تأثیر مبانی فکری و فرهنگی غرب در الگوی شهرسازی کشور
به گزارش خبرگرازی رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی برهان، از زمانی که بشر از جوامع کوچنشین بهسمت جوامع شهرنشین سیر کرد و در نقطه ثابتی توطن اختیار کرد، شهرسازی بهمعنای امروزین آن متولد شد. شهرهای اولیه پیچیدگی و کارکردهای امروزین را نداشتند و بیشتر مبتنی بر تأمین نیازهای اساسی جوامع اولیه ساخته میشدند. بعدها با گسترش جوامع و شکلگیری جامعههای بزرگتر در قالب پادشاهیها و امپراتوریها، ساختار شهرها نیز تغییرات اساسی یافت و بناهای مختلفی با کارکردهای گوناگون در شهرها ساخته شدند و بهمرور و گذر زمان، شهر این شکل و قالبی را یافت که امروز در جوامع مدرن شاهدیم.
در سایه تحولات کلانی که در عرصه جهانی و در حوزه شهرسازی رخ داد، کشور ما نیز تحولات مختلفی را از سر گذرانده و گامبهگام بیشتر از پیش به جهان مدرن وارد شده است؛ بهنحویکه امروز پایتخت ایران یکی از پرجمعیتترین شهرهای جهان است و بسیار بیشتر از برخی از کلانشهرها گرفتار و درگیر معضلات بزرگ کلانشهرهای مشابه است.
اما اختلاف بسیار بزرگی که میان کلانشهرهای ما و جهان توسعهافته وجود دارد، آن است که تحولات مهمی که در حوزه معماری و شهرسازی در جهان غرب رخ داده است، سیری مشخص داشته که برمبنای نگاه خاصی به هستی سامان یافته است که در کانون آن اندیشه اومانیسم و اصالت فرد قرار دارد[1] و براساس آن، همه پدیدارهای هستی، از جمادات تا موجوداتِ همنوع انسانی، معطوف به تأمین خواستهها و احتیاجات فرد تعریف میشوند.
به عبارت دیگر، غایت کیهان و هستی در واقعیت کلان خود، فرد انسانی تعریف میشد. حتی دانش و محصولات دانشبنیاد نیز بستری برای تأمین حوائج و نیازهای فرد انسانی تعریف میشوند. ولی در نگاه دینی، فارغ از سنخ شرقی یا غربی آن، نهتنها فرد با تعریف غربی آن، کانون و غایت عالم نیست، بلکه انسان بهعنوان مظهر الهی و خلیفه خداوند روی زمین شناخته میشود و اگر عالم و موجودات آن در خدمت او هستند، بشر نیز در قبال خدماتی که از عالم دریافت میکند، مسئولیت متقابل دارد.
به تعبیر دیگر، در نگاه دینی، بشر فقط مرکزی نیست که کلیت کیهان خادم او باشد، بدون هیچگونه مسئولیت متقابلی، بلکه هر اندازه که جهان مادی مخدوم بشر است، بشر نیز در قبال گیتی و عالم مسئولیت دارد و میباید در حفظ آن و تأمین شرایط و عواملی که بقای آن را تضمین میکند، کوشا باشد، زیرا غایت عالم و آدم رسیدن به مرتبهای ماورای تمنیات و امیال انسانی است.
از همین نقطه میتوان به مفهوم شهرسازی بهعنوان یکی از مظاهر و تجلیات هستیشناسی و جهان ذهنی انسان دینمدار و یا فردمحور در دوسوی عالم و در سپهر تاریخ نقب زد. در جهان غرب تا زمان سیطره کلیسا و دوران قرون وسطا، شهرها بیشتر روح دینی داشت و در کانون و قلب شهر، کلیساهای بزرگی بودند که بهنحوی مردم شهرها زندگی خود را براساس برنامههای آن تنظیم و تنسیق میکردند.
تا کیلومترها دورتر بنایی به بلندی کلیسا وجود ندارد و معدود بناهای بلندتر محصول ساختوسازهای جدید هستند. بعدها و با سیطره نگاه اومانیستی و فردانگارانه، مرکزیت کلیساها به چالش کشیده شد و مناطق مسکونی و شهرکهایی تأسیس و بنیاد شدند که در آنها کارکردهای بناها تعریفکننده نظام شهرسازی غربی بودند و مرکز شهر بسته به نوع نگاه عمومی شهروندان، تفاوتهای اساسی کرد.
بعدها و با گسترش روح سرمایهداری، مفهوم مسکن بهعنوان محلی برای اسکان کارمندان یا کارکنان کارخانهها و شرکتهای بزرگ، متولد شد و پیرو آن، سیمای ظاهری خود بناها، رو به سادگی و بیپیرایگی رفت و در عوض کارایی و کارکرد بالای آنها هدف معماری و شهرسازی شد.
بسیاری از بناهای بزرگ معماری غربی، بهعنوان نمونه مرکز تجارت جهانی یا برجهای دوقلوی نیویورک که در حوادث 11 سپتامبر فروریخت، با این تلقی سرمایهسالارانه بنا شدند که هرکدام در جایگاه خود مرکزیت خاص خود را داشتند. بهاینترتیب کلانشهرهای جدیدی بنیان نهاده شدند که در آنها دیگر مرکزیتی وجود نداشت و بناها با هویت معماران و یا صاحبان آنها شناخته میشدند و هرکدام مرکزیت خاص خود را، بر اساس ثروت و شهرت صاحبان یا معماران آنها، در گردونه رقابت با بناهای دیگر داشتند.
همین تحولها بهصورتی بسیار نابسامانتر در بستر فرهنگ اسلامی-ایرانی ما رخ داد و شتاب تحولات بسیار سریعتر بود؛ بهنحویکه اگر در غرب چنین تحولی در بازه زمانی بیش از چند قرن رخ داد (از زمان رفرم مذهبی تا دوران پسامدرن) در کشور ما با تحولات ناشی از انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی آغاز شد و در دوره زمانی پس از انقلاب با سرعت شتابانتری رشد کرده و در 25 سال گذشته بهصورت بسیار مهیب و افسارگسیختهای به حرکت و رشد شتابان خود ادامه داده است. متأسفانه اگر این حرکت در مدلهای شهرسازی در غرب براساس نوعی جهانبینی و هستیشناسی خاص شکل گرفت، در جامعه ما چنین تغییراتی در مدل شهرسازی اسلامی-ایرانی کاملاً برمبنای تقلید کورکورانه از غرب و معماری غربی بود و بدون درک مبادی هستیشناسانه آن و بدون توجه به امکانات و بسترهای مکانی و جغرافیایی.
برای نمونه، اگر در اروپا و کشورهای توسعهافته، ما با زمینهای حاصلخیز، تراکم جمعیتی بالا بر روی مساحت زمینی کموسعت و منابع آبی قابل ملاحظه روبهرو هستیم که امکان ساختن کلانشهرها با برجهای بزرگ را قابل توجیه میکند. در ایران با اقلیمی نیمهخشک و بیابانی مواجهیم و منابع آبی در بسیاری از کلانشهرها، حتی تهران، دیگر تکافوی جمعیت و امکاناتی که در آنها متمرکز شده است را نمیدهد و بااینحال کماکان ساختن برجهای بلندمرتبه در این کلانشهرها ادامه دارد و حتی در شهری مذهبی مثل قم نیز این رویه غلط بلندمرتبهسازی در طول چند سال گذشته با رشد شتابانی در حال گسترش است، درحالیکه بیتردید منابع آبی چنین شهرهایی گنجایش پاسخگویی به این حجم وسیع از ساختوساز و تمرکز نفوس انسانی در این محدودهها را نمیدهد.
همین بحث درخصوص مقوله انرژی هم قابل طرح است. بهطور نمونه، در کشورهای توسعهافته با تولید برق هستهای و به خدمت گرفتن فناوریهای جدید در مصالح ساختمانی اتلاف انرژی را به پایینترین سطح ممکن رساندهاند، ولی در کشور ما مصالح و فناوریهای ساختمانی بهنسبت هنوز سنتی و قدیمی هستند که باعث میشوند در مقام مقایسه، بسیار بیشتر از یک بنای استاندارد در کشورهای توسعهافته انرژی هدر برود.
بهطور خلاصه ذکر همین دو مورد اختلاف در نگاه تقلیدمحورانه از الگوهای شهرسازی غربی بهخوبی نشان میدهد که در کمال تأسف، هیچ خودآگاهی و اندیشهورزیای در پس معماری کلان ما در مقطع تاریخی چند دهه گذشته وجود نداشته و سیطره نگاه کاسبکارانه به مسکن و بناهای شهری یا روستایی به افت کیفیت بناها و به تبع آن، شهرها منتهی شده است.
اگر تا چند دهه قبل عمر مفید یک بنا تا پنجاه سال یا بیشتر و کمتر بود، غالب بناهای چند دهه قبل ما با گذر دو دهه از عمر خود، دیگر کیفیت سکونت اولیه را ندارند و در اصطلاح متداول، تبدیل به بناهای کلنگی میشوند. اگر هم اینگونه نباشد، بهدلیل الگوهای جدیدی که در شهرسازی یا معماری مُد میشوند، آن بناها ویران شده و بناهایی با طرح و صورت جدید جای آنها را میگیرند./۹۹۸/د101/س