۲۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۰
کد خبر: ۲۴۵۸۰۰
مصاحبه اختصاصی رسا با دکتر اسدالله بادامچیان (3)

آن زمان از قول امام دروغ‌ می‌ساختند نه این که خودشان دروغ بگویند! حالا هم گاهی از قول آقا دروغ می‌سازند

خبرگزاری رسا ـ بادامچیان با نقل خاطرات مربوط به ستاد استقبال از امام و توطئه نهضتی‌ها برای مطرح کردن منافقان به ماجرای تماس تلفنی شهید مطهری با یادگار امام در پاریس اشاره می‌کند و می‌گوید:‌ آقای مطهری عصبانی شد! (آقای مطهری هر وقت می‌خواست قسم جلاله بخورد می‌گفت به خداوندی خدا) گفتند: احمد! به خداوندی خدا نمی‌گذارم تو مثل پسر بروجردی بشوی...! آسید احمد گفت آقای مطهری ما که به شما ارادت داریم این چیست که می‌فرمایید؟
دکتر اسدالله بادامچيان، قائم مقام حزب مؤتلفه اسلامي

بخش سوم مصاحبه تفصیلی خبرگزاری رسا با اسدالله بادامچیان قائم مقام حزب مؤتلفه اسلامی

رسا ـ بعد از ماجرای نقل فتوا و جدایی خط مبارزان مسلمان از منافقین، ادامه حرکت چگونه پیش رفت؟ منظورم این است که آیا با این تجربه همکاری با جریانات التقاطی، مدیریت کلان نهضت به کدام سو رفت؟ چون گفتید از این به بعد این حرکت سالم شد و شهید مطهری گزارش آن را به امام دادند.

 

بله! در آن دیدار، امام به آقای مطهری فرمودند: «به برادران بگویید ریشه شجره پهلوی در ایران از خاک بیرون است جمع شوید و همت کنید و برای همیشه آن را از خاک میهن اسلامی‌تان بیرون بیاندازید». این‌ها عین عبارات امام بود که آقای مطهری بیان کردند. من آن موقع،‌ زندان اوین بودم آقای عسکراولادی و دیگران، آزاد شده بودند. جلسه‌ای تشکیل دادند و من که نیمه دوم سال 56 بیرون آمدم به آن‌ها پیوستم. آن جمع اصلی مدیریت انقلاب تحت اشراف امام این‌جا پدید آمد که از سه گروه‌ هم تشکیل شده بود: گروه جامعه مدرسین،‌ جامعه روحانیت و مؤتلفه.

 

رسا‌ ـ یعنی همه نیروها در این سه گروه،‌ سازماندهی شدند؟

 

بله ولی قرار بود در این جمع، ضریب صد داشته باشیم و بقیه پیرامون باشند. کسانی چون آقای مهدوی،‌ آقای مطهری، بهشتی،‌ باهنر، هاشمی (که البته آن موقع زندان بود و در آن جمع نبود بعد آمد بیرون) آقای محلاتی، ربانی املشی،‌ آقای یزدی، آقای مؤمن. از این طرف شهید عراقی، شهید کچویی، شهید درخشان، شهید اسلامی، شهید لاجوردی و مرحوم آقای انواری، مجموعه‌ این‌ها اداره کننده این سال‌ها هستند. آن شورای واقعی انقلاب این است. این شورای انقلابی که بعد تشکیل شد که بنی‌صدر و این‌ها هم جزو آن شدند این‌ها که انقلابی نبودند. این شورا فقط برای این بود که کار حکومتی را انجام بدهند کما این که کمیته استقبال از امام، منشعب از همان جمع اصلی است، منتها هیچ وقت این مسئله، اعلام نشد.

 

خب بر این اساس، نهضت از سال 56 شروع شد یعنی در نیمه دوم 56 شکل گرفت. شهادت مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی در آبان 56 هم خیلی اثر گذاشت و از آن استفاده شد. بعد هم نماز عید فطر که مرحوم شهید مفتح خواند اما خطبه‌ها را گفت من نمی‌خوانم قرار شد باهنر بخواند و بعد راهپیمایی عظیمی که راه افتاد و سرآغاز راه‌پیمایی‌ها بود. مردم حرکت کردند و جمعیت بیشتر شد. به آقای بهشتی خبر دادیم آمدند دم دروازه شمران، ایستادند به پیش‌نمازی، جمعیت نماز خواندند، چیز عجیبی بود! البته ما آمادگی برای آب و این‌ها نداشتیم بعضی‌ها از آب خانه‌ها وضو گرفتند ولی نماز بسیار با عظمتی شد و این راهپیمایی‌ها ادامه یافت.

 

رسا ـ‌ پس نتیجه می‌گیریم پس از ندای عام امام و پیشرفت نهضت، یک نوع تشکیلات سازی، از نیروهای مردمی و انقلابی، ضروری بوده است.

اصلا خود امام در اسفند 56 فرمودند یک حزب تشکیل بدهید و همه‌تان در این حزب باشید. گروه‌ها پراکنده نباشند متفرق نباشند. بر این اساس بحث شد که این حزبی که امام می‌فرمایند چیست؟ مسلم است که ما نمی‌توانیم گروه‌های مبارز با شاه را در یک حزب جمع کنیم، امکانش نبود. پس باید خودمان در یک حزب جمع شویم. دیگر نرویم متفرق، کاری بکنیم. خب این حزب باید چه باشد؟ آقای بهشتی فرمودند این حزب باید از سه گروه تشکیل بشود یک گروه روحانیت که از جامعه مدرسین و جامعه روحانیت دو تا هفت نفر یا دو تا ده‌نفر، یک هفت نفر یا ده نفر هم از مؤتلفه، یک هفت نفر هم اگر بتوانیم از گروه‌هایی که در مبارزه آمدند اگر بتوانیم دانشگاهی و این‌ها راه‌بیاندازیم.

 

در بخش روحانیتش راحت کار انجام شد، چهارده‌تا مشخص شدند. در بخش مؤتلفه در خرداد 57 در منزل حاج ابوالقاسم زیرسرائی رحمت الله علیه در خیابان ری (که بعد آن جا شد خیریه ثامن الحجج) ما جلسه داشتیم، از هسته شاکله اصلی مؤتلفه با حضور آقای بهشتی هفت نفر انتخاب شدند؛ مرحوم شهید عراقی، آقای عسکراولادی، شهید درخشان، شهید لاجوردی، بنده، حاج سعید امانی و آقای توکلی بینا، هفت نفر هم ما انتخاب شدیم. اما از بخش تحصیل‌کرده و دانشجویان نتوانستیم کسی را معرفی کنیم. از بس با هم اختلاف داشتند و حاضر نشدند اصلا جمع شوند که بعد انتخاب شوند.

 

آقای بهشتی نظرش این بود که ما این حزب را که اعلام می‌کنیم، این اسامی نصف شود! نصف‌شان پانزده نفر یا ده نفرشان رسما اعلام ‌شود که رژیم یا می‌گیردشان یا شهیدشان می‌کند و به قول خودشان می‌گفتند این می‌شود آن اعتبار بانکی! لذا این نفرات بعدی مجموعه را اداره کنند.


ایشان خودش را در ردیف اول گذاشته بود و من را گذاشته بود ردیف دوم. که من یک بحث طولانی با ایشان کردم و با هم اختلاف‌مان شد. من گفتم آقای بهشتی یعنی چه؟ شما برو ردیف دوم. ایشان گفت نه الان موقعش است! من باید آن‌جا باشم. گفتم ما هیچ وقت در مورد شما نیامدیم خدای نکرده لو بدهیم چون ایشان تقیه را رعایت می‌کرد و محور بسیار عجیبی بود او و شهید مطهری. ولی گفت ما باید آن‌جا باشیم. من باید جلو باشم مطهری باید ردیف دوم باشد. و امثال ما (بادامچیان) باید دوم باشیم ..

 

رسا ـ این حزب، همان شاکله نیروهای کادر انقلاب، پس از پیروزی هم هست؟ یعنی همین تشکیلات، اداره کشور را به عهده گرفت؟

نه! حدود تابستان سال 57 که احساس شد شاه به زودی سرنگون می‌شود و اگر بخواهیم برای بعد از پیروزی انقلاب یک حزب داشته باشیم که با ویژگی‌های بعد از پیروزی منطبق باشد باید یک حزب جدیدی راه بیاندازیم چون این حزب در دوران مبارزه است و کارش مخفی است، تشکیلاتی است و یک حالت خاص به خودش را دارد. آن حزب علنی است و می‌خواهد جامعه را اداره کند. این انقلاب را اداره می‌کند آن می‌خواهد جامعه را حکومت کند. حکومت را اداره کند. این به این سادگی‌ها نیست.

 

به همین علت در جمع‌مان بحث شد که روش را تغییر بدهیم و قرار شد خدمت امام عرض بکنیم. مرحوم آیت الله آسید حسن آقای طاهری را با توجیه فرستادیم به نجف محضر امام که بگوید. ایشان که رفت برود به نجف، طول کشید و مشکلات زیادی پیش آمد و امام رفتند به پاریس.

 

شهید عراقی را فرستادیم خدمت‌شان. امام آن‌جا مرحوم عراقی را نگه داشتند گفتند: که من این‌جا حفاظت لازم دارم. مرحوم شهید عراقی به امام گفت: من سال‌هایی که زندان بودم بدهکار شدم مقروض شدم به اخوی‌ام به دیگران، حالا رفتم یک کارهایی کردم که این قرض‌هایم بدهم الان بخواهم بمانم این‌جا .. امام فرمودند: که این جا حفاظت لازم دارد شما می‌خواهید برگردید تهران؟ گفت نه امام! همین جا هستم! زندگی را ول کرد همان‌جا ماند! در خدمت امام، حفاظت کرد. عراقی که امام می‌فرماید بیست‌تا مرد بود برای من. این همان عبارت من است جاهدوا فی الله حق جهاده » یعنی ‌این‌ها این‌جور انسان‌های ویژه‌ای هستند. خدا که انعام شهادت را بیهوده به ایشان نمی‌دهد.

 

رسا ـ یعنی این مسئله حزب جدید، مسکوت ماند؟

خب بعد هم آقای بهشتی رفتند برای کسب تکلیف. امام در کلان موافقت کردند. آقای بهشتی آمدند این بحث‌ها را با هم در ایران انجام دادیم، قرار شد که دو مرتبه آقای عسکر اولادی برود آن‌جا نتیجه را به امام بگوید که حزبی که برای بعد از پیروزی لازم است این است. امام به ایشان فرمودند: الان تشکیل حزب، شما را از کارهای روزمره انقلاب باز می‌دارد. ما به زودی با هم به ایران می‌رویم آن‌جا یک فکر برای حزب‌مان می‌کنیم. آقای عسکراولادی هم آن‌جا ماند. ما هم این‌جا مشغول کارهای جاری انقلاب شدیم.

 

رسا ـ پس با توجه به این که در آستانه پیروزی انقلاب بودیم و امام هم با تغییر ماهیت حزب، موافقت نکردند، آیا فعالیت‌ تشکیلاتی تمام شد و کار به صورت عمومی دنبال شد؟

این طور نبود که کار متوقف شود. اصلا همین تشکیلات انقلابی بود که توانست 65 هزار نیرو راه‌ بیاندازد، انتظامات بدهد از فرودگاه تا شهر تا بهشت زهرا و شما نمی‌دانید که ما روز دوازده بهمن که امام آمد تمام شهر را محافظت کردیم. لذا روز دوازده بهمن، روز ورود امام،‌ یک قتل در تهران انجام نشد، یک سرقت انجام نشد، نه یک مغازه را زدند. با این که همه دنبال امام بودند دومیلیون آدم در بهشت زهرا بود خانه‌ها رها شده بود. کسی به فکر محافظت خانه‌ و مغازه‌اش نبود. یک سرقت انجام نشد در آن روز، به این شدت مراقبت کردیم و نیرو چیدیم!

 

رسا ـ مدیریت این همه نیرو خودش یک کار بزرگ است چون هنوز امکانات در دست عمال شاه بوده است. چگونه این کار بزرگ، مدیریت شد؟

آن وقت این این 65 هزار نفری که آمدند، دوازده سرشاخه داشتند که مسئول اصلی‌شان هم محمد صادق اسلامی بود. این سرشاخه‌ها در خانه اسلامی جلسه داشتند که برخی شهید شدند مثل کچویی، درخشان، خود اسلامی، بعضی‌ هم مثل آقای فروتن که در سپاه بود هنوز در قید حیات هست، آقای نوروزی که در تیپ مجاهدین انقلاب بود، آن‌هم هست، آقای حاج اکبر صالحی هست و آقای حسین مطیعی که شاعر انقلاب و پدر شهید است. در این جمع یک نفر نفوذی نبود، یک قران پول از ما نگرفتند یکی نیامد ادعا کند، صادقانه آمدند برای انقلاب خدمت کردند کارشان تمام شد رفتند. بعضی‌شان در کمیته رفتند و بعضی‌شان در سپاه رفتند بعضی به کسبشان رفتند بعضی در کارمندی‌شان رفتند.

 

مجلس شورای اسلامی را آقای ارباب برای ما فتح کرد، رئیس یکی از این بخش‌ها بود و آن جا را مراقبت کرد، مکانیک است. در جاده چالوس،‌ چهارراه شکوفه، یک مکانیک آمد و به ما کمک کرد. قشنگ شبانه روز نمی‌خوابید اصلا! مراقبت می‌کرد. این که مجلس شورای اسلامی همه تابلوهاش و همه ذخائرش و همه چیزهایش محفوظ مانده، برکت این انسانی بود با یارانی که آن جا کار می‌کردند. خیلی نکته است. یک قران از ما پول نگرفت. یک بار هم نیامد مصاحبه کند. که بگوید آقا من هم بودم، چه کار کردم؛‌ ابدا. این تیپی بودند این آدم‌ها همین جوری آمدند و برای خدا رفتند.

 

این کمیته استقبال را همان تشکل راه انداخت اما قرار نبود بیان کنند. بیان هم نمی‌کنند. خب روشن است ولی این واقعیت تاریخ را باید حفظ کرد. این واقعیت‌ها را باید گفت.

 

رسا ـ جالب است با این که هنوز نظام اسلامی، شکل نگرفته، چنین مجموعه‌های بزرگی یکدیگر را پیدا کرده‌اند و خیلی منظم، مثل یک سازمان بزرگ، فعالیت کرده‌اند. گرچه خاطرات نشان می‌دهد کار طاقت فرسا و خسته‌کننده‌ای بوده است.

 

ببینید همان طور که گفتم کسی که برای خدا کار می‌کند خسته نمی‌شود. در سال 57 یاران امام از 24 شبانه روز، 4 ساعت می‌خوابیدند! 20 ساعت با نشاط کار می‌کردند. این بدن قادر نیست 20 ساعت کار کند. غربی‌ها با همه دانش پیش‌رفته‌ای که دارند نمی‌توانند بفهمند که بدن چگونه می‌تواند 20 ساعت با نشاط کار کند، چرا؟ چون او از آن نشئه معنوی بی‌خبر است. من نمی‌خواهم بحث صوفی‌گری بکنم. مطلقا آن‌ چیز‌ها در اسلام نیست. برای ما آن عرفان علوی و حسینی و عرفان نبوی مطرح است.

 

من یادم است شب دوازده بهمن، ما با مرحوم آقای مطهری رضوان الله تعالی علیه از صبح کار کرده بودیم، بعد از ظهر من یک دفعه از پایین آمدم بالا طبقه چهارم که اتاق شورای کمیته استقبال از امام بود. ما با مرحوم شهید مفتح، بحث همسر یا مادر شهیدی را داشتیم که در برابر امام صحبت بکند و در پی افراد می‌گشتیم. خب حالا امام فردا می‌خواهد بیاید و ما هنوز کسی را پیدا نکرده بودیم؛ من که وارد شدم آقای مفتح با یک حالتی دستش‌را تکان داد و گفت که آقای بادامچیان! حل شد، امام حل کرد! گفتم چه کسی؟ گفت امام فرمودند مادر رضایی‌ها باشد!

 

من یقین داشتم که مادر رضایی‌ها نمی‌تواند مورد تأیید امام باشد، اصلا امام با منافقین مخالف بود. امام سال 49 به تراب حق‌شناس و حسین روحانی گفته بود شما راه‌تان غلط است هیچ وقت هم تایید نکرد. حالا مادر رضایی‌ها بیاید به عنوان مادر شهید! اصلا امام آن‌ها را شهید نمی‌دانست! خیلی تعجب کردم گفتم کی گفته؟ فهمیدم آقای محمد توسلی که به عنوان عضو علی البدل می‌آمد آن‌جا، گفته از پاریس گفتند!‌ بعد گفت:‌ « ببینید امام نظرش با ما همراه است، با شما همراه نیست! این سخت‌گیری‌ها این تنگ نظری‌ها را شما دارید!» این جوسازی‌ها از طرف نهضتی‌ها بود. گفتم بالاخره کی از پاریس گفته است؟ امام فرموده یا کس دیگری گفته؟ در جواب ماندند! توسلی گفت از پاریس گفتند! گفتم از پاریس گفتند یا امام گفتند؟ کدامش است؟ گفت: دیگر شما پافشاری نکنید از پاریس گفتند! من فهمیدم «از پاریس گفتن» کلک است! این‌ها می‌گویند امام به فلانی گفته و .. جلسه را ترک کردم آمدم پایین طبقه اول، مرحوم آیت الله شهید مطهری که رئیس کمیته استقبال بود در جلسه روحانیت بود خواهش کردم آمدند بیرون. گفتم: این‌ها چنین نقشه‌ای کشیدند. یک سری دروغ‌سازی می‌کردند. آن زمان از قول امام دروغ‌ می‌ساختند نه این که خودشان دروغ بگویند! حالا هم گاهی از قول آقا دروغ می‌سازند. حالا خیلی کم شده آن موقع زیاد بود. ابایی هم نداشتند در پیش‌رفت مقاصدشان دروغ بگویند.

 

به آقای مطهری گفتم چه کار کنیم؟ امروز این‌ها در حال اجرای نقشه خود هستند. فرمودند: شما چیزی نگو من می‌آیم بالا خودم حل می‌کنم. آمدیم بالا کارهای خودمان را انجام دادیم. معمولا من متن می‌نوشتم برای اجرا و قرائت. مثل متن پسر شهید امانی که نزد امام خواند یا آقای شادنوش که در فرودگاه خواند. قرار شد یک متن هم برای پدر شهید یک متن هم برای مادر شهید بنویسم که آماده باشد.

 

آقای مطهری آمدند بالا و گفتند: «من از امام می‌پرسم». حالا فرصتی هم نمانده. زنگ زدند به پاریس به آسید احمد آقا و گفتند من یک کار لازم دارم با امام. چون امام خودشان شخصا تلفن جواب نمی‌دادند. آسید احمد آقا گفت: امام الان خواب هستند و دارند استراحت می‌کنند. گفتند: خب بیدار شدند تلفن را بگیرید که من از امام، سوالم را بپرسم جوابش را بدهند. آسید احمد آقا گفت: خب بگویید من بپرسم. گفتند نمی‌خواهم بگویم! شما امام بیدار شد تماس بگیرید من باید خودم بپرسم! چون می‌دانست فضای آن روز این طور نبود و زمان هم نبود که حالا آسید احمد آقا رحمة الله علیه بتواند انتقال بدهد. آسید احمد آقا گفت که امام از خواب که بیدار بشوند می‌خواهند بیایند و مسافرت هم هست و صبح هم می‌خواهند بیایند بهشت زهرا و مراسم، دیگر فرصتش نیست. آقای مطهری عصبانی شد! (آقای مطهری هر وقت می‌خواست قسم جلاله بخورد می‌گفت به خداوندی خدا) گفتند: احمد! به خداوندی خدا نمی‌گذارم تو مثل پسر بروجردی بشوی...! آسید احمد گفت آقای مطهری ما که به شما ارادت داریم این چیست که می‌فرمایید؟! آقای مطهری گفتند: « وای به روزگارت اگر امام بیدار شد با من صحبت نکرده بیایید ایران! » آسید احمد آقا گفت: من حتما انجام وظیفه می‌کنم هروقت بیدار شدند تماس می‌گیرم. آقای مطهری گفتند پس من همین‌جا پشت خط منتظرم.

 

آقای مطهری در طبقه بالا که وسایل ارتباطی بود تا دو و نیم بعد از نصف شب بیدار ماند! من هم ماندم خدمتشان. از صبح تا حالا کار کرده تا دو و نیم هم ماند و نرفت بخوابد، استراحت کند ابدا. ایستاد تا دو ونیم، احمد آقا زنگ زد. آقای مطهری به امام گفتند که می‌گویند شما گفتید مادر رضایی‌ها به عنوان مادر شهید بیاید خیر مقدم بگوید؟ امام فرمودند من چنین حرفی نزدم. گفتند خب پس ما چه کنیم؟ فرمودند به ایران که آمدم می‌گویم چه کار کنید!

 

این‌جا من یاد مسجد ضرار افتادم که پیغمبر قبل از جنگ نفرمود چکار کنید؛ فرمود می‌روم برمی‌گردم. با پیروزی که آمدند آن جا را خراب کردند وگرنه در دوران پیغمبر هم شیطنت می‌کردند. امام آن‌جا نفرمود چه کار کنید؛ فرمود می‌آیم ایران می‌گویم. بعد در بهشت زهرا وقتی من گزارش دادم که سه نفر‌ قرار شده صحبت کنند، فرمودند یک نفر سخنرانی کند. که پسر شهید امانی صحبت کرد.

 

خب دو و نیم بعد از نصف شب، بحث ما تمام شده اما باید ساعت چهار و خرده‌ای هم برویم. آقای مطهری باید بروند فرودگاه و من هم باید بروم بهشت زهرا. در این حالت، ایشان گفت نماز شب بخوانیم!‌ گفتم ببین آقای مطهری! شما حالش را دارید بخوانید من خوابیدم. من باید حتما بخوابم. از صبح تا شب، خبری از خواب نبوده. شما به جای من نماز شب بخوان! با شوخی و خنده گفتند: نه بخوان. گفتم نه من باید بخوابم من نمی‌توانم من جوانم. من خوابیدم؛ همه هم خوابیدند! منِ جوان، آن موقع خوابیدم، اما ایشان نماز شبش را خواند بعد استراحت کرد. قبل از من هم از خواب بیدار شد ما نماز صبح را پشت سرش خواندیم، رفت فرودگاه و من رفتم بهشت زهرا تا شب هم یک سر، ماشاء الله فعالیت کرد. این روحیه جهاد، این روحیه پشتکار، این روحیه خاصِ مجاهدان راه خدا است. حالا شما فکر کنید یک لحظه آقای مطهری در آن حالت، خسته باشد و خمیازه بکشد! ابدا؛ با نشاط تمام. آن شب هم حتی اگر نمی‌خوابید باز هم می‌ماند تا سحر می‌ماند. /گ401/ج

ادامه دارد ... /

گفت وگو از حامد عبداللهی
 

ارسال نظرات