۱۲ آبان ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۸
کد خبر: ۶۶۳۰۰۴
تاریخ‌نگاری شرق‌شناسان در ایران (5) | استاد قاسم تبریزی مطرح کرد:

پدیده تکفیر و عرفان های انحرافی محصول اندیشکده های شرق شناسی استعماری است

پدیده تکفیر و عرفان های انحرافی محصول اندیشکده های شرق شناسی استعماری است
پژوهشگر تاریخ معاصر با اشاره به مراکز ایران‌شناسی در آمریکا و رژیم صهیونیستی گفت: خودمان باید درباره ایران‌شناسی برنامه‌ریزی کنیم.

 

اشاره

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است.

استاد قاسم تبریزی در این گفتگو شرق شناسی را دانش مراکز استعماری غرب خصوصا فرانسه، انگلستان و آلمان از کشورهای شرقی خصوصا مناطق اسلامی توصیف کرده و معتقد است اسلام کاریکاتوری محصول مطالعات و تجارب چند قرن گذشته مراکز شرق شناسی است و جریانات تکفیری (القاعده، طالبان و داعش) و عرفان های کاذب را از تولیدات مراکز شرق‌شناسی و استعماری ارزیابی می کند.

با هم ادامه گفتگو با پژوهشگر تاریخ معاصر ایران را می خوانیم.

 

 

شرق‌شناسی با انقلاب اسلامی به بن‌بست رسید اما همچنان میراث‌خوار دارد

همان‌طور که قبلا اشاره کردیم موضوع شرق‌شناسی ابعاد وسیعی دارد. مسئله شرق‌شناسی که به تبع آن ایران‌شناسی، عرب‌شناسی، ترک‌شناسی و امثال آن، نه در یکی دو جلسه که در چندین جلد کتاب نیز نمی‌شود احصاء کرد. هر چه انسان بیشتر وارد موضوع می‌شود، می‌بیند حرکت مراکز شرق‌شناسی گسترده بوده و با برنامه طولانی‌مدت همچنان نیز ادامه دارد؛ اگرچه آقای برقاوی،[1] از نویسندگان و اندیشمند عرب می‌نویسد که مرگ شرق‌شناسی رسیده است. او معتقد است شرق‌شناسی مُرد. نمی‌دانیم منظور ایشان همین است یا نه، ولی می‌توان گفت با بیداری جهان اسلام، شرق‌شناسی مرده است. در حقیقت با بیداری جهان اسلام یا کشورهای اسلامی به‌ویژه ایران، آسیب و ضربه بزرگی به شرق‌شناسی خورد و با پیروزی انقلاب اسلامی، مهر بطلانی بر تفسیر و تحلیلی که این‌ها از اسلام، جوامع اسلامی و دین داشتند زده شد و شرق‌شناسی به بن‌بست رسید. اما این مرگ به معنای نابودی نیست؛ اگر بگوییم مرده است، میراث‌خوار دارد.

آقای برقاوی در مقاله مفصلی که درباره شرق‌شناسی است، می‌گوید حرکت شرق‌شناسان بعضاً آلوده به اغراض سیاسی بوده است. پس فقط ما نیستیم که این حرف را می‌زنیم. قبلاً نیز گفتیم که ادوارد سعید، محققِ مسیحی اهل فلسطین اصلاً شرق‌شناسی را یک حرکت استعماری می‌داند. شاید به همین دلیل جانش را کف دستش گذاشت و دچار مرگ زودرس شد.

آقای برقاوی می‌گوید «حرکت بغض‌آلوده شرق‌شناسان با اغراض سیاسی بوده است. این روند به‌طور ویژه‌ای در بین مستشرقان انگلیسی و فرانسوی بیشتر دیده می‌شود». دلیل اینکه ایشان از مستشرقان انگلیسی و فرانسوی می‌گوید و از مستشرقان آمریکایی چیزی نمی‌گوید، این است که در کشورهای عربی به‌خصوص عراق، سوریه، بیروت و حتی تا حدودی مصر، جنایات فرانسه و انگلستان بیشتر بود. چنگال استعماری فرانسه در بیروت تا جنگ جهانی دوم گسترده بود؛ اگرچه هنوز باقیمانده‌هایشان هستند. در سوریه نیز همین‌گونه بود. وقتی ناپلئون تا مصر را فتح کند، 30 مورخ همراه خود می‌برد تا اوضاع و تاریخ مصر را بررسی کنند؛ چون ناپلئون معتقد بود تاریخ از او شروع می‌شود و قاعدتاً آنجا نیز می‌خواست از خودش شروع کند.

این استعمار با حرکت نظامی وقتی می‌خواهد مصر را اشغال کند، 30 مورخ را با خود می‌برد؛ همان‌طور که در اسناد کودتای 28 مرداد که در زمان خانم آلبرایت منتشر شد -یک نکته ظریفی است که- می‌گوید وقتی می‌خواستیم در آنجا کودتا کنیم با پلیس تاریخیمان مشورت کردیم. بعضی از کلمات گویاست: «پلیس تاریخی»؛ یعنی یک عنصر اطلاعاتی که بر تاریخ ایران مسلط است. این می‌تواند ریچارد کاتن باشد یا دیگری.

 

استعمار فرانسه و سیاست تفرقه‌انگیز آن‌ها در کشورهای اسلامی

بنابراین اگر برقاوی روند حرکت بغض‌آلود با اغراض سیاسی را بیشتر درمورد مستشرقان انگلیسی و فرانسوی می‌گوید، به دلیل جنایت و خیانت‌هایی است که فرانسوی‌ها در الجزایر و مصر کردند. اگر بخواهیم فرانسوی‌ها را معرفی کنیم، حرف‌های نزده زیاد داریم. وقتی این‌ها به لبنان حمله می‌کنند، علامه سید شرف‌الدین جبل‌عاملی، مرجع تقلید و عالم بزرگ، در برابر این‌ها می‌ایستد و مردم را به مقاومت دعوت می‌کند. فرانسوی‌ها به خانه او حمله می‌کنند و کتابخانه خطی و آثار او را می‌سوزانند. علامه سید شرف‌الدین تحت تعقیب قرار می‌گیرد. ایشان مدتی در دمشق بود تا توانست دوباره به لبنان برگردد.

فرانسوی‌ها خیانت‌های زیادی در زمان استقلال لبنان کردند. حرکت شرق‌شناسی اینجاها معلوم می‌شود. آن‌ها مردم لبنان را سه دسته کردند؛ مسیحی، سنی و شیعه. اگر به مسلمان و مسیحی تقسیم‌ می‌کردند، مملکت، اسلامی بود، بنابراین رئیس جمهور، نخست‌وزیر و رئیس مجلس باید مسلمان باشند؛ چون مسلمانان اکثریت قریب به اتفاق بودند. ولی مردم را به سنی، شیعه و مسیحی تقسیم کردند. تعداد مسیحی‌ها نیز از سنی‌ها و شیعیان بیشتر بود؛ بنابراین رئیس جمهور را مسیحی کردند، نخست وزیر را مسلمان و رئیس مجلس را شیعه. اختلافات فرقه‌ای نیز که راه انداختند، جای خود دارد.

این‌ها همه ماجرا نیست. خیلی چیزها را ما نمی‌دانیم. چه بسا محققان حتی درباره ایران اطلاعاتی به دست بیاورند که ما تا به حال به آن‌ها فکر هم نکرده‌ایم، ولی اثر آن را می‌شود دید.

 

«شناسایی»، مقدمه و «سلطه»، متنِ استعمارگری است

بعد برقاوی می‌گوید در بین مستشرقان، انگلیسی و فرانسوی بیشتر دیده می‌شود، به‌ویژه در کشورهایی که روزگاری مستعمره آن‌ها بوده است؛ یعنی مستعمره کردن یک مقدمه دارد که شناسایی است و یک متن دارد که سلطه است. بعد از سلطه نیز، ادامه کار به‌طور غیر مستقیم و به‌اصطلاح استعمار نو است که با انتخاب روشنفکران و جواسیس خودشان کشورها را اداره می‌کنند. لذا برقاوی می‌گوید باید بررسی کنیم که چرا دانش شرق‌شناسی دیگران نسبت به ما و دانش شرق‌شناسی ما نسبت به خودمان اندک است. این یک تلنگر هوشمندانه است. می‌گوید غربی‌ها درباره شرق، اسلام و کشورهای اسلامی تحقیقات وسیعی دارند، به‌خاطر همین حضور و سلطه و توطئه دارند؛ اما چرا ما به عنوان شرقی درباره خودمان این مطالعات را نداریم؟ که مثلاً اگر پس از انقلاب اسلامی ایران در آمریکا 28 مرکز ایران‌شناسی داریم و قبل از انقلاب در اسرائیل 11 مرکز ایران‌شناسی داریم، طبیعی است که ما خودمان نیز باید درباره ایران‌شناسی برنامه‌ریزی کنیم؛ با این شرط که مراکز ایران‌شناسی ما تحت تأثیر شرق‌شناسی یا ایران‌شناسی غرب قرار نگیرد. شجاع‌الدین شفا، یکی از درباریان، در ایران یک مرکز ایران‌شناسی درست کرده بود. در واقع او انتقال‌دهنده شرق‌شناسی در اینجا بود. ایرج افشار نیز مروج شرق‌شناسی غرب بود. او حتی در مرگ یک جاسوس خیانت‌کاری مانند میس لمبتون که به این مملکت خیانت کرده است، در مجله بخارا چهل صفحه مطلب نوشت.[2] ما نه‌تنها از شرق‌شناسی استعماری غرب ضربه می‌خوریم، بلکه افرادی از درون مملکت نیز مروج آن هستند.

پدیده تکفیر و عرفان های انحرافی محصول اندیشکده های شرق شناسی استعماری است

احسان‌الله یارشاطر نیز در اینجا مروج شرق‌شناسی غرب بود. او همچنین یک بهایی و فراماسون بود؛ هم از اعضای تشکیلات فراماسون بود و هم از اعضای تشکیلات بهاییت. الان نیز در دانشگاه برکلی آمریکا درباره ایران می‌نویسد. اخیرا یک کتابی از ایشان درباره اسلام و ایران دیدم. در این کتاب نه اسلامی مطرح است و نه ایران. این کتاب بیش از بیست صفحه‌ منبع دارد که همه، اروپایی و آمریکایی است؛ درست مانند شاگرد یک مدرسه‌ که از کتاب رونویسی می‌کند. یک نفر به اینجا می‌آید و نود درصد منابع صحبت‌هایش خارجی است. بارها به او گفته‌ام این شرق‌شناسان استعماری، خیانت‌کار و وابسته هستند. خوب‌ها شعور و فهم ندارند؛ نه فرهنگ ما را می‌فهمند و نه اعتقادی به استقلال دارند و نه... .

برقاوی می‌گوید دانش شرق‌شناسی‌ ما را، تا امروز دیگران نوشته‌اند، چرا خودمان ننویسیم؟ تا این دانش دست دیگران است همین خواهد بود. «الآن هم که فعالیت مراکز شرق‌شناسی، اسلام‌شناسی و شیعه‌شناسی ما گسترش پیدا کرده است، با همان سیاست عمل می‌کند»؛ در حالی که به نظر من شرطش آن است که ایران‌شناسانمان مروج و تحت تأثیر مراکز شرق‌شناسی غرب نباشند. لذا اگر برقاوی معتقد است مرگ شرق‌شناسی رسیده است، به نظر ما به این معنی نیست که دیگر تحقیقات شرق‌شناسی وجود ندارد، بلکه با بیداری جهان اسلام و رویارویی اسلام با استعمار جهانی، شرق‌شناسی شکست خورده است. خود غربی‌ها هم به این رسیده‌اند تحقیقی که درمورد اسلام کرده‌اند، واقع‌بینانه و مطابق با واقع نیست. در اسناد لانه جاسوسی یک سند در این موضوع هست؛ دو نفر آمریکایی که خودشان را ایران‌شناس می‌دانستند و ما آن‌ها را جاسوس می‌دانیم، در سال 58 به ایران می‌آیند و با مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی مصاحبه می‌کنند. می‌گویند این اسلام را ما می‌شناسیم، در این اسلام جهاد و مبارزه و این چیزها دیده نمی‌شود. آقای حائری به این‌ها می‌گوید بله، اسلامی که شما می‌شناسید اسلام غربی و این اسلام اعتقادی است.

طالبان و داعش، محصول جدید مراکز شرق‌شناسی

برداشت من این است که این‌ها تقریباً از سال‌ 63 بازنگری جدیدی نسبت به اسلام کردند. طالبان و القاعده و داعش یا تقویت نشر عرفان مادی و عرفان کاذب، از تولیدات مراکز شرق‌شناسی و استعماری بود. یعنی تلاش با این کارها تلاش می‌کنند کاریکاتوری از اسلام و دین را نشان می‌دهند. درست است که ماهیت استعماریشان در اینجا شکست می‌خورد، اما این‌ها دست از کار نمی‌کنند و بی‌کار نمی‌نشینند و در حوزه تحقیقات وارد شدند؛ مانند دائرة‌المعارف نوین اسلامی که انگلیس‌ها منتشر کردند. در آنجا از آقاخان محلاتی و علی‌محمد باب و عبدالبهاء و جریانات استعماری تعریف و تمجید می‌کنند و جریانات اسلامی و ضد استعماری را با شگردی زیر سؤال می‌برند. لذا با آن نگاه باید بگوییم مرگ شرق‌شناسی فرا رسیده است، اما میراث‌خوارانی دارد که مشغول فعالیت هستند.

محمد البهی، از شرق‌شناسان مصری درباره توطئه شرق‌شناسان مطلبی دارد. او می‌گوید شرق‌شناسی دیگر نمی‌تواند انگار مغشوش و بینش خود را بر ما عرضه کند. ما دیگر نیازمند شرق‌شناسی نیستیم که به ما بگوید چه بکنیم و چگونه پیشرفت کنیم. در واقع محمد البهی به ما می‌گوید سلطه استعمار شکسته شده است؛ اگرچه جریاناتی به دنبال وصل کردن آن و خود غربی‌ها نیز به دنبال رسیدن به اهداف خودشان هستند.

بر اساس نظر برقاوی چند سؤال مطرح است؛ آیا شرق‌شناسی ثمره‌ای از نتایج توطئه غرب علیه ماست؟ آیا شرق‌شناسی وسایل اعمال سیطره غرب بر شرق به شمار می‌رود؟ آیا شرق‌شناسی از اتهامات مبرا بوده و در پی دانش و معرفت خالص حرکت می‌کند؟ این سؤالات نیاز به تجزیه و تحلیل خاص دارد.

در واقع شرق‌شناسی در برگیرنده تمامی این امور است. درواقع یعنی وابستگیِ به استعمار؛ لذا شرق‌شناسی دیگر نمی‌تواند ادعا کند که حرف آخر را در زمینه شرق‌شناسی می‌زند. قبلاً نیز گفتیم وقتی شرق‌شناسی می‌گوییم، عرب‌شناسی، ترک‌شناسی، ایران‌شناسی و... نیز در حاشیه آن مطرح می‌شود. برقاوی می‌گوید: «زیرا شرق‌شناسی به‌عنوان موضوع مورد نقد کسانی قرار گرفته است که تا چندی پیش روابط بیرونی با شرق داشتند. شرق‌شناسی هم‌اکنون در برابر رقیب تازه‌ای قرار دارد که با انگیزه درگیری میان اسلام و غرب آن‌ها را رد نمی‌کند و همچنین ادعاهای برتری و سلطه‌جویی را قبول ندارد. با توجه به این مفهوم می‌توان گفت که شرق‌شناسی دیگر مرده است».

در کشور ما به‌خصوص در دهه اخیر و بیشتر دو دهه اخیر (اگرچه ریشه‌اش از سال 63 شروع شد) ما را مشغول مسائل فرعی و جانبی کردند که نه ابتدا دارد و نه انتها؛ بنابراین از مسائل اصلی استعمار واماندیم.ت به‌خاطر همین جوان مفهوم مرگ بر آمریکا و انگلیس را درک نمی‌کند. نسل قبل که با غرب درگیر و رویارو بود، می‌فهمد یا اگر کسی مطالعه دارد، می‌فهمد. چهره‌های نظریه‌پردازی که علیه غرب بودند، می‌فهمیدند؛ مانند جلال آل احمد، دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی، علامه طباطبایی، علامه جعفری و در رأس آن حضرت امام. آن‌ها درک می‌کردند غرب یعنی چه. دانشجویی که مطالعه ندارد از شهید بهشتی چه می‌فهمد؟ ما را بازی دادند تا به مسائل اصلی و اهداف مبارزه خود نپردازیم، تا مبارزه علیه استعمار به فراموشی و حاشیه برود. ما با در مقابل چنین اهدافی روبه‌رو هستیم. چیزی که از مسیر اصلی‌اش خارج شود و به حاشیه برود، درست به ضد خودش تبدیل می‌شود؛ نه‌تنها نمی‌تواند سازنده باشد، بلکه به ضد خودش هم تبدیل می‌شود.

 

گفتگو از: محمد مهدی زارع

پدیده تکفیر و عرفان های انحرافی محصول اندیشکده های شرق شناسی استعماری است

[1] دکتر «احمد برقاوی»، از متفکران کشور سوریه، کتابی با عنوان: «اسیران دهم» نوشته که در این کتاب، شرق شناسی و موضع گیری هایی را که در مقابل آن مطرح می شود، به بوته نقد گذاشته است. (ویراستاری)

[2]

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات