۲۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۸
کد خبر: ۶۷۴۳۱۳
مروری برچند و چون پدیده شکنجه در دستگاه امنیتی پهلوی دوم؛

شکنجه و تجاوز، حربه اصلی کمیته ضدخرابکاری ساواک!

شکنجه و تجاوز، حربه اصلی کمیته ضدخرابکاری ساواک!
ساواک یک زندان پشت پرده برای زندانیان سیاسی تدارک دیده بود که «کمیته مشترک ضد خرابکاری» نام داشت. تظاهرات دانشجویی سال ۱۳۴۹، اداره سوم را بر آن داشت تا کمیته ویژه‌ای را، مأمور شناسایی عوامل اصلی حرکت‌های دانشجویی کند.

به گزارش خبرگزاری رسا، یکی از شاخص‌ترین سرفصل‌های مطالعه در باب نحوه مواجهه پهلوی دوم با مخالفان، موضوع شکنجه در زندان‌ها و سیر تطور آن در دوره ۳۷ ساله حکومت اوست. مقالی که در پی می‌آید، سعی دارد تا استناد به پاره‌ای از تحلیل‌ها و خاطرات در این باره، بر چیستی موضوع قدری نور بتاباند. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقمندان را، مفید و مقبول آید.

نمودار ورود مدرنیته به ایران، در زندان‌سازی و شکنجه!


شکنجه حبسیان در ایران، سابقه‌ای نسبتاً ممتد دارد. با این همه این پدیده در دوران تاریخ معاصر ایران، بیشتر از مقطع سلطنت رضاخان برجسته می‌شود. در دوران حاکمیت پهلوی دوم و به ویژه پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سعی و اصرار شاه برای سرکوب مخالفان و به روزکردن زندان و شکنجه، افزون می‌شود. بازسازی زندان‌های قدیمی و نیز تأسیس کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک، در عداد نماد‌های پیگیری این سیاست به شمار می‌روند. به واقع در ربع قرنِ آخرِ حاکمیت محمدرضا پهلوی، شکنجه فعالان سیاسی، تنها روش وی برای مهار آنان به شمار می‌ر‌فت! محمداسماعیل شیخانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره چنین آورده است:


«زندان‌ها در دوران پهلوی دوم، از چند منظر در تاریخ معاصر ایران حائز اهمیت هستند. از سویی به ویژه در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، مهم‌ترین زندانیان سیاسی معاصر ایران را در خود جای داده بودند و از سوی دیگر، طیف‌های متعددی از زندانیان سیاسی اعم از مذهبی و چپ‌های مارکسیست، بعضاً در این زندان‌ها با یکدیگر مباحثات داغ سیاسی و ایدئولوژیک داشتند! علاوه بر زندانیان، کالبد زندان نیز در این برهه حائز اهمیت است و البته زندانیان سیاسی، در زندان‌های مخصوص و جدا از سایرین تحت نظر بودند. دوران پساکودتای ۲۸ مرداد برای محمدرضا پهلوی، بره‌های ویژه بود. از سویی باید مقابل مخالفان داخلی‌اش مانور قدرت می‌داد و از سوی دیگر لازم بود تا با بهره‌گیری از تجارب سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه، از بروز رخداد‌های مشابه جلوگیری کند. این‌گونه بود که ساواک در سال ۱۳۳۵، تحت نظارت مستقیم امریکایی‌ها تشکیل شد. ساواک بعد‌ها خود را مجاز به دخالت در تمام امور می‌دید و تنها به شخص محمدرضا پهلوی پاسخگو بود. در این میان ساواک، دست به تأسیس یا اداره زندان‌های اختصاصی خود نیز زد که مهم‌ترین محل نگهداری زندانیان سیاسی، با روش‌های خاص ساواک بودند، یعنی زندان‌های قزل قلعه، اوین و قصر! با وجود آنکه از دهه ۱۳۴۰ به بعد، ساواک اقدام به تأسیس زندان‌های جدید یا بازسازی زندان‌های قدیمی کرد، اما همچنان اوین مخوف‌ترین محلی بود که ساواک از آن برای تحت نظر قرار دادن و همچنین شکنجه زندانیان سیاسی بهره می‌گرفت. شرایط زندانیان سیاسی در زندان اوین، به هیچ وجه مطلوب نبود و ساواک از هر ابزار و روشی برای آزار دادن آنان، بهره می‌گرفت. زندان قصر، زندان مخوف دیگری بود که با نام ساواک و البته زندانیان سیاسی، پیوند خورده بود. تأسیس و ساختمان اولیه این زندان، به دوران رضاشاه بازمی‌گردد. مارکوف روسی با نظر رضاشاه، کار تأسیس نخستین زندان مدرن سیاسی ایران را، کلید زد! تا پیش از دهه ۱۳۴۰، زندان قصر عمدتاً محل نگهداری زندانیان سیاسی منتسب به مارکسیسم بودند، اما از این دهه به بعد، گروه‌های اسلامی و زندانیان سیاسی منتسب به این گروه‌ها نیز، به جمع زندانیان قصر پیوستند. بعد‌ها نیز به‌ویژه از اوایل دهه ۱۳۵۰ ش، اعضای گروه مجاهدین خلق و مؤتلفه اسلامی هم، به جمع زندانیان سیاسی قصر اضافه می‌شوند، به نوعی که دیگر زندانیان سیاسی را در اقلیت قرار می‌دهند! شرایط نگهداری زندانیان سیاسی در قصر، وضعیت عجیب و غریبی داشت و با نام «قصر» بسیار ناهمخوان بود! ساواک یک زندان پشت پرده ویژه نیز، برای زندانیان سیاسی تدارک دیده بود که «کمیته مشترک ضد خرابکاری» بود. تظاهرات دانشجویی سال ۱۳۴۹، اداره کل سوم (امنیت داخلی ساواک) را بر آن داشت تا کمیته ویژه‌ای را، مأمور شناسایی عوامل اصلی حرکت‌های دانشجویی کند و بعد‌ها همین کمیته، با پر و بال گرفتن و البته بزرگ شدن از نظر سازمانی، هم عنوانی برای ناظران و دستگیرکنندگان و شکنجه‌کنندگان شد و هم نامی برای نگهداری زندانیان سیاسی!».


جنون شکنجه توسط شاه و بیم اربابان و نهاد‌های بین‌المللی


همان‌گونه که در فصل پیشین اشارت رفت، محمدرضا پهلوی پس از بازگشت به قدرت در مرداد ۳۲، نظام سرکوب و شکنجه را به روز کرد و برای آن، اعتبار وی‍ژه‌ای تخصیص داد. ادامه این روند و بازتاب‌های داخلی و خارجی آن، موجب نگرانی امریکا و انگلستان شد. آنان می‌دیدند که نماینده و ژاندارم آنان در خاورمیانه، با دست یازیدن افراطی به خشونت عریان، در حقیقت هر چه بیشتر خود را به پایان نزدیک می‌سازد! هم از این روی، آنان سعی کردند تا از طریق برخی نهاد‌های حقوق بشری بین‌المللی، قدری از شدت خشونت و بازتاب‌های آن بکاهند. محمدرضا چیت‌سازیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب اقدامات این طیف از نهادها، چنین می‌نویسد:


«وضعیت به‌وجودآمده در کشور، سبب شد برخی ارگان‌های بین‌المللی به این وقایع واکنش نشان دهند. به عنوان مثال در سال ۱۳۵۱ ش هیئتی از سازمان ملل، موارد مکرر نقض حقوق بشر در ایران را محکوم کرد و خواستار بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران شد. همچنین دبیرکل سازمان ملل متحد یعنی آرتین آنالز در سال ۱۳۵۳ ش، نظام سیاسی حاکم بر ایران را به نقض حقوق بشر متهم کرد و با صراحت تمام، وضعیت حقوق بشر در ایران را، بدترین وضعیت در میان تمام کشور‌های دنیا دانست که سنگین‌ترین پرونده‌ها را، در این زمینه دارد! همچنین کمیسیون بین‌المللی حقوق‌دانان در ژنو، دستگاه سلطنت پهلوی را به استفاده مداوم از شکنجه و تجاوز علیه شهروندان خود متهم کرد. در همین حال، انجمن بین‌المللی حقوق بشر در نامه‌ای سرگشاده که مخاطب آن شخص محمدرضا پهلوی بود، وضعیت حقوق بشر در ایران را اسف‌بار توصیف کرد و از شخص شاه خواست که به این وضعیت پایان دهد و حقوق مدنی و آزادی‌های سیاسی مشروع مردم را، به رسمیت شناسد. درست در همین سال‌ها بود که عفو بین‌الملل، در گزارشی به طرح این مطلب پرداخت که مخالفان نظام سلطنتی در زندان ساواک، با شلاق و کتک و شوک برقی و کشیدن ناخن و تجاوز روبه‌رو هستند. این نهاد بین‌المللی، مسئول اصلی این جنایات را، سازمان اطلاعات و امنیت کشور یا همان ساواک می‌دانست که به همراه دادگاه‌های نظامی، ناقضان اصلی حقوق بشر در ایران هستند. آن‌ها بر این باور بودند که پلیس مخفی ایران، دارای یک شبکه خبرچینی است که در میان آحاد جامعه ایرانی رخنه و نفوذ کرده و کوچک‌ترین تحرکات را، گزارش می‌کند. براساس این گزارش که در روزنامه واشنگتن‌پست نیز منتشر شده بود، زندانیان سیاسی در ایران، به صورت مداوم زیر شکنجه عناصر رژیم شاهنشاهی قرار دارند. این گزارش همچنین مدعی شده بود که ساواک در تمام کشور‌هایی که ایرانیان حضور پررنگ دارند، مشغول فعالیت است و نیرو‌هایی از این سازمان، ایرانیان مخالف نظام سلطنتی را رصد می‌کند! این نهاد حقوق بشری - که مرکز آن در لندن است- در بخش دیگری از گزارش خود، روحانیون، هنرمندان، استادان دانشگاه و کرد‌های ناراضی را، از اصلی‌ترین اقشار حاضر در زندان‌های ساواک عنوان کرد. سازمان عفو بین‌الملل در پایان، به ذکر این مطلب پرداخته بود که در فاصله سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ ش، نزدیک به ۳۰۰ زندانی سیاسی به اعدام محکوم شده بودند، که حکم تعدادی از آن‌ها اجرا شده بود. این در حالی بود که خود محمدرضا پهلوی، تعداد زندانیان سیاسی در ایران را در مجموع حدود ۳ هزار نفر می‌دانست و بیشتر آن‌ها را تروریست لقب می‌داد! او آن‌ها را افرادی می‌دانست که فعالیت چریکی انجام می‌دهند و قصد خرابکاری و بمب‌گذاری دارند!».


طاهره سجادی: «آرش» مرا با کابل می‌زد و خبر کشتن شوهرم را می‌داد!


در این بخش از مقال، بهتر است روایت ماوقعِ کمیته مشترک ضد خرابکاری را، از زبان آنان بشنویم که شکنجه‌های آن را درک کرده‌اند. در این زمره است بانو طاهره سجادی، همسر مهدی غیوران که هردو، در زمره مبارزان پرتلاش دهه‌های ۴۰ و ۵۰ بوده‌اند. این زوج بار‌ها دستگیری را تجربه کرده و در آخرین نوبت از حضور در آن کمیته، وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها را تجربه کردند! طاهره سجادی بعد‌ها در یک گفت و شنود، اینگونه به روایت آزار‌های جسمی و روحی خویش، در شکنجه گاه ساواک پرداخت:


«وقتی من دستگیر شدم، شوهرم که پیش‌تر دستگیر شده بود، به حالت بیهوشی در بیمارستان به سر می‌برد. بعد هم بدنشان فلج شد! شهید دکتر لبافی‌نژاد هم با آقای غیوران در بیمارستان بستری بودند و موقع محاکمه، از طریق ایشان از وضعیت شوهرم باخبر شدم. بازجوی من آرش بود و بسیار وحشیانه مرا با کابل می‌زد و تکرار می‌کرد: شوهرت را کشتیم، حیف که نتوانستیم اطلاعات لازم را از او دربیاوریم! این حرفش خیلی اسباب دلخوشی من بود که خوشبختانه آقای غیوران، چیزی را بروز نداده است! تصور از دست دادن آقای غیوران برایم بسیار سنگین و دردناک بود، ولی اینکه چیزی را بروز نداده بود، به من آرامش می‌بخشید! حدود یک سال در کمیته مشترک بودم و بعد به زندان اوین منتقل شدم. البته چند بار دیگر هم مرا به کمیته مشترک برگرداندند، چون اعضای صلیب سرخ برای بازدید زندان اوین آمده بودند و رژیم نمی‌خواست آن‌ها آثار شکنجه را روی بدن زندانی‌ها ببینند. آقای غیوران را هم زیاد جابه‌جا می‌کردند، چون ایشان هنوز هم فلج بود و آثار شکنجه زیادی روی تنشان دیده می‌شد. من بار دوم که صلیب‌سرخی‌ها آمدند، اسم آقای غیوران را به آن‌ها دادم.

ایشان را هم تا سر حد مرگ، با کابل زده و هم شوک الکتریکی داده بودند! در کمیته مشترک رسم بود که زندانی را، حسابی لت و پار و بعد باندپیچی و درمان می‌کردند تا بتوانند دوباره شکنجه کنند! من موقعی که آقای غیوران را در کمیته مشترک دیدم، چندین ماه از دستگیری ایشان گذشته بود، ولی هنوز هم نمی‌توانستند راه بروند و باید دو نفر زیر بغل ایشان را می‌گرفتند! چشم ایشان هم به‌شدت آسیب دید که هنوز هم دیدشان کامل نیست! با آن شکنجه‌های هولناک، همین که زنده ماندند جای شکرش باقی است. ایشان بیشتر مدت زندان را، در بیمارستان گذراندند! هر چند وقت یک‌بار هم حالشان خیلی بد می‌شد، چون زیاد شکنجه دیده بودند. در زندان به قدری فشار جسمی و روانی روی انسان زیاد بود، که بعضی از مسائل که در بیرون زندان خیلی مهم جلوه می‌کنند، در آنجا اصلاً برای آدم معنا و مفهومی ندارد! یادم هست در زندان اوین که بودیم زلزله آمد، اما حتی یک نفر هم از جایش تکان نخورد، چه رسد به اینکه بخواهد فرار کند! به همین دلیل وقتی خبر آن شکنجه‌ها را روی آقای غیوران می‌شنیدم، با اینکه تصور از دست دادن همسر و پدر بچه‌هایم برایم دردناک و سخت بود، ولی از جهتی از اینکه از زجر شکنجه‌ها راحت شده بودند و مخصوصاً کسی را هم لو ندادند، بسیار خوشحال شدم! به قدری فشار بازجویی‌ها و مشکلات زیاد بود، که انسان ابداً غصه چیز‌هایی را که در بیرون زندان برای آدم مشکل به نظر می‌رسد، نمی‌خورد! سه، چهار ماه که گذشت، یک بار که مرا برای بازجویی می‌بردند، از جلوی اتاقی رد می‌شدم که برای یک لحظه، ایشان را دیدم. همیشه وقتی ما را برای بازجویی می‌بردند، روی سرمان چیزی می‌انداختند، ولی آن روز به گمانم، عمداً این کار را نکردند و مرا هم جلوی در آن اتاق نگه داشتند تا ایشان را ببینم، شاید که اراده‌ام سست شود و به آن‌ها اطلاعاتی را که می‌خواستند، بدهم! از ایشان بازجویی می‌کردند و یک نفر هم می‌نوشت. بعد هم صدا زدند که برانکارد بیاورند و ایشان را ببرند. من آن روز فهمیدم که ایشان زنده‌اند. در ۲۲ آذر سال ۱۳۵۷ که زندانیان سیاسی آزاد شده بودند، ما جزو آخرین گروه‌ها بودیم و تعدادمان خیلی کم شده بود. ما را به اتاق رئیس زندان بردند و او دفتری را جلوی ما گذاشت و گفت: امضا کنیم، منتها دستش را، روی نوشته بالای محل امضا گذاشته بود! من گفتم: تا دستت را برنداری، امضا نمی‌کنم و به سلولم برمی‌گردم! او بالاخره ناچار شد دستش را بردارد و دیدم نوشته: با عفو ملوکانه! گفتم: به‌هیچ‌وجه این عفو را نمی‌خواهم و امضا نمی‌کنم و همین جا در زندان می‌مانم! بالاخره کار به جایی کشید که به من و بقیه التماس کردند: برویم بیرون و ما هم امضا نکرده بیرون آمدیم. شب بود و با آنکه حکومت نظامی اعلام کرده بودند، جمعیت زیادی جلوی در زندان به استقبال زندانیان سیاسی آزاد شده آمده بودند...».


شکنجه گران ساواک، اکثراً جانی بالفطره بودند!


زنده یاد محمد مهرآئین معروف به «محمد جودو»، در زمره مبارزان نام آشنای انقلاب اسلامی به شمار می‌رفت.

 

او پس از دستگیری و در کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک، تا مدت‌ها با دوستان و همرزمانش مواجهه داده می‌شد، تا به آنچه از وی می‌خواستند، اعتراف کند. وی علاوه بر آنکه خود به شدیدترین شکل مورد شکنجه قرار گرفت، شاهد شکنجه دوستانش نیز بود، تا بلکه با شکنجه روحی، به سخن آید و خواست بازجویان ساواک، تأمین شود. وی در بخشی از خاطرات خود از روز‌های حضور در کمیته فوق آمده، چنین آورده است:


«ابتدا که مرا به زندان بردند، یکی از هم‌تیمی‌هایم به اسم علی‌ا‌کبر نوری را هم آوردند. از دیدن او در آنجا خیلی یکه خوردم، چون در ماجرای عملیات ربودن شهرام فرزند اشرف پهلوی، یکی دو بار به خانه‌ام آمده بود تا مواد منفجره را به دستم برساند. بعد متوجه شدم این صحنه‌سازی بود، تا تصور کنم او به من خیانت کرده است! او را خیلی شکنجه دادند، از جمله اینکه پا‌های زخمی‌اش را، در تشت آب نمک قرار دادند، تا از او اقرار بگیرند! اولین بازجویی که به سراغم آمد، کمالی بود که به محض دیدنش، متوجه شدم مست است! او از علیرضا زمردیان و قرارم با او پرسید، که اظهار بی‌اطلاعی کردم. سپس مرا به تخت بستند و با شلاق به جانم افتادند! هر ضربه‌ای که به کف پایم می‌خورد، تا مغز سرم تیر می‌کشید! او که خسته شد، رفت و منوچهری آمد. در این فاصله، حنیف‌نژاد را هم آوردند و او سریع به من گفت: تو جریان شهرام را نگو، ما قبول کرده‌ایم! خیلی به این حرف حنیف‌نژاد فکر کردم و از آن سر در نیاوردم، تا سرانجام در جریان بازجویی‌ها، متوجه شدم و بعد‌ها هم از علیرضا زمردیان شنیدم که: آن‌ها حنیف‌نژاد را با من اشتباهی گرفته و تصور کرده بودند او شهرام را به طرف ماشین کشیده است، چون چهره من و ایشان، خیلی به هم شبیه بود! بازجو‌ها و شکنجه گران ساواک، اکثراً آدم‌های رذل و جانی بالفطره بودند. یکی از آنها، اسماعیلی بود که از شکنجه زندانی‌ها لذت می‌برد و کاملاً می‌شد این را از چهره اش فهمید. مرا که پیش او بردند، اول نوک سوزن سنجاق ته‌گرد را زیر ناخن‌هایم کرد و بعد با شعله فندک، ته سوزن‌ها را داغ کرد، طوری که انگار تمام بدنم آتش گرفت و پس از مدتی هم، ناخن‌هایم افتادند! بعد هم با شلاق به جانم افتاد و همه بدنم را سیاه کرد! در تمام این مدت، این کار‌ها را با چنان لذتی انجام می‌داد که انسان تصور می‌کرد یک حیوان وحشی به او حمله کرده است! یک بار مرا به صورت خواباند و زانویش را روی کمرم گذاشت و بازوهایم را با چنان شدتی بالا کشید، که مهره‌های کمرم آسیب دیدند و با وجودی که پس از انقلاب توسط شهید بهشتی و شهید محلاتی برای معالجه به انگلیس رفتم، ولی معالجات فایده‌ای نداشتند! البته اسماعیلی سرنوشت بدی هم پیدا کرد. او روزی از پدر یک متهم، ۱۰۰ هزار تومان می‌گیرد تا پرونده فرزندش را سبک کند! آرش شکنجه‌گر مخوف ساواک، متوجه قضیه می‌شود و ماجرا را به عطارپور می‌گوید و سر این قضیه، بین اسماعیلی و آرش جدال خونینی روی می‌دهد و اسماعیلی به دست انسان شقی‌تر از خودش، یعنی آرش کشته می‌شود! آرش هم بعد از پیروزی انقلاب اعدام شد. با اینکه کمیته مشترک به موزه تبدیل شده است، هنوز هم از راهروها، ساختمان، سالن‌ها و سلول‌های آنجا، هراس عجیبی به دلم می‌افتد و وقتی وارد این محیط‌ها می‌شوم، حالم بد می‌شود! هراس و دلهره‌ای که الان از دیدن این جور جا‌ها به دلم می‌افتد، شاید آن روز‌ها و زیر شکنجه‌ها نمی‌افتاد! وقتی به دیوار‌ها و سلول‌ها نگاه می‌کنم، صدای ضجه‌های افرادی که زیر شکنجه بودند، در گوشم می‌پیچد! هنوز وقتی از محدوده میدان امام خمینی (توپخانه) می‌گذرم، تنم به رعشه می‌افتد! همین‌طور خیابان زندان اوین. کسانی که دارند در امنیت این روز‌ها زندگی می‌کنند، حتی تصور آن زندان‌ها و شکنجه‌ها را نمی‌توانند بکنند!».

 
منبع: روزنامه جوان
علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات