گناه «مصباح» بودن!
به گزارش خبرگزاری رسا، نقش علامه مصباح یزدی در نمایاندن جلوههای تفکر ناب اسلامی و برملا ساختن زاویه تند اندیشهها و رفتارهای فاصله گرفته از مبانی، او را در کانون هدفگیری توپخانه تخریبی «دوم خردادیها» قرار داده بود. شلیککنندگان این خط آتش از داعیهداران بعدی اعتدالگرایی تا خروجکنندگان «بر» و «از» حاکمیت را شامل میشدند. سخن از زمانهای است که «دوران اصلاحات» نام گرفته بود!
«ذنب لایغفر» مصباح بیان بیپرده و بدون پیرایه الگوی حکومت برگرفته از معارف قرآن و عترت بود. او در خلال سلسله مباحث خود درباره نظریه سیاسی اسلام، تاسیسی و نه امضایی بودن نظریه سیاسی اسلام و تفاوت آن با دیگر الگوها در نگرش به مقولههای آزادی، نقش مردم، مقبولیت و مشروعیت، حقوق بشر، تفکیک قوا، قانون، تسامح، تکثر و مقولههای متعدد دیگری را محققانه و در عین حال شفاف مورد بررسی قرار داد. زمان طرح این مباحث دوره بدمستی و نفسکشطلبی کسانی بود که سرخوش از پیروزی سیاسی، الگوی دموکراسی غربی را پایان تاریخ میانگاشتند و برآن بودند که سخن مخالف خصوصاً که مستدل و مجاب کننده باشد بایستی به شدیدترین وجه سرکوب شود! آنها با اندیشمندی مواجه بودند که با داشتن سابقهای مثل برعهده گرفتن دبیری «گروه ولایت» متشکل از بزرگانی مثل رهبر معظم انقلاب، شهدا بهشتی، باهنر، قدوسی، ربانی شیرازی، ربانی املشی و مرحوم آیتالله مشکینی و... در اولین روزهای آغاز نهضت امام (سال ۱۳۴۱) که شکلگیری حکومت اسلامی یک آرزوی دستنیافتنی تصور میشد، تحقیق در این موضوع را آغاز کرده و در واقع از سابقون در این جهاد بزرگ در شرایط اختناق پلیسی رژیم ستمشاهی بود.
اکنون او خویش را رسالتمند حفظ ثمره به بلوغ رسیده و ارجمند آن مجاهدات میدید. اما بایستی خود را برای پذیرش تبعات این پایداری آماده میساخت. چرا که خصلت نابردباری «روشنفکری بیمار» نسبت به نظر مخالف، خصوصاً نظر مخالف از جنس تاکید بر شرع و قواعد آن، از همان ابتدای شکلگیری این نوع از روشنفکری در حوادثی مثل بر دار کردن آیتالله شیخ فضلالله نوری بهخاطر اصرار بر لزوم مشروعه بودن مشروطه، خود را نشان داده بود.
آنها با ایجاد گفتمان مصنوعی «نفی خشونت» از عملکرد پیامبر در برخورد با کفار تا اجرای حدود مصرح الهی را هدف لجنپراکنی قرار داده بودند. کمترین مخالفت ولو علمی و محققانه در برابر این فضا، سوژهای برای شبکه پروپاگاندایی میشد که یک سر آن در رادیوهای بیگانه و رسانههای ضدانقلاب خارج کشور و سر دیگر آن در روزنامههای زنجیرهای و حتی بخشی از بدنه قوه مجریه بود. خصلت دیرینه شجاعت آیتالله مصباح در برخورد با انحرافات فکری او را در خط مقدم جبهه مدافعان مبانی اعتقادی اسلام و نظام قرار میداد. او معتقد بود: «وظیفه دینی و غیرت دینی به ما اجازه نمیدهد که شاهد اهانت به مقدسات باشیم و ساکت بمانیم. اسلام برای دفاع از مقدسات دینی خشونت را تجویز کرده است. وقتی اسلام و مقدسات از جان و مال خود و فرزندانمان عزیزتر است، میتوانیم برای دفاع از آنها حتی جان خود را به خطر افکنیم. از این جهت اگر کسی به مقدسات دینی توهین کرد انسان میتواند او را مجازات کند مگر این که اقدام او موجب فساد بیشتری باشد.»
آیتالله مصباح با یادآوری فتوای امام درباره مهدورالدم بودن سلمان رشدی - که در هیچ دادگاهی صادر نشده و در عین حال مورد اتفاق نظر همه فقهای شیعه و سنی است- انگیزه خود را از طرح این بحث اینگونه بیان کرده بود: «بنده در جهت انجام وظیفه خویش تصمیم گرفتم بت نفی مطلق خشونت را بشکنم و این تصور را که هر خشونتی بد است و هر نرمشی مطلوب است نفی کنم... بلکه هر کدام از آنها با قیودی و در چارچوبهای مطلوب است.»
با این طلسمشکنی، بارانی از اتهام «خودسری» آیتالله مصباح در بیان نظرات فقهی خود بر سر او باریدن گرفت. حال آن که یک ماه پیش از آن که رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه مهرماه ۱۳۷۸ بر حرمت شرعی اعمال غیرقانونی حتی برای مقلدان مراجع تقلید دیگر تاکید کنند آیتالله مصباح از کسانی که برخلاف دستورات مقام معظم رهبری عمل میکنند تبری جسته بودند.
بیان مسلمات فقهی مورد قبول شیعه و سنی از سوی آیتالله مصباح و تکیه او بر فتاوی امام(ره) در تحریرالوسیله با نامیده شدنش از سوی روزنامههای دوم خردادی بهعنوان تئوریسین خشونت همراه شده بود. این جوسازیها چنان برای شبکه انگلیسی بیبیسی جذاب بود که برای مقابله با آیتالله مصباح، مصاحبهای را با آیتالله صانعی ترتیب داد. اما آیتالله صانعی گریزی از این نداشت که اذعان کند: «در مورد کسی که به پیغمبر و معصومین ناسزا بگوید روایت داریم که کشتن او برای هر کس که شنید جایز است.» او در عین حال با به میان کشیدن استثنا در موارد بیم ضرر برای قاتل فرد ناسزاگو و یا مسلمان دیگر، سعی کرد تفاوت دیدگاه خود را با آیتالله مصباح بیان کند. حال آنکه آیتالله مصباح بارها به تقیید و چارچوبمندی خشونت و نرمش تأکید کرده بود.
اگر مبانی دینی و مستندات فقهی ملاک قضاوت درباره نظرات استاد مصباح واقع میشد حتی با تمسک به اختلاف سلایق فقها، یافتن نقطه افتراق در این نظرات تقریبا ناممکن بود. اما از کسانی که «تفکر شیعهگری را موجب انحطاط حکومت و مانعی برای دموکراسی و فرهنگ شهادت را خشونتآفرین» میدانستند برمیآمد که زشتترین نسبتها را به آیتالله مصباح بدهند. در فهرستی که نویسندگان کتاب بازی ترور با بررسی روزنامههای دوم خردادی فقط در مدت یک سال بیان این توهینها جمعآوری کردهاند این تعابیر درباره آن شخصیت علمی و دینی دیده میشود: «تئوریسین خشونت، فیلسوف خشونت، عامل وحشت، خطیبی چون ولید و معاویه، آدمکش، پرخاشگر، تحریککننده به قتل، خائن به اسلام و انقلاب، صاحب تفکر خوارج، مخالف انقلاب اسلامی، مبلغ آنارشیسم و فاشیسم همسو با انجمن حجتیه و همسو با دشمنان، جاهل و ابله».
اما میزان و کیفیت حمایت رهبر معظم انقلاب از آیتالله مصباح در آن سالها در مورد هیچیک از شخصیتها سابقه نداشت. پس از بیان این نکته در شهریورماه ۱۳۷۸ از سوی رهبر معظم انقلاب که این «شخصیت عزیز و عظیمالقدر خلأ علامه طباطبایی و شهید مطهری را در زمان ما پر میکند» معظمله در آبانماه ۱۳۷۹ نیز که آیتالله مصباح به تهمت جدید مخالفت با دستورات رهبری متهم شده بود، این حمایت محکم را از او ابراز نمودند: «این هجومهای تبلیغاتی که به شخصیتهای برجسته و انسانهای والا و با اخلاق برجسته وارد میکنند اینها همهاش نشاندهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتا این شخصیت عزیز جزو شخصیتهایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاسگزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار میگیرد! حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هر جایی که باشد، آنجا را دشمن زود تشخیص میدهد چون حسابگر است. دشمن آنجا را میشناسد و به مقابلهاش میآید، با مرحوم مطهری هم همین جور برخورد کردند.»
در آن روزها آنچه بیش از همه چیز اهل درد را میآزرد (و متأسفانه تاکنون نیز ادامه یافته است) ورود افرادی به صحنه بود که بهخاطر عمده بودن اختلاف سلایق سیاسی گذشته برایشان با این موج همراه میشدند. گاهی این همراهی به انکار واقعیتهای تاریخی هم منجر میشد. اتهام مخالفت آیتالله مصباح با مبارزه پس از تبعید امام(ره) در شرایطی با حرارت فراوان از سوی این دسته از مخالفان او مطرح میشد که روند امامزدایی در جبهه دوم خرداد شدت گرفته بود.
اما افرادی مثل آقای سید علیاکبر محتشمیپور که از همان زمان مبارزه با آیتالله مصباح برایشان در اولویت قرار داشت، ادعا میکردند آیتالله مصباح مبارزه با رژیم شاه و همراهی نهضت امام را پس از ۱۵ خرداد ۴۲ کنار نهاده است. حال آن که حتی مخالفان فکری آیتالله مصباح مثل آقایان دعایی، حجتی کرمانی و... اعتراف داشتند که او نه تنها پس از خرداد ۴۲ بلکه حتی در روزهای پر از وحشت و خفقان پس از تبعید امام در پاییز ۱۳۴۳ نویسنده، تهیه کننده و توزیعکننده شدیداللحنترین نشریه حوزه علمیه قم برضد شخص شاه (نشریه انتقام) بوده است.
نشریهای که به قول آیتالله مسعودی خمینی «اگر آن زمان معلوم میشد که چه کسی این نشریه را تهیه میکند و این مطالب را مینویسد، قطعا آقای مصباح به بهشت رفته بود.» و فقط یافتن قرائنی درباره ارتباط بین این نشریه و هیئتهای موتلفه پس از قتل حسنعلی منصور و خطرناک تلقی شدن آیتالله مصباح و متواری شدن وی باعث توقف انتشار آن شد.
تعجبآور است که آقای محتشمیپور بهرغم سالها معاشرت با آقای دعایی در نجفاشرف از او نشنیده باشد که ترتیب فرار آقای سید محمود دعایی از قم به نجف را آیتالله مصباح داده بود و آقای دعایی در این فرار از کشور حامل نامهای از فضلای قم به امام بوده که نویسنده آن کسی جز علامه مصباح یزدی نبوده است، نامهای که به گفته آقای دعایی ابراز رضایت و خوشحالی امام را بهدنبال داشت.
مصباح یزدی دانشمندی است که پس از هجرت شهید بهشتی به هامبورگ بهعنوان ملجأ فکری گروههای اسلامی و حامی نهضت امام عمل میکند و نام او تا سال ۱۳۴۹ در کنار بقیه بزرگان حوزههای علمیه در اعلامیهها و نامهها دیده میشود. اما صراحت مصباح در برابر انحرافات فکری گروههای مبارز و اعوجاج برخی از ارباب اندیشهپردازی- که به عقیده وی زمینهساز انحراف جوانان متدین به سوی مکاتب الحادی بودند- در دهه ۵۰ انگ مخالفت با مبارزه را از سوی این گروهها و افراد تأثیرپذیر از آنها بر پیشانی او مینهاد.
تلاش علمی او برای مقابله فکری با الحاد و التقاط و نیز نهی اکید او نسبت به همکاری گروههای مسلمان با مارکسیستها به همین تبلیغات دامن میزد. وقتی این همکاری به غلبه الحاد بر مبارزات اسلامی و خسارات سنگین ناشی از آن منجر شد، مبارزان اصولگرای مسلمان برای مقابله با این مشکل از افرادی مثل شهید مطهری و مصباح یزدی و مراکزی مثل موسسه در راه حق مدد خواستند. در آن زمان مطهری و مصباح برخلاف برخی که مکاتبی مثل مارکسیسم را صرفا رقیب اسلام میپنداشتند، معتقد بودند که مارکسیسم «الدالخصام» اسلام است. این نگاه نه تنها مصباح بلکه حتی شهید مطهری را در میان بسیاری از مبارزان به اتهام مخالفت به مبارزه می نواخت.
یکی از ادعاهای سست و بلکه حیرتآور افرادی مثل آقای محتشمی و... موضوع همسویی مصباح با انجمن حجتیه بوده است. واقعاً فیلسوف و متکلمی مثل آیتالله مصباح چگونه میتوانست همسو با کسانی باشد که طرد فلسفه و عرفان از شاخصههای اصلی اندیشه آنان بود؟ مستمسک این ادعا از خود آن مضحکتر است. افرادی مثل سیدحسین موسوی تبریزی از برگزاری جشن نیمه شعبان در سال ۵۷ برخلاف نظر امام در موسسه در راه حق- که علاوه بر آیتالله مصباح افرادی مثل آیتالله سیدمحسن خرازی، شهید غلامحسین حقانی و دکتر احمدی اداره آن را برعهده داشتند- برای اثبات همسویی با انجمن حجتیه یاد کردهاند، در حالی که به گفته آیتالله رضا استادی در آن مقطع فعالیتهای این موسسه به سبب عملیات ساختمانی در ساختمان اصلی در یک خانه قدیمی در کوچهای تنگ انجام میشد که اصلا برگزاری جشن در آن امکانپذیر نبود.
عدم درج نام آیتالله مصباح در بیانیههای مدرسین قم در اوج مبارزات سال ۵۷ نیز از دیگر موضوعات برای اثبات مبارز نبودن او بود! پس از درج نام آیتالله مصباح در ذیل بیانیه مدرسین قم به مناسبت اولین خیزش در دور نهایی مبارزه (یعنی ۱۹ دی ۵۶) به سبب درخواستهای مکرر دانشجویان مسلمان مقیم خارج کشور مصباح و یارانش برای غنابخشی فکر مبارزه اسلامی به تناوب در سفر به کشورهای مختلف بودند. اسناد ساواک نیز از تعقیب سایه به سایه او- که حتی در پخش اعلامیهها فعال بوده است- حکایت دارد. با تأسف باید پذیرفت جریان مخالف با مبانی انقلاب توانست با تحریک حساسیتهای مربوط به اختلاف سلایق سیاسی دهه ۶۰ نیروهای حامی امام، برخی از آنان را در سنگر توپخانه پرحجم خود برضد نگهبانان تیزبین میراث اندیشه ناب اسلامی قرار دهد.