۰۷ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۵:۵۴
کد خبر: ۶۷۳۲۴۹
استاد خارج حوزه علمیه مطرح کرد؛

عبدالکریم سروش و بیراهه‌اندیشی درباره وحی قرآنی

عبدالکریم سروش و بیراهه‌اندیشی درباره وحی قرآنی
حجت‌الاسلام نصیری گفت: در ده سال اخیر انحراف عجیبی در بنیان‌های فکری آقای سروش به وجود آمده و ضرورت‌های مسلّم عقلانی، حکمی، فلسفی و کلامی را زیرسوال برده است.

به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام والمسلمین علی نصیری استاد خارج حوزه علمیه و نویسنده کتاب «روش شناسی تفسیر قرآن»، طی گفت و گویی به بررسی ونقد دیدگاه‌­های دکتر سروش درموضوع «دین قدرت است» پرداخت که متن کامل این گفت و گو در ادامه می‌آید:

مستحضرید ایشان در سخنرانی اخیر شان به بررسی سرشت دین وتکامل دین در بستر قدرت پرداخته اند. دکتر سروش در سخنرانی گفته اند که قرآن کتاب خوف و خشیت است و ما در اسلام نقصان محبت داشتیم و تصوف آن را به اسلام افزود. وی قرآن را خشیت‌نامه و مثنوی را عشق نامه می‌داند.لطفا در ارتباط با همین موضوع توضیحاتی بفرمایید.

آقای سروش که از او با عنوان روشنفکر دینی یاد می‌شود به تازگی در نشست‌های سرای گفت‌وگو، حلقه دیدگاه نو، مبحثی را با نام «دین و قدرت» ارائه کرده است. ایشان در این مرحله از تطوّر فکری خود، آنچنان‌که خودش نیز تطوّرات اندیشه خویش را می‌پذیرد، راهی را رفته است که معاندان، مخالفان و منتقدان قرآن نیز کمتر با این تعابیر تفوّه می‌کنند. افراد بسیاری که علیه قرآن می‌گفتند و می‌نوشتند نظرشان تغییر کرد؛ ولی ایشان به این فرجام رسیده‌اند. نمی‌دانم چه تأویل و تفسیری می‌توان از این تلاطم فکری، به‌هم‌ریختگی و فرازوفرود غیرقابل تفسیر و حمل و جمع بیان کرد؟! کسی که در بستر انقلاب رشد می‌کند و افتخار شاگردی شخصیت‌های علمی برجسته‌ای نظیر شهید مطهری را دارد و در مناظرات با کمونیست‌ها و الحادی‌ها شرکت می‌کند، درس نهج‌البلاغه و اعتقادات می‌دهد و خطبه متقین را تفسیر می‌کند و چنان کارنامه‌ای ستودنی در دفاع از ارزش‌های دینی دارد، در این چند دهه آن‌قدر افکار او دستخوش تغییر شده که با هیچ‌یک از مبانی قرآنی، روایی، شیعی و حتی عامه مسلمانان سازگاری ندارد. بررسی زمینه‌ها، عوامل و زیرساخت‌های این تغییر فاحش فکری بحث جداگانه‌ای می‌طلبد. به هر حال اخیرا اعلام کرده است: «من معتقدم که قرآن کتاب خوف و خشیت است نه کتاب رحمت و مغفرت و شفقت، بگویید رعب و وحشت عملاً.» بر همین اساس میان «قرآن و نگاه تصوّف» و «قرآن و کتب پیشین آسمانی» مقایسه می‌کند. آنگاه شواهدی از تاریخ اسلام و نوع تعامل پیامبر اکرم با کافران و مشرکان صدر اسلام می‌آورد که عموما پایه‌های سستی دارد. اسلام را دین خشن، خوف و بیم معرفی می‌کند و پیامبر را پیام‌آور وحشت و اقتدارگرایی می‌داند. او می‌گوید: پیامبر بعد از اینکه وارد مدینه شد و میخ حکومتش را بر زمین کوفت دیگر بنای بر صلح و آشتی نگذاشت و پیوسته بر جنگ و بیم‌دادن و تهدیدکردن بود. ایشان به این روایت تأکید می‌کند که پیامبر فرمود: «لقد جئتکم بالذبح» و چهره‌ای غیرواقعی و همراه با خشم و دژم از پیامبر می‌سازد و بر همین اساس، قرآن را بر منطق خشم و انتقام و اقتدار تلقی می‌کند و می‌گوید: خدایی که در قرآن می‌بینیم خدای رحمان و رحیم نیست خدای قهّاریت و جبّاریت است و عذاب تصویر شده در آن، شکنجه، و لبریز از خشم است و شکنجه یعنی کسی را آرام آرام، رنج دادن و مرگ را قطره قطره در کام او چشاندن. بعد می‌گوید: ببینید که در عرفان و تصوّف چنین خشم و خشونتی نداریم، نه در تورات این‌گونه است و نه در انجیل. این دو کتاب و حتی کتاب زرتشت در دیدگاه سروش، فراتر از قرآن می‌نشینند چنان که سایر پیامبران هم از نظر عقل و قلب، مرتبه والاتری از پیامبر خاتم می‌یابند. از این بدتر، حتی مولوی و ابن‌عربی هم از رسول خدا بالاترند. هم فتوحات و فصوص ابن‌عربی، پیام‌آور رحمت و مهر و عشق می‌شود و هم مثنوی معنوی، الهام‌بخش محبت و رأفت و عطوفت؛ اما در قرآن، از اینها خبری نیست؛ لذا باید دست به دامن عرفان و تصوّف بزنیم تا این ضعف را برطرف کنیم و جنبه مهر و محبت را بر اسلام بیفزاییم.

ایشان دراین سخنرانی کمال اسلام را به سبب تصوف می­داند و مدعی است تا قبل از تصوف دیانت یک بال داشت و نمی توانست پروار کند وبه سبب تصوف بال دیگر پیداکرد

عین بخشی از عبارات سروش چنین است: «اسلام ما نقصان محبت دارد و این تصوّف است که باید چیزی بر آن بیفزاید. قرآن در واقع کتاب خوف و خشیّت است. تا قبل از تصوّف ما، این دیانت با یک بال می‌پرید و این بال موجب افول و سقوط او می‌شد و این تصوّف بود که مضمون رحمت را زنده کرد و به صحنه آورد. تصوّفِ عشقی همان چیزی بود که اسلام را واجد دو بال کرد. اگر قرآن را خشیت‌نامه و مثنوی را عشق‌نامه بنامیم عین واقعیت است و سخن گزافی نگفته‌ایم. در قرآن، خداوند ارباب عبوس و خشنی است که در مقابلش باید سجده افتاد. همواره او را تقدیس کرد و از عذاب و خشم و شکنجه او ترسید. شکنجه را درست معنی کنید، عذاب را درست معنی کنید، عذاب یعنی تنبیه دردناک و مالامال از خم و خشونت. این قصه فقط در اسلام است که این‌قدر مهیب است، ما در تورات، جهنم نداریم، بعدها در تفاسیر تورات، قصه جهنم پیدا شد. در خود تورات چنین چیزی نیست. در انجلیل چنین چیزی نیست، نه اینکه نباشد؛ اما عیسی فقط چندبار یاد می‌کند که گرفتار عذاب خواهید شد، در همین حد. فراتر از این نیست؛ یعنی چندان رعب‌آور نیست. در زرتشت البته داریم و در آنجا مسئله بهشت بیشتر مطرح است.» پس کتب ادیان گذشته سراسر مهر و رحمت هستند و قرآن، خشیت‌نامه است. کتاب‌های عرفا و متصوّفه هم برخلاف قرآن، رحمت و عشق و لطف‌اند. سروش می‌گوید: ما وقتی به زندگی پیامبر برمی‌گردیم می‌بینیم خود پیامبر، شخصیتی اقتدارگرا دارد. از آن طرف آقای سروش معتقد است که قرآن ساخته و پرداخته پیامبر است؛ لذا همان شخصیت اقتدارگرا در قرآن هم بازتاب یافته است. جالب‌تر، استنادات شگفت‌آوری است که ایشان برای اثبات سخن خود می‌گوید. در بخش ادعای برتری عرفان و تصوّف، نسبتی را به ابن‌عربی و مولوی می‌دهد و آنها را مدعی استمرار وحی می‌داند که مقام نبوت دارند و به آنها وحی می‌شود. در مقایسه پیامبر و انبیای گذشته می‌گوید: «وقتی عیسی در گهواره بود و خود را پیامبر خواند گفت: «اوصانی بِالصَّلوهِ وَ الزَّکاهِ مادُمتُ حَیّاً» و اسمی از جهاد نبرد.» گویی عیسی علیه‌السلام درحالی‌که در گهواره بود باید از جهاد هم سخن می‌گفت! حال آنکه خود سروش هم تأکید می‌کند که رسالت عیسی بیشتر از دو سال طول نکشید. پس اساسا حضرت عیسی در این دو سال که غالبا تحت تعقیب بود مجالی برای سخن گفتن از جهاد نداشته است. سروش می‌گوید: پیامبر اهل جنگ بوده، به مسلمانان هم «مسلمان» می‌گویند که به معنی تسلیم محض است ولی به مسیحیان، «راهب» یا «ترسا» می‌گویند که از ریشه «ترس» است. پس پیام مسیحیت، پیام صلح و آشتی است و نه جنگ و جهاد؛ اما پیام اسلام پیام جنگ و تسلیم محض است و مردم، در حال قدرت اسلام باید سر تسلیم فرود بیاورند. بعد می‌گوید: خود پیامبر اعلام کرد که: «اُمِرتُ اَن اُقاتِلُ النّاسَ حتّی یَشهَدُ اَن لااله اله الله و انَّ مُحمّداً رَسولُ الله… و اِذا فَعَلوا ذلک عَصَموا مِنّی دِمائَهُم و اَموالَهُم اِلّا بِحَقّ الاسلام…» یعنی من امر شده‌ام که بجنگم لذا می‌گوید: پیامبر نبیّ‌السیف بوده است. ایشان موسی علیه‌السلام را هم اهل جنگ و جهاد نمی‌داند؛ چون او هم با فرعون نجنگید ولی پیامبر دستور داده بود که مشرکان از جزیره‌العرب بروند و این را در وصیت خود هم اعلام کرد. بعد با استناد به «سیره ابن اسحاق» ماجرایی را نقل می‌کند: وقتی پیامبر را در طواف کعبه، تمسخر کردند رسول خدا رو به ابوجهل کرد و با اشاره به گردن به او فهماند که بالاخره گردن تو را خواهم زد به دیگران هم فرمود: «اما والّذی نفسُ محمّد بیدِه لقدجِئتُکُم بِالذّبح» یعنی من با سربریدن به سراغتان می‌آیم. سروش می‌گوید: در فتوحات هم مجاهدان همین برداشت را داشتند که اگر کسی اسلام را نپذیرفت باید کشته شود و هرچند ممکن است خطایی هم کرده باشند؛ اما روحیه قدرت‌طلبی و مبارزه و وادار کردن به پذیرش دین را از پیامبر گرفته‌اند. اینها سرخط‌هایی از سخنان جناب سروش است که ناگزیریم قبل از نقد، آنها را مرور کنیم.

بخش دیگر ادعای ایشان درباره شخصیت بزرگوارپیامبر (ص)است که پیامبر را اقتدارگرا می داند وبخش رحمت ومهربانی پیامبر را نادیده می­گیرند

بله .ایشان در تفکیک میان «اسلام» و «ایمان» هم بحثی را مطرح می‌کند و می‌گوید: خود همین واژه «اسلام»، دلالت بر اقتدار و قدرت است؛ یعنی هر دینی که می‌خواهید در دل داشته باشید اما در ظاهر باید تسلیم باشید و الا سرتان بریده خواهد شد؛ لذا می‌گوید پیامبر اکرم در مقابل ارتداد به شدت ایستاد و فرمود: هرکس از دین برگردد باید کشته شود. آنگاه آقای سروش تعبیری از نیچه می‌آورد و می‌گوید از این روست که نیچه از پیامبر حمایت می‌کند ولی از عیسی نه. او می‌گوید: «نیچه شخصیت پیامبر اسلام را خیلی تمجید می‌کند درحالی‌که شخصیت عیسی و اخلاق او را، اخلاق بردگان می‌داند.» این نسبت‌ها خیلی نارواست چرا که در مکتب نیچه، اخلاق به قهقرا کشیده می‌شود. نیچه می‌گوید: تواضع و ادب را دور بریزید که اخلاق زبونان و بردگان است. او تئوریسین تفکر قدرت و حتی ابرقدرتی برای انسان است و راز زنده ماندن را در قدرت می‌داند. پس به تعبیر سروش، گویا نیچه هم، اسلام و قرآن ما را خوب شناخته است. این سرخط‌هایی بود که جناب آقای سروش مطرح کرده است و اگر رجوع کنیم به مصاحبه سروش با رادیو هلند با عنوان «قرآن کلام محمد است» و کتاب «بسط تجربه نبوی»، می‌بینیم که به زعم سروش، قرآن نوعی حالات عرفانی یا ذوق شاعرانه است؛ حتی تعبیر رویای پیامبرانه را دارد. سروش اصرار دارد که قرآن، برآیند اندیشه و منش پیامبر است که مثال زنبور عسل و درختی که در حجاز می‌روید را می‌زند. من هم در کتاب «قرآن، گفتار الهی» سهم اندکی در نقد این نظر داشته‌ام. سروش حتی متافیزیک پیامبر را متافیزیک بُعد و فراق می‌داند. پس اولین نکته‌ای که زیرساخت بحث ایشان است این است که به قول خودشان: «قرآن کتابی است که محمد نوشته هرچند که محمد کتابی است که خدا نوشته» در واقع می‌خواهد بگوید دنبال این نباشید که سخن خداست، بلکه صریح بگویید که سخن پیامبر است؛ وقتی سخن پیامبر شد اندیشه و منش این انسان در قرآن بروز می‌یابد و این انسان در سرزمین حجاز رشد کرده و مثل زنبور عسل که از شهد گل‌های مختلف می‌چشد، او هم گاهی از گل‌های نفرت و خشونت بهره برده و در عسل او که قرآن است خودش را بروز داده است؛ لذا می‌گوید چون پیامبر خودش انسان عبوسی بود و خشمگین می‌شد سوره تبّت را داریم. یا می‌گوید: علاقه پیامبر به زنان باعث شد که حکم تعدد زواج را تشریع بکند. بیان این سخنان رنج‌آور است و اصلا قابل تصوّر هم نیست که کسی خود را به ادیان الهی متدیّن بداند و در عین حال چنین اهانتی به پیامبر بکند. او می‌گوید: چون پیامبر، امّی بوده و در سرزمین حجاز می‌زیسته و مردم حجاز اطلاعات علمی درستی نداشته‌اند و اشتباهات فراوانی در تحلیل وقایع طبیعی داشته‌اند، خطاهای فکری آنها در قرآن راه یافته است؛ مثلا آنها فکر می‌کردند مرکز تفکر، قلب است و نه مغز، بنابراین پیامبر هم همین‌جور مطرح کرده یا وجود جنّ و توصیفات آن که از نظر آقای سروش امری موهوم است در قرآن هم یک سوره را تشکیل داده است، همچنین تصوّر بطلمیوسی آنها با وجود آسمان‌های هفت‌گانه سازگار بوده که در قرآن هم مشاهده می‌شود. دکتر سروش جدیداً ادعای دیگری هم اضافه کرده و گفته‌اند: چون پیامبر شخصاً انسان قدرت‌طلب و اقتدارگرایی بوده که می‌خواهد خون خلایق را بریزد از دل این شخصیت، حکم ارتداد و آیات جهاد درمی‌آید و از این کوزه جان، آیات عذاب‌ها و شکنجه‌های پایان‌ناپذیر بیرون می‌تراود؛ حال‌آنکه عارفان کوشیده‌اند بگویند: آنجا عزب است نه عذاب و حتی پایان می‌یابد.

به نظر می­رسد ایشان گشودگی خاصی برای بسط تجربه نبوی معتقدند به طوریکه مولوی ابن عربی و دیگران را در تکمیل بسط تجربه نبوی دخیل می­داند.

از مجموع این سخنان چند نکته برداشت می‌شود: اول اینکه قرآن، ساخته و پرداخته پیغمبر است. نکته دوم اینکه وقتی این پیامبر، پیام خوف و خشیت و رعب و وحشت داد و کتابش هم همین‌طور شد این پیام در قلب و جان بشر نمی‌نشیند لذا نیاز است که این نقص و عیب از رهگذر تصوّف و عرفان جبران شود و عشق‌نامه مثنوی یا فتوحات و فصوص نوشته می‌شود. سروش در جواب اینکه چرا مولوی و ابن‌عربی را در سرحد قرار می‌دهید می‌گوید: مگر من گفته‌ام نبوّت ختم شده؟ چه اشکالی دارد که بگوییم آنها هم به نبوت رسیده‌اند؟! پس سروش، امثال مولوی و ابن‌عربی را هم دارای تجربه نبوی می‌داند و می‌گوید: مولوی هم در آغاز مثنوی، کتاب خود را با قرآن مقایسه می‌کند که ظاهر و باطن و محکم و متشابه دارد و تأکید می‌کند که این کتاب اسراری دارد که «لایسمّه الا المطهّرون»، این سخن مولوی دلیلی بر اذعان او بر داشتن تجربه‌ای نبوی است. درباره ابن‌عربی هم می‌گوید: مگر ابن‌عربی در مقدمه فصوص نگفت که در رؤیایی، پیامبر را دیدم که به من فرمود: این فصوص را ببر و برای خلایق بخوان! ضمن اینکه ابن‌عربی در جاهای مختلفی بیان می‌دارد که وحی، هنوز هم جریان دارد. پس در حرف دومی که سروش می‌زند و تصوّف را جابر نقص قرآن می‌داند مبتنی بر بنیاد فکری دیگری است و آن این است که آقای سروش تحاشی ندارد که بگوید مولوی و ابن‌عربی دارای مقام نبوت هستند و تجربه نبوی دارند؛ چون مدعی است خود این دو نفر، چنین اعتقادی دارند. محور سوم سخن آقای سروش این است که در مقایسه قرآن و سه کتاب دیگر یعنی اوستا و تورات و انجیل و نیز در مقایسه شخصیت پیامبر با زرتشت و موسی و عیسی علیهماالسلام کاملا تصریح می‌کند که پیامبر ما، پیامبر جنگ و خون‌ریزی است ولی در شخصیت و کتاب آن پیامبران دیگر، از جهاد سخنی نیست و از جهنم و عذاب هم کمتر آیه‌ای به چشم می‌خورد پس در مقایسه میان پیامبران، شخصیت و کتب سه پیامبر دیگر را برتر از پیامبر ما و قرآن می‌داند.

این سخنان گزارشی بود از تفکرات سروش که مالامال از انحراف و کژی و سقوط از باورها و ارزش‌ها بود. در نقد این اظهارت، سخن خواهیم گفت ولی گاهی تصوّر یک حرف برای تصدیق باطل بودن آن کافی است لذا سعی شد تا سخنان ایشان مطرح شود.

ابتدا از محورهای زیرساختی تفکر ایشان شروع می‌کنیم. اولا آقای سروش می‌گوید: قرآن ساخته و پرداخته پیامبر است که این تفکر مبنایی باید رد شود و اثبات گردد که این قرآن، سخن خداست و نه پیامبر تا بخشی از ساختار اندیشه ایشان فروبریزد.

ثانیا، باید اثبات کنیم که تجربه نبوی یا وحی یا نبوت پایان‌یافته و استمرار ندارد و چیزی به نام بسط تجربه نبوی غلط است و ضمنا ثابت کنیم که نه مولوی مدعی برخورداری از وحی است و نه حتی ابن‌عربی، که می‌توان با ارائه مستندات و تصریحاتی از مولوی این مسئله را ثابت کرد.

ثالثا، ایشان مدعی بود که در تورات و انجیل سخنی از خشم و عذاب و قهر الهی نیست که این را هم می‌توان رد کرد که در آن کتب هم پابه‌پای قرآن و حتی غلیظ‌تر و شدیدتر این انذارها آمده است.

رابعا، استنادات تاریخی و روایی سروش و تفسیر او از اسلام و ایمان و ارتداد و ارائه چهره‌ای خشن از پیامبر تماما غلط است که باید نقد شود.

اما اصلی‌ترین محور نقد ما مبتنی بر تحلیل دقیق از محتوای قرآن و همه کتب آسمانی دیگر است. قرآن با توجه به آیه‌ای که فرمود: «کنتم ازوجاً ثلاثه»(واقعه-۷) از سه زبان استفاده کرده است: زبان تنبیه، زبان عقل و زبان عشق. بندگان خدا به تعبیر آیه «فمِنهُم ظالِمٌ لِنفسِه و مِنهُم مُقتَصِد و مِنهُم سابِقٌ بالخَیرات»(فاطر-۳۲) واقعیت زندگی بشر همین است؛ لذا برای آنکه ظالم است زبان تنبیه دارد، برای آنکه مقتصد است زبان عقل دارد و برای آنان که سابق بالخیرات هستند یا السابقون السابقون‌اند زبان عشق دارد و پاسخ اصلی ما این است که آقای سروش! اینکه شما واقعیت زندگی بشر را چه در گذشته و چه در حال انکار می‌کنید و می‌گویید باید با همه انسان‌ها با زبان عشق یا عقل صحبت کرد اشتباه است و ضمن اینکه خلاف واقعیت عمل کردن است عملی هم نیست و جنگ با عقل و منطق است. نکته دوم اینکه باید بپذیرید که قرآن با هر سه زبان سخن گفته است و اتفاقا نمونه‌هایی وجود دارد که در قرآن، زبان عقل و عشق بر زبان تنبیه می‌چربد؛ بنابراین اینکه از قرآن کتاب خوف و خشیت می‌سازید خلاف انصاف و واقع‌بینی و حقیقت‌جویی است و بر همین اساس شخصیت پیامبر هم تفسیر می‌شود. پیامبر هم ترجمان همین قرآن است که گفت: «کان خُلقُه القرآن» پیغمبر چیزی جدای از قرآن ندارد. او هم وجود و اندیشه‌اش براساس این سه زبان و رویکرد تنبیهانه، عقل‌مدارانه و عاشقانه بوده است. براین اساس شواهدی وجود دارد که زبان عشق در قرآن غالب است و اگر تصوّف و عرفان به عشق گراییده‌اند به برکت قرآن است. این زبان عشق را در اوستا نمی‌توان یافت و نه چندان در تورات و انجیل، یافتنی است. زبان عشق و عقلی که در قرآن هست زبان فوق‌العاده پررنگی است؛ بنابراین بنیاد تفکر آقای سروش هم از نظر مبانی و هم سازه‌ها کاملا سست و موهون است.

شما اندیشه های اصلی ایشان را درچهار محور عنوان کردید واولین محور را درباره قران فرمودید .طبق دیدگاه دکتر سروش قران محصول اندیشه پیامبر است لطفا دراین باره توضیحی دهید.

محور اول این بود که قرآن برآیند اندیشه و منش پیامبر است و اساسا کتاب خدا نیست. عبارت دکتر سروش این است: «قرآن تألیف پیامبر است. محصول روان اوست و مولف قرآن پیامبر است گرچه مولف محمّد، خداوند است. اما این از روان و وجود او می‌جوشد. چرا این همه تأکید بر خوف الهی؟ چرا این همه تأکید بر ترساندن مردم؟ چون یک طرفش می‌شود تجربه پیامبر که خودش گویی خدا را این‌گونه تجربه می‌کرده، یکی می‌شود پیامی که در اختیار ما نهاده، پیامی که خیلی ترساننده است، خیلی رعب‌افکننده است، پر از تهدید است. اگر پایت را کج بگذاری اگر به اوامر خدا اعتنایی نکنی و فرمان پیامبر را نبری سر و کارت با ملائکه عذاب خواهد بود و به روزگار سخت و مهلک دچار خواهی شد.» در مصاحبه‌های دیگری این‌گونه می‌گوید: «محمد کتابی بود که خدا نوشت. محمد را خدا تألیف کرد و قرآن را محمد. گویی شخصیت نیرومند پیامبر همه کاره بود؛ هم کاشف بود هم مدرّس هم گوینده و هم شنونده، هم واضع و هم شارع. یعنی خداوند فقط معلم را فرستاده بود و همه دایرمدار تجربه‌ها و واکنش‌های او بود. این معلم چنان مهیّا و مجهّز بود که نیک می‌دانست چه بکند و چه بگوید و البته بشر بود با همه احوال بشری. گاهی دروس عالی می‌داد و گاهی اسیر شاگردان شیطان می‌شد. گاه بر سر وجد می‌آمد و گاه دچار ملال می‌شد. گاه سخن را پَست می‌کرد گاه اوج می‌گرفت» در جایی دیگر می‌گوید: «این ناسازگاری به خاطر این بود که همه قرآن، محصول کشف و تجربه انسانی مبعوث و مویّدی است که کلامش مقبول خداوند و کشفش محصول لحظات ناب و نادر از تجربه متعالی روحانی است.» باز می‌گوید: «البته قرآن محصول حالات ویژه پیامبر است اما چنان نیست که هرچه در آن است فراتر از سخنان دیگر پیامبر باشد. آیا سوره «تبّت یدا ابی‌لهب و تب» در دلالت و بلاغت و عبارت برتر از سخنان غیرقرآنی پیامبر است؟» او همچنین پیامبر را به مثابه زنبور می‌بیند: «زنبوری که از همه جا تغذیه می‌کند؛ از کشف‌های متعالی و معنوی و از پرسش‌ها و واکنش‌های شیطنت‌آمیز و خصمانه مخاطبان و از معلومات خود و البته سررشته نهایتا به مبادی عالیه… خود این زنبور عسل که از گل‌ها و گیاهان محیط خود تغذیه می‌کند و بر آنها صورت عسل می‌پوشاند گویاترین تصویر از پیامبرانی است که از مواد و مصالح محدود زمان و مکان خود بهره می‌برند و آنها را در تجربه وحیانی خویش به خدمت می‌گیرند و خاک را زر می‌کنند.» این نگاه ایشان مسبوق به سابقه است و ظاهرا در دهه اخیر برای ایشان مطلبی یقینی شده است. حاصل سخن اینکه آقای سروش می‌گوید که قرآن حاصل تجربه خود پیامبر است. پیامبر خودش این فهم را دارد و به اندازه ظرفیت خودش که محاط و محصور است به شرایط زمان، مکان و فرهنگ و محیط، صورت‌بندی می‌کند و آن تجربه را در این قالب درمی‌آورد و چون وجود او فعال است نه منفعل و کنش دارد و تأثیرگذار است در نتیجه اندیشه و منش او در این متن و در این قرآن کاملا بازتاب می‌یابد؛ لذا خشم و حالات فراز و فرود روحی او در قرآن بازتاب پیدا می‌کند، بعضی جاها خیلی خشمگین است و بعضی مواقع آرام‌تر است و خطاهایی که در اندیشه بشری عصر رسالت بوده در پیامبر هم ریشه دوانیده؛ مانند درختی که در یک محیط می‌روید و از مواد معدنی آن تغذیه می‌کند، مولفه‌های محیطی عصر پیامبر هم در آیات قرآن تأثیر گذاشته و در آنها خطا راه یافته است، همان‌طور که در سنت نبوی هم خطا راه یافته بود. همچنین آن خشونت در سرشت پیامبر هم موثر واقع شده و او را از صلح و آشتی دور کرده و قرآنی که از جان پیامبر برمی‌آید مانند شهد آن زنبور عسل که مسانخ با تغذیه اوست، خشیت‌نامه خواهد بود. تصویری هم که از خدا می‌سازد تصویر کاملا خشنی است و تصویر آخرت این کتاب هم پر از قهر و خشم و نفرت و عذاب و شکنجه است پس قرآنِ ساخته او هم در بُعد خداشناسی هم آخرت‌شناسی و هم هستی‌شناسی متأثر از شخصیت اوست.

عرض من این است که ما حداقل از دو روش می‌توانیم ایشان را نقد بکنیم؛ یکم روش برون‌متنی یا دلیل عقلانی یا «برهان لمّی»است؛ یعنی از بیرون قرآن به این دیدگاه می‌نگریم. دوم روش درون‌متنی و مبتنی بر خود وحی است که «برهان انّی» است.

آیا می توانید از نگاه برون دینی فارغ از نگرش درون دینی ومتن محوری به بررسی دیدگاه ایشان بپردازید؟
در بخش برون‌متنی و ادله عقلانی چند محور را مختصرا توضیح می‌دهم:

اشکال اول: براساس این تفکر، اساساً ادعای اعجاز قرآن غلط است. قرآن، کتاب معجزه نخواهد بود در نتیجه بی‌اعتبار است و تحدّی آن باطل است و وقتی اعجازی در کار نبود کل رسالت بر باد است؛ پس لطفا سخنی از پیامبری پیامبر نزنید و از اسلام نگویید.

اشکال دوم: اگر این سخن را بگویید اصلا دینی به مردم ابلاغ نشده؛ یعنی دینی سرتاپا ساخته و پرداخته یک انسان است و اساسا برنامه و دین الهی به گوش مردم نرسیده و خود این فرد مدّعی چیزی ساخته و به دست مردم داده است. نه چیزی ابلاغ شده نه کامل شده و نه ختم شده و تمام این چیزها بر باد است. و این اشکال پیدا می‌شود که چرا این خداوند در این کتاب به مردم می‌گوید که کامل و خاتم است؟ تکلیف مردم چه می‌شود؟

اشکال سوم: چطور در قرآن به ما اعلام شود که شما از پیامبر به طور مطلق اطاعت کنید؛ به عبارتی چرا خدای حکیم، خدایی که پر از حکمت و مصلحت و علم است چرا اغراء به جهل می‌کند و ما را در ورطه هلاکت می‌اندازد؟!

اشکال چهارم: اگر این قرآن ساخته و پرداخته پیامبر است و ایشان حرف خودش را به نام خدا تمام کرده چرا خدا تا الان سکوت کرده است؟ آیا این افترا و نسبت ناروا نیست؟

لوازم پذیرش دیدگاه دکتر سروش درباره قران که آنرا ساخته و پرداخته پیامبرمی داند چیست؟

درباره اشکال اولی که طرح شد همان‌طور که عرض کردم در مصاحبه با رادیو هلند می‌گوید: «سوره تبّت چه فضیلتی بر سایر سخنان پیامبر دارد؟» آقای سروش می‌خواهد سطح آیات قرآن را در سطح سخنان پیامبر قرار دهد. سوال اینجاست که آیا سخنان پیامبر اعجاز دارد؟ اصلا کسی تاکنون چنین حرفی زده است؟ اگر اعجاز داشته پس چرا پیامبر خدا تحدّی نکرده است؟ و اگر اعجاز داشت چرا به راحتی سخنانش را جعل کردند؟ و چرا پیامبر وقتی به قرآن می‌رسد می‌فرماید: «من فسّر القرآن برأیه…» ولی وقتی به سخنان خود می‌رسد می‌فرماید: «من کذّب علیّ…» جزای هر دو فعل هم این عبارت است: «…فلیتبوأ مقعده من النار». آیا به این معنی نیست که قرآنِ با بیش از شش هزار آیه را با هزاران هزار سطر از سخنان من مقایسه نکنید؟! درباره خود نگفت: من کذّب علی الله، ولی درباره قرآن چنان سخن می‌گوید؛ یعنی در قرآن تحریف لفظی راه ندارد و سطح سخنان قرآن با منِ پیامبر متفاوت است و قرآن، فراز عجیبی دارد که کسی نمی‌تواند به قله آن نزدیک شود چه برسد به اینکه هماوردی کند و سخنی نظیر آن بیاورد، بنابراین قرآن، صددرصد اعجاز دارد و از این جهت است که نمی‌توان مانند آن ساخت درحالی‌که سخنان پیامبر، اعجاز نیست و می‌توان مانند آن را جعل کرد و این کار را هم کردند. به فرمایش امیرالمومنین که در نهج‌البلاغه آمده، در دوره خود پیامبر، چنان حرف‌های دروغی به پیغمبر بستند که: «قام فینا خطیباً قال: قدکَثُرَت عَلَیّ الکَذّابه و سَتَکثُر بعدی» تاکنون بسیار بر من دروغ بستند و بعد از این هم خواهد شد. آقای سروش! اگر قرآن چنین تنزلی کرده است اعجاز هم فروپاشیده. سخنان پیامبر نه معجزه است که تحدّی در آن باشد و نه چنان است که مثل آن نیاورده باشند بلکه هزاران حدیث از پیامبر جعل کردند و مگر این سلسله احادیث ضعیفه و دخیله و مجعول در منابع اسلامی از کجا آمده است؟ آقای سروش! بنا بر قول شما اعجاز قرآن فروپاشید و تمام شد و وقتی چنین شد تحدّی قرآن هم نابود شده و پیامبر برای اثبات نبوت خود معجزه‌ای ندارد تا شما آن را تعبیر به تجربه نبوی و مینوی کنید. اصلا دیگر نه دینی هست نه پیامبری هست و نه قرآن معتبری!

لوازم پذیرش دیدگاه ایشان در بخش بسط تجربه نبوی چیست؟

اما شرح اشکال دوم اینکه آقای سروش می‌پذیرد که پیامبر ما به عنوان پیامبر خاتم آمده است. حتی اگر تجربه نبوی را هم بپذیرد وجود دین جدید را رد می‌کند و تجارب دیگر را در توضیح این تجربه تلقی می‌کند که بحثش را خواهم آورد. ایشان صرفا در امامت اشکال کرده به این صورت که با تحلیلی که شیعه از تجربه وحیانی اهل بیت دارد خاتمیت زیرسوال می‌رود که ما هم جواب دادیم. آقای سروش سخن اجماعی متکلمان و فلاسفه مسلمان بر جامعیت و خاتمیت اسلام را نمی‌تواند انکار کند. سوال این است که اگر پیامبرِ این دین، کتابی را در بیش از شش هزار آیه آورده باشد و بخش اعظم آن، تجارب خودش باشد که در آن خطا و فراز و فرودهای نابجا راه یافته، علاقه خودش به زن در آن منعکس شده و نتیجه خشم خود را با فرمان جهاد آورده است پس چه دینی، چه کمالی و چه خاتمیتی؟ چه به مردم ابلاغ شده؟ اگر این‌طور باشد شخص پیامبر به مردم ابلاغ شده نه پیام خدا. اینکه در قرآن می‌فرماید: «فللّهِ الحُجَّه البالغَه»(انعام-۱۴۹) و جریان آیه الست مطرح می‌شود و درباره انبیاء که می‌فرماید: «لولا اَرسَلتَ اِلَینا رَسولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِن قبلِ اَن نَذِلَّ و نَخزَی»(طه-۱۳۴) همه و هم بر باد است و ما حق داریم که به خدا اعتراض کنیم چه چیزی به ما داده بودی؟ این که پر از خطاست و همه‌اش حرف خود پیامبر است نه سخن تو! یک مثال ساده این است که اگر دانشگاه مطرحی مثل آکسفورد، به کسی دکترای پزشکی بدهد و آن شخص سال‌ها عمل جراحی انجام دهد و نسخه تجویز کند درحالی‌که همه فعالیت‌هایش باعث بیمارترشدن و مرگ بیماران شده باشد حالا اگر مردمی که از این پزشک شکایت دارند ببینند او حرف اساتید خود را پیاده نکرده بلکه از روی میل و تصمیم شخصی طبابت کرده است آیا حق ندارند به دانشگاه شکایت کنند که به چه آدم شیّادی مدرک دادی و گفتی به او مراجعه کنیم! حالا چطور می‌شود که خدای متعال پیغمبری را می‌فرستد که تجربه‌های شخصی خود را دخیل می‌کند و خشم‌ها و تلخی‌هایش را به جای وحی جا می‌زند از آن طرف خداوند اطاعت مطلق را از ما می‌خواهد و می‌فرماید: «ما آتاکُم الرَّسولُ فَخُذوهُ و ما نَهاکُم فَانتَهوا»(حشر-۷) یا اینکه «فاِن تَنازَعتُم فی شَیءٍ فَرُدّوهُ اِلَی الله و الرَّسُول»(نساء-۵۹) «فَلا وَ رَبِّکَ لایُومِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لایَجِدُونَ فی اَنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیتَ و یُسَلِّموا تَسلیماً»(نساء-۶۵) باید تو را حَکَم کنند و نه تنها تو را حَکَم کنند که در دلشان هم نه نگویند. دیگر دعوت مطلق به اطاعت از این بالاتر هم سراغ دارید؟! و سوال مهمتر اینکه اگر این قرآن، برساخته پیامبر است نه سخن خدا، چرا خداوند تا کنون سکوت کرده است و به ما نمی‌گوید که این تجارب خود پیامبر است نه وحی و سخن من؟! اصلا به فرض تأیید از جانب خداوند، نباید به ما می‌گفت که ای مردم بدانید که بخشی از این کتاب، تجارب شخصی پیامبر است؟! نباید بگوید ای مردم اگر دیدید خشمگین شد و مثل سوره تبّت آورد حرف من نیست؟! یا نباید هشدار دهد اگر راجع به تعدّد زواج و فرمان جهاد، چیزی گفت حرف خودش است نه سخن من؟! نباید خداوند خود را پاک کند که چهره‌ای که محمد از من ساخته سیمای من نیست؟! یا آخرتی که پر از عذاب و شکنجه است کلام من نیست؟! عجبا! جناب سروش! چطور است که شما جناب مولوی و ابن‌عربی را غمخوار اسلام دانستی که آمدند و نقص قرآن را کامل کردند آیا خداوند نباید اقدام می‌کرد؟ یعنی حتی مولوی و ابن‌عربی از خداوند بیشتر می‌فهمیدند و فزون‌تر از او خیرخواه مردم بودند؟! بیشتر از خدا می‌فهمیدند که چرا این پیامبر، دینی نصفه و نیمه معرفی کرده و در آن عشق وجود ندارد؟! آخر اهانتی بزرگ‌تر از این به ساحت قدسی خدا سراغ دارید؟! لطفا خدا را از خدایی بیندازید! حرف جنابعالی نه تنها اعجاز قرآن را به هم زد، نه تنها قاعده لطف را به هم زد، نه تنها خدا را از حکمت و مصلحت انداخت، بلکه نه می‌داند کامل بودن یعنی چه؟ و نه جهانی بودن یعنی چه؟ این دیدگاه، خداوند را از علم و عقلانیت هم انداخته است؛ چون از یک طرف می‌گوید هرچه پیغمبر گفت گوش کن و از طرف دیگر می‌بینیم که حرف‌هایش پر از خبط و خطاست و او سکوت می‌کند! اصلا طبق ادعاهای جنابعالی نه تنها پیامبر از پیامبری و قرآن از کلام اللهی بلکه بنا بر هر عقل سلیمی، خدا از خدایی افتاد! چه خدایی است که هزار و چهارصد سال است چند میلیارد آدم را بازی داده است و در مقابل فریب، نه تنها سکوت کرده بلکه گذاشته شخصی که مدعی پیامبری بوده رسماً و بارها و بارها تکرار کند که این قول شاعر و کاهن نیست و تنزیلٌ مِن ربّ العالمین است «و لَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویل»(حاقه-۴۴) را آورده است. حتی فلاسفه الحادی هم که در گردش هستی بحث می‌کنند و نه آفرینش آن، آنها هم این را نمی‌گویند؛ چون در حد حضور خدا در عالم را پذیرفته‌اند. آخر آقای سروش! شما چه حضوری برای خدا قائلید که سر سوزنی در عالم نقش ایفا نمی‌کند؟! بنابراین از نگاه عقلانی و برون متنی، تفوّه به این مسئله که قرآن ساخته و پرداخته پیامبر است هم قرآن را از کلام اللهی می‌اندازد، هم پیامبر را از پیامبری خلع می‌کند و هم خدا را از خدایی برکنار می‌سازد.

از نگاه درون دینی و به بیانی با نگرش متن محوری و با مراجعه به قران و سنت چه نقدی به دیدگاه ایشان وارد است ؟

اینک به نقد درون دینی ادعاهای آقای سروش می‌پردازیم. ایشان وقتی قرآن و وحی الهی را نقد می‌کند باید چیزی بگوید که ساختار قرآن با آن حرف، همراه و هم‌صدا باشد و در اصطلاح منطقی‌ها از باب «قیاساتها معها» باشد. من در کتاب «قرآن، گفتار الهی» شش برهان آوردم که مختصرا عرض می‌کنم:

برهان اول: قرآن کریم به کلام الهی بودن خود، تصریح می‌کند، درحالی‌که خود قرآن چنین متنی دارد کسی به اسم آقای سروش پیدا می‌شود که نه آقا! حرف بی‌خود می‌زنی! قرآن در سوره توبه می‌فرماید: «…حَتّی یَسمَعَ کلامَ الله»(توبه-۶) نمی‌فرماید: کلام الرسول! یا در جای دیگری می‌فرماید: «اِن اَتَّبِع اِلّا مایُوحی اِلَیّ»(احقاف-۹) یعنی من کاره‌ای نیستم و هرچه هست آن چیزی است که به من وحی می‌شود. یا تعابیری مثل «بُرهانٌ مِن رَبِّکُم»(نساء-۱۷۴) و «بَصائِرٌ مِن رَبِّکُم» (اعراف-۲۰۳) دارد نه مِن رَسولِکم.

برهان دوم: اگر قرآن، حالات و وجدهای پیامبر است تعامل پیامبر با قرآن را چگونه تفسیر می‌کنید؟ پیامبر برای نزول وحی انتظار می‌کشد: «قَدنری تَقَلُّبَ وَجهَکَ فی السَّماء…»(بقره-۱۴۴) اگر از وجود او می‌جوشد انتظار چه معنایی دارد؟ چرا وقتی مشرکان درباره ذوالقرنین و اصحاب کهف و روح از پیامبر سوالی پرسیدند چهل روز در پاسخ آن وقفه افتاد و پیامبر چهل روز انتظار کشید؟ یا چرا وقتی نصارا از پیامبر، نمونه‌ای شبیه خلقت عیسی بن مریم خواستند قدری مکث کرد تا فرشته وحی نازل شود و خودش جواب نداد؟ اگر این قرآن، مواجد خود پیامبر است چرا هنگام نزول سوره مائده، سنگینی وحی چنان بود که پیغمبر که سوار بر استری بود زانوهای حیوان نزدیک زمین شد و چنان به حالت اغماء و بیهوشی فرورفت که دستش بر گیسوان شیبه بن وهب جمهی قرار گرفت؟ یا در بحث تکرار زبانی وحی آیه داریم که: «ولاتَعجَل بِالقرآن مِن قَبلِ اَن‌یُقضی اِلیکَ وَحیُه»(طه-۱۴۴) شتاب مکن یا می‌فرماید: «لاتُحَرِّک به لِسانَکَ لِتَعجَلَ به»(قیامت-۱۶) اینها برای چیست؟ حالات پیامبر هنگام نزول قرآن، متغیّر می‌شود، این پیامبر اظهار می‌کند که وحی را تکرار کنید چون ممکن است فراموش کنم!

برهان سوم: قرآن در آیاتی به پیامبر، عتاب می‌کند. آخر مگر می‌شود کسی از جانب خود کتابی بنویسد و در آن خود را عتاب کند؟ «و لَولا اَن ثَبَّتناکَ لَقَد کِدتَ تَرکَنُ اِلَیهِم شَیئاً قَلیلاً اِذاً لَاَذَقناک ضِعفَ الحَیاه و ضِعفَ المَمات»(اسراء-۷۴و۷۵) بگوید اگر ذره‌ای به سمت آنها بچرخی ما دوبرابر عذاب دنیا و آخرت تو را معذّب خواهیم کرد. یا فرمود: «لَوتَقَوّلَ عَلینا بَعضَ الاَقاویل…ثُمَّ لَقَطعنا مِنهُ الوَتین»(حاقه-۴۴و۴۶) اگر حرف‌ها دروغ به ما می‌بست شاهرگ حیاتش را می‌زدیم.

برهان چهارم: چگونه می‌شود اینقدر قرآن بر اطاعت پیامبر تأکید کند؟ اینکه فرمود: «اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسُول»(نساء-۵۹) برای چیست؟ یا اینکه قرآن توصیه می‌کند بر بالا نبردن صدا بر صدای پیامبر. اگر اینها توصیه پیامبر باشد، العیاذبالله باید با پیامبری شیّاد طرف باشیم. آیا این بازیگری با وحی قلمداد نمی‌شود؟ چه جور پیغمبری داریم که از حرمت اذیّت خود سخن می‌گوید و به اذیّت‌کنندگانش وعید عذاب الیم می‌دهد. آقای سروش بنشین فکر کن ببین آیا می‌شود؟ اگر پیامبر ما از روی آگاهی این حرف‌ها را زده شیّادی کرده و اگر ناآگاهانه فرموده فاقد عقل بوده است. در سوره احزاب هم می‌فرماید: «اِذا دُعیتُم فَادخُلُوا و اِذا طَعِمتُم فَانتَشِروا و لامُستَانِسینَ لِحَدیثٍ اِنَّ ذلکُم کانَ یُوذِی النَّبیَّ فیَستَحیی مِنکُم واللهُ لایَستَحیی مِنَ الحَقّ»(احزاب-۳۳) بالاخره الان اگر به قول شما پیغمبر این حرف را زده، شرم نکرده ولی محتوای آیه بر شرم و حیای پیامبر دلالت دارد؟! در این صورت، تناقض درونی این آیه کاملا آشکار است. از این موارد هم فراوان داریم که دعوت به حرمت پیامبر دارد.

برهان پنجم: اگر قرآن تولید و تجربه شخص پیغمبر است چرا متن قرآن می‌گوید که تو اجازه هیچ‌گونه تصرفی نداری؟! قرآن می‌گوید: « قُل ما یَکونُ لی اَن اُبَدّلهُ مِن تِلقاءِ نَفسی اِن اَتَّبِعُ اِلّا ما یُوحی اِلیّ»(یونس-۱۵) من نمی‌توانم از نزد خود تغییری در قرآن ایجاد کنم. این آیه با مبنای شما که این آیات را از نزد پیغمبر می‌دانید چگونه سازگار است؟! این پیامبر، صادق است یا کاذب! اگر کاذب است و می‌گوید: «من می‌ترسم» پس چرا پیغمبر است و راجع به او صحبت می‌کنید؟ و اگر صادق است چرا می‌گویید این قرآن همان سخن پیغمبر است؟ او که می‌گوید این سخن من نیست! لذا می‌گوید: «لَوشاءَاللهُ ماتَلَوتُه عَلیکُم»(یونس-۱۶) اصلا اگر خدا نمی‌خواست که نمی‌توانستم برایتان چنین سخنی بیاورم. آقای سروش! اگر این قرآن مواجد پیامبر است چرا تا قبل از چهل‌سالگی این حالات وجدگونه را نداشت؟ چرا در دوره سه ساله‌ای که وحی منقطع شد چیزی از آن حالات، ایجاد نشد؟

برهان ششم: سخن پیامبر تفاوت گسترده‌ای با کلام الهی دارد و اگر این قرآن، سخن پیامبر باشد ایشان باید درباره قرآن می‌فرمود: من کذب علی الله، حال آنکه فقط درباره سخنان خودش می‌فرماید: «مَن کذب علیّ»؛ پس معلوم می‌شود که قرآن جایگاه دیگری دارد. خلاصه اینکه اگر قرآن فرآورده اندیشه و منش پیامبر باشد آن ده‌ها هزار روایت هم همین‌طور است و نباید بین آیات و روایات نبوی فرق بگذاریم، آیا واقعا می‌توان چنین کرد؟

کلام پایانی

حاصل سخن این‌که؛ در این ده سال اخیر انحراف عجیبی در بنیان‌های فکری آقای سروش به وجود آمده و ضرورت‌های مسلّم عقلانی، حکمی، فلسفی و کلامی را زیرسوال برده است. سروش در یک دهه گذشته دو نسبت به قرآن داده است یکی نسبت رهیافت خطا و دیگری بازتاب فرهنگ جاهلی اعراب. اما نسبتی که الان به قرآن می‌دهد جدید است و در اینجا می‌گوید: چون قرآن ساخته و پرداخته پیامبر است و چون خود پیامبر، پیامبر خشم و نفرت است؛ پس قرآن هم کتاب خشم و خشیّت است که آقای سروش، این خشم را در سه جهت بازتاب داده است؛ تصویری که قرآن از خدا ساخته تصویر خشنی است، تصویری که از هستی و تعامل خدا با مردم می‌سازد هم به خاطر فرمان به جنگ و جهاد، خشن است و تصویری که از قیامت هم نقش می‌بندد خشن و همراه با عذاب و شکنجه است. گفتیم که نقد قول آقای سروش درباره قطع ارتباط قرآن و وحی از دو طریق ممکن است؛ یکی طریق برون متنی یا نگاه لمّی و دیگری طریق درون متنی یا نگاه انّی. در بخش برون‌‌متنی عرض کردیم که انتساب قرآن به پیامبر و قطع ارتباط آن با خداوند، هم قرآن را از آسمانی بودن ساقط می‌کند، هم پیامبر را از رسالت منقطع می‌سازد و هم خدا را از خدایی عزل می‌کند. در بخش درون‌متنی هم با ارائه شش برهان گفتیم که این متن هم، اجازه چنین بهتانی را نمی‌دهد، متن با تمام وجود خود را سخن خدا می‌داند نه سخن پیامبر./1350/د101/ف

ارسال نظرات