۳۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۵
کد خبر: ۶۴۸۹۵۹

گفتند برای بیمارستان داوطلب هست، شما به غسالخانه می‌روید؟

گفتند برای بیمارستان داوطلب هست، شما به غسالخانه می‌روید؟
از درگاهی غسالخانه بهشت معصومه قم رانده می‌شویم. به بوی یک ساعت گپ و گفت و معاشر شدن با غسال های داوطلب از تهران تا به اینجا آمده ایم و حالا دست خالی برگشتن زور دارد.

به گزارش خبرگزاري رسا، از درگاهی غسالخانه بهشت معصومه قم رانده می‌شویم. به بوی یک ساعت گپ و گفت و معاشر شدن با غسال های داوطلب از تهران تا به اینجا آمده ایم و حالا دست خالی برگشتن زور دارد. قصد بازگشت که می کنیم که یکی از طلاب جهادی صدای مان می زند. می پرسد مصاحبه چقدر طول می‌کشد. سوال‌های مان به چاه‌ویل می‌ماند. پرشدنی نیست. با این حال عددی می پرانیم که همنشین شدن با غسال ها شدنی شود. می‌رود و بر می‌گردد و می‌گوید اینجا نمی‌شود. به فلان حوزه بروید شیفت ما تمام شد خدمت می‌رسیم. با همه محدودیت ها و خستگی‌ها دل شان نمی‌آید مهمان برانند و همین انتظارمان را شیرین و ارادات مان را به این طلاب جهادی صد چندان می‌کند.

میهمان پیش قراول میزبان شده‌ایم. به سالن حوزه علمیه‌ای  دعوت می‌شویم. اینجا خبری از صندلی های نرم و راحت تاشوی مخمل، چراغ‌های نئون و هالوژن و سن و تریبون نیست. اینجا خالی تر از هر خلوتی است که تا به حال دیده‌ایم. درست مثل قلوب مومنین. همان ها که کاتب نهج البلاغه نشانی شان را این طور می‌دهد که دل‌های شان از دنیا و مافیها خالی است و خشنودی الهی سرلوحه اعمال کوچک و بزرگ شان است.کف سالن با موکت فرش شده و روی دیوار به نشان ارادت و دلتنگی چند عکس پرینت گرفته بی قاب از چهره شهیدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس به چشم می‌آید. طلاب جهادی که از راه می‌رسند بی حرف و با فاصله از ما می‌نشینند و به دیوار تکیه می‌دهند. عبا و قبا های ساده‌شان چروک برداشته است و عمامه هیچ کدام شان تازه بسته نمی‌زند. نگاه تیز و عطشی برای حرف زدن ندارند. چشم به زیر انداخته اند. پیداست باید با منقاش از دهان شان حرف بکشیم. می‌دانیم دم به دم این سکوت متواضعانه بدهیم همین اول کاری قافیه را باخته‌‍ایم. با همه این حرف ها اما روحیه طلبگی سرزنده‌شان با اولین سوال های مان مجال بروز پیدا می‌کند و تا آخر این همنشینی کوتاه همه چیز ساده و صمیمی و بی تکلف پیش می‌رود.

***اگر بدانند اعدامم می کنند 

انگار نه انگار نزدیک به یک ماه و نیم می‌شود که رنگ خانه و خانواده را ندیده‌اند. سوال اول مان خیلی منتظر جواب نمی‌ماند. می‌پرسیم خانواده کدام تان می‌دانند که داوطلب غسل دادن اموات مبتلا به کرونا شده‌اید؟ همه‌مان به جواب کوتاه حجت الاسلام ظهیری می‌خندیم. می‌گوید: خانواده من که نمی‌دانند. اگر بدانند همین جا اعدامم می‌کنند. مادرم هر روز تماس می‌گیرد و می‌گوید اگر نزدیک بیمارستان شوی شیرم را حلالت نمی‌کنم. دیشب هم تماس گرفته بود که با این لباس زرد کجا می‌چرخیدی؟»

حجت الاسلام تیموری دنبال حرف رفیقش را می‌گیرد و می‌گوید که فیلم‌های ما با لباس‌های ویژه کار در غسالخانه در فضای مجازی دست به دست شده و ایشان را دیده بودند. ظهیری دانه‌های قرمز تسبیح توی دستش را بین انگشتانش می‌غلتاند و از سابقه بیماری آسم حادی که داشته می‌گوید: «به مادرم گفتم برای این که مبتلا نشوم این لباس ها را پوشیدم. من بیماری آسم داشتم. خانواده‌ام متوجه شده‌اند که بیماری کرونا برای کسانی که سابقه بیماری های تنفسی داشته‌اند خطرناک تر است. به همین دلیل مادرم هر روز در سه نوبت تماس تصویری می‌گیرد. به این که تماس‌ها تصویری هم باشد تاکید دارد.»


از راست به چپ: ظهیری، رحمتی و تیموری

رفقایش دوباره  سربه خنده تکان می‌دهند. ظهیری باور دارد اهل بیت (ع) بیماری‌اش را شفا داده‌اند: «خانواده‌ام در اهواز نگران هستند. به لطف اهل بیت (ع) حالم خوب است و باور دارم آن ها بیماری من را شفا داده‌اند. با این حال هر روز قبل از خارج شدن از خانه با مادرم تماس تصویری می‌گیرم. بعضی وقت ها اگر وسط روز تماس بگیرد خودم را به جایی می رسانم که بتوانم چند کلمه ای با تصویر صحبت کنم که نگرانی شان کمتر شود.»

ظهیری می‌گوید هر روز را با تهدید مادر خانمش آغاز می‌کند: «مادر خانم بنده با ما زندگی می‌کند. می‌داند مادرم در جریان کار من در غسالخانه نیست. مدام تماس می‌گیرد و می‌گوید می‌آیی خانه یا به مادرت تماس بگیرم؟ خلاصه این که همسرم مامور آرام کردن و دلداری دادن به ایشان شد. راستش حسرت رفتن به سوریه و دفاع از حرم در دلم مانده بود. خانمم به مادرش این را گفته بود و ایشان از آن روز کمترحساسیت نشان می‌دهند.»


فقیه در غسالخانه بهشت معصومه سلام الله علیها

***والدینم بی‌خبر هستند 

صدایش به وضوح شبیه به حاج آقا فلاح زاده است، چهره آشنای احکام در سیمای ملی. می‌گوید در دوران عقد به سر می‌برد و فقط همسرش از غسال شدنش با خبر است: «پدر و مادرم از این که در غسالخانه کار می‌کنم بی‌خبر هستند. نگران شان هستم. اگر متوجه شوند حال شان بد می‌شود. فقط همسرم را در جریان گذاشتم.7 ماهی می‌شود که عقد کرده‌ایم ونزدیک به 3 ماه است که ایشان را ندیده‌ام.»حجت الاسلام فقیه می‌گوید: «احساسات در روحیه خانم ها غالب است. ابتدا که با همسرم موضوع را مطرح کردم کمی برای شان سخت بود اما کم کم از من پشتیبانی و حمایت کردند. »

***واجب کفایی یک باید به دنبال خودش دارد 

قدردان همراهی‌های همسرش است. انگار که بخواهد اشاره کند صبر آن ها هم کم از جهاد این گروه ندارد. هم عقیده بودن همسر حجت الاسلام رحمتی برایش مثل اقبال آوردن می‌ماند. می‌گوید تنها یک شرط برایش گذاشته‌اند: «خانم بنده برای حضور من در بیمارستان و غسالخانه تنها یک شرط داشتند. آن هم این بود که اگر نیرو به حد کفایت رسید و دیگر نیازی به حضورمان نبود به خانه برگردم. پدر و مادرم هم از کارم در غسالخانه با خبرند. بیشتر از قبل به من تماس می‌گیرند و حالم را می پرسند.»رحمتی می‌گوید تنها مشکلی که دارد دوری از دختر 2 ساله‌اش و بهانه‌گیری های اوست: «25 روز است که دخترم را ندیده‌ام و بهانه‌ام را می‌گیرد. اما غسل دادن میت یک واجب کفایی است و باید انجام می‌شد. الحمدالله به همت این دوستان این وظیفه از گردن خیلی ها ساقط شده است و تا زمانی که نیاز باشد به این کار ادامه خواهیم داد.»

***دخترم نوشته بود بابا فقط کار می‌کند 

بی تکلف‌ترین جهادی این جمع مسئول این گروه است. مثل باقی دوستانش دروس سطح عالی حوزه را می‌گذارند. راحت حرف می زند و مدام رفقایش را به خنده می‌اندازد. حجت الاسلام تیموری نفر آخر این ردیف 6 نفره نشسته. رفقایش که حرف می‌زنند خم به بالاتنه اش می‌دهد تا صورت شان را ببینند و آن ها هم با دیدن او لبخند به لب دنباله حرف هایشان را می‌گیرند. تیموری حرف هایش را با خاطره‌ای از دختر کوچکش شروع می‌کند و صدای شلیک خنده جمع با این روایت فضای سالن را پر می‌کند: «بنده خدا خانم محترم بنده به این کارهای ما عادت کرده است. برایم تعریف می‌کرد که چند روز پیش در تکالیف دخترم آمده بود که با کلمه بابا جمله بساز. دخترم نوشته بود: بابا فقط کار می‌کند. خانم می‌گفت خیلی به شما احترام گذاشته که ننوشته شما چطور و مثل چی کار می‌کنید.»

تیموری همسرش را محرم رازش می‌داند و می‌گوید خانواده خودش و خانواده همسرش از کارشان در غسالخانه بی‌خبر هستند: «هر روز به من تماس می‌گیرند و می‌پرسند کجایی؟ قرنطینه خانگی دارید؟ من هم جلوی در غسالخانه می‌گویم بله بله در خانه هستیم و اصلا بیرون نمی‌رویم.» دوباره صدای خنده جمع بلند می‌شود.

***تماس می‌گیرند و می‌گویند یک وقت بیرون نروی!

تا همین چند هفته پیش روی کتاب‌ها و جزوه‌های درسی‌اش خیمه زده بود و از آن ها جدا نمی‌شد. اما حالا به قول خودش وسط کار است و دروس را به شکل عملی پاس می‌کند. حجت الاسلام معتدل می‌گوید فقط همسرش از این کار داوطلبانه خبر دارد: «همسرم از روز اول در جریان این کار قرار گرفت. اما حالا که نیرو ها بیشتر شده‌اند می‌گوید که انجام این کار دیگر بر من واجب نیست. دختر کوچکی داریم که مدام بهانه من را می‌گیرد.» معتدل می‌گوید هر وقت بیمار می‌شود با داروهای گیاهی خودش را درمان می‌کند و برای همین درمان شدنش صبوری چند هفته ای می‌طلبد: «پدر من سال تا سال به من تماس نمی‌گیرد. اما از آنجا که شیوع این بیماری از شهر قم شروع شد هر روز به من تماس می‌گیرد و می‌گوید پسر تو ضعیفی، یک وقت بیرون نروی.تو زودتر از بقیه این مریضی را می‌گیری.»


مصطفی معتدل

***چند روز مهلت شان تبدیل به یک ماه شد 

تواضع در گفتارش با ته لبخند و لهجه ترکی به مخاطبش منتقل می‌شود. مولایی می‌گوید همسرش برای حضور در بیمارستان به او مهلت چند روزه داده است :«پدر و مادرم در اردبیل هستند و از کارهای جهادی ما خبر ندارند. همسرم در ابتدا با حضورم در بیمارستان مخالف بودند اما به من مهلت چند روز خدمت کردن را دادند. با این که نگران بودند متوجه شدند که کار زیاد است و دیگر برای حضور در غسالخانه هم مخالفتی نداشتند و عادت کردند.»


حمید مولایی

***طلبگی، طالب شدن برای کارهای روی زمین مانده است

 از لابه لای حرف های شان پیداست برای نخستین بار نیست که طالب کار داوطلبانه سخت شده‌اند. اما آمدن این بیماری همه‌گیر آن ها را از دنیای پیشین شان گسسته است. همه طلابی که پیش روی‌مان نشسته اند می‌گویند ابتدا برای خدمت راهی بیمارستان هایی شده‌اند که وضعیت بحرانی و قرمز داشته اند. آن هم در نخستین روزهایی که ترس و هراس بر جامعه کوچک قم غالب بود و تجهیزات و زیرساخت ها کفاف بیماران مراجعه کننده به بیمارستان‌های فرقانی و کامکار را نمی‌دادند.


از راست به چپ ظهیری، فقیه و رحمتی

 حجت الاسلام فقیه می‌گوید خیلی‌ها فکر می‌کنند کار طلبه‌ها فقط خیمه زدن روی کتاب ها در پستوی حجره هاست اما در همین چند سال گذشته هر جا کار سختی بود طلاب جهادی حاضر بودند و این از خاصیت های روحیه طلبگی است: «هر کدام از طلبه‌ها حرفه و توانایی‌هایی دارند. این طور نیست که فقط بند درس و کتاب های شان باشند و دور هم اوقات شان را به مباحثه بگذارنند. ماه محرم و صفر ما به تبلیغ شعائر دین مشغولیم. سیل که آمد از نخستین گروه‌هایی بودیم که عملیات پاکسازی خانه‌های مردم از گل و لای را شروع کردیم. در زلزله کرمانشاه به کمک هم وطن های کردمان رفتیم. حالا هم اینجا تیماردار بیماران کرونایی شدیم. در بیمارستان که بودیم بعد از چند روز دوباره جلسه گذاشتند و گفتند این کار سخت هم روی غلتک افتاد و عده‌ای بعد از شما داوطلب کمک و خدمات رسانی در بیمارستان ها شده‌اند اما یک جا هست که کسی میلی به خدمت در آنجا را  ندارد. به غسالخانه می‌روید؟ حدس مان درست بود. انجام این واجب کفایی داوطلبی نداشت.کار در بیمارستان را تحویل دادیم و دسته جمعی راهی غسالخانه شدیم.»

در پیگیری های اولیه متوجه شده اند که اموات را غسل نمی دهند. ابرو در هم کشیدند و علت را جویا شدند. جواب شان برای این جمع چندان منطقی نبود. به آن ها گفته‌اند که این کار خطر دارد. آن ها هم بلافاصله جواب در آستین شان را داده بودند که این واجب کفایی است و ما خطرش را رفع می کنیم. و از همان جا سخت گیری ها و مانع تراشی ها دوباره از سر گرفته شده است.

***در کمال احترام 

حجت الاسلام ظهیری در غسالخانه هم سر و سراغ از کارهای سختی گرفته که الباقی جمع هنوز خیلی از آن ها را تجربه نکرده‌اند. پیش از این تجربه حضور در غسالخانه را نداشته اما پای کار واجب که پیش آمده بی چون و چرا پذیرفته که جزو السابقون این کار سنگین شود. از روایت‌هایی که می‌دهد فهم‌مان می‌شود که ممانعت عده‌ای بیشتر از کار در غسالخانه باعث ناراحتی او شده است: «میت مسلمان باید در کمال احترام به خاک سپرده شود. متاسفانه در روزهای اول تعداد زیادی از اموات در انتظارغسل در سردخانه مانده بودند. چرا که تکلیف هنوز روشن نبود. به هر سختی بود دو میت را غسل داده بودیم که ماموران شهرداری آمدند و مانع ادامه کار شدند. ما را به طبقه بالای غسالخانه هدایت کردند. آن جا منتظر نشسته بودیم که حاج آقا گفتند هر کسی 14 صلوات هدیه به روح ملکوتی حضرت زینب (س) بکند تا این مانع برطرف شود. همین کار را کردیم. هنوز یک ساعت نشده بود که ما را صدا زدند و گفتند مشروط به رعایت نکاتی می‌توانیم به این کار ادامه دهیم.»

 ***سختی‌های غسالخانه در برابر صحنه‌های تلخ بیمارستان هیچ بود 

هر چه که از سر گذرانده‌اند را در کمال اختصار تعریف می‌کنند. آب و تابی در این روایت ها نیست. مثل آدم هایی که راوی فضا و کار تجربه نشده هستند وزن به قصه شان نمی‌دهند. برای همین خیلی راحت و بی هیاهو دنبال حرف هم را می‌گیرند و حواس شان به حیرت ما از این همه ثابت قدمی در کار شان نیست. همین واجب کفایی که انجام آن برای خیلی ها خوشایند نیست چند باری از گردن آن ها ساقط شده است. اما اصرار آن ها باعث شده موانع کنار زده شوند.

حجت الاسلام رحمتی از برو بیا های روزهای اول برای تهیه تجهیزات مورد نیاز این کار می‌گوید: «از کار ما ممانعت شد برای این که گفتند این نوع غسل دادن امواتی که مبتلا به کرونا بودند خطر دارد و شما هم گرفتاراین بیماری می شوید. گفتیم چه کنیم؟ جواب دادند باید با تجهیزات کامل و امن به این کار ادامه دهید و شرط کردند تا زمان تهیه این لباس ها و تجهیزات کار متوقف شود. چند لباس تهیه کردیم اما هر بار ماموران اداره بهداشت از آن ایراد گرفتند. در نهایت با کمک خیران بود که تجهیزات ویژه که شامل لباس های ضد نفوذ، ماسک، دستکش و عینک و چسب ویژه برای بستن سر آستین‌ها می شد برای مان تهیه  شد. در این مدت به تعداد اموات اضافه شده بود و همین جا باید عرض کنم که ما بعد از سه هفته در کار شستن اموات به روز شدیم و در بدو ورود کار طاقت فرسا بود.»

حجت الاسلام تیموری از بی تجربگی در کار غسل دادن اموات گذر می‌کند و سختی دو چندان کار با همین تجهیزات را به یادمان می‌اندازد: «هیچ کدام ما میتی را غسل نداده بود. خیلی‌های مان از حضور در این فضا هم ترس داشتیم. وقتی این تجهیزات و لباس ها را به تن کردیم تازه متوجه شدیم به جز صبر در انجام کار غسل میت باید مرارت های دیگری را هم تحمل کنیم. نمی توانستیم در طول کار لباس ها را از تن مان در بیاوریم. لمس صورت مان ممنوع و خطرناک بود. یک سحری مختصر می‌خوردیم و در طول شیفت که گاهی بیشتر از 8 ساعت طول می‌کشید چیزی نمی‌خوردیم. لباس‌ها را که از تن مان در می‌آوردیم خیس عرق بودیم و گرمای داخل آن هنگام کار کردن و شستشوی میت‌ها مشقت‌بار بود. اما همه این ها در مقابل برخی صحنه های تلخی که در بیمارستان شاهد آن بودیم هیچ بود.»


***و انسانی که با اعمالش سخت تنهاست 

«در بیمارستان که بودم چند باری مصداق عینی آیه شریفه «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ»  را در مقابلم دیدم. انگار که قیامتی به پا شده باشد و من شاهد عینی آن باشم. راستش همه ما تلنگر خورده‌ایم با این که در سال‌های گذشته مدام این آیات و روایات و احادیث را مرور کرده ایم حالا می فهمیم که انسان است و اعمالش. و با همین است که یکه و تنها باید در پیشگاه الهی حاضر شود.»

حجت الاسلام ظهیری این ها را می‌گوید و به خاطره ای که از روزهای سخت کار در بیمارستان در ذهنش ثبت شده اشاره می‌دهد. سربه زیر انداخته و برخلاف لحظات پیش اسباب چهره اش مغموم می‌شود: «بیماری بود که من از او مراقبت می‌کردم. من را صدا کردند و گفتند ایشان نمی‌تواند به سرویس بهداشتی برود و به پوشک مخصوص سالمندان نیاز دارد. سرشان خیلی شلوغ بود. شماره های منزل و همراه او را به من دادند تا به خانواده اش تماس بگیرم. هر دو شماره را غلط داده بودند و متاسفانه نشانی منزل هم عمدا به غلط داده شده بود.»

سکوت سنگینی به ثانیه‌هایی که از سرمان می‌گذرد وزن دو چندان داده است. جان جمع به درد آمده است. روایت‌های ظهیری ادامه دارد: «یک آقای پیری را به بیمارستان رسانده بودند. آن هم تا درب ورودی محوطه بیمارستان نه تا بخش بستری. فرزندانش از ورود به بیمارستان وحشت کرده بودند. پدرشان را رسانده بودند و خودشان غیب شان زده بود. پیرمرد را با آن حال بد و تبی که داشت تحویل گرفتیم و کارهایش به مدد همین بچه های جهادی و کادر بی نظیر و فداکار بیمارستان انجام شد.»

فکری می شوم الان است که مهار از بغض های فرو خورده‌مان برداشته شود. حجت الاسلام مولایی می‌گوید همیشه به ما گفته‌اند روزی می آید که کسی فریادرس نیست. نه مال و نه فرزندان و خویشان و ما این ها را به چشم دیدیم: «پرستاران عزیز بخش قرنطینه گفتند آقایی باید به سرعت بستری شود. این بیمار اذیت می‌کرد و  نمی‌خواست در بیمارستان بستری شود. روی تخت نمی‌خوابید.کادر پرستاری و خدماتی بیمارستان از پس او بر نیامدند. آرام و قرار نمی‌گرفت. سر آخر یک نفر پیشنهاد داد به دو پسرش که بیرون ایستاده بودند بگوییم تا آن ها لباس بپوشند و به بخش بیایند و این پدر پیرشان را راضی به بستری شدن کنند. هر دوی این پسر ها از ورود به بیمارستان هول و هراس داشتند و کار را گردن آن دیگری می‌انداختند. در نهایت کار بین آن ها به مشاجره کشید و این بچه های جهادگر بیمارستان بودند که این پدر را آرام و راضی به بستری شدن کردند.»

ظهیری می‌گوید همه فرزندان هم مثل هم نبودند: «عده ای از آن ها را به زحمت از والدین بیمارشان جدا می‌کردیم. یک آقایی بود که من مامور مراقبت از مادرش بودم. درست در همان لحظاتی که ایشان فوت کرد این آقا مثل هر روز با نایلون های خوراکی برای پرستاران و بیماران آمده بود و سفارش مادرش را می‌کرد و اشک می‌ریخت. دیدن این صحنه‌ها هم دلتنگ و مغموم مان می‌کرد.»


***ماجرای بستری شدن پیرمرد روحانی و دختر پرستارش

حتی تصورش هم سخت است. یک شهر زمین‌گیر یک بیماری همه‌گیر شده باشد. بیشتر آدم ها از نزدیکان بیمارشان هم هراس دارند و آن ها را ترک می‌کنند. در چنین شرایطی که کادر درمان هم به سختی و آخرین توان روی پا بند شده عده ای راه می افتند تا داوطلبانه در بیمارستان هایی که کانون بحران این بیماری ناشناخته هستند خدمت کنند. در همان جلسه توجیهی اول کار هم به آن ها حالی می‌کنند که قرار نیست همین اول بسم الله قدردان شما باشند. بد و بیراه هم که شنیدید میدان را خالی نکنید و به کارتان ادامه دهید.


جلسه توجیهی طلبه‌های جهادی در بیمارستان قم

حجت الاسلام مولایی می‌گوید همین هم شد: «در بخش اورژانس بیماران کرونایی مشغول به خدمت بودم. پیرمرد روحانی را تحویل ما دادند تا مقدمات بستری شدنش را فراهم کنیم. بلافاصله خانمی به دنبال این بیمار وارد بخش شد. قصد داشتیم به بیرون هدایت شان کنیم. ایشان با پرستاران بخش صحبت کردند و گفتند خودشان پرستار هستند. خلاصه در همان بخش ماندند. به بیماران دیگر هم سر می زدند اما بیشتر به پدرشان رسیدگی می‌کردند. بیماران دیگری بودند که همان جا مدام به ما می‌گفتند شما اینجا تبعیض قائل شده‌اید و اعتراض می‌کردند و سوال شان این بود که چرا این آقای روحانی باید پرستار خصوصی! داشته باشد. هر چه توضیح می‌دادیم که این خانم دخترشان است باورشان نمی‌شد. سکوت کردیم و حرف ها را به جان خریدیم.»

***ما هم از ملاقات با میت‌ها واهمه داشتیم

غسالخانه است و فضای سنگین‌اش. اینجا نفس‌ها به شماره می‌افتد. زمان کند پا می‌شود. هوا کم می‌آید. تو می‌مانی و کسی که زندگی اش به پایان رسیده. تو می‌مانی و دیدن یک دنیا تنهایی. مدام تلنگر می‌خوری و بعد از حضور در این سالن‌های سرد  سنگی  محال است آن آدم سابق شوی. دیگر قبل هر جمله‌ای که قرار است به لب برانی لحظه حضور و تنهایی و دست خالی بودن خودت را روی آن تخت های مرمر یخ زده برانداز می‌کنی. طلبه‌های جوانی که حالا در پر واهمه ترین مکان این شهر کوچک روزشان را به شب می‌رسانند اعتراف می‌کنند از حضور در غسالخانه دلهره داشته‌اند و مدتی طول کشیده تا از نظر روانی آماده انجام این واجب کفایی شوند.

حجت الاسلام معتدل مرد و مردانه از تردیدهایش می‌گوید: «شب قبل از رفتن به غسالخانه احکام غسل دادن و کفن دادن را مرور کردیم. سال ها از خواندن این مطالب گذشته بود و لازم شد دوباره آن ها را مرور کنیم. شب سختی بود. دوباره ترس بر من غلبه کرد. صبح شد. بعد از کلنجار رفتن با خودم دیدم آمادگی رفتن به غسالخانه را ندارم و کم مانده بود بگویم دیگر دورحضور من را قلم بگیرند. همان لحظه متوجه شدم گروه خانم های جهادی راهی غسالخانه هستند. به خودم گفتم این خانم ها نمی‌ترسند اما تو می خواهی دوستانت را تنها بگذاری. خلاصه هر طوری بود من هم به دوستانم پیوستم و آرام آرام این کار با همراهی این رفقا برایم عادی شد.»

حجت الاسلام فقیه می‌گوید این روزها سنگ غسالخانه سنگ محک اعمال و رفتار خودش شده است : «از آنجایی که من از رو به رو شدن با این اموات ترس داشتم ابتدا کار کفن کردن را به عهده گرفتم. اما بعد به کمک باقی دوستانم رفتم. روزهای غریبی را سپری می‌کنیم. در بیمارستان که بودیم یک لحظه کسی را صدا می زدند که بیا و می فهمیدیم نوزادی به دنیا آمده و از طرفی دیگر کدی را می‌خواندند و حالی‌مان می‌شد یک نفر به پایان زندگی‌اش رسیده است. این روزها هر چه می‌خواهم بگویم و هر کاری می‌خواهم انجام دهم به یاد تنهایی اموات روی سنگ‌های غسالخانه می‌افتم و هوشیار می‌شوم.»

 ***هر وقت وارد کار جهادی شدیم به ما عنایت شد

 با حضور طلبه های جهادی در غسالخانه  و شیفت های کاری 12 ساعته بالاخره بعد از گذشت 4 هفته کار غسل دادن اموات به روز شد. در احوالات و گفته های بعضی از طلبه ها که باریک می شویم راز سر به مهری لب به حرف باز می‌کند انگار. نمی‌شود عاشق نباشی و این همه سختی را یک جا و بی حرف و هیاهو به دوش بکشی. نمی‌شود دلت به جایی بند نباشد و در سالن های سرد و مطرود سردخانه و غسالخانه بند شوی. جوان‌هایی که پیش روی مان نشسته‌اند از به جا آوردن  واجب کفایی حرف می‌زنند، اما می‌دانیم همه‌اش این نیست. مستقیم هم سراغ آنچه که باید بگویند نمی‌روند. درست در لحظه هایی که قرار است پرونده این گفتگوها بسته شود محمد امین ظهیری سرنخ را به دست‌مان می‌دهد: «فکر نمی کنم که من در این هفته‌ها کاری کرده باشم. هر وقت کار جهادی پیش آمد این من همیشگی خودم نبوده‌ام. من از آب سرد بیزارم اما در سیل لرستان تا ساعت‌ها در آب ماندیم و کار کردیم. بی‌خوابی من را کلافه می‌کند اما حالا 12 ساعت میت ها را غسل و کفن می‌کنیم. یک ساعت استراحت به ما می‌دهند و دوباره کار از نو شروع می‌شود. پس این من نیستم و به ما در این لحظه ها عنایت می‌شود که این کارها را پیش ببریم.»

***هر جا حس دفاع باشد ما هم هستیم

 ظهیری در لا به لای حرف‌ها بند را به آب می دهد و من همین جاست که می رسم به عبارتی که به دنبالش سرتا پای  این روایت‌ها را می‌جوریدم. همه این دست و پا زدن ها ابراز مودتی است که این جوان ها به اهل بیت دارند. دل شان به آن مجمع البحرین‌ها وصل است که سخت ترین کار ها برای شان سبک می‌شود: «فداکاری در این کارها تمامی ندارد. در غسالخانه همراه ما رزمنده مدافع حرمی حضور دارد. همان لحظه اول می‌شد فهمید 4 سال حضور در جبهه های سوریه ریه سالم برایش باقی نگذاشته است. می‌خواستیم روانه‌اش کنیم برود اما از همه مان بیشتر اصرار به ماندن داشت. می‌گفت "نمی‌تواند بی‌تفاوت در خانه بنشیند. هر جا حس دفاع باشد ما هم هستیم." بله، در همین غسالخانه هم دست بالای دست بسیار است.»

وقت رفتن طلبه هاست. باید دوباره قلب های عفیف و دل های رقیق شان را به جلد آن لباس های ضخیم گمنامی ببرند و با عشقی که به ارباب بی‌کفن شان دارند تنهاترین میت‌های این روزگار را غسل بدهند و کفن کنند.عشقی که در هر سختی آن ها را در خط مقدم کنار هم به صف و آماده به فداکاری‌ها می‌کند.

/1360/

منبع: فارس
ارسال نظرات