۱۹ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۷:۰۷
کد خبر: ۶۴۳۰۹۰

سرباز مقاومت

سرباز مقاومت
زنده‌یاد دکترحسین شیخ‌الاسلام دیپلماتی انقلابی بود که در تمام تاریخ جمهوری اسلامی در موضع دفاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی قرار داشت. او تمام دوران مسؤولیتش را در حوزه جبهه مقاومت فعالیت کرد.

به گزارش خبرگزاري رسا، زنده‌یاد دکترحسین شیخ‌الاسلام دیپلماتی انقلابی بود که در تمام تاریخ جمهوری اسلامی در موضع دفاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی قرار داشت. او تمام دوران مسؤولیتش را در حوزه جبهه مقاومت فعالیت کرد؛ از «معاونت عربی-‏آفریقای وزارت امور خارجه» تا «سفارت سوریه» و «دبیرکلی دبیرخانه کنفرانس بین‌المللی حمایت از انتفاضه فلسطین» حضور فعالی در جبهه مقاومت داشت و در نقاط مهمی به کمک جبهه مقاومت می‌آمد. آنچه در ادامه می‌آید گفت‌وگوی منتشرنشده 2 سال پیش «حسین شیخ‌الاسلام» است.

حسین شیخ‌الاسلام از کجا وارد فضای سیاست کشور شد؟

من پیش از انقلاب دانشجوی دانشگاه برکلی کالیفرنیا بودم. در اتحادیه انجمن‏های اسلامی دانشجویان اروپا، آمریکا و کانادا فعالیت دانشجویی داشتم؛ آن اواخر هم دبیر اتحادیه شده بودم. به قولی جزو تابلودارها بودم. خب! عمده بچه‌های فعال سعی می‌کردند شناخته نشوند، چون وقتی برمی‌گشتند از سوی رژیم برای‌شان مشکل‌ ایجاد می‌شد. اما من خیلی رسمی کار می‌کردم، کنفرانس شرکت می‌کردم، مصاحبه می‌کردم و وقتی به ایران برگشتم و انقلاب شد، با بچه‌های دانشجوی عضو انجمن اسلامی ارتباط داشتم. شروع فعالیت سیاسی‌ام از آنجا بود اما شاید تسخیر لانه جاسوسی جایی بود که ورودم جدی‌تر شد.

در تسخیر حضور داشتید؟

در تصمیم‌گیری‌ها و اصل تسخیر نه! بچه‌ها صبح رفته بودند و لانه را گرفته بودند. ساعت 5 بعدازظهر بچه‌های دانشجویی که من را می‌شناختند با من تماس گرفتند و گفتند ما کسی را نیاز داریم که زبان بداند تا با گروگان‏ها ارتباط برقرار کند، اسناد را بخواند و من رفتم. از در اصلی هم نرفتم، در اصلی خیلی شلوغ بود؛ خیابان طالقانی مملو از جمعیت بود. من از در پشتی رفتم. وقتی وارد ساختمان اصلی شدم، دیدم همه در‌ها رمزی است.

اما در تصاویری که از لانه‌جاسوسی منتشر می‌شد، شما زیاد در آنجا حضور داشتید.

بله! خب من و چند نفر دیگر چون زبان بلد بودیم و سابقه تشکیلاتی هم داشتیم، می‌توانستیم در این کنفرانس‌های خبری بویژه کنفرانس‌هایی که رسانه‌های خارجی هم در آن شرکت می‌کردند، صحبت کنیم. جلوی تصویر بودیم اما زحمت‌ها را کسان دیگری می‌کشیدند که کمتر دیده می‌شدند.

مسأله تسخیر لانه جاسوسی برای شما خیلی مهم بود؟

ببینید! خیلی از کشورهای جهان و منطقه غرب آسیا متاثر از تسخیر لانه جاسوسی بودند. من عمده فعالیتم در منطقه غرب آسیا بوده است؛ معاون عربی-‏آفریقای وزارت امور خارجه بودم، سفیر سوریه بودم، با بچه‌های حزب‌الله لبنان در ارتباط بودم و کار می‌کردم اما انقلاب اتفاق بسیار بزرگی بود و اینکه امام فرمود تسخیر لانه جاسوسی انقلاب دوم بود که از انقلاب اول هم بزرگ‌تر بود، به‌خاطر همین تغییراتی بود که در منطقه ایجاد شد. وقتی لانه‌جاسوسی تسخیر شد، دنیا بیشتر و بهتر با منطق ضداستکباری جمهوری اسلامی مواجه شد و اینکه «نه ظلم می‌کنیم، نه ظلم می‌بینیم!» باعث شد گروه‌های مختلف آزادی‌بخش و ضداستکباری به سمت ایران گسیل شوند. مثل همین بچه‌های حزب‌الله لبنان.

شما در جریان آمدن آنها بودید؟

خب! من از ابتدا فعالیتم در وزارت امور خارجه بود و درگیر این مسائل می‌شدم. شیعیان جبل‌عامل از قبل از انقلاب با ایران رابطه خوبی داشتند و انقلاب و نگاه اسلام سیاسی‌ای که امام داشت آنها را مجذوب کرده بود. زمانی که شیعیان لبنان خدمت حضرت امام آمدند و عقایدشان را برای امام عرضه کردند، آنجا امام یک ماموریت به بچه‌های حزب‌الله دادند. فرمودند «ماموریت شما نابودی اسرائیل است!» یادم است چند نکته هم در این باره به آنها گفتند، مثل اینکه «می‌دانم همه دنیا از اسرائیل پشتیبانی می‌کند اما همه دنیا نیز از شاه پشتیبانی می‌کرد اما ملت ایران شاه را از بین برد و شما باید ریشه اسرائیل را از منطقه بکنید. شاه مولفه‌ای داشت که اسرائیل ندارد، چرا که شاه ریشه 2 هزار و 500 ساله در این منطقه داشت ولی اسرائیل در منطقه ریشه ندارد» و امام به مقاومت علیه ظلم صهیونیست‌ها جهت دادند. امام آنقدر برای آنها مهم بود که وقتی برگشتند لبنان، منشورشان را بر اساس نظرات امام تنظیم کردند.

از ماجرای لانه خارج نشویم... آن زمان از لانه اسناد مختلفی بیرون می‌آمد؛ آیا این انتشار اسناد در داخل لانه هم حاشیه‌ای داشت؟

بله طبیعتا! خب! اسناد را ما شروع کردیم به بازسازی کردن؛ من مسؤولیتم چک کردن همین اسناد بود، بعد از بازسازی، یک خلاصه‌ای هم می‌نوشتیم و می‌فرستادیم برای گروه‌هایی که حالا درباره اینها تصمیم‌گیری کنند. درباره شخصیت‌های مختلف از اسناد لانه جاسوسی مطالبی در می‌آمد و آن را منتشر می‌کردند. البته آمریکایی‌ها ممنوع کرده بودند این اسناد وارد آمریکا شود که مردم آمریکا آن را نخوانند.

اینها با خیلی شخصیت‌ها ملاقات می‌کردند و همه در اسناد می‌آمد، بعضی نوشته‌ها درباره ملاقات‌ها بود، ملاقات‌های رسمی‌ای که با شخصیت‌های مملکت دیدار کرده بودند، بعضی‌ها مورد سوءاستفاده قرار می‌گرفتند و مطلع نمی‌شدند، برخی نوشته‌ها واقعا اسناد جاسوسی افراد بودند، که شاید از همه مهم‌تر آقای بنی‌صدر بود. آمریکایی‌ها از قبل از انقلاب با بنی‌صدر ارتباط داشتند و آن اسناد برای عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر تقدیم مجلس شد. از لحظه‌ای که حس کرده بودند انقلاب پیروز می‌شود و کسی را اطراف امام ندارند، بعد از بررسی همه افراد روی یک نفر (بنی‌صدر) تمرکز کرده بودند، و یک جاسوس کارکشته را مامور کرده بودند برای ارتباط با بنی‌صدر! «آهِن» مهم‌ترین شخصیت آمریکا در ایران بود، مسؤول سیا در ایران بود اما هر وقت قرار بود کسی با بنی‌صدر ارتباط برقرار کند همان مامور کارکشته‌ای بود که بعد از انقلاب و بعد از مهم شدن بنی‌صدر از آمریکا می‌آمد ایران و آهن هم باید اینجا در خدمت او می‌بود. حالا جالب است ارتباطش با بنی‌صدر در ابتدا از دریچه اقتصاد و تحلیل‌های اقتصادی و اینها بود.

یکی از جاهایی که واقعا ظلم شد و این ظلم را هم منافقان و طرفداران آقای بنی‌صدر کردند درباره شهید بهشتی بود. آنها شهید بهشتی را به آمریکایی بودن متهم می‌کردند و در آن فضای انقلابی اینگونه ضد شهید بهشتی کار می‌کردند، در صورتی که اینها دروغ محض بود. در اسناد لانه جاسوسی در چند جلسه از شهید بهشتی هم نام برده شده بود. یکی از آن جلسات مربوط به قبل از انقلاب بود. هایزر یکی از مهم‌ترین فرماندهان ارتش آمریکا برای ساماندهی ارتش شاه و جلوگیری از انقلاب آمده بود؛ می‌خواست با شورای انقلاب هم جلسه بگذارد، امام خمینی شهید بهشتی را مامور کرده بودند که برود ببیند این فرد چه می‌گوید و در آن جلسه شهید بهشتی با منطق و استدلال به هایزر تفهیم کرده بود که با کودتا یا راه دیگری نمی‌توانند در برابر انقلاب ایران بایستند. شهید بهشتی گفته بود که این ملت، ملت سال 32 نیست و این امام هم، دکتر مصدق نیست و اگر کودتا هم بکنید خونریزی بیشتری دارد اما ناموفق است و نفرت از آمریکا را بیشتر می‌کند. این موضع که کاملا انقلابی و ضدآمریکایی بود. جلسه دیگری هم در اسناد بود که آمریکایی‌های ساکن سفارت بعد از انقلاب و چند روز قبل از تسخیر لانه جاسوسی می‌خواستند با شهید بهشتی ملاقات کنند. آقای لینگن، کاردار سفارت آمریکا درخواست دیدار داده بود که شهید بهشتی گفته بود به ساختمان مجلس خبرگان بیایند. در آن جلسه هم شهید بهشتی تماما انتقادات جامعه و حکومت علیه آمریکا را بیان کرده بود. در آن جلسه شهید بهشتی مطالبات ملت ایران مثل اموال بلوکه شده ایران در آمریکا و از همه مهم‌تر تسلیم شاه به ایران برای محاکمه عادلانه را خواسته بود، و آنجا اگر حرف شهید بهشتی را گوش کرده بودند شاید چند روز بعد سفارت‌شان تسخیر نمی‌شد! لینگن هم این را به آمریکایی‌ها گفته بود و دولت آمریکا با تبختر و تکبرش گوش نکرده بود! اما این جریان منافقان به دروغ علیه شهید بهشتی عمل می‌کردند تا ایشان را ترور شخصیت کنند.

شما شهید بهشتی را از قبل انقلاب می‌شناختید؟

بله! وقتی آمریکا بودم، دبیر انجمن اسلامی بودم. یک خانه بزرگی را اجاره کرده بودند که نصف اجاره‌اش را من می‌دادم و نصفش را بقیه بچه‌ها، اتاق جلسات انجمن اسلامی بود، من هم سرایدارش بودم (می‌خندد)؛ مرکز فعالی بود در برکلی کالیفرنیا، در آن زمان شهید بهشتی یک سفری داشتند به آمریکا و هم ایشان اهمیت جایگاه انجمن‌های اسلامی را می‌دانست و هم ما نسبت ایشان با امام و جایگاه‌شان در معادلات انقلاب را می‌دانستیم. همه فعالان کالیفرنیا و ایالت‌های اطراف‌شان را (تقریبا می شود گفت غرب آمریکا) آنجا جمع کردیم و ایشان برای ما صحبت کردند! از همان جلسات اولیه قدرت اداره و سازماندهی ایشان، قدرت بیان‌شان همه را جذب کرد و خط داد که وظیفه ما در نسبت با انقلاب در آمریکا چیست!

از ماجرای لانه جاسوسی بگذریم و به منطقه برسیم... شما اینجا خیلی بیشتر شناخته شده‌اید.

خب! خداراشکر یکی از الطاف خدا به من این بود که در حوزه دیپلماسی، در منطقه غرب آسیا به کار گرفته شدم و سر و کارم با گروه‌های مقاومت منطقه‌ای بود. یکی از لطف‌های خدا این بود که من با «شهید سیدعباس موسوی»، «شهید عماد مغنیه» و «سیدحسن نصرالله» و «آقای بشار اسد» و پدرشان حافظ اسد آشنا شدم.

این لطف خدا بود که بعد از انقلاب با انقلابی‌های منطقه پیوند خوردم. مثلا شخصیتی مثل حاج عماد مغنیه که واقعا انسان وارسته‌ای بود؛ شخصیتی که واقعا نمی‌شد او را شهید کرد و روزی که شهید شد در ذهن من فقط این گزاره عبور کرد که ظرف وجودی او پر شده بود و هنگامه شهادتش فرا رسیده بود.

شهید عماد مغنیه آنقدر در حوزه استراتژیک تیزهوش بود که حتی برای قرار ملاقات‌هایش هم طرح‌ریزی می‌کرد. یک روزی آقای شمخانی (وزیر دفاع وقت‌مان بود) برای دیدار با حاج عماد در لبنان قرار داشت؛ شهید مغنیه برای اینکه شناخته نشود و بتواند به راحتی توضیحات لازم را به او ارائه دهد، پشت فرمان نشست و در نقش راننده همه مناطق را مورد بازدید قرار داد و برای آقای شمخانی تشریح کرد. درباره این تیزهوشی حاج عماد یک خاطره‌ای یادم می‌آید. بعد از جنگ 33 روزه که شهید مغنیه به همراه سیدحسن نصرالله برای تشکر از مسؤولان و مردم به تهران آمده بودند، به همراه هم به منازل مقامات می‌رفتیم و دیدارهایی انجام می‌شد. در پایان این دیدارها، وقتی که میزبان ابراز علاقه می‌کرد تا با میهمانان عکس یادگاری بگیرد، حاج عماد زرنگی می‌کرد و دوربین را از دست آنها می‌گرفت تا به عنوان عکاس، از آنها عکس بگیرد و خودش در تصاویر نباشد. اینها از لطف خداوند بود که من به این افراد انقلابی برخوردم.

در آن روزهای اول بین این گروه‌های آزادی‏بخش در نظر ما و مسؤولان ما تفاوتی هم بود؟

به صورت کلی هر کس علیه استکبار بود ما با آنها همراهی می‌کردیم. اما یک نکته جالبی بود؛ این گروه‌ها می‌آمدند و می‌رفتند ولی گروهی که امام خمینی(ره) گفتند همه‌جوره از اینها حمایت کنید حزب‌الله لبنان بود. وقتی اینها آمدند پیش امام و رفتند، امام گفت از اینها حمایت کنید. حزب‌الله تشکیلات کوچکی بود اما با حمایت ایران کم‌کم رشد کرد. حزب‌الله در لبنان با فعالیت‌های اجتماعی و خدماتی بدنه اجتماعی پیدا کرد، و نقطه عطف آن شد بیرون کردن اسرائیل از لبنان در سال 2000 و بعد از آن هم حماسه جنگ 33 روزه.

ما در جنگ 33 روزه چگونه پیروز شدیم؟

آن جنگ همه لطف خدا بود. ما در جنگ، اطلاعاتی را که ام‌کا‌های اسرائیلی از مناطق ما مخابره می‌کردند، رمزگشایی می‌کردیم. این موضوع تا قتل حریری هم ادامه داشت؛ آنجا که حزب‌الله را متهم کرده بودند، در دادگاه ما فیلم‌های ام‌کاها را نشان دادیم که چگونه آنها رصدش کرده و ترورش کرده بودند. آنجا همه فهمیدند که ما روی ام‌کاها سواریم. نکته بعدی هم بحث ارتباطات سیمی‏ای بود که در سراسر جبهه مقاومت لبنان بود و با هم ارتباط داشتند. بعد هم لطف‌هایی بود که خدا داشت. مثلا زدن قایق‌های اسرائیلی در انتهای صحبت سیدحسن نصرالله که این اراده خدا بود. در جنگ 33روزه مدیریت حاج قاسم، حاج عماد و سیدحسن نصرالله خیلی موثر بود.

شما یک دوره طولانی در سوریه مسؤولیت داشتید، نسبت ایران با سوریه چگونه است؟

یک نکته‌ای که کمتر به آن توجه می‌شود و اگر به آن توجه شود حمایت سال‌های اخیر ایران از سوریه را بیشتر متوجه می‌شویم، حمایتی است که سوریه از ما در جنگ 8 ساله صدام علیه ما کرده بود. صدام از طرف همه قدرت‌های دنیا حمایت می‌شد. از سوی این دولت‌های عربی منطقه حمایت می‌شد اما تنها کشور عربی که از جمهوری اسلامی و در واقع باید بگوییم از جبهه حق دفاع کرد، سوریه و رئیس‌جمهور آن حافظ اسد بود. او حتی در حمایت از ما از بخشی از منافع خود هم گذشت. اگر می‌بینید حاج قاسم سلیمانی به کمک سوریه رفته است، زیرا این همان سوریه است که آن زمان به کمک ما آمده بود. البته این را هم در نظر بگیریم که حضور حاج قاسم در سوریه در درجه اول امنیت ما در تهران را تامین می‌کند. سوریه کشوری است زیرا که در مبارزات مقاومت هم نقش محوری و مهمی دارد و زمانی که من آنجا بودم از نزدیک شاهد فعالیت این کشور برای جبهه مقاومت بودم.

نام سردار سلیمانی را آوردید؛ موقعی که مسؤولیت داشتید با حاج‌قاسم هم همکاری داشتید؟

نمی‌شود در منطقه کار کرد و با حاج‌قاسم همکاری نداشت. من همیشه سرباز حاج‌قاسم بودم؛ حاج‌قاسم از همه ما دیپلمات‌تر است. قدرت مذاکره او برای ما دیپلمات‌ها کلاس درس است.

یادم هست وقتی مدیرکل بین‌الملل مجلس بودم بحث داعش و ریشه آن داغ بود. آقای لاریجانی با اردوغان یک بحث شدیدی داشت. نتیجه بحث این شد که هر آنچه از صندوق‌های رای در سوریه بیرون آمد را اردوغان بپذیرد. آن زمان آقای لاریجانی به من تلفن زد و گفت داووداوغلو را پیش سرلشکر قاسم سلیمانی بفرستید اما قبل از آن تو به سرلشکر سلیمانی بگو که چه اتفاقی افتاده و جزئیات را بازگو کن؛ من هم زنگ زدم به حاج‌قاسم و گفتم. داووداوغلو به آنجا رفت و پس از آن سرلشکر سلیمانی به من زنگ زد و گفت حسین! اینها این موضوع را می‌گویند اما اجرا نمی‌کنند، که بعدها هم این پیش‌بینی سرلشکر درست از آب درآمد. حاج‌قاسم واقعا یک دیپلمات برجسته است و در همان جلسه هم خوب تشخیص می‌دهد که نتیجه چه می‌شود. حاج‌قاسم هم دیپلمات است، هم فرمانده نظامی و هم یک استراتژیست بزرگ است؛ او هنر بزرگی دارد که توانسته در برابر داعش، یک ارتش بین‌المللی اسلامی از همه ملت‌ها را تشکیل بدهد. این را هم در نظر بگیریم که سردار سلیمانی و سپاه قدس پشتوانه دستگاه دیپلماسی هستند./1360/

منبع : وطن امروز

ارسال نظرات