۲۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۷:۲۳
کد خبر: ۵۹۶۹۴۸
در گفت و گوی خواندنی رسا با آیت الله طبرسی مطرح شد؛

از ماجرای حادثه فیضیه تا فشار ژاندارم منطقه به منظور دعا برای شاه در منبر

از ماجرای حادثه فیضیه تا فشار ژاندارم منطقه به منظور دعا برای شاه در منبر
آیت الله طبرسی گفت: انتظار از روحانیت حفظ مکتب است الآن هم الحمد الله روحانیت هر مسأله‌ای که پیش بیاید پاسخی می‌دهد و خدمت می‌کنند.
از سال ۱۳۴۲ که امام راحل عظیم الشان علم پرچم مبارزه علیه طاغوت را برافراشتند یکی از سربازارن آن بزرگوار  آیت الله نورالله طبرسی بود و در تظاهرات قم و پخش اطلاعیه، فاجعه مدرسه فیضیه و مراجعت امام راحل به قم و در جشن عظیم مدرسه فیضیه برای ورود امام و نیز در تهران و مناطق تبلیغی حضور مستمر و مؤثر داشت و علیه نظام ستم شاهی فعالیت می کرد.
 
آیت الله طبرسی به علت کسالت مرحوم والدشان پس از سال ها اقامت در قم مهاجرت کردند و در سال ۱۳۵۲ شمسی در ساری مقیم و در شهرستان ساری مشغول منبر و امامت جماعت شد. وی اوایل پیروزی انقلاب با همراهی سایر علمای بزرگ شهر کمیته انقلاب اسلامی را در ساری تشکیل داد که اداره امور شهری را به عهده داشتند و در نهایت در سال 59 از سوی حضرت امام خمینی (ره) به عنوان امام جمعه و نماینده ایشان در مرکز استان مازندران شهرستان ساری منصوب شد. ایشان همچنین از آبان ماه 78 از سوی مقام معظم رهبری به عنوان نماینده  ایشان در استان مازندران منصوب شدند و در حال حاضر نیز نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری هستند.
 
خبرگزاری رسا همزمان با چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به منظور تبیین نقش حوزه و روحانیت در پیروزی انقلاب، بیان خاطرات و همچنین شرایط امروز کشور با آیت الله طبرسی به گفت و گو نشسته که حاصل این گفت و گو تقدیم خوانندگان محترم رسا می شود.
 
* به عنوان نخستین سؤال مختصری از دوران تحصیل خود بفرمایید.
 
بسه الله الرحمن الرحیم.
چون در گذشته مدرسه نبود، آموزش قرآن و خواندن و نوشتن را در مکتب خانه گذراندم. تقریبا ۸ -۹ سالگی همه این‌ها را تمام کردم. پدر من از علمای بزرگ و مجتهدین بود و به دلیل کسرت رفت و آمد، ایشان هم فرصت نداشت که ما نزد ایشان درس بخوانیم. فکر می‌کنم ۱۰ یا ۱۲ ساله بودم که آمدم کوهستان. کوهستان یک روستای نزدیک بهشهر است که محل زندگی یکی از علمای بزرگ که اوتاد و مفاخر شیعه یعنی مرحوم آیت الله کوهستانی بود. ایشان یک حوزه گرم و خوبی داشت. یکی دو سال بخشی از جامع المقدمات را در کوهستان بودیم. بعد بنا شد برویم قم. با پسر عموی ما آقای حاج شیخ ابوالقاسم که خدا رحمتش کند رفتیم قم. آنجا در این سن به کسی هجره نمی‌دادند، چون هجره کم بود مجبور بودیم خانه اجازه کنیم. رفتیم خانه اجازه کردیم و با پسر عمویمان بودیم و درس‌ها را شروع کردیم. ادبیات را خدمت شیخ مصطفی اعتمادی خواندم. وقتی به سطوح متوسطه و عالیه رسیدم در محضر آیت الله ستوده شرح لمعه را خواندم. یک مقدار درس آیت الله صلواتی رفتم. بعد هم در درس مکاسب و مقداری تفسیر مرحوم آیت الله مشکینی شرکت کردم و بیع مکاسب را نیز خدمت آیت الله فاضل خواندم. کفایه جلد اول را خدمت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی خواندم و جلد دوم کفایه را هم خدمت آیت الله سلطانی پدر خانم احمد آقا که معروف بود در درس کفایه گذراندم. در ادامه نیز به درس خارج امام راحل رفتیم که مصادف شد با دستگیری امام. شاید چند ماهی که ما به درس خارج رسیدیم و رفتیم درس امام، ایشان را دستگیر کردند و ما رفتیم درس محروم آیت العظمی میرزا هاشم آملی، آیت الله العظمی گلپایگانی و آیت الله العظمی اراکی. مخصوصاً آیت الله آملی که ۸ - ۱۰ سال درس اصول و هم فقه را خدمت ایشون بودیم. مقداری از کتاب حج را خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی خواندیم و بعد هم خدمت آیت الله العظمی اراکی مقداری اصول رفتیم و یک زمان کوتاهی نیز درس آیت الله داماد هم می‌رفتم. معقول و فلسفه را هم خدمت مرحوم آیت الله شیخ یحیی انصاری و حضرت آیت الله العظمی جوادی و علامه حسن زاده آملی بودم. در کل حدود ۲۰ سال قم بودم؛ و همه دروسمان را نیز قم خواندیم.

* نحوه آشنایی شما با امام خمینی (ره) چگونه بود؟
 
درس خارج را تازه شروع کرده بودیم و درس امام رفتیم. امام را به وسیله استادمان مرحوم آیت الله امینیان که معالم را پیش ایشان می‌خواندیم شناختم. اولین بار ایشان (امام) جلوس داشت فکر می‌کنم ولادت حضرت زهرا (س) بود. با استادمان رفتیم خدمت امام یک کرسی بود خانه شان و ایشان را زیارت کردیم. ایشان مسجد نداشت و نماز جماعت را منزل اقامه می‌کردند و گاهی هم می‌رفتیم نماز جماعت ایشان در منزل. بعد هم خدا رحمت کند آقای شیخ عبدالعلی قره‌ای را، رساله توضیح المسائل امام را از ایشون گرفتم. امام یک جایگاه خاصی در میان طلبه‌ها داشت چه جوان چه پیر چه میانسال. خوب ما هم ارادت داشتیم. در مراوده ها، برنامه‌ها و مجالس ایشان را زیارت می‌کردیم تا این که مسأله انقلاب پیش آمد و طلبه‌های جوان شوق و عشق خاص و یک گرایش خاصی به امام داشتند.
 
در ایام اعتکاف ماه رجب که شرکت می‌کردیم، مرحوم آیت الله مشکینی در مسجد امام که الآن درستش کردند منبر می‌رفتند و ما نیز می‌رفتیم پا منبر ایشان. رک و صریح انتقاد می‌کرد. یک روزی جلسه تمام شد آمدیم بیرون مأموران ریختند. یکی از رفقای ما خدا رحمت کند ایشان را زدند ما دیدیم با آن‌هایی که در خیابان بودند کاری نداشتند من دیدم بعضی رفقا رفتند در داخل یک گاراژ مخفی شدند. من هم دیدم که اشاره می‌کنند و ما رفتیم در گاراژ و درگیری تمام شد و بعد که قضیه رفراندوم پیش آمد بار دیگر درگیری و شلوغی خیابان پیش آمد. روز شهادت امام صادق (ع) به مدرسه فیضیه حمله کردند و من هم حضور داشتم.
 
وقتی منبر آل طا‌ها و انصاری تمام شد ما که نمی‌دانستیم چه قراره اتفاق بیافتد، مجلس غیر عادی بود تقریباً تمام این زیلو‌ها را افراد ناشناس پر کرده بودند. مجلس تمام شد یک دفعه دسته جمعی بلند شدند و شروع کردند به گفتن درود بر رضاشای کبیر و از این حرف ها. درگیری آغاز شد. آیت الله گلپایگانی (ره) هم تشریف داشت. آیت الله العظمی گلپایگانی هر سال در مدرسه فیضیه جلسه می‌گذاشت برای امام صادق (ع). خوب ایشان (امام) یا خبر داشت یا نه و تشریف نیاورند. خوب آقایان طلاب و علما مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی را بردند داخل اتاق مخفی کردند. ما هم که نمی‌دانستیم ماجرا چیست آن‌ها شعار می‌دادند و هم تماشا می‌کنیم. بلاخره درگیری شروع شد. یه سری جوان‌های دانشجو که می‌دانستند از تهران آمده بودند کمک ما. ما هم که بی خبر بودیم. این‌ها آمدند که شما بروید این‌ها با شما کار دارند. ما را هل دادند، تقریباً از مدرسه فیضیه که مرکزش بود به دارالشفاء و بعد ما رفتیم خانه. آن‌ها سر و صدا کردند زدند و عده‌ای را زدند و بعد ما دیدیم که امام آرام نشد. گفتیم که رفقای ما هستند و من آمدم منزل و دوباره برگشتم.
 
وقتی برگشتم در مدرسه فیضیه را بستند و گفتند با لباس روحانی کسی را راه نمی‌دهند. آن وقت کت و شلوار برای طلاب کفر بود. بنده هم نه شلوار داشتم و نه کت داشتم که بروم خبر بگیرم. رفتم منزل یکی از رفقا خدا رحمتش کند از فضلا و علما بود. از ایشان یک سرشلوار گرفتم که ایشان هنوز معمم نشده بود و یک ژاکت گرفتم و پوشیدم منتهی ریش من قدری بلند بود. آمدیم سراغ رفقایمان را بگیریم که این‌ها چه کار کردند کشتند، شهید کردند زخمی کردند کجا هستند. آمدیم دم در مسجد فیضیه بعد دیدیم مأمورینی که آمدند معمولی نبودند گفتند جلوی ما را گرفتند. ما تقریباً اصرار کردیم.
 
آن مأمور از ریش من فهمید که روحانی هستم. رفتم آنجا و خبری نشد همان آقایی که ما نگرانش بودیم و خیلی هم امامی بود با مأموران درگیر شد و آن‌ها او را زدند و بردند ساواک و بعد رهایش کردند. ما هم جلوی مدرسه خان منتظر ایشان بودیم و همدیگر را دیدیم و بغل کردیم و گفت آن‌ها من و زدند و کار به جایی رسید که بنا شد که ببرند سربازی. یعنی هر کسی تو خیابان هست را ببرند سربازی. امام دستور داد که طلبه‌ها بمانند و حوزه را خالی نکنند این بود که ما در خانه‌ها ماندیم. خدا رحمت کند مرحوم آشیخ علی حجتی ایشان و آیت الله نورمفیدی و ما در یک اتاق بودیم. البته ما مستأجر بودیم و روز‌ها جمع می‌شدیم؛ و اختلاط و صحبت می‌کردیم و بیرون هم که جرأت نمی‌کردیم برویم. بعد آن شلوغی مادر من آمد و پدر یکی از رفقایم که تصمیم گرفتند که شما نباید قم بمانید. امام گفت باید قم بمانید. خلاصه هر چه تلاش کردیم نشد پدر مرحوم آقای تائبی که از علمای شهر ما بود به پدر ایشان گفتیم که پس شما بمانید حالا که مادر ما اصرار دارند ما می‌رویم تهران شما بروید از امام اجازه بگیرید.
 
خوب ایشان رفت از امام اجازه گرفت و مدت دو ماه بیشتر یا کمتر تا ۱۵ خرداد تهران بودیم. اخوی مرحوم آقای فلسفی واعظ آیت الله آمیرزا علی آقا فلسفی که تازه از نجف آمده بودند و ما رسائل می‌خواندیم خدمت ایشان. همشیره من تهران بود. بعد هم امام اطلاعیه داد هفتم یا هشت محرم بود که نباید آقایان خطبا ساکت باشند باید بالای منبر برای همه روشنگری کنند. در مسجد آذربایجانی‌ها که آقای فلسفی منبر می‌رفت غوغایی بود ما هم می‌رفتیم و شرکت می‌کردیم. نامه امام را بالای منبر خواندند که امام اینجوری گفت و پای منبر آن شب خبری نشد.
 
بعد ایشان منبر بعدی آمد ده ماده استیضاح تهیه کرد که دولت را استیضاح کند. بعد گفت گویی که من اگر استیضاح کنم خلاف قانون است فرمود به این دلیل به این دلیل مرجع گفت و قانون اساسی. خلاصه با آن بیان آقای فلسفی جا انداخت که من حق دارم از دولت انتقاد کنم. بعد شروع کرد گفت به چه مجوزی عین الدوله‌ای دست به سبیل کشیدید و گفتید برو مدرسه فیضیه را خراب کند هفت - هشت - ده ماده این است که چاپ شد و الآن هم موجود است. آن شب هم با ایشان کاری نداشتند. تا آمد منزل مرحوم آقای بهبهانی. ایشان وقتی که دید وضعیت شاه عوض شد.
 
خوب ایشان یکی از حامیان شاه بود. وقتی که ایشان لوایح شش گانه را دید یکی از علما خدا رحمت کند اهل رشت آقای لاکانی که گفت ما نمی‌دانیم که چه ماده‌ای به شاه تزریق کردند که یک دفعه شش قلو زایید. خلاصه این مواد شش گانه دیگر باعث شد از تمام شهرستان‌ها و استان‌ها تلگراف‌ها شروع شد. اول که انجمن ایالتی ولایتی بود که نخست وزیر دخالت کرد. بعد که آقایان عکس العمل و واکنش نشان دادند آن را رها کردند و آمدند به صورت رفراندوم مطرح کردند که با آن هم مخالفت شد. شاه واسطه‌ای فرستاد نزد یکی از مراجع که مثلاً ما می‌خواهیم رفروندام کنیم. بعد او گفت ما می‌فهمیم رفراندوم یعنی چه. می‌خواست بگوید شما کلمه رفراندوم را هم نمی‌دانید چیست. وقتی رفراندوم مطرح شد مرتب از علما و بزرگان سخنرانی و اطلاعیه‌ها بود و مبارزه علیه رژیم کمی تندتر و موج گرفت. امام سخنرانی کرد و اطلاعیه داد که شاه دوستی یعنی غارت گری، شاه دوستی یعنی... آن اطلاعیه خیلی عجیبی بود در آن زمان؛ که آن اطلاعیه را ما پخش می‌کردیم. اتفاقاً یکی از رفقای اهل علم آمد و به من گفت شما رفتید تهران این اطلاعیه را به یکی از آقایان بدهید. آدرس داد من بردم این اطلاعیه را دادم بعد آمدم قم گفت این ساواکی بود من به شما گفتم اطلاعیه را به او بده. آمدیم منزل آقای بهبهانی جلسه گذاشتند علیه رفراندوم، آقای فلسفی رفت منبر.
 
منم از قم آمدم تهران منزل همشیره ببینم اوضاع چه خبره. آن صبح آقای فلسفی منزل آقای بهبهانی سخنرانی آتشین علیه رفراندوم انجام داد که رفراندوم یعنی علیه زینب کبری.. چنان داغ کرد که همه آمدن بیرون و شعار دادن شروع شد. مأموران نیز با باتم به جان این‌ها افتادند و گفتند بعد ازظهر آقای فلسفی مسجد حاج سیف الله منبر می‌رود. خوب ما رفتیم مسجد حاج سیف الله جا گرفتیم تا بینیم آقای فلسفی چه می‌گوید. وقتی وارد شدیم دور این مسجد را مأمور گرفته و همه آماده و دست به کلت و تفنگ بودند. ما هم نمی‌دانم چند هزار نفر بودیم تو حیاط. همین طوری ما را محاصره کردند و بعد عده‌ای رفتند مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری را بیاورند تا در این جلسه شرکت کند.
 
خوب ایشان منزلش نزدیک مسجد حاج سعید الله بود ایشان را آورند تا نزدیک مسجد شدند مأموران حمله کردند. همراهان ایشان که طلبه و روحانی بودند را زدند و عمامه و عبایش افتاد و به زور آقای خونسای را هل دادند و بردند خانه اش. بعد آقای فلسلفی که می‌خواست بیاید سه راه سیروس جلویش را گرفتند و نگذاشتند بیاید. آن وقت درگیری شد و پسر بزرگش آقا کمال درگیر شد کتف و شانه اش در رفت و آقای فلسفی را نگذاشتند بیاید. آقای بهبهانی را هم رییس شهربانی کل کشور شنیدم رفت گفت آقا بیرون بیایی اول کسی که زیر پای شما از بین می‌رود من هستم. آقای بهبهانی را هم بایگانی کردند. حالا ما چند هزار نفر ایجا هاج و واج چکار کنیم بیرون هم که نمی‌شود رفت. آقای اسلامی داماد آقای بروجردی ایشان رفت منبر. گفت من امروز کربلا را دیدم. گفت لشکریان عمربن سعد ریختند. خب صحبت آقای اسلامی تمام که شد آقای علوی رفت منبر و جریان و گفت، آقای فلسفی وضعش این شد. بعد هم گفت هر کسی را دستگیر کردند تلفن کند شماره تلفن داد که فوراً آزاد کنند خب کم کم این مجلس به بهم خورد و آن‌ها هم کاری نداشت و آمدیم برای منزل. طولی نکشید ۱۵ خرداد ۴۲ امام را دستگیر کردند. ما تهران بودیم صبح ساعت ۷ تا ۷/۳۰ بود آمدم بیرون دیدم مغازه دار‌ها کرکره‌ها را پایین می‌کشند گفتم چه شده گفتند امام را دیشب دستگیر کردند و چند نفر کشته شدند حالا بازار و آخوند در بازار سر پوشیده برای تظاهرات تجمع کردند. همین طور که داشتیم می‌رفتیم یک نفر شهید شد و پیکر او را روی گاری گذاشتند مثل این که سید بود و شال سبز نیز روی او گذاشتند و مرثیه می‌خوانند‌ ای برادر رفتی بر احمد... ما دم در مسجد حاج عزیزالله آمدیم. اینجا که آمدیم یکی از مؤمنین آمد گفت که این‌ها با شما کاری ندارند. ما می‌رویم. بالاخره هر طوری بود ما را گذاشتند در مسجد حاج عزیز الله و رفتند. تا نزدیک رادیو رفتند که رادیو را تصرف کنند تیراندازی شروع شد. بعد که ما دیدیم کسی نیست از مسجد حاج سعید الله بیرون آمدیم که بینیم چه خبر است. آمدیم بیرون دیدیم مسلسل دست آقایون است و بعد ما میدان سید اسماعیل بود از اینجا عبور کردیم و هر طور بود خودمان را به خانه رساندیم. دو ماه حکومت نظامی اعلام کردند. آن وقت نمی‌دانم تیمسار نصیری رییس کل شهربانی بود بعد منصب بهش دادند فرمانداری نظامی کل تهران. فضای تهران در حکومت نظامی طوری بود که ما صدای حیوانات را می‌شندیم. بعد آمدند در میدان یک عده سربازان سیاه خطرناک و تانک گذاشتند آن وقت مردم می‌ترسیدند بعد ترس مردم ریخت. داماد ما یک کت و شلوار از خادم مسجد گرفت و می‌پوشید و می‌آمد بیرون، ولی من با همین لباس می‌آمدم بیرون. این دو ماه در تهران خبری نبود. تا این که یکی دو روز بعد از ۱۵ خرداد شعبان بی مخ یک عده‌ای را جمع کرد به نفع شاه شعار دادن و به خیابان‌ها رفتند. بعد از ورامین آمدند و وسط راه ورامینی‌ها کفن پوش آمدند و آن گونه به شهادت رساندند. زمانی که حکومت نظامی کردند در آن دو ماه کسی جرأت نمی‌کرد بیرون بیاید. بعد امام را که دستگیر کردند آوردند قیطریه و مجدداً آزاد کردند. یکی از علمای بزرگ مازندران مرحوم آیت الله لیموندهی آمده بود و دسته جمعی رفتیم دیدار امام. امام را زیارت کردیم منزلشان. بعد یکی از رفقا یادش بخیر گفت آقا ما را می‌زدند و می‌گفتند بگو جاوید شاه.
 
یک تلگرافی از نکا برای آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی زدند و از امام پشتیبانی و آمادگی خود را نیز اعلام کردند. یک روز دیدم آیت الله آملی مرا خواست البته این قبل از رفراندوم است. گفت یک اطلاعیه از نکا آمد شما ببر چاپخانه و چاپ کن. گفتم باشه. من بردم چاپخانه گفتنند ۴۰۰ تومان، این رقم خیلی پول بود نداشتیم تا خواستیم چاپ کنیم آیت الله آملی پیام داد که دولت حرف خودش را پس گرفت که دیشب علمای تهران نشستند و این مسأله انجمن‌های ایالتی و ولایتی را حل کردند یعنی دیگه تعطیل شد. آن موضوع که تعطیل شد بعد مسأله ۱۵ خرداد ۴۲ پیش آمد. آن‌ها پیش خودشان فکر می‌کردند که سرکوب کردند همه چیز تمام شده است. اما امام یک بار دیگر آمد مدرسه قم و درس را شروع کرد و این درس را هم من رفتم یکی دو ماه بود. ایشان مکاسب و محرمه می‌فرمود و ما هم خدمتشان بودیم. خوب بعد ایشان را تبعید کردند ترکیه. البته اینجا طلاب و بزرگان رها نکردند مثل آیت الله نوری، مکارم و مرحوم آقای منتظری این‌ها مدرسه فضیه سخنرانی داغ و حادی داشتند و در مسجد اعظم سخنرانی‌ها با این افراد بود و ما بودیم. یک شب برای امام مجلس دعا برگزار کردند، مخصوصاً مسجد بالای سر می‌رفتیم به بهانه دعای توسل آنجا امام را دعا می‌کردیم. بلاخره به این کیفیت گذشت ما آن وقت، چون منبری نبودیم که ما را دستگیر کنند. اصلاحات ارزی شاه موی دماغ شد. برای این که می‌خواستیم برویم روستا منبر خوب این‌ها زمین گرفتند و از دست ارباب‌ها قدری راحت شده بودند. تا می‌رفتیم بالای منبر بعضی وقت‌ها با همون زبان مازندرانی می‌گفتند مل داش شاه رو دعا کن. خوب ما شاه را دعا نمی‌کردیم و دعوا شد. روزی بالای منبر شاه را دعا نکرم و آمدم پایین. پدر کدخدا گفت این بی پدر همان که به من جسارت کرد گفت شاه را دعا کن گفت این زمان مصدق هم شلوغ بود و شما شاه را دعا کنی چه می شود. گفتم والا من سه چهار روز براتون روزه خواندم یک چمدان دارم و می‌روم. من شاه را دعا نمی‌کنم.
بعد روز عاشورا ژاندارم آمد منزل یوسفی نامی بود که او همه کاره ارباب بود. ایشان نشست آن‌ها و رو کرد به یوسفی و گفت شما چند تا روحانی دارید. بعد من برگشتم گفتم آقا به قول شما شاکی داریم متشاکی داریم. این شاکی را بیار بینیم. این که دید من با این مسائل آشنایی داریم بعد دست ته را گرفت گفت ما مسلمانیم و شما یک قدری رعایت کنید بلاخره از این معرکه بیرون آمدیم؛ و منبر‌ها را تمام کردیم و آمدیم.
وقتی که امام را بردند ترکیه همه طلاب قم از کرمان، مازندران و گیلان تلگراف زدند به رییس جمهور ترکیه برای حفظ امام. بنده به همراه برخی از رفقا نیز متنی تهیه کردیم. البته آن وقت‌ها طلبه‌ها خیلی اهل قلم نبودند. یکی از رفقای ما تازه کتاب نوشته بود و گفتیم ایشان این متن و ببینه و رفتیم منزل ایشان. پدر ایشان روحانی بود. بعد آمدیم نامه‌ای با امضاء ۳۳۰ یا ۴۰۰ نفر از علما و فضلا نظیر آیت الله جوادی آملی به رییس جمهور ترکیه نوشتیم.
 
* با توجه به تلاش‌ها و مجاهدت‌های مردم و روحانیت در جریان پیروزی نهضت انقلاب و پس از آن، در زمان کنونی فداکاری و تلاش مردم و روحانیت را چطور ارزیابی می‌کنید.
 
اخیراً در اجلاس سالانه مدرسین، آیت الله بوشهری آماری را نقل کرد و گفت الآن ۹۵ درصد مردم به دیانت و انقلاب پایبند هستند و اعتقاد دارند. مشکل امروز مردم مسائل اقتصادی است و نسبت به امام و انقلاب مشکلی ندارند. اینطور نیست که همواره ریزش داشته باشیم. این گرانی‌ها باعث شده گلایه‌ها زیاد شده و مردم نیز درگیر مشکلات معیشتی شدند. در همین دو جمعه اخیر شاهد حضور بسیار زیادی از مردم در صفوف نماز بودیم که تاکنون سابقه نداشت.
پایه انقلاب محکم است. روحانیت آن وقت طبقاتی نبود همه یک جور بودند. مرجع تقلید و یک روحانی همه در یک سطح بودند. در حال حاضر برخی‌ها رفتند به حکم وظیفه رییس جمهور شدند و یک عده‌ای هم قاضی شدند و یه عده هم بالاخره جا‌های دیگر. مقداری از آن عملکردی که امام راحل از نظر ساده زیستی انتظار داشتند فاصله گرفتیم. مردم آقا (مقام معظم رهبری) را دوست دارند و نسبت به ایشان مطیع هستند. در شهر کوچکی مثل ساری اکثر مردم مقلد آقا هستند. اگر خلل و اختلالی هم وجود دارد به دلیل عملکرد مسؤولان است. اگر به این مردم برسند مردم ما نیز بسیار فهیم و آگاه هستند. مهم‌ترین مطاله امروز مردم تنها در مسائل اقتصادی است و چیزی غیر از این نیست. این بی حجابی‌ها نیز سیاسی است نه دینی. برای اینکه دهن کجی کنند به دولت این کار‌ها را می‌کنند. جوانان اگر شغل و کار داشته باشند و ازدواج و اقتصاد مرتب باشند امنیت که دارند و کاسبی که دارند و آزادی هم دارند. نسل امروز ما که نمی‌دانند آن وقت حتی به اسب شاه نیز نمی‌توانستی بگویی یابو.
 
* امروز در فضای مجازی برخی‌ها این گونه القا می‌کنند که شرایط گذشته بسیار خوب و شاده بوده است. به عنوان کسی که آن دوران را نیز درک کردید برای نسل جوان بفرمایید وضعیت گذشته چطور بوده است؟
 
تنها چیزی که متأسفانه عده‌ای حسرت آن را می‌خورند آزادی‌های بی حد و حصر بود. من خودم اهل روستا بودم وقتی می‌خواستم برای خرید مایهتاج زندگی به شهر بیایم سه روز طول می‌کشید. چون نه ماشین بود و نه جاده مناسب و مجبور بودیم با اسب مسیر روستا تا شهر را طی کنیم و در مسیر راه نیز باید جایی برای خواب می‌ماندیم. الآن الحمد الله همه جا آسفالت شد برق آمد، بهداشت آمد، مدرسه آمد و آب آمد خوب نسل جوان که شرایط گذشته را ندیده اند. کسی حمام نداشت. روستای ما، چون وسعت داشت و بزرگ بود حمام عمومی داشت آن هم با یک آب آلوده و مردم روستا‌های اطراف تا بیست کیلومتری بیشتر و کمتر برای استحمام به روستای ما می‌آمدند. چون پدر من از بزرگان و روحانی بود، خودش ایستاد و حمام درست کرد. در آن زمان حمامی وجود نداشت، مردم بهداشت و غذایی نداشتند و حتی شهر را نمی‌دیدند. جوانان، چون آن زمان را ندیدند الآن ما هر چه بگوییم باور نمی‌کنند. چون چیز عینی نشود باز هم پذیرش آن برای جوانان سخت است. شرایط امروز با گذشته به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست جز این که کسی با اصل انقلاب و نظام باشد در غیر این صورت نادیده گرفتن این همه دستاورد و پیشرفت غیر ممکن است. در تمام شهر ساری چند تا تاجر بودند که فرزندانشان را برای تحصیل فرستاده بودند. در حال حاضر چند تا دکتر و دانشگاه داریم. چهار میلیون دانشجو در کشور داریم. این‌ها را به جوانان می‌گوییم باز هم باور نمی‌کنند. این همه افتخارات و اکتشافات توسط همین جوانان به دست آمده است. خوب هر کشوری مشکلی دارد. مگر شرایط آمریکا گل و بلبل است؟ نه خیر تنها سی میلیون بی سواد دارد حالا گشنه هایش بماند.
 
* تفاوت حوزه قبل انقلاب با بعد از انقلاب از دیدگاه شما در چیست؟
 
البته آن زمان زمان بسته‌ای بود. مثلاً طلبه روزنامه خوان خیلی کم بود یعنی اگر کسی روزنامه می‌خواند از دید دیگران می‌افتاد. ما بچه بودیم می‌آمدیم یک دکه‌ای بود کنار مدرسه فیضیه آن زمان یک کیهان بود و اطلاعات و ما این روزنامه‌ها را می‌خواندیم یا بعضی وقت‌ها برخی مجلات را نیز می‌خواندیم علما یک طور دیگه‌ای به ما نگاه می‌کردند. خیلی موهوم بود این کارها. یکی از چیز‌هایی که شکست همین بود که طلاب وارد عرصه سیاست، دنیا و جهان شدند. در آن مقطع افراد بسیار محدودی از اوضاع سیاسی مطرح بودند و اکثر طلاب اصلاً نگاه سیاسی نداشتند. الحمد الله امروز حوزه به خیلی از مسائل به ویژه مسائل روز آشنایی پیدا کرده و پاسخگوی نیاز‌های شرعی و اجتماعی مردم است. آن زمان که این‌ها نبود. آن زمان فضای بسته‌ای بود فقط فقه و اصول، نماز و زیارت بود البته ما آخوند‌ها از این جهت افت کردیم و جنبه معنویت کمی کمرنگ شده، اما از نظر پیشرفت و تولیدات علمی حوزه بسیار غنی شده است. البته برخی‌ها نیز کم لطفی می‌کنند که آیت الله مکارم هم پاسخشان را داد. حوزه سکولار یعنی چی؟ حوزه مگر می‌شود سکولار شود؟ سکولار یعنی خدا و پیغمبر نباشد در حالی که توجه به این اموردر حوزه اصل است.
 
* تا چند ماه یا یک سال قبل از انقلاب خیلی‌ها فکر نمی‌کردند انقلاب پیروز شود و حوزه در یک شک قرار گرفت. به نظر حضرتعالی در این سال‌ها برای تبیین فقه حکومتی در حوزه تلاش‌های خوبی شده است؟
 
بله خوشبختانه در این خصوص نیز کار‌های خوبی بوده به ویژه در مسائل مستحدثه و جدید خیلی کار‌های خوبی شده و کتاب‌هایی نیز نوشته شده و اینطور نیست که فقه حکومتی را رها کرده باشند خیلی چیز‌های تازه‌ای از نهج البلاغه و قرآن استخراج شده است. آن وقت اینطور نبود، اما الآن فضلا و علما الحمدالله مشغول هستند. بسیاری از این فضلا نیز دانشگاهی هستند در دانشگاه حضور داشته و اثر وجودی دارند با دانشگاهیان و زبان دانشگاه آشنا هستند. آن زمان تنها حاج آقا مطهری و آقای مفتح بود و یه چندتایی دیگر از آقایان، اما الآن طلاب با دانشگاه و دانشجویان این‌ها سر و کار دارند و کتاب‌های زیادی در زمینه‌هایی نظیر اقتصاد در قرآن، حکومت در قرآن و سیاست در قرآن نوشته شده است.
 
* به نظر حضرتعالی خدمات حوزه در این چهل سال به نظام چه بوده است؟
 
اولاً مؤسس این انقلاب روحانیت بوده و پیش قدم آن‌ها بودند وگرنه نهضت ملی، حزب توده و جبهه ملی نیز داشتیم این‌ها یک مبارزه‌ای هم داشتند، اما آن قشری که توانست مردم را در همه ابعاد و نقاط ایران بیدار کند روحانیت بوده که الآن هم همین است. انتظار از روحانیت حفظ مکتب بوده است. الآن هم الحمد الله روحانیت هر مسأله‌ای که پیش بیاید پاسخی می‌دهد و خدمت می‌کنند. فضلای خوبی داریم که اهل قلم هستند. حتی در خارج از کشور نیز به تبلیغ مشغول هستند. همین جامعه المصطفی خدمت کمی نیست. یکی از اعضای جامعه المصطفی مالزی بود از دوستان و رفقای ما است به بنده گفت حاج آقا بعد از انقلاب ۵۰ میلیون در خارج شیعه شدند. روحانیت این طور نیست که یک جا نشسته باشد و تسبیح بزند نه الآن هم روحانیت در صحنه است اگر شهادت است باز هم پیشگام است اگر خدمت است باز هم پیشگام است. بنده به عنوان یک طلبه در این شهر هر چه در توان داشتم برای خدمت به دین، انقلاب و مردم به کار گرفتم در این چهل سال از بیمارستان، مدرسه و مسجد ساختم و در عرصه کار‌های فرهنگی، اجتماعی، دستگیری فقرا و اشتغال نیز با همه توان گام برداشتم. الآن هم الحمدالله روحانیت در صحنه است علیرغم همه تبلیغات دشمن کار‌های زیادی انجام می‌دهند بحث هدایت، ارشاد، بیداری و آگاهی مردم و بعد هم خدمات اجتماعی و دینی از جمله خدمات و وظایف روحانیت است.

* خدمات نظام به حوزه را چگونه ارزیابی می‌کنید آیا در نقطه مطلوب است؟
 
نه به صورتی که انتظار می‌رود نیست. وگرنه اگر حوزه اعتبارات لازم را داشته باشد و دولت نیز توجه بیشتری کند کار‌های بیشتری می‌توان انجام داد. خیلی از کار‌ها مانده، ولی اعتبار آن وجود ندارد. گله ما این است آن قدر که برای ورزش و دیگر مسائل اعتبار تخصیص می‌دهند وقتی به حوزه رسیدند روزنامه‌ها شروع می‌کنند به حرف زدن و تبلیغات. این حرف‌ها چیست نظام نظام اسلامی است شما مگر نمی‌خواهید نظام را تبلیغ کنید؟ ببینید امروز مسیحیت برای تبلیغ خود چقدر در خارج هزینه می‌کند. الآن واتیکان را ببینید چه خبر است؟ یهیودی را ببینید چند تا رسانه و بانک دارند. همه این‌ها دارند تبلیغ می‌کنند. اما علیرغم همه محدودیت‌ها باز هم حوزه سرپا است. البته نظام خدمت کرد به حوزه. همین که با هم شدیم خیلی مهم است. در گذشته مسیر و هدف حکومت و حوزه یکی نبود و هر یک مسیر خودشان را طی می‌کردند. هیچ کاری هم نشده باشد همین که امروز حوزه و نظام با هم هستند این مهم است. این انقلاب منهای علما خبری نیست. نمی‌توانند کاری انجام دهند جز این که با هم باشند.
 
* در آستانه چهل سالگی انقلاب هستیم رازو رمز ماندگاری نظام اسلامی چیست؟
 
در این استان ده هزار و ۴۰۰ شهید داشتیم و بیش از ۵۰ هزار جانباز داریم. الآن هم اگر فرزندان این کشور به عنوان مدافعان حرم می‌روند تنها عامل آن ایمان است. ما اگر قدرت ایمان و نیروی ایمان را در جامعه حفظ کنیم همه توطئه‌ها و نقشه‌های دشمن خنثی می‌شود. چرا این مردم اینقدر نجیب هستند و نماز جمعه و جماعت می‌آیند؟ چون دین و ایمان دارند. اساس انقلاب ما با سایر انقلاب‌های جهان مثل اکراین، شوروی و کوبا تفاوت دارد، چون انقلاب آن‌ها مادی بود. مهم‌ترین عامل ماندنی بودن انقاب و بقای آن به این دلیل است که مردم ما عاشورا، تاسوعا و غدیر و یک رهبری لایقی همچون امام راحل و مقام معظم رهبری داشتند و دارند. مقام معظم رهبری نیز امروز هر کجا احساس کنند الحمدالله حضور دارند و مسائل را بیان کرده و بیدار می‌کنند. امروز مردم ما در عین مشکلات اقتصادی و گرانی می‌گویند کشور ما امن است و الحمدالله هستیم و زندگی می‌کنیم. پس بنابراین آن که مایع و پایه و اساس است همان ایمان و اعتقاد مردم است. خود تشیع در تاریخ این گونه بود و امروز نیز این گونه است و اگر مردم ایمان و اعتقاد نداشتند ۲۲ بهمن و روز قدس چرا می‌آیند. امروز نیز در این گرفتاری‌ها حضور مردم در صحنه‌ها پرشور تراست.
 
* به عنوان سؤال پایانی توقع حضرتعالی از حوزه علمیه چیست؟
 
آن چیزی که ما از حوزه توقع داریم همراهی علم و تقوا است. باید این دو عنصر مهم را تقویت و ترغیب کنند تا زبان و گفتار تأثیر داشته باشند. چون اگر خدای ناکرده ما علم و تقوا را کنار بگذاریم دیگر حوزه چیزی ندارد.
علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات