روشنفکران وارونه نویس ابزار پیشبرد اهداف غرب در ایران هستند
اشاره:
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است: تاریخنگاری کمونیستی در ایران، تاریخنگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخنگاری غربگرا در ایران، تاریخنگاری شرقشناسی در ایران و تاریخنگاری اسلامی در ایران.
استاد تبریزی در این قسمت از گفت و گو با خبرنگارمان که در ادامه می خوانید برخی از اتهامات عناصر وابسته به سازمان های نفوذی غرب مانند نویسنده کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه» درباره ارتباط آیت الله کاشانی با عوامل آلمان یا آمریکا را رد می کند.
بهخاطر بیسوادی استعمار را تبرئه میکنیم
ایرانشناسی و شرقشناسی یک حرکت استعماری است. گاه درباره استعمار صحبت میکنیم، اما بهخاطر کمسوادی شاید استعمار تبرئه شود. ببنید، در اینجا مسئله کودتا، جنایت، دخالت و غارت مطرح نیست؛ فقط به شاه بیاعتماد هستند. آن هم نه حتمی؛ افرادی که اعتماد ندارند و در واقع تنفر کامل نداشته باشند، بیاعتمادند. او نمینویسد ماهیت آمریکا استعماری است؛ در حالی که آمریکا بر ایران سلطه داشته و در اینجا جنایت، خیانت و غارت کرده است. ببینید چگونه با این مطالب آمریکا را از زیر ضربه خارج میکند. گاهی مخاطب متوجه موضوع نیز نمیشود. اگر آدم همینطور سطحی بخواند، اینها جزو فکر او میشود.
بهخاطر همین باید بعضی از کتابها را درس داد و نقد و بررسی کرد. مترجمین ما مانند بچه دبستانی دیکته مینویسند؛ یعنی هر چه نویسنده گفته است ترجمه میکنند. برخی از اساتید و تحلیلگران ما یا مرعوبند یا واقعاً آن ماهیت استعماری را متوجه نمیشوند و همینطور بر آن تکیه میکنند.
یک سندی در موضوع 28 مرداد دیدم. در آن سند آمده بود «ما برای طرح کودتا با پلیس تاریخیمان مشورت کردیم». سازمان سیا یکسری عناصری دارد که فقط روی تاریخ کار میکنند و با نگاه اطلاعاتی نظر میدهند. ایرانشناس و شرقشناسِ استعماری وظیفه خودشان را انجام میدهند. در سیستم سازمان سیا پلیس تاریخی داشتند. خانم آلبرایت، چهار سند در موضوع کودتای 28 مرداد منتشر کرد. انتشارات ابرارِ تهران، متن را چاپ کرد و مقدمهای بر آن زد.
جیمز میگوید «بولینگ جان دبلیو»، ایرانشناس برجسته آمریکا در وزارت امور خارجه بود». او در دوره کِندی دو گزارش نهصفحهای در مورد ایران و تحولات کِندی ارائه میدهد. این گزارش مهم است. باید متن گزارش خوانده میشد، اما فرصت نیست. او مشاور کندی در اجرای طرح اصلاحات ارضی بود یا همان تغییر ساختار فرهنگی، نظامی، سیاسی و اجتماعی ایران.
جیمز ویل، بخش عمدهای از این گزارش نهصفحهای را در کتاب آورده است. من چند نکته از آن را یادداشت کردهام که بیان میکنم؛
او میگوید «رژیم ایران میان مردم منفور است». این مطلب برای سال 39 یا 40 است. او ضمن تحلیل وضعیت فعلی ایران در هشت محور، اینگونه نتیجهگیری میکند: «این هزینههای احتمالاً کوتاهمدت را باید در مقابل مزایای درازمدتِ رویکارآمدنِ رژیمی مردمیتر در ایران متعادل ساخت». (صفحه 219)؛ که همان موقع اینها میخواستند علی امینی را به جای شاه بیاورند. اینکه مطرح بود کندی میخواهد علی امینی را جانشین محمدرضا کند، در طرحِ این آقای امورخارجة سال چهل است. این ایرانشناس نمینویسد دخالت نکنید؛ مینویسد چگونه دخالت کنید تا منابع آمریکا به خطر نیفتد.
جان دبلیو بولینگ، دبیر اول سفارت آمریکا در ایران در دومین گزارش خود در 1962 چهارده توصیه دارد:
1- شاه باید خانواده و اکثر اعضای خود را در اروپا پخش کند. (اگر بخواهد ماندگار باشد).
2- از سفرهای رسمی خارج اجتناب کند.
3- دیگران را از سفر به ایران باز دارد.
4- نیروی نظامی خود را بهتدریج به یک نیروی کوچک پر طاقت، متشکل، فعالیت چریکی کاهش دهد. (یعنی این ارتش ششصدهزار نفر را تبدیل به کماندوها کند که اگر خواست حمله کند، دیگر ارتش راه نیندازد و با کماندوها حمله کنند؛ مانند قتلعام مدرسه فیضیه که کماندوها را آوردند).
5- اکثر مستشاران آمریکایی را به استثنای افرادی که در زمینه بهداشت، آموزش و پرورش، کارهای رفاهی فعالیت دارند، بهتدریج از ایران خارج کند، که مردم نسبت به مستشاران حساسیت پیدا نکنند. (نمیگوید مستشاری نباشد. وقتی شما کشاورزی را از بین بردید، دیگر کشور را وابسته کردید).
6- طبقه حاکم سنتی را به دلیل نداشتن مسئولیت اجتماعی در ملأعام مورد انتقاد قرار دهد.
7- از موضعگیری بینالمللی خود که آشکارا در حمایت از غرب است دست کشد؛ (یعنی وابسته باشد ولی از آمریکا و غرب تعریف نکند. در واقع وابسته باشد، ولی چیزی نگوید).
8- سطح زندگی خود و جاه و جلال زندگیاش را پایینتر بیاورد.
9- حداقل یک برنامه توزیع زمین علیه زمینداران بزرگ اقدام کند. (همان تقسیم اراضی)
10- علیه کنسرسیوم نفتی حرکات تحریککننده انجام دهد.
11- از دهها مقام بلندپایة فاسد چه بتوان فسادهای آنها را ثابت کرد و چه نتوان، سپر بلای عمومی برای خود بسازد.
12- طرفداران میانهروی مصدق به سمتهایی نظیر وزیر دارایی، رئیس سازمان برنامه منصوب شود.
13- تمامی جزئیات فعالیت بنیاد پهلوی را علنی سازد و چند تن از طرفداران مصدقی میانهرو را سرپرست آنها سازد.
14- از شخصیتهای خود برای برقراری تماس شخصی دائم با اعضای طبقه متوسطه استفاده کند.
این طرح چهارده مادهایِ بولینگ به بخش مهمی از اصلاحات ارضی شاه در 20 سال بعد تبدیل شد.
بولینگ اعتراف میکند بسیاری از این مواد، ماهیتی عوامفریبانه دارد. این را، خودش نوشته است، نه اینکه ما بنویسیم؛ «بسیاری از این مواد ماهیتی عوام فریبانه دارند و هضم آن برای غرب دشوار است، اما هنوز احتمال دارد که شاه بتواند نتیجه مطلوب را به دست آورد.»
کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه»
یکی از کتابهایی که یک آمریکایی نوشته، «سیاست خارجی آمریکا و شاه» است. این کتاب اثر مارک جی گازورسکی، ترجمه فریدون فاطمی، انتشارات مرکز 1371.
این نویسندگان، دیگر شرقشناس یا ایرانشناس نیستند. مستقل هستند، اما زحمت میکشند و با سازمان سیا کار میکنند!
او، آنگونه که خودش مدعی است استاد علوم سیاسی در دانشگاه است. محقق و ایرانشناس است. درباره نفت و کودتای 28 مرداد تحقیق کرده است. کتابی دارد با عنوان «کودتای 28 مرداد 1332»؛ که سرهنگ غلامرضا نجاتی، از اعضای جبهه ملی آن را ترجمه و منتشر کرده است.
مارک جی گازورسکی که کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه» را با خانم کدی تدوین کرده، مدعی است در این کتاب از اسناد سازمان سیا استفاده کرده است. یک مصاحبه با کریمت و روزولت، که یکی از عاملین کودتای 28 مرداد است، داشته است. به اسناد دسترسی داشته است. مطالب او تحلیلی و تحقیقی است. البته این شیوه غربیهاست که وقتی سند ندارند ولی میخواهند القاء کنند، میگویند «ظاهراً»، «شایع است» و «گویا». در واقع مسائل را در هالهای از ابهام مطرح میکنند.
در صفحه 11 آمده است که او معتقد است وقتی رضاشاه روی کار آمد، فقط چپیها و حزب سوسیالیست مانند سلیمان میرزای اسکندری و مصدق مخالف بود؛ درحالیکه وقتی رضاخان روی کار آمد، یکی از مدافعین سرسختش سلیمانمیرزای اسکندی، رهبر حزب سوسیالیست است؛ او بهقدری از رضاخان دفاع میکند که در دولت رضاخان وزیر فرهنگ میشود.
در یک جلسهای نیز شهید مدرس گفت اگر این مملکت سوسیالیست شود، این دُم تو را میبرند؛ یعنی این «میرزای» تو را برمیدارند. مارک جی در کتابش اسمی از شهید مدرس نمیآورد و میگوید مخالفان رضاشاه فقط چپیها و مصدق هستند.
مارک جی گازورسکی درباره آیت الله کاشانی میگوید «آیت الله کاشانی از فعالان روحانی جنجالی بود که مأموری آلمانی به نام فرانتس مدیر با او ارتباط برقرار کرده بود». یعنی اگر آیت الله کاشانی علیه انگلیس و آمریکا فعالیتی میکرد، به دلیل آلمان بود؛ البته انگلیسیها نیز در سال 22 آیت الله کاشانی را به عنوان عامل آلمانیها دستگیر میکنند. آیت الله کاشانی در انقلاب عراق علیه انگلیسیها فعالیت کرده بود
همچنین علیه آیت الله کاشانی مطالبی مینویسد و القاء میکند ایشان در کنار سپهبد فضل الله زاهدی و در کنار آمریکا، و علیه مصدق بوده است. همچنین تلاش میکند القاء کند که آیت الله کاشانی برای آمریکاییها کار میکرد.
بعد درباره شاه میگوید شاه خود را آمریکایی توصیف میکرد و به همین دلیل به انقلاب خصلتی بسیار ضد آمریکایی داد.
شما این حرف را در کنار حرف جیمز بیل بگذارید؛ شاه خودش را طرفدار آمریکا و وابسته به آمریکا میدانست. مردم هم که دیدند شاه به آمریکا وابسته است، ضد آمریکا شدند. (صفحه 4).
مارک جی گازورسکی در صفحه شش این کتاب میگوید وقتی این کتاب را نوشتم سه تا پنج بخش از آن را در مصاحبه با مقامهای بازنشسته آمریکایی ایرانی انگلیسی به دست آوردم. میگوید حاصل تحقیقات من، در مصاحبه و تحقیق، از این سه طیف انگلیسی آمریکایی ایرانی بوده است.
از جمله چهرههایی که مارک جی گازورسکی برای تدوین کتاب با آنها مصاحبه کرده است، این شخصیتها هستند؛ عبدالکریم لاهیجی؛ او از عناصر وابسته به سفارت آمریکا بود. به فرانسه پناهنده میشود. عضو شورای مقاومت ملی منافقین بود. ابوالحسن بنیصدر. احمد انواری، عضو جبهه ملی است که به غرب پناهنده میشود. او بین سالهای 58 تا 64 در آنجا علیه انقلاب مقالاتی مینویسد. او الان مرده است. جیمز بیل. شاپور بختیار. هالیدی؛ او ایرانشناس مارکسیست و مدافع منافع انگلیس در ایران است؛ یعنی او دو هنر دارد؛ هم مارکسیست است و مدافع انگلیس! هرمز حکمت؛ از بچههای چپ و کمونیست است. ریچارد هلمز، او رئیس سازمان سیا است. احمد مدنی (دریاردار مدنی)؛ او عضو جبهه ملی بود. بعد از انقلاب مدتی استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریایی بود. بعد به آمریکا پناهنده میشود. در سال 61 یک میلیون و پانصد هزار دلار از آمریکاییها گرفته بود برای مبارزه با ایران. آن زمان در محافل خارج مطرح شد که او از آمریکا پول گرفته است. او در مصاحبهای گفت من از آمریکاییها قرضالحسنه گرفتهام. او در کودتای نوژه با شاپور بختیار در ارتباط بود که بچههای خوزستان نوارش را برای امام بردند.
ناصر پاکدامن؛ او از اعضای جامعه سوسیالیستها و عضو شورای مقاومت ملی منافقین است. کریمت روزولت که در کودتای 28 مرداد یکی از عاملین آمریکا بود.
خسرو شاکری، عضو اتحاد چپ و بعد از انقلاب از مارکسیستهایی است که به فرانسه پناهنده میشود. همچنین عضو شورای مقاومت ملی است و با منافقین کار میکند. او بعد یک مرکز تاریخنگاری مارکسیستی راه میاندازد و سیزده عنوان کتاب منتشر میکند. او فوت کرده است.
اردشیر زاهدی، نیاز به تعریف ندارد. همایون کاتوزیان؛ از تاریخنگاران ساکن انگلیس است. او نیز در راستای سیاستهای انگلیس حرکت میکند.
او با چنین شخصیتهایی مصاحبه کرده است.
مارک جی گازورسکی درباره آیت الله کاشانی میگوید «آیت الله کاشانی از فعالان روحانی جنجالی بود که مأموری آلمانی به نام فرانتس مدیر با او ارتباط برقرار کرده بود». (صفحه 85)؛ یعنی اگر آیت الله کاشانی علیه انگلیس و آمریکا فعالیتی میکرد، به دلیل آلمان بود؛ البته انگلیسیها نیز در سال 22 آیت الله کاشانی را به عنوان عامل آلمانیها دستگیر میکنند. آیت الله کاشانی در انقلاب عراق علیه انگلیسیها فعالیت کرده بود.
«گروههایی در این زمان، ملی شدن صنعت نفت ایران و انگلیس را تأیید میکردند، اما در جبهه ملی عضو نبودند؛ در حزب توده و فدائیان اسلام بودند. (صفحه 108)
حزب توده اتفاقاً از اول مخالف ملی شدن صنعت نفت بود؛ چون معتقد بود نباید در جنوب برای انگلستان منافعی قائل شد و نفت شمال را باید به اتحاد جماهیر شوروی داد. حزب توده ملی شدن نفت را حرکت امپریالیستی میدانست و تا اواخر سال 1331 علیه ملی شدن نفت بود؛ حتی مصدق را عامل امپریالیست میدانست. کیانوری نیز نتوانسته این موضوع را انکار کند. او میگوید بخشی از حزب توده اینطور بودند، ولی من و همسرم اینطور نبودیم؛ یعنی یک بخش همه حزب توده و یک بخش ایشان و همسرش!
«بعد از سی تیر 1331؛ به زودی بعد از بازگشت مصدق به قدرت، زاهدی و رشیدیان، شروع به توطئه علیه او کردند. یک فرستاده کاشانی و رهبران جبهه ملی، مکی، بقائی، حائریزاده به زاهدی نزدیک شدند تا رقابت خود را از مصدق ابراز کنند»؛ یعنی آیت الله کاشانی را در کنار مکی و زاهدی قرار میدهد که علیه مصدق توطئه کردند.
میگویند آیت الله کاشانی با شعبان بیمخ عکس دارد. آن موقع همه عکس دارند. مگر مصدق ندارد؟ دست ثریا را نیز دارد میبوسد. دهها عکس با بقایی و دهها عکس با حسین مکی دارد. در تاریخ باید دقت کرد. آقای کاشانی موقعی که از تبعید لبنان (تبعید اول) میآید، یکی از کسانی که به نفع آیت الله کاشانی فعالیت میکرد، شعبان بیمخ بود. این عکس برای آن موقع است.
«ظاهراً زاهدی در نتیجه این دیدار با پیشنهاد یقینی به کاشانی در انتخاب اعضای کابینه احتمال خود، پشتیبانی وی را به دست آورد. و از این نقطه به بعد کاشانی، مکی، بقایی، حائریزاده، در همکاری نه چندان محکمی با زاهدی علیه مصدق عمل کردند و از سرسختترین مخالفان مصدق بودند». (صفحه 120)
یعنی زاهدی به آقای کاشانی پیغام داده است که تو میتوانی عدهای از اعضای کابینه را انتخاب کنی. اصل موضوع این است که این کار را، قوام السلطنه توسط علی امینی به آقای کاشانی پیغام میدهد؛ که تا شش وزیر را میتوانی انتخاب کنی. تو علیه ما حرکت نکن. این قضیه برای سی تیر است. او این را از این طرف آورده که زاهدی این حرف را زده است؛ بدون اینکه سندی بدهد. فقط میگوید من از اسناد سازمان سیا و مصاحبه با شخصیتها استفاده کردم. برخی از آن شخصیتها را نیز نام بردیم.
در ادامه نویسنده کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه» مینویسد «زاهدی با مقامات سفارت انگلیس نیز ملاقات کرد. پس از مشورت با لندن قبول کردند که با مجموعه آقای کاشانی چه کنند». (صفحه 120)
«یکی از مقامهای سفارت انگلیس در مورد برنامه زاهدی (یعنی کودتا) با لوی هندرسن، سفیر آمریکا گفتوگو کرد و وی خود را متعهد نساخت». (صفحه120)؛ یعنی آمریکا از زیر ضربه خارج میشود.
«رابین تساینر، استاد زبان و ادبیات فارسی در آکسفورد در این زمان در ایران برای دستگاه اطلاعاتی بریتانیا کار میکرد» البته این برای ما اطلاع مفیدی است «در تلگرامی به مقامات بالای خود ادعا کرد رشیدیانها مسئول تشنج بودند که در آغاز 1952 (همان کودتا) بین مصدق و برجستگان جبهه ملی، کاشانی و حسین مکی بروز کرد.» (صفحه 118)
اینجا سه موضوع مطرح است؛ یکی اینکه آمریکا در این مسئله نیست. دوم اینکه یک استاد ادبیات فارسی در آکسفورد برای دستگاه اطلاعاتی انگلیس در اینجا کار میکرد. سوم اینکه برای اینتلیجنس سرویس نیز کار میکرد. او موقع کودتا به مقامات بالای انگلستان تلگراف میزند و میگوید رشیدیانها مسئول تشنج بودند؛ چون خاندان رشیدیان وابسته به انگلیس بودند. بعد هم اینها زیر نظر انگلیسها بودند و آمریکاییها در اینجا هیچ کاری ندارند.
یک سندی در موضوع 28 مرداد دیدم. در آن سند آمده بود «ما برای طرح کودتا با پلیس تاریخیمان مشورت کردیم». سازمان سیا یکسری عناصری دارد که فقط روی تاریخ کار میکنند و با نگاه اطلاعاتی نظر میدهند. ایرانشناس و شرقشناسِ استعماری وظیفه خودشان را انجام میدهند. در سیستم سازمان سیا پلیس تاریخی داشتند
اما این جمله مهم است: «او (رابین تساینر) برنامه بیدمن (همان بدامن است که ما میگوییم تشکیلات جاسوسی انگلیسها در ایران بود که اسنادش در حال انتشار است) به روشهایی نیز به کار گرفته شد. مأموران سیا کوشیدند (بدامن انگلیسی است که میگوید آمریکاییها کوشیدند) با استفاده از تبلیغات اغلب کاملاً عوامفریبانه که مصدق را شخص فاسد و غیر اخلاقی توصیف میکرد که از کاشانی به نفع خود استفاده میکند». یعنی تشکیلات بدامن تبلیغات کرد که مأمورین سازمان سیا نیز کوشش کردند تا از این طریق مصدق را آدم فاسد و نادرست و غیر اخلاقی معرفی کنند.
در ادامه میگوید «آنان (بدامن) نیز واعظی را پول میدادند تا بکوشد بدیلی روحانی برای کاشانی بتراشد و دیگر ملاها را به پیش گرفتن خط بنیادگراتری تشویق میکردند تا آنان را از مصدق دور کنند». (صفحه 126 تا 127)
میگوید اینها احساس کردند باید کسی را پیدا کنند. بنیادگرا یعنی یک آدم معتقد مؤمن. این، تعرض به آقای کاشانی است که او اینطور نبوده است. اگر تحلیلگر باشی، چیزهای دیگر نیز از متن درمیآید.
«طرح انگلیس برای کودتا شامل چهار دسته است که مطرح میکنند؛ یک، تبلیغات و تواناییهای عمل سیاسی بدامن یا بیدمن بیدرنگ علیه مصدق برمیگردد. دو، چهرههای مخالف تشویق شوند در مجلس بسط بنشینند. سه، از آنجا که با شاه درباره کودتا مشورت نشده بود، موافقت او را برای برکناری مصدق و انتصاب زاهدی باید کشف میشد. چهار، حمایت افسران کلیدی ارتش باید جلب میشد». (صفحه 134)
بنابراین در اینجا شما چیزی به نام آمریکا ندارید.
نویسنده «سیاست خارجی آمریکا و شاه» در جمله آخر میگوید: «آیزن هاور در اواخر 1953 نامه پر سروصدایی به مصدق نوشت و اظهار میداشت تا مناقشه نفت فیصله نیابد آمریکا کمک اقتصادی دیگری به ایران نخواهد داد»؛ یعنی اگر بخواهی کمک بگیری شرطش این است که باید مسئله نفت را حل کنی. البته سفیر آمریکا نیز دو روز قبل از کودتا به مصدق همین را میگوید.
موارد زیاد دیگری در این کتاب است که فرصت نیست به آنها بپردازیم.
کتاب «هزیمت»
کتاب هزیمت را دو آمریکایی نوشتند؛ مایکل لدین و ویلیام لوئیس. فقط یک نکته از آن کتاب بگویم؛
درباره امام خمینی میگوید «آیت الله آمد و انقلاب به پیروزی رسید. پیروزی احساسانگیز آیت الله تا متخصصان مسائل ایران یا کسانی که به دلیل مقاصد و گرایشهای غیر دینی معتدل یا حتی افراطی خود از انقلاب پشتیبانی کرده بودند، به بررسی جدی جهانبینی آیت الله خمینی مبادرت ورزیدند».
در اینجا میخواهد آمریکاییها و جریانات را نقد کند: «به جای این کار دانشگاهیان آمریکایی و زمامداران ما (یعنی حاکمیت آمریکا) و همچنین نمایندگان گروههای غیر اسلامی ایران از جبهه ملی گرفته تا حزب توده، چریکهای مارکسیستی، همچنان به قریحه سیاسی و انسجام بینش آیت الله کمبها دادند»؛ یعنی امام قدرت نداشت و آنها حواسشان نبود. «این داوریهای نادرست آمریکاییها و ایرانیها و گاهی با یکدیگر ارتباط نزدیک داشتند با توجه به اینکه حضرات جبهه ملی و دوستان و متحدان متعدد آمریکاییِ آنها از محافل دستگاه مدیریت و دانشگاهی گمان کرده بودند پس از سرنگونی شاه، آیت الله خمینی از هرگونه فعالیت سیاسی امتناع خواهد نمود. آیت الله توانست از روی برنامه آنها را بفریبد، غافلگیر کند و سرانجام خار و خفیف سازد.»
این تحلیلی است که بیان میکند. نمیگوید همه این احزاب دو سال فعالیت و توطئه کردند و امام نیز آزادی داد و حکومت را نیز به اینها داد که آن خیانت را کردند. تفسیر و روایت صحیح را نمیگوید؛ اما طوری موضوع را مطرح میکند که به امام نیز حمله کرده باشد. معمولاً در نوشتهها این ضعفها وجود دارد؛ آن هم نه به دلیل ندانستن و نشناختن؛ بلکه به دلیل شناختن؛ مثلا جیمز میگوید من اطلاعات زیادی درباره ایران داشتم.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
ویرایش: سید مجتبی رفیعی اردکانی