۲۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۰
کد خبر: ۶۷۶۶۳۵
23 اسفند سالروز شهادت عباس کریمی؛

فرماندهی که چشم‌وبازوی متوسلیان بود

فرماندهی که چشم‌وبازوی متوسلیان بود
حاج احمد متوسلیان عباس را بازو و چشم خود معرفی کرد. بارها از او شنیده بودند که: اطلاعاتی که از برادر کریمی به ما می رسد از صحت بسیار بالایی برخوردار است.

به گزارش خبرگزاری رسا، عباس اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در روستای قهرود از توابع شهرستان کاشان به دنیا آمد. دوره ابتدایی خود را در روستای قهرود سپری کرد اما چون این روستا فاقد دبیرستان بود، جهت ادامه تحصیل راهی تهران شد و تا سوم دبیرستان در دارالفنون درس خواند. بعد هم جهت ادامه تحصیل دوباره به کاشان برگشت و در سال ۱۳۵۵-۱۳۵۶ موفق به اخذ دیپلم در رشته نساجی شد. عباس در بهار سال ۱۳۵۸ با احساس تکلیف به ارگان نوپای سپاه پیوست. در سال ۱۳۵۹ جز اولین کسانی بود که برای مبارزه با ضد انقلاب به کردستان عزیمت کرد. پس از مدتی به دلیل رشادت و استعداد شگرف در طرح و برنامه ریزی های اطلاعاتی به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه مریوان معرفی شد. تحرکات و عملیات ضدانقلابی همیشه با تیزبینی او کشف و به اطلاع فرماندهی می‌رسید. به همین دلیل بود که حاج احمد متوسلیان عباس را بازو و چشم خود معرفی کرد. بارها از او شنیده بودند که: اطلاعاتی که از برادر کریمی به ما می‌رسد از صحت بسیار بالایی برخوردار است.

عباس در آزاد سازی مناطق بسیار مهم چون دزلی، اورامانات و مناطق مرزی که در دست ضدانقلاب بود نقش چشمگیری داشت. اعتقاد بسیاری از فرماندهان سالهای دفاع مقدس این است که: اطلاعات دقیق کریمی بود که فرماندهی مقتدر و حکیمانه حاج احمد متوسلیان را تکمیل می‌کرد. عباس کریمی با آغاز تجاوز بعثی به مرزهای کشور همراه با سردارانی چون حاج احمد متوسلیان و چراغی به جنوب کشور می‌رود. درآنجا نیز به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تیپ حضرت رسول مشغول به خدمت می‌شود. چندی بعد در عملیات غررو آفرین فتح المبین از ناحیه پا به شدت مجروح می‌گردد، اما طاقت بستری شدن طولانی را ندارد و عصا به دست به رزمندگان می‌پیوندد. در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه معرفی می‌شود. مدتی بعد مسئولیت فرماندهی تیپ سلمان از لشکر حضرت رسول به او محول می‌شود. در عملیات خیبر، دوست و یارباوفای همه بسیجیان حاج ابراهیم همت به شهادت می‌رسد. برای عباس این واقعه دردناک است. در این زمان او در مقام فرماندهی لشکر حضرت رسول جای خالی شهید همت را برای بسیجیان پر می‌کند. سرانجام این مجاهد راه خدا در عملیات بدر با اصابت ترکش به دیدار معبودش می‌شتابد. آنچه در این قسمت می‌خوانید برش‌های کوتاه از زندگی این فرمانده شهید است!

قصه تولد، زیارت حضرت عباس

به دلم افتاد که بچه بعدی ام سالم به دنیا می‌آید. آن روزهای بهاری، خانه قدیمی کربلایی احمد کریمی در روستای قهرود کاشان، لبریز از بیم بود و امید. اهل منزل، از صغیر و کبیر، بی صبرانه انتظار می‌کشیدند؛ انتظاری شیرین و پردلهره! همسر کربلایی احمد می‌گوید:

بچه‌هایی که باردارشان بودم، زنده به دنیا نمی‌آمدند. همه شأن سقط می‌شدند. فقط یک دختر داشتم. همان سال، حاج احمد رفت کربلا. من هم خیلی دلم می‌خواست همپایش بروم اما نشد. حاج احمد وقتی برگشت، برایم تعریف کرد که رفته به حرم حضرت عباس (ع)، دور حرم را نخ گرفته و نذر کرده بچه بعدی اش سالم به دنیا بیاید. خیلی گریه و زاری کرده بود. وقتی تعریف کرد که چه بر او گذشته، به دلم افتاد که بچه بعدی ام سالم به دنیا می‌آید.

۲۳ اسفند ۱۳۶۳، دشت الهاله؛ شرق دجله

.... در چهارمین روز، پس از آغاز عملیات آبی- خاکی بدر، در نزدیکی ساحل شرقی رودخانه دجله، داخل یک چاله تانک، عباس کریمی؛ فرمانده بیست و هفت ساله لشکر ۲۷ محمد رسول الله به همراه اندک رزمندگان باقی مانده لشکرش، جمع شده اند تا به هر نحو ممکن، جلوی پیشروی واحدهای زرهی دشمن را سد کنند.

مگر چه قدر می‌شود با پوست و گوشت، در مقابل آهن و پولاد گداخته، استقامت کرد؟!

طی این رویارویی نابرابر، در یک طرف صحنه نبرد، سرلشکر زرهی ستاد ماهر عبدالرشید التکریتی، فرمانده سپاه هفتم ارتش بعث با همه ساز و برگ‌های نظامی اش قرار دارد و در سوی دیگر، عباس کریمی فقط با چند نفر از نیروهای پیاده اش. در آن لحظات سراسر اضطراب و دلهره که زمین از شدت انفجار خمپاره‌ها، تیربارها و تیرهای مستقیم تانک دشمن به لرزش درآمده، عباس کریمی بدون توجه به این همه تجهیزات و نفرات دشمن، با صلابت و مطمئن به نیروها هم چنان دستور مقاومت می‌دهد. چهره خاک خورده و خسته عباس، مثل همیشه با شکوه است و مطمئن. با صدای انفجار هر توپ و خمپاره‌ای اطرافیان او را بغل می‌کنند و برای ربودن اش از دهان گرسنه مرگ به زمین می‌اندازند اما او باز همانند فنر از جا می جهد و چون شیر می غرد، سپس با شتاب به پیش می تازد و دستور می‌دهد: دفاع کنید… دفاع کنید! زرهی دشمن حلقه محاصره اش را هر لحظه فشرده‌تر می‌کند. چنبره شعله‌های مرگبار، لحظه به لحظه تنگ‌تر می‌شود. در چنین جهنمی، عباس و نیروهایش، جز مقاومت کاری نمی‌دانند؛ اما مگر چه قدر می‌شود با پوست و گوشت، در مقابل آهن و پولاد گداخته، استقامت کرد؟!

عراق ساعتی بعد از عملیات بدر پاتک کرده بود.حالا هم جاده تدارکاتی را بسته بود به توپ و خمپاره. قاسم گفت: حالا باید چکار کنیم حاجی؟ چندتا از ماشین‌های تدارکات را زدند، جاده را بستند به گلوله، از این طرف بچه‌ها مهمات ندارند، موقعیت منطقه هم که اجازه نمی‌دهند از توپخانه استفاده کنیم. ما هستیم و سلاح‌های سبک. عباس به طرف قاسم نگاه می‌کند و می‌گوید: خوب نگاه کن! آنها برای هر نفر ما یک تانک دارند. اما این مهم نیست چون ما هم برای همه تانک‌هایشان یک نقشه خوب داریم. تو و نیروهایت فقط نگذار عراقی‌ها از این سمت نفوذ کنند. تا وقت عملی کردن نقشه ما هم برسد. قاسم با تعجب نگاه کرد و پرسید: چه نقشه‌ای داری حاجی؟ عباس لبخندی زد و گفت: توکل می‌کنیم به خدا! نمی‌گذاریم زحمات بچه‌ها به هدر برود. عباس از دیدگاه پایین آمد و به راه افتاد. نسیم ملایمی بوی آبگیرها را در فضا پخش کرده بود. خورشید اسفندماه از آسمان به شرق دجله می‌تابید.

همین لحظه‌ها بوده که صدایی مهیب شنیده می‌شود. دود و آب و گل به هوا بلند می‌شود. تیر مستقیم تانک با خمپاره؟! بچه‌ها به سمت محل اصابت گلوله می دوند. اینجا سنگر دیده بانی حاج عباس است. نفس‌ها بند می‌آید. ترکش به سر عباس خورده است. هنوز نیمه جانی دارد. رد کمرنگ لبخند بر لب‌هایش نقش بسته است. اما نگرانی از نگاهش موج می‌زند. او نگران بسیجیانش است. با کمک بچه‌ها پیکر نیمه جان عباس را داخل یکی از قایق‌ها می‌گذارند. قایق به سرعت از لا به لای نیزارها عبور می‌کند. حاجی را داخل سنگر اورژانس می‌برند. پزشکیار نبض عباس را می‌گیرد اما نبض حاجی دیگر نمی‌زند. به این ترتیب روح بلند عباس کریمی، چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله به آسمان پر کشید و این اسوه غیرت و مردانگی به یاران شهیدش ملحق شد.

منابع:

تا آوردگاه الهاله؛ گل علی بابایی

مردی با چفیه سفید؛ اصغر فکور

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات