تعبیر جالب آیتالله طبرسی پس از نخستوزیری بختیار در سال ۵۷
به گزارش خبرگزاری رسا، مرحوم آیتالله طبرسی در زمان حیات، طی جلساتی خاطرات خود را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است. مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن تسلیت به مناسبت درگذشت این عالم فقید بخشی از خاطرات آیتالله طبرسی از مبارزات انقلابی در استان مازندران را منتشر میکند که در ادامه از نظر میگذرد.
چگونگی تشکیل جامعه روحانیت مازندران
با بعضی از دوستان و روحانیون برای مراسم ترحیم حاجآقا مصطفی خمینی صحبت کردیم. به همین منظور نزد مرحوم آیتالله روحانی در بابل رفتیم که از مبارزین بود. با ایشان مشورت کردیم و بعد یک جامعه روحانیت تشکیل دادیم. خدمت بعضی از آقایان روحانیون میرفتیم امضاء بگیریم - خدا رحمت کند- یک برخوردهای بدی با ما داشتند و با وضعی ما را از خانه بیرون میکردند. کمکم دیگر اوضاع یک قدری بهتر شد و زندانیها آزاد شدند.
بعد آمدیم گفتیم یک مجلس ترحیمی در مسجد جامع برای مرحوم آیتالله شهید آقا مصطفی بگیریم و قبل از آن هم برای این تظاهرات و کشتارها جلسه بگیریم. دیگر تقریباً جامعه روحانیت مازندران شکل گرفته بود. درآن جلسه از مرحوم آیتالله روحانی خواستیم منبر برود افاضه کند. ایشان منبر رفتند و یک صحبت خوبی کردند.
تعبیر آیتالله طبرسی پس از نخستوزیری بختیار
ما همیشه در تظاهرات بودیم. در سبزهمیدان، میدان شهدا، میدان شهرداری و ... صحبت کردیم. مجلس ختمی هم برای استاد نجاتاللهی در مسجد جامع گرفتیم. شهید عبدالوهاب قاسمی آمد به من گفت که شما برای نجاتالهی منبر برو. من منبر رفتم و آن وقت انحرافات شاه را برشمردم. چندین مورد بود که مرحوم شهید مطهری آن وقت نوشته بود من آنها را گفتم مردم تعجب کردند که یک چنین شاهی داشتند.
وقتی بختیار نخستوزیر شد ما در میدان شهدا تظاهرات کردیم. من رفتم بالا صحبت کردم گفتم: نجسوزیر! تیراندازی شد 3-2 نفر شهید شدند. بعضی وقتها جمع میشدیم شعار میدادیم مرگ بر شاه چند بخش است؟ مرگ بر شاه 5 بخش است! 4 بخش است! اینها دیگر اسباببازی ما بود.
کمیتههای انقلاب در ساری چگونه شکل گرفت
در آن ایام شهر بیکلانتر شده بود. ما جمع شدیم یک شورای همبستگی تشکیل دادیم از گروههای مختلفی از قضات، بازاریها، مهندسی، کارخانهدارها، مردم معمولی و روحانیت که این شهر را اداره کنیم. مرحوم شهید قاسمی - که در فاجعه 7 تیر شهید شدند - ایشان هم میداندار بود. با هم بودیم این شهر را اداره میکردیم تا انقلاب دیگر پیروز شد. باز هم ما این شورای همبستگی را بعد از این داشتیم. کلانتری، شهربانی،دادگستری همه خودمان بودیم. تمام این کارها و شئون اجتماعی و سیاسی را تقریباً ما زیر نظر داشتیم. بعضیها را هم ما خودمان مباشر بودیم. در روستاها ارباب و رعیت دعوا میکردند برای اصلاح بین آنها میرفتیم.
تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در مازندران به صورت خودجوش صورت گرفت. افرادی مثل آقایان یوسفپور، دامادی، عبدالحمید و دوستان دیگر در تشکیل کمیته با ما بودند. باشگاهی برای راهآهن بود، این باشگاه را تصرف کردیم و کمیته انقلاب اسلامی را راه انداختیم. یک عده از بچهها مثلاً پادگان درست میکردند، مراکز امنیتی را حفظ میکردند. فکر میکنم نزدیک 8 ماه حقوق نداشتند. باز ما تجار را منزل یکی از آقایان علما جمع کردیم یک پولی گرفتیم برای این پاسداران دادیم.
مقابله با تودهایها در کارخانهها
روزی که امام گفت باید کارخانهها روشن بشود. در اینجا کشت و صنعت را که یک شورای کارگری تودهای در آنجا بودند تعطیل کردند. آمدند به من گفتند که اینها سر کار نمیروند. من خودم رفتم آنجا 800-700 نفر کارگر بودند. در آنجا گفتم مگر امام نگفت راه بیندازید؟ بالاخره نمایندگانش را به ساری آوردیم و نشستیم با آنها صحبت کردیم با هم به هر نحوی [چراغ کارخانه] را روشن کردیم که فرمایش امام زمین نماند.
بلوای منافقین در انتخاب مجلس
در ایام انتخابات منافقین هم همه جا کاندیدا داشتند. میلیشای آنها در کوچهها و خیابان و فرمانداری و اینها یک بساطی درآورده بودند، یک ناامنی بوجود آوردند. من رفته بودم فرمانداری دیدم میلیشیای آنها دخترها و پسرها همه بیرون فرمانداری نشستند هیچکس هم جرأت کاری ندارد. انتخابات ساری به دوره دوم کشید. با علما جمع شدیم و مرحوم شهید عبدالوهاب قاسمی را به عنوان کاندیدای خود معرفی کردیم و رأی آورد.
سفر شهید بهشتی به ساری برای بررسی وضعیت گروهکها
قدم به قدم گروهکها از مجاهدین خلق، حزبتوده، فدایی و ... فعال بودند. در این خیابانها تا مسجد جامع میبایست از وسط اینها عبور می کردیم. ناامنی بوجود آورده بودند که در تهران به مرحوم شهید بهشتی خبر دادند شمال را دریابید که کمونیستها آنجا را گرفتند. ما هم تازه حزب جمهوری اسلامی را در مازندران تشکیل داده بودیم. 500 هزار ثبتنام کردند. این گروهکها تسلط بر شهر به گونهای پیدا کرده بودند که مرحوم شهید بهشتی آمد یک سر ببینید چه خبر هست آمد دید نه آن که ایشان میگویند نیست.
آگاهیبخشی به مردم در حادثه جنگل
این گروهکها بعد از چند سال باز سر از جنگل درآوردند. به جنگل آمل رفتند که به قول خودشان جنگ پارتیزانی کنند و نظام را از پا در بیاورند. در آن ایام ما هم جلسهای برای گالشها(چوپانها) گذاشتیم. اعضای گروهکها در جنگلها رفت و آمد داشتند. این چوپانها به آنها روغن،کره و ماست میدادند. ما اینها را جمع کردیم در هلال احمر برای آنها توضیح دادیم که شما به اینها پناه ندهید.