود یافت. در آن انتخابات، نظام اسلامی به اوج اقتدار خود رسیده بود. چهل میلیون ایرانی بر سر صندوق حاضر شده بودند و همه جناح‌های شناخته شده با تمام توان به رقابت پرداخته بودند و نتیجه معنا داری هم با توجه به آمار شهرهای مختلف به دست آمده بود. مردم سالاری دینی و آزادی فعالیت‌های سیاسی در کشور، از ایران یک نمونه دموکراتیک ارایه داد که البته چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد! فرمان فتنه از آن سوی مرزها صادر شد و شد آن چه شد. پس می‌توان نتیجه گرفت، نظام اسلامی، اقتدار و لوازم کافی برای مردم سالاری دینی را در اختیار داشت و دارد؛ اما هیچ تضمینی برای رفتار عاقلانه برخی ورشکستگان سیاسی وجود ندارد.
 
وی در بخش بعدی بدون اشاره به زمینه‌های بروز فساد در کشور و مبانی مفسده انگیز برخی هم فکران خود در دولت کارگزاران و اصلاحات، به تمسخر نظام اسلامی می‌پردازد و می‌گوید: «امروز شما می‌بینید یک کسی مثل بابک زنجانی به چنان ثروتی دست پیدا کرده که بسیاری از ثروتمندان بزرگ در دنیا خوابش را هم نمی‌توانند ببینند... آره این حکومت علوی است؛ حتما میثم تمارش هم بابک زنجانی است، حتما مالک اشترش هم سعید مرتضوی است. پس خدای ناکرده اگر ما حکومت اموی تاسیس می‌کردیم قرار بود با چه کسانی مواجه بشویم؟! ما شده‌ایم آدم بده! والله ما هم دلسوز هستیم برای نظام به خاطر کشور، عاشق این نظام اسلامی هستیم، بی‌حد و حصر. چرا دیگر نیستیم؟ نظامی که از دلش کهریزک بیرون بیاید، نظام دوست داشتنی محسوب نمی‌شود. نظامی که از دلش حصر مراجع تقلید بیرون بیاید، نظام محبوبی نیست!»
 
پس نتیجه می‌گیریم که این فسادها یک شبه به وجود آمده و هیچ ارتباطی هم به سوء مدیریت برخی مسئولان گذشته از جمله در دولت اصلاحات و مجلس ششم و پیش از آن ندارد و نظام هم هیچ اراده‌ای برای برخورد با فساد نداشته و ندارد! به عبارت دیگر از آن جا که نظام جمهوری اسلامی در فتنه 88 حاضر به باج دهی به فتنه گران نشد، پس هر فسادی پیش بیاید تقصیر نظام است و فتنه گران فرشتگان معصوم روی زمین بوده و هستند! نظامی محبوب است که اجازه دهد هر کس هر کاری خواست بکند! هر انتخاباتی را به سود خود دید قبول کند؛ اگر به سود خود ندید، خواستار ابطال انتخابات شود. بیانیه بدهد و خس و خاشاک را به خیابان بریزد و شهر را به مدد آشوب گران و الوات، به آتش بکشد!
 
رضوی فقیه پس از زیر سوال بردن نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای ترمیم قیافه اپوزیسیونی خود، ناگهان دل سوز روحانیت می‌شود و روشن است عنصر معلوم الحالی چون رضوی فقیه، مرید چه روحانی مشکوک الحالی خواهد بود. این است که تعریف می‌کند: «ما چند وقت پیش قم بودیم. دلم برای روحانیت در این کشور خدا وکیلی بیش از پیش می‌سوزد... یک آقای روحانی بود... حالا اسم نمی‌برم. برگشت گفت: «ما قبلا دم غروب که می‌شد می‌رفتیم حرم نماز می‌خواندیم؛ الان تا غروب می‌مانیم حرم و برمی‌گردیم و می‌رویم خانه‌مان نماز می‌خوانیم. چون آدم نمی‌داند پشت سر کی دارد نماز می‌خواند. نمازش قبول است یا نه»... از ایشان پرسیدم: فکر می‌کنید هیچ وقت در طول تاریخ روحانیت شیعه این‌قدر تحت فشار بوده است؟ گفت: «فقط در دوره بنی عباس.» اهل تعصب هم نبود. شمردیم چند تا مرجع تقلید در همین چند سال قبل هستند، زندگی می‌کنند، حرف‌هایشان را می‌زنند، درس خارج می‌دهند، مامور رفته آنجا دوربین می‌گذارند بالای سرشان. چرا؟ چون مثلا فرض کنید که به اصل ولایت مطلقه فقیه قائل نیستند. این‌ها مرجع تقلیدند، این‌ها درس خارج می‌دهند، این‌ها مدرسانند، این‌ها روحانیون عالی رتبه‌اند. قم زیر غبار غم پنهان شده. باور کنید بعضی از نماز جماعت‌ها که آدم آنجا می‌دید، این‌قدر مظلومانه بود که احساس می‌کردم توی «گتوی» یهودی‌ها در قرون وسطا مثلا در اسپانیا و پرتغال است. این‌قدر مظلومانه است!»
 
بیش‌تر به نظر می‌رسد رضوی فقیه! پیش از سفر همدان، رمان یا داستانی از قرون وسطا خوانده یا در خواب به قم رفته باشد! این کدام روحانی است که شک می‌کند اگر نماز مغرب و عشا را در حرم به امامت آیت الله شبیری زنجانی بخواند، نمازش درست است یا نه؟! در همین قم مراجع و فضلا با اختلاف آرایی که دارند، با آزادی تمام به تدریس و تحقیق مشغولند و برخی هم در مخالفت با بعضی مسائل سیاسی تصریح دارند و نه تنها کسی بالای سرشان دوربین نگذاشته که دروس مراجع معظم تقلید هم اکنون به صورت زنده از شبکه‌های رادیویی یا اینترنتی قابل دسترسی در همه جهان است! به نظر می‌رسد غبار شک و تردید و نفاق بوده که چشمان رضوی فقیه را در ملاقات با مرادش فراگرفته بوده که نتوانسته فضای پرنشاط قم را احساس کند. آدم‌های منزوی و شکاکی که پیش از انقلاب هم شک داشتند تظاهرات زنان در خیابان‌ها جایز است یا نه، ولی اعتراض به طاغوت را واجب نمی‌دانستند!
 
پس نتیجه می‌گیریم اگر روحانیت در قالب شورای نگهبان، جلوی ورود عناصر بی‌صلاحیت به ساختار نظام را بگیرد، بد است و باید گفت: «دوازده نفر آدمی که شاید کمتر از من و شما راجع به مصلحت خودشان بتوانند تصمیم بگیرند، کمتر از من و شما شاید مصلحت زندگی خودشان را بفهمند، این‌ها در مورد منفعت و مصلحت هفتاد میلیون جمعیت تصمیم گرفتند»؛ اما اگر در خانه نشستند به استخاره گرفتن که آیا پشت سر فلانی نماز بخوانم یا نخوانم، انسان‌های فاضل، روشن و بی‌تعصبی هستند که حق دارند نظام اسلامی را با بنی عباس مقایسه کنند! و مصلحت همه را تشخیص بدهند! همان قماش آخوندهای درباری که خون به دل پیرجماران کردند!
 
در ادامه، تحلیل گر برجسته کشور! دچار گرمی چانه شده و باز هم تاریخ را فراموش می‌کند هیچ، سخنان خود در دفاع از امام و اقتدار نظام را هم از یاد می‌برد! وی نام افراد مسئله داری را می‌برد که در زمان امام و به دست هم پالگی‌های خودش یعنی چپی‌ها به حصر و حبس کشیده شده‌اند! از شریعتمداری گرفته تا منتظری! نکته مشکوک این است که از حذف کردن صندوق‌های استفتاء آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه قم هم سخن می‌گوید! یعنی مسئله‌ای که به پیش از زمان آیت الله بروجردی و سال‌ها پیش از نهضت امام، مربوط است و عبارت صندوق استفتا هم خودش عبارتی جالب است که نشان می‌دهد کسی که این اطلاعات را به رضوی فقیه داده، چندان با تاریخ انقلاب آشنا نبوده یا شنونده با این مفاهیم بیگانه بوده است! وی توضیح نمی‌دهد فارغ از اختلاف نظری که منتظری با حضرت امام پیدا کرد و مسائلی که باند مهدی هاشمی معدوم پیش آورد، آیا علم برخورد با قائم مقام رهبری را یکی از همین سران فتنه(مهدی کروبی) برنیافراشت؟ و آیا عبدالله نوری نبود که ظرف یک شب، بیت منتظری را تخریب کرد و خیابان ساحلی را در قم احداث کرد؟ و یکی دیگر از همین سران فتنه(میر حسین) نبود که ظرف 24 ساعت همه تصاویر آیت الله نستوه، منتظری را از سراسر کشور جمع کرد؟ اگر دلسوزی‌های رئیس جمهور و رئیس مجلس وقت نبود که محاکمه و اعدام هم صورت می‌گرفت! گویا سعید رضوی فقیه فراموش کرده آن زمان جناح چپ، فدایی رهبر و ذوب در ولایت فقیه بودند و هر کس اندک نظر مخالفی داشت، ضد ولایت فقیه بود و باید حذف می‌شد!
 
همه افکار التقاطی، ضد انقلابی و مشوش یک عنصر سوخته و ورشکسته در همدان، در همین نتیجه گیری خلاصه شده که فتوا می‌دهد: «این جمهوری اسلامی آن چیزی نیست که در سال 57 امام خمینی به مردم وعده داده بود، این جمهوری اسلامی آن چیزی نیست که در سال 58 در رفراندم به مردم نشان دادند. آقا، فقه ما، شریعت ما، رساله‌ ما به ما می‌گوید: غش در معامله موجب ابطال معامله است. آن چیزی که به ما نشان دادند این نبود. به ما گفتند مارکسیست‌ها هم در بیان عقاید خودشان آزادند. الان مراجع تقلید هم در بیان نظریات فقهی خودشان آزاد نیستند. بنا به خیار غبن، کسانی که در این معامله مغبون شدند، ضرر کردند می‌توانند معامله را فسخ کنند. آنهایی که روحانی اند آنهایی که اهل اسلام‌اند، آنهایی که اهل شریعت‌اند، این را بدانند، این معامله معامله باطلی است مگر این که دوباره جمهوری اسلامی تئوریزه بشود. این جمهوری اسلامی یک جمهوری است مثل جمهوری‌های دیگر. همان جمهوری اسلامی که حتی مارکسیست‌ها در بیان عقاید خودشان آزاد باشند. همان جمهوری اسلامی که مردم در تعیین سرنوشت خودشان آزاد باشند. همان جمهوری اسلامی که پدران ما حق نداشتند برای ما تعیین سرنوشت بکنند، خودمان برای خودمان تعیین سرنوشت کنیم. نسل بعد برای خودش تعیین سرنوشت کند. همان جمهوری اسلامی که حکومت فردی را برنتابد، مردم باشند که تصمیم می‌گیرند، اکثریت باشند که تصمیم می‌گیرند.»
 
البته کسی که این حرف‌ها را یاد رضوی فقیه داده، فراموش کرده طرفین معامله و ثمن و مثمن را هم به وی نشان دهد تا انقلابی را که با رهبری شجاعانه امام خمینی و اهدای هزاران شهید به ثمر نشست را با معامله مقایسه نکند! چه کسی امثال رضوی فقیه را مجبور کرده بود انقلابی شوند؟(به فرض که انقلابی بوده‌اند!) او و همدستانش چه چیزی داده‌اند که انقلاب یا جمهوری اسلامی را خریده‌اند؟ فتنه انگیزی در این نظام، از روز نخست تا کنون به چه حقی صورت می‌گیرد؟ چه کسی وعده چنین آزادی را داده بوده که هر کس هر چه دلش خواست بنویسند و کسی هم برخورد نکند؟ مگر حکم قرآنی قصاص را با عقول ناقصشان زیر سوال نبردند و امام پاسخ شان را نداد و رسوایشان نکرد؟ با کدام مبانی به این نتیجه می‌رسیم که جمهوری اسلامی هم مانند دیگر جمهوری‌ها است؟ این اندیشه‌های التقاطی که درصدد حذف اسلامیت و سلطه بر جمهوریت است از کجا آب می‌خورد؟ آیا مقایسه حکومت ولایت فقیه و نظام مقدس جمهوری اسلامی با حکومت فردی، از روی بی‌سوادی است یا غرض ورزی؟ اشکالی ندارد که انسان‌های افراطی و متوهمی که روزگاری تاخت و تاز کرده‌اند، امروز از گذشته به ظاهر انقلابی خود پشیمان شوند؛ اما باید بدانند کسی که با آن‌ها معامله کرده، شیطان بوده و هوای نفس شان و گرنه انقلاب اسلامی با همان آرمان‌ها و با اراده و خواست ملت در راستای پیشرفت‌های معنوی و مادی مطلوب اسلام، همچنان در حال مبارزه با طاغوت است و اگر کسی خسته شده یا پشیمان است، همان بهتر که نمازش را در پستوی خانه بخواند تا مجبور نشود زمین و آسمان را به هم ببافد و تحلیل‌های آبدوغ خیاری در همدان بفروشد!
 
این، همه بضاعت یک فعال دانشجویی و نویسنده روزنامه‌های زنجیره‌ای است که پایگاه دشمن بودند. اکنون پرسش این است که چنین گفتار بی‌منطق و بی‌ارزشی که میزان فهم و درک و تحلیل بخشی از اصلاح طلبان را به نمایش گذاشته است، چه اهمیتی دارد؟ کافی بود یکی از دانشجویان یا طلاب همدانی، سخنان بی‌سر و ته وی را در قالب طنز در یک نشریه داخلی منتشر می‌ساخت تا بیش از پیش قدر و اندازه این جماعت، روشن شود و چه نیازی به تجمع و بیانیه و اعتراض داشت؟ مگر اظهار نظرهای آدم‌های باسوادتر این جریان، مانند دکتر زیبا کلام، که حرف‌های عجیب و غریب‌تری هم می‌زند به جایی برخورده است؟ مگر اباطیل امثال کدیور که با الفاظ متشرعانه می‌خواست اظهار فضل کند، خللی در اندیشه ناب انقلابی و اسلامی ایجاد کرد؟ مگر افکار و شبهات دست چندمی دکتر سروش که در پس سرقت‌های ادبی از مولانا و حافظ، پنهان شده، مسئله ساز شده است؟ چه رسد به سعید رضوی فقیه که فرق انقلاب با معامله را هم نمی‌داند!
 
این است که باید گفت حرجی بر وی نیست؛ باید آزادش کرد تا باز هم موجبات تفریح عالم اندیشه و سیاست را فراهم آورد. امیدوارم در سال 93 صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها با دعوت از این جماعت، اجازه دهند خود را تخلیه کنند و بر توهمات‌شان افزوده نگردد که گویا بیش‌تر می‌فهمند!
 
 
 
حامد عبداللهی

.../ر

ارسال نظرات