سیره آیت الله قاضی در رفتار با اهل خانه (بخش نخست)
به گزارش سروییس پیشخوان خبرگزاری رسا، در خانه، پدری مهربان و دلسوز است؛ نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا میکند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد میکنند و میبالند، داخل اتاق که میشوند پدر به احترامشان بلند میشود تا هم آنها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل شوند.
اخلاق آسمانی در خانه
باری! آقای قاضی عرفانی همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسمانی است، هم با شاگردانش اخلاقی پدرانه دارد، هم در میان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است.
در خانه، پدری مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا میکند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد میکنند و میبالند. داخل اتاق که میشوند پدر به احترامشان بلند میشود تا هم آنها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل شوند.
در این خانه خبری از تحکم، جدیت و امر و نهیهای خشک نیست. بچهها رفتار دینی را از پدر میآموزند و لازم نیست در هیچ کاری آنها را مجبور کنی. نماز پدر، بچهها را به نماز میکشاند و احوالات شبانهاش برای شب بیداری، مشتاقشان میکند. اما پدر که دوست ندارد فرزندان از کودکی به تکلف و مشقت بیفتند به آنها میگوید لازم نیست از الان خودتان را به زحمت بیندازید، و بچهها که بارها زمزمههای عاشقانه وی و زلال جوشیده از چشمانش را در نیمه شبها وقتی اللهم أرنی الطلعة الرشیدة میخوانده و لا هو الا هو میگفته، دیده و شنیدهاند، در حالات وی حیران میمانند.
و این چنین فرزندان در کنار او از او میآموزند و احتیاج به مدرس و مربی ندارند. آنها کاملترین مربی بالای سرشان است که در همه چیز نمونه است. بارها پدر را دیدهاند که وقتی به نماز میایستد، چگونه برای نماز مستحب لباس کامل و حتی جوراب میپوشد.
پسران ایشان هیچ اجباری برای طلبگی ندارند، به آنها میگوید: طلبگی همین است، میخواهید بشوید و نمیخواهید، بروید کار کنید. و دختران هم با آن که امکان تحصیل در نجف نیست باسواد میشوند.
توجه به معنویت همسر
آقای سید محمد حسن قاضی که آن روزها را به یاد میآورد درباره قرآن خواندن مادرشان این گونه میگوید: «بله، مادرم به آقای قاضی میگفت: آخر شما چه آقایی هستی که من سالهای سال در منزل شما هستم، و شما یک قرآن خواندن به من یاد ندادی، و البته این قرآن خواندن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی دشوار است.
آقا فرمودند: تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان.
ایشان هم به همین صورت صلوات میفرستادند و قرآن میخواندند. بعداً ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم، من میآمدم به مادرم میگفتم این آیه ای که من میخوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا میکرد و نشان میداد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولی اشاره میکرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین میکرد.»
محبت پدرانه
شکوه نگاه روحانی پدر، در ذهن فرزندانش نقش بسته، او دریای لطافت است و مواظب است فرزندانش غصه نخورند. دختر ایشان نقل میکنند: «به کربلا میرود وقتی برمی گردد از دخترش میپرسد: «من نبودم چه کار کردی و جواب میشنود: گریه کردم و او میگوید: غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم میبرم. و بعد 5-4 ساله که بودم مرا به کربلا برد.»
و دخترش که ازدواج میکند و میخواهد به ایران برود گریه پدر را میبیند و صدای او را میشنود که نرو من خوش ندارم که بروی. اما دختر به علت شرایط خانوادگیاش مجبور است برود و سیمای آسمانی پدر به اشک آذین میشود. خانواده از وجود چنین بحر بی کران و مواج معرفت الهی و عوالم او و از آن آتش عشق که نیستان وجودش را به آتش کشیده بی خبرند! او از آن آتش فقط گرمی و روشنای اش را به خانواده میبخشد و آنها همیشه در کنار هم با صمیمیت زندگی میکنند. مراتب علمی و معنویاش مانع از لطافت و محبتش به بچهها نمیشود. اهل تشّر و دعوا نیست. گاهی هم اگر به خاطر شیطنت بچهها تنبیهی میکند تصنعی است.
آقا سید محمد حسن میگوید پدرم میگفتند: «من عصبانی میشوم یک چیزهایی می گویم، بعد میآیم مینشینم می گویم خدایا من این حرفها را نگفتم ها! اینها تصنعی بود.»
و بچهها این حرف پدر را میشنوند. آنها میدانند پدر خرابکاری و تخلفهایشان را متوجه میشود. نمیدانند چگونه، ولی هر چه هست بیشتر احتیاط میکنند. البته این بچههای شیطان از بازی کردن سر ظهر نمیتوانند بگذرند و آن وقت تصور کنید آقای قاضی را که عصا به دست سراغشان میرود اما اینجا هم خود را هدف توبیخ قرار میدهد و میگوید: «ای پدر یهودیها.» و این آوای گرم و صدای مهربان پدر هنوز هم در گوش فرزندش طنین انداز است.
آقای سید محمد علی قاضی نیا نقل میکند: «یادم هست که ما ظهرها میرفتیم بازی میکردیم، ایشان اگر از خواب بیدار میشد، میآمد و ما را میبرد در سرداب و میخواباند. ولی ما یواشکی یکی یکی میآمدیم بالا که برویم در کوچه بازی کنیم. بعد یک موقع هایی از بدشانسی، ایشان دوباره بیدار میشدند و ما یک دفعه میدیدیم که آقا آمدند و دم در ایستادند و دیگر کسی جرأت نمیکرد به کوچه برود.
یک عبارتی هم به کار میبردند که نمیشود گفت، ولی اگر دوست دارید بگویم. میگفتند: پدر یهودی! و عصاشان را هم دستشان میگرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمی گشتیم. » نسبت به بچهها دلسوز و مهربان است و شیطنتهای کودکانهشان او را آشفته نمیکند و حتی اگر مادر عصبانی میشود که چرا بچهها پابرهنه در کوچه بازی میکنند و با پای کثیف به خانه میآیند، باز هم میگوید: «بگذار بچهها بروند بازیشان را بکنند.»
آرامش و طمأنینه در مرگ فرزند
در برابر مشکلات و مصائب زندگی، صبور و شکست ناپذیر است، آن قدر طمأنینه دارد که در مرگ فرزندش، اطرافیان از آرامش او متعجب میشوند. «سید محمد باقر که نابغه خانواده قاضی است در سن 14-13 سالگی با برق گرفتگی از دنیا میرود. مادرش خیلی جزع و فزع میکند که بچهام جوان بود، باهوش بود و بدجوری مرد. و آقای قاضی به ایشان میگوید: تو چرا این قدر زیاد برای بچه گریه میکنی؟ فرزندت الان این جا پیش من نشسته. و مادر بعد از شنیدن این حرف آرام میشود و راز آن ماجرا معلوم نمیشود.»
توصیه به دختر
دخترش که ازدواج میکند خیلی به خانهشان میرود و دائم سفارش میکند که: «حرف همسرت را گوش کن و مواظبش باش.» و دختر وقتی یادش به آن روزها میافتد با خنده میگوید: «باید به او میگفت، ولی به من میگفت!»
نگهداری از مادر پیر
بچهها در خانواده ای بزرگ میشوند که از همان آغاز، ادب و محبت را میآموزند و نتیجه این کانون پر مهر، آن میشود که دو تا از دختران آقای قاضی به خاطر نگهداری از مادر پیرشان ازدواج نمیکنند.
دختر ایشان نقل میکند: «دو تا از خواهرهای من ازدواج نکردند تا مادرشان را نگهداری کنند اما صدام لعنتی آمد و بیرونشان کرد. مادر ما هم پیر بود، فلج بود، راه رفتن برایش مشکل بود، خیلی اصرار کردند که حداقل بگذارند مادرشان برگردد و عاقبت آن پیرزن ماند و آنها آمدند پیش ما. اما صبح تا غروب کارشان این شده بود که بنشینند و دعا و نذر و نیاز کنند که برگردند نجف و مادرشان را نگهداری کنند. بالاخره کارشان جور شد و برگشتند و چند ماه بعد هم مادر فوت کرد.» و این اوج محبت و فداکاری فرزندان نسبت به والدین است.
تسکین فرزند بعد از رحلت
و سرانجام وقتی آقای قاضی فوت میکند، دخترش که سالها پیش به ایران آمده و از دیدارش محروم مانده بود ماهها و ماهها بی تابی میکند تا این که خود آقای قاضی به خوابش میآید و او را آرام میکند.
سیده خانم فاطمه قاضی میگوید: «یادم هست که بعد از وفات پدر من خیلی گریه میکردم، چهار ماه برای پدرم گریه میکردم. باور میکنید؟!
حتی همسایهها هم عاجز شده بودند از گریههای من، تا این که خواب دیدم پدرم در اتاق ایستاده و میگوید: فاطمه، گفتم بله آقا جان؛ گفت: چرا گریه میکنی؟ من الحمدالله خوبم، همین طوری دستش روی سینهاش بود. گفت: من خوبم. ناراحت نباش فقط برای بچههای کوچک نگرانم، و من بعد از آن موقع ساکت شدم.»
حسن خلق
«ولا یکون حسن الخلق إلا فی کل ولی و صفی لأن الله تعالی ابی ان یترک الطافه و حسن الخلق الا فی مطایا نوره الا علی و جماله الا زکی: و نمیباشد خلق نیکو مگر در دوستان خدا و برگزیدگان پروردگار عالم، چرا که حضرت حق نخواسته است که در روز ازل الطاف خود را و خلق نیکو را در همه کس بگذارد مگر در کسانی که متحمل نور او باشند و دل خود را به نور الهی مصفی نموده باشند.»
آیت الله قاضی از کملین است، او عالم و مجتهد است، فقیه و اصولی است، فیلسوف است، ادیب و ریاضی دان است. عارف است، کوه است و لطیف و مهربان، راستی مگر کوه هم لطیف میشود؟ او میخواهد در تمام زمینهها محبوبِ محبوبِ خود باشد.
و تجلی عرفانی او باید در اخلاقش نمود داشته باشد و اخلاقش باید زینت عرفانش باشد. میداند برای جامع و کامل شدن باید تمام زیباییها را در روح خود یک جا جمع کند که، یار مشکل پسند است و تحلیه نشده محل تجلی قرار نمیگیرد. و میداند که هر چه معرفت بیشتر، حسن خلق تمام تر و هر چه حسن خلق بیشتر، معرفت کامل تر.
لأنها خصلة یختص بها الأعرف بربه و لا یعلم ما فی حقیقة حسن الخلق الا الله تعالی: چرا که خلق نیکو خصلتی است که مخصوص است به هر که شناساتر است به پروردگار خود، و راه نبرده است به فضیلت حسن خلق و حقیقت او، مگر خداوند عالم و بس.»
وی میخواهد شبیهترینها به مولایش باشد که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «وإن أشبهکم بی أحسنکم خلقا: شبیهترین شما به من خوش خلق ترین شماست. بحارالانوار ج 70، ص 296»
تواضع
و اگر او آینه تمام نمای تواضع نبود، شاگرد او علامه طباطبائی تندیس تواضع نمیشد که این سیرت پارسایان است: «و مشیهم التواضع»
یکی از بزرگان میفرمود: آیت الله حسینقلی همدانی را در خواب دیدم پرسیدم آیا استاد ما سید علی آقا قاضی انسان کامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان کامل که تو در نظر داری نیست.
این مسأله را به خود مرحوم قاضی عرض کردم. ایشان در جلسه درس این رؤیا را نقل کردند، ایشان با آن همه مقامات به شاگردانش میگوید: «من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمیشوم!»
تا آخر عمرشان کلمه ای از ایشان صادر نشد که صراحت در هیچ مقام و منزلی داشته باشد.
خانم سیده فاطمه قاضی در این باره میگوید: «ایشان خودشان را خیلی کم میگرفت خیلی میگفتند: «من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچهها یا نوهها به ایشان میگفتند آیت الله، میگفت: نه نه من آیت الله نیستم.»
خیلی خودش را پایین میدانست. اصلاً عجیب بود، بیشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمایی شاگردانش بود. و به ما میگفت همینها برای آدم میماند، چیز دیگری نمیماند یا اگر کسی برای ایشان هدیه و پیش کشی میفرستاد میگفت: «ببر بده به فلانی، به من نده!» اصلاً دنبال هیچ چیز نبود. او تا آخر عمر خود را هیچ میدانست و همیشه میفرمود: «من هیچی ندارم.»
و آن قدر متواضع است و خود را کم و دست خالی میداند که به سید هاشم که به ایشان عشق و ارادت میورزد میگوید: «من به تو و همه شماهایی که میآیید این جا می گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمیکنید! و روز قیامت اون جاسم جاروکش کوچهها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم.»
در مجلس روضه ابا عبدالله علیه السلام خودش کفشهای مهمانان امام حسین علیه السلام را جفت کرده و آنها را تمیز میکند بدون توجه به آنها که خرده میگیرند که آدم بزرگ نباید چنین کاری بکند.
آیت الله سید ابوالقاسم خوئی میفرمود: «من هر وقت میرفتم مجلس آقای قاضی، کفشهایم را میگذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آن جا باشد و آقای قاضی بیاید آن را تمیز یا جفت کند.»
در خاطره ای دیگر، سید عبدالحسین قاضی (نوه ایشان) نقل میکند: «یکی از خویشاوندان مرحوم قاضی و سید محسن حکیم فوت میکند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام میکنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است که از بزرگی که در تشییع جنازه حضور دارد میخواهند که بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آیت الله حکیم جوان بودند و مرحوم قاضی چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند.
خانواده شخصی که فوت شده بود رو به مرحوم قاضی میکنند و از ایشان درخواست میکنند که بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضی رو به آقای حکیم میکنند و می گویند: «شما بفرمایید نماز را بخوانید. اگر من نماز بخوانم کسی من را نمیشناسد و به من اقتدا نمیکند و ثوابی که قرار است به این شخص که مرحوم شده برسد، کم میشود، اما اگر شما نماز بخوانید. مردم شما را میشناسند و افراد بیشتری به شما اقتدا میکنند و ثواب بیشتری به این فرد میرسد.»
باز تأکید میکنم که این اتفاق زمانی افتاده که آقای حکیم خیلی جوان بوده و مرحوم قاضی در اواخر سن شریفشان بودهاند و پدربزرگم آقای سید محمد علی حکیم این ماجرا را که خود شاهد آن بوده است برای ما نقل کردهاند. روزی صاحب خانه وسائلش را از خانه بیرون میریزد میگوید: «خدا گمان کرده ما هم آدمیم!» او آن قدر در نفی خود و انانیتش کوشیده و از جلب نظر و توجه دیگران دور شده که از چشم خود نیز پنهان مانده!
دخترش در مورد او چنین میگوید: «پدر ما خودش را خیلی پایین میدانست و وقتی شاگردانشان میآمدند میگفتند: من خوشم نمیآید بگویید من شاگرد فلانی هستم. در مجالسی که در منزل میگرفتند بالای مجلس نمینشستند و میگفتند آن جا جای مهمانان است و وقتی با شاگردانشان راه میرفتند، پدرم عقب همه آنها راه میرفت و هر چه میگفتند: آقا شما جلو باشید، میگفتند: نه من عقب میآیم، شما جلو بروید.»
آیت الله کاشانی نقل کردند: زمانی که عده ای از ایران خدمتشان میرسند و می گویند که ما از شما مطالبی شنیدیم و تقلید میکنیم، گریه میکنند، دستشان را بالا میبرند و میفرمایند: «خدایا تو می دانی که من آن نیستم که اینها می گویند و بعد میفرمایند که شما بروید از آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید.»
و این همان اوصافی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در وصف عارفان مکتبش میفرماید: لا یرضون من اعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر فهم لا نفسهم متهمون و من أعمالهم مشفقون إذا زکی احدهم خاف مما یقال له فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربی اعلم بی من نفسی، اللهم لا تؤاخذنی بما یقولون، واجعلنی أفضل مما یظنون، واغفرلی مما لا یعلمون.
از کردار اندک خود خرسندی ندارند، و طاعتهای فراوان را بسیار نشمارند، پس آنان خود را متهم شمارند و از کردههای خویش بیم دارند. و اگر یکی از ایشان را بستایید، از آن چه ـ درباره او ـ گویند بترسد، و گوید: من خود را بهتر از دیگران میشناسم و خدای من مرا از خودم بهتر میشناسد، بار خدایا! مرا مگیر بدان چه بر زبان میآورند، و بهتر از آنم کن که میپندارند و بر من ببخشای آن را که نمیدانند.»
نشانه تواضع
از دیگر نشانههای تواضع و فروتنی مرحوم قاضی قضیه اقتدای ایشان به شاگرد خود یعنی آیت الله بهجت(حفظه الله) میباشد که آقازاده مرحوم آیت الله آقا ضیاء الدین آملی این جریان را این گونه نقل کردند: «روزی من و پدرم به محضر آیت الله العظمی بهجت رسیدیم و جمعی در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضیه ای را نقل میکنم و میخواهم که از زبان خودم بشنوید و بعد از آن نگوئید که از خودش نشنیدیم، و آن اینکه: «من با چشم خودم دیدم که در مسجد سهله یا کوفه (تردید از ناقل است) مرحوم قاضی به ایشان اقتدا نموده بودند.»
و با توجه به اینکه تولد معظم له سال 1334 هجری قمری است و سال 1348 هـ ق به کربلای معلی مشرف و در سال 1352 هـ ق به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ایشان به ایران سال 1364 هـ ق بوده است، پس سن ایشان در آن هنگام حدود سی سال بوده است.»/998/د101/ب6
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی