۳۱ تير ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۸
کد خبر: ۶۵۷۹۴۳
تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران (14) | استاد قاسم تبریزی مطرح کرد:

نفوذ دشمن و تنزل فرهنگ جامعه زمینه پیدایش امثال کسروی است

نفوذ دشمن و تنزل فرهنگ جامعه زمینه پیدایش امثال کسروی است
خلأ تاریخ‌نگاریِ جریانات اسلامی باعث شد تا کسروی یا ادوارد براون، مرتضی راوندی و... هر کدام به یک شکلی، با خیانت یا خطا، بُعد اسلامیت و دیانت را حذف کنند.

 

اشاره

استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخ‌نگاری کمونیستی در ایران، تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخ‌نگاری غرب‌گرا در ایران، تاریخ‌نگاری شرق‌شناسی در ایران و تاریخ‌نگاری اسلامی در ایران.

این پژوهشگر تاریخ معاصر در این قسمت، به مسئله خودباختگی احمد کسروی اشاره و مطالبه او درباره تغییر خط فارسی به زبان اسپرانتو را نمونه ای از بیگانه پرستی کسروی توصیف می کند. استاد قاسم تبریزی هم چنین به سه جریان فکری – سیاسی تبریز در دوران مشروطه اشاره و انگیزه کسروی از تالیف کتاب «تاریخ مشروطه ایران» را تقویت جریان تاریخ نگار غرب گرا و تضعیف جریان مشروطه مشروعه و چهره های شاخص آن مانند شیخ فضل الله نوری ارزیابی کرده است. در ادامه متن گفتگوی اختصاصی خبرنگار خبرگزاری رسا با استاد قاسم تبریزی را می خوانیم.

 

کسروی خط فارسی را عامل عقب‌ماندگی کشور می دانست

کسروی به هفت زبان مسلط بود. در زبان‌شناسی و ادبیات هم قوی بود. او می‌گفت زبان اسپرانتو را یک هفته‌ای یاد گرفتم. کسروی، عضو شورای فرهنگی سلطنتی انگلیس نیز بود. هیچ سندی درباره فراماسون بودن او نداریم. سعید نفیسی کتابی دارد به نام «نیمه راه بهشت». این کتاب، رمان‌گونه، ولی خیلی قوی و قابل توجه است. نفیسی، که در این کتاب جریانات فراماسونری را افشاء می‌کند، می‌نویسد کسروی عضو فراماسونری است؛ ولی ما سندی نداریم تا بخواهیم مستند مطرح کنیم. از دیگر فعالیت‌های کسروی تا آخر عمر تلاش برای تغییر خط فارسی بود. او مدافع تغییر خط بود و اعتقاد داشت که خط فارسی (خط رسمی کشور ایران) باعث عقب‌ماندگی فرهنگی و دانش در جامعه شده است. قبل از کسروی، اولین کسی مسئله تغییر خط را مطرح کرد، آخوندزاده بود. او از ماسون‌ها و سرهنگ‌ سیستم حکومتی تزار در روسیه بود. افراد دیگری که بحث تغییر خط را مطرح کردند میرزا آقاخان کرمانی، از بابی‌های ازلی و ملکم‌خان از مؤسسین تشکیلات فراماسونری بودند. سعید نفیسی و تقی‌زاده نیز تا سال‌ 1308 مدافع تغییر خط بودند.

کسروی در فواید تغییر خط یک کتاب حدود نود صفحه‌ای نوشت. او در این کتاب می‌گوید خط فارسی باعث عقب‌ماندگی ماست و ما باید این خط را تغییر دهیم. اگر پول و امکانات داشتیم بهتر بود یک هنرمند از ایتالیا می‌آوردیم تا برایمان یک خطی ابداع کند، اما الان که آن امکانات را نداریم، بهترین راه این است که حروف لاتین را انتخاب کنیم و از این به بعد به لاتین مطالبی بنویسیم تا زبان ما به مسیر صحیح برود و رشد فرهنگی به وجود بیاید.

بعدها در حدود سال 1340، شخصی به نام یحیی زکا که از مدافعان کسروی بود، با انتشار کتابی، دیدگاه مدافعان تغییر خط را مطرح کرد.

 

تحلیلی بر کتاب «تاریخ مشروطه ایران»

ما در تبریز سه جریان فعال در عرصه مشروطه داریم:

یک، جریان تقی‌زاده، محمدعلی‌خان تربیت و جریان غرب‌گرا؛

دو، جریان آیت‌الله سید ابوالحسن انگجی؛ او بیشتر به روش مرحوم میرزا محمد حسین غروی نائینی یا آخوند خراسانی بود و می‌گفت مشروطه‌ای باشد که با دین تعارض نداشته باشد؛ که مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی از طرف مراجع تقلید یکی از سه مجتهد ناظر بر مشروطه انتخاب شده بود.

سه، جریان مرحوم میرزا حسن مجتهد تبریزی و میرزا صادق مجتهد تبریزی؛ همان جریان مشروطه مشروعه که می‌گفت باید به‌طور حتمی، حاکمیت دین باشد.

کسروی در زمان مشروطه سنی نداشت و تا سال 1299ش یعنی چهارده سال بعد از مشروطه نیز در تبریز بود. او در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» (که برای اولین بار در سال 1308 منتشر شد) بیانیه‌ها، اعلامیه‌ها و خاطرات افراد را جمع‌آوری و تدوین کرده است. مطالبی که از خاطرات افراد گرفته، نامی از آن‌ها نبرده است. این کتاب از نظر ادبیات و تحلیل، قوی است، چون کسروی یک ادیب و یک تحلیل‌گر است؛ اما او با نگاه تقی‌زاده و جریان غرب‌گرا، مشروطه را تحلیل می‌کند؛ هرچند در ظاهر به تعبیر خودش به سیدین سندین (سید محمد طباطبایی و سید عبدالله) می‌پردازد. او یک‌جا شیخ فضل‌الله نوری را مذمت می‌کند که در واقع مدح شیخ است؛ می‌گوید شیخ فضل‌الله نوری می‌خواست در این مملکت قرآن را قانون و حاکم کند؛ این، در واقع از طرف آن جریان، یک سندی است بر حقانیت شیخ فضل‌الله.

این کتاب به لحاظ محتوا به‌طور کلی سه اشکال عمده دارد:

یک، او نگاه ناسیونالیستی دارد. طبیعی است که این نگاه ناسیونالیستی، یک تعارضی با حتی اهداف آخوند خراسانی و جریان مذهبی پیدا می‌کند.

 دو، کتاب را تحت تأثیر جریان سوسیال دموکرات‌ها و قفقازی‌ها و امثال تقی‌زاده نوشته است.

سه، کسروی با اساس دین مخالف است و بیشترین توجهش به اوضاع و جریان ضد اسلامی تبریز است؛ بنابراین طبیعی است که مسائل دینی را نگوید. او علیه مرحوم میرزاحسن مجتهد تبریزی خیلی می‌نویسد. همچنین علیه مرحوم آسید ابوالحسن انگجی؛ شاید یک دلیلش، همان حدی باشد که بر او جاری کرد.

 

«تاریخ مشروطه ایرانِ» کسروی، یک تاریخ مستند شد!

در این دوره نود ساله، کتاب تاریخ کسروی به عنوان یک تاریخ مستند مطرح شد. به نظر من این مسئله سه دلیل دارد:

یک، قلم قوی و توان تحلیل کسروی؛ مانند فریدون آدمیت که مبانی فراماسونری، اومانیستی و ضد دینی را با یک قلم تحلیل‌گرانه قوی ارائه می‌دهد و خیلی‌ها تحت تأثیر تحلیل و سبک تاریخ‌نگاری‌اش هستند.

دو، در این دوره این کتاب از سوی کسانی که معارض اسلام، دین و روحانیت هستند، به عنوان یکی از منابع اصلی تاریخ مشروطه بسیار تبلیغ شد.

سه، شاهد خلأ تاریخ‌نگاری توسط جریانات اسلامی هستیم؛ حالا نمی‌شد یا نمی‌گذاشتند؛ ولی به هر حال خلأ تاریخ‌نگاریِ جریانات اسلامی باعث شد تا کسروی یا ادوارد براون، مرتضی راوندی و... هر کدام به یک شکلی، با خیانت یا خطا، بُعد اسلامیت و دیانت را حذف کنند. این‌ها در مشروطه، یک خط کشی را ترسیم کردند؛ هر کسی مخالف مشروطه بود را «مستبد» می‌دانستند، از محمد علی‌شاه گرفته تا شیخ فضل‌الله نوری و میرزا حسن مجتهد تبریزی و... . تقی‌زاده، شیخ ابراهیم زنجانی و... هم شدند مدافعان مشروطه! این نگاه در آثار همه این‌ها وجود دارد. آن‌ها عدالت و انصاف ندارند که صادقانه بیان کنند شیخ چه می‌گفت. اگر کسروی هم می‌گوید شیخ به دنبال این بود تا قرآن را قانون کند، به لوایح شیخ اشاره نمی‌کند. در لوایح نوشته است که ما اختلافمان با آخوند خراسانی نیست، اختلاف ما با جریان ماتریالیست و نیهلیست و بابی‌گراها و مادی‌گراهاست؛ یعنی آن‌ها صداقت نداشتند که این را بیان کنند. بقیه آثار کسروی همین‌گونه بود؛ مثل تاریخ 18 ساله آذربایجان.

به همین دلیل امروز وقتی ما می‌خواهیم تاریخ را مطرح کنیم، باید جریان‌ها را، آن‌گونه که هستند بگوییم. اینکه بگوییم فلانی ادیب بوده است، «ادیب بودن» چه چیز را می‌رساند؟ انصاف و عدالت همین است؟ آن‌وقت مخاطب تحت تأثیر سبک تاریخ‌نگاری قرار می‌گیرد و محتوا را می‌پذیرد؛ درحالی‌که انصاف این است که بگوییم یک دوره این‌گونه بود، دوره دیگر آن‌طور؛ یک کتاب این مطلب دارد و یک کتاب آن مطلب، تا مخاطب با آگاهی و شناخت به دنبال اثر برود.

نفوذ دشمن و تنزل فرهنگ جامعه زمینه پیدایش امثال کسروی است

ادعای پیامبریِ کسروی

کسروی در ادعای پیامبری‌اش به این مضمون می‌گوید «این‌گونه نیست که آفریدگار جهان، جهان را بیهوده رها کند. هر هزار سال، کسی برانگیخته می‌شود تا مردمان را به پاک‌دینی و راه راست بکشاند. در این عصر ما برانگیخته شدیم که دین را به راه پاکی ببریم». خودش را می‌گوید! پیروانش نیز او را پیامبر می‌دانستند. امام راحل (ره) می‌گوید کسروی چون نتوانست رشد کند، «پیامبری» را در حد خودش پایین آورد و ادعای پیامبری کرد.

دو چیز زمینه چنین ادعاهاست؛ یک، وقتی در جامعه خلأ فکری و فرهنگی به وجود بیاید، افراد به دنبال هر چیزی می‌روند؛ دو، جریانی که آن را پشتیبانی می‌کند.

در درس سید کاظم رشتی، 27 نفر ادعای مهدویت کردند، که ما امام زمان هستیم؛ اما علی‌ محمد باب مناسب طرح انگلیسی‌ها بود؛ بنابراین او را تقویت کردند. به‌هرحال در هر زمان و دوره‌ای، زمینه چنین ادعاهایی هست.

شریعت سنگلجی نیز که یک دارالتبلیغ داشت، ادعای اصلاح دین کرد و نوعی وهابیتی که ما با آن مواجه هستیم، پایگذاری نمود؛ البته او ادعای پیامبری نکرد.

اما کسروی همان‌طور که گفتیم منادیِ دین جدید پاک‌دینی بود و در دو کتاب «راه رستگاری» و «برجاوند بنیاد» بحث پیامبری و برانگیختگی را به‌صراحت مطرح کرد. او کتابی دارد به نام «بخوانید و داوری کنید». در آنجا می‌گوید به من می‌گویند که ادعای پیامبری کرده‌ای. در نظر مردم پیامبر کسی است که فرشته جبرئیل بر او نازل می‌شود. من چنین ادعایی نکردم؛ یعنی با حیله‌ای، خود را از میدان خارج می‌کند، ولی در آن دو کتاب‌ ‌به‌صراحت ادعای پیامبری می‌کند. پیروانش نیز که تا اوایل انقلاب اسلامی ایران زنده بودند، مدعی بودند که او پیغمبر است.

 

انسانی که اصلاح نشده باشد، ابزار شیاطین قرار می‌گیرد

آدم وقتی اصلاح نشده باشد همین می‌شود. امام خمینی (ره) می‌فرماید اگر یک قدم برای علم برمی‌دارید، دو قدم برای اصلاح نفس بردارید؛ چون آدم باورش می‌شود که کسی است؛ مخصوصا اگر هنر و مهارتی نیز داشته باشد و یک عده دورش را بگیرند؛ حال یا آدم‌های احمق و نادان یا افراد فرصت‌طلب یا شیاطین، که امروز آمریکا و انگلیس باشند؛ می‌شود طعمه و ابزار آن‌ها، وقتی تعریف می‌کنند، انسان خوشش می‌آید. وقتی به شیخ مرتضی انصاری می‌گویند شما با این همه سهم امام، این زندگی ساده دارید، می‌گوید: «تازه مانند خرکچی‌های قم شده‌ایم؛ قالی‌ها و فرش‌های خیلی‌گران قیمت را به خرکچی‌های قم می‌دهند، به تهران می‌آورند و تحویل صاحبش می‌دهند. خرکچی‌ها اموال گران‌قیمت را در راه نمی‌دزدند». شیخ انصاری خوش را این‌گونه می‌بیند؛ نمی‌گوید من شیخ انصاری هستم و... .

یک‌بار دختر ناصرالدین‌شاه، به خانه شیخ انصاری می‌رود و می‌گوید یک عالم شمایید و یک عالم ملاعلی کنی؛ او در تهران حیاط بزرگ دارد و شما اینجا این‌گونه زندگی می‌کنید. شیخ می‌گوید این خبیثه ملعونه را از اینجا بیرون کنید. او به علمای اسلام اسائه ادب کرد و باید توبه کند.

ملاعباس چاله‌میدانی یکی از روحانیونی بود که گاهی به ملاعلی کنی انتقاد می‌کرد. یک‌بار هم به شاه انتقاد می‌کند و ناصر‌الدین‌شاه دستور می‌دهد تا او را به عتبات تبعید کنند. وقتی ملاعلی کنی از درس برمی‌گردد، به او می‌گویند شاه دستور داده است ملاعباس را به عتبات تبعید کنند. ملاعلی می‌گوید وقتی ملاعباس در این مملکت امنیت نداشته باشد، برای ما نیز امنیت نمی‌ماند؛ پس ما هم می‌رویم. ملا علی به عنوان اعتراض به تبعید می‌رود. از همان مسیری که از مدرسه به خانه می‌آمد، راهش را به سمت (حرم) حضرت عبدالعظیم کج می‌کند. جمعیت نیز پشت سرش حرکت می‌کنند. قضیه را به شاه می‌گویند. دستور می‌دهند تا او را با احترام برگردانند.

این‌ها جزو امتحانات الهی است. علما تهذیب و خودسازی داشتند و خودشان را نمی‌دیدند. وقتی تهذیب نباشد و فرد، زبان و قلم نیز داشته باشد، آن‌وقت یک عده دور او را می‌گیرند و... .

این مهم است که در صورت توانستن آدم کاری را انجام ندهد. خدا شهید مدنی را رحمت کند، موقعی که امام‌جمعه بود، یک روز می‌خواست چلوکباب بخورد. خوردن چلوکباب را دو سه روز عقب انداخت. یک روز به کسی که در دفتر بود گفت دو تا چلوکباب بگیر. وقتی گرفت، گفت بشین و بخور، و خودش به کارهایش مشغول شد. بعد به او گفت آن یکی را هم به کس دیگری بده بخورد.

مشکل است، واقعاً مشکل است. کباب‌خوردن هم قابل توجیه است؛ اینکه ما داریم کار می‌کنیم، اسلام هم نیاز به ما دارد و اگر ما نباشیم اسلام نیست!

در نهج البلاغه است که نوه می‌گوید در دارالاماره کوفه خوابیده بودم؛ نیمه‌های شب دیدم امام بلند شد و سر را به دیوار گذاشته و گریه می‌کند. وقتی حضرت به من رسید گفت: نوه، بیداری یا خوابی؟ گفتم یا امیرالمؤمنین بیدارم و به حال شما غبطه می‌خورم. امام سه بار می‌فرمایند وای بر انسان در قیامت، چه کار می‌خواهد بکند؟ حلال‌هایش حساب دارد، شبهاتش عتاب دارد و حرامش هم عذاب دارد؛ یعنی اگر فرد پول پاک و سالم هم کسب است، باید جواب دهد.

وقتی امام در مناجات خود در برابر عظمت خدا می‌فرماید «انت الحی و انا المیت»، حقیقت را می‌بیند و نه اینکه مثل ما فقط کلمات بخوانند. گاهی امر بر انسان مشتبه و باعث غفلت می‌شود. خدا رحمت کند شهید مدنی را، در کنگره ائمه جمعه با گریه می‌گفت: روز جمعه که می‌شود گاهی با خودم می‌نشینم و حدیث نفس می‌کنم که آیا این من هستم که... . بعد فرمود حدیث از حضرت ام‌سلمه است که شبی پیامبر در منزل ما بود، نیمه‌های شب دیدم پیامبر نیست، بلند شدم و دیدم گوشه اتاق روی خاک استغفار و گریه می‌کند. نماز پیامبر که تمام شد، گفتم شما که این‌طور گریه می‌کنید، پس تکلیف ما چیست؟ پیامبر فرمود برادرم یونس ابن متّی یک لحظه غفلت کرد خدا با او چنان کرد. شما هم با مستحبات و واجباتتان توشه بگیرید.

هرچه مرتبه انسان بالاتر می‌رود، خطر نیز بیشتر می‌شود و مراقبت بیشتری لازم است. نه اینکه فرد گناه کند، حتی اگر فقط یک لحظه باورش شود که او یک «کسی» هست، سقوط می‌کند. آقای مجتهدی می‌گفت عرق‌خور باید از عرق‌خوری‌اش توبه کند و من و تو باید از نمازمان توبه کنیم. همین نمازی که می‌خوانیم توبه دارد.

خدا علامه جعفری را رحمت کند، نقل می‌کرد در شیراز یکی از آدم‌های خیر در ذهنش بود که نزد خدا چه مقامی دارد. گفت خدایا! من به زیارت امام رضا (ع) می‌روم، از حرم که بیرون آمدم هر که به من هر چه گفت من همان هستم. با همسر و خواهر همسرش به حرم می‌روند و قرار می‌گذارند بعد از زیارت جلوی مسجد گوهرشاد یکدیگر را ببینند. بعد از زیارت به آنجا می‌رود. خانمی را از پشت سر می‌بیند و به تصور اینکه همسرش است، می‌گوید خانم برویم؟ آن خانم برمی‌گردد و می‌گوید عجب خری هستی‌! یک مرتبه یاد حرف دلش می‌افتد. سرش را به زیر می‌اندازد و می‌رود.

ما نمی‌دانیم کدام عملمان مورد قبول حضرت حق است. خدا آقای شاه‌آبادی (استاد امام خمینی«ره») را رحمت کند؛ در آخر کتاب شجرات المعارف آورده است علامه مجلسی وقتی به رحمت خدا رفت، کسی او را در خواب دید و پرسید بعد از فوت چه اتفافی افتاد؟ علامه گفت یک سیب ما را نجات داد. من در کوچه‌ای می‌رفتم که یک بچه یهودی را دیدم. به خاطر خدا یک سیب به او دادم. خدا به‌خاطر آن عمل مرا بخشید. پرسید شما صاحب آن همه آثار هستید، علامه گفت آن برای عالم ملکوت است، اما در عالم برزخ خیرات است که به داد انسان می‌رسد.

چه‌بسا علامه خیلی خیرات داده است، اما معلوم نیست کدام قبول می‌شود. این است که مؤمن همیشه بین خوف و رجاست و نگران است که کدام کار و کدام نماز مورد قبول است؛ به‌خاطر همین است که انسان به فضل الهی و شفاعت اهل بیت امید دارد.

امام(ره) می‌فرمود در سیزده آبان وقتی می‌خواستند مرا به تبعید ببرند، در راه، وقت نماز صبح شد؛ گفتم نگه دارید تا نمازم را بخوانم. گفتند نمی‌شود. گفتم شما با اسلحه هستید و من هم تنها هستم. قبول نکردند. گفتم لااقل نگه‌دارید من تیمم کنم. امام می‌فرمود من در ماشین نماز خواندم، اگر همین دو رکعت قبول شود برای ما بس است.

ما با عقل و محاسبات خودمان موضوع را ارزیابی می‌کنیم. به‌خاطر همین می‌گویند مؤمن به نفس خودش مظنون است و به دیگران حسن ظن دارد. در مورد دیگران حق سوء ظن ندارد، فقط نسبت به نفس خودش باید سوءظن داشته باشد. شیوه بزرگان ما این است.

اگر انسان این‌گونه نباشد به تعبیر آیت الله جوادی آملی (به این مضمون) مانند این است که شما در دماوند درختی را بنشانید و قبل از اینکه ریشه بدواند و درخت جا بیفتد، آن را در شوره‌زار قم بکارید. طبیعی است که درخت خشک می‌شود. انسان همین‌طور است و عملش گاهی آفت می‌گیرد.

امام می‌فرمود اگر اسلام توسط دیگری تبلیغ شد، آیا من همانقدر خوشحال می‌شوم که توسط من تبلیغ می‌شد یا ناراحت می‌شوم؟ امام می‌فرماید در یک شهر دو روحانی با هم اختلاف داشتند. یکی از آن‌ها تلاش می‌کند مشروب‌فروشی را تعطیل کند، و تعطیل می‌کند. اما دیگری تلاش می‌کند تا آن را باز کند؛ چون تعطیل شدن مشروب‌فروشی باعث می‌شود محبوبیت آن یکی بالاتر برود. این نفس، اژدهاست. اگر این فرد موقعیت پیدا کند چه می‌شود؟

تاریخ تکرار می‌شود؛ انسان امروز با انسان دوره حضرت نوح و حضرت ابراهیم هیچ تفاوتی ندارد. ابزار تغییر کرده است، ولی انسان همان است؛ در درون هر انسانی فجور و تقوا هست. اگر انسان بر فجورش مسلط شد و شیطانش را به دست خودش مسلمان کرد، خوب است؛ و و الا... . ابراهیم ادهم می‌گوید سی سال بر در دل نشستم و او را همی نصیحت می‌کردم.

در اسلام، معیار تقواست. آدم می‌تواند علم داشته باشد، می‌تواند کار خیر داشته باشد، ولی تقوای الهی کار هر کسی نیست؛ مانند این است که آدم از یک کوه سنگلاخی بالا برود و شیشه بلورین در دستش نیفتد؛ که اگر افتاد، کارش تمام است.

 

نفوذ دشمن و تنزل فرهنگ جامعه زمینه پیدایش امثال کسروی است

گفتگو از: محمد مهدی زارع

ویرایش: سید مجتبی رفیعی

 

محمد مهدی محققی
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۳
یونس بن متّی نه ابن متاع
1
0
ناشناس
|
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۲
اصلاح شد.
از تذکرتان ممنونم