شایدبلندگوهای ما مشکل دارد
به گزارش خبرگزاری رسا، انقلاب اسلامی ایران در حالی به گام دوم خود وارد میشد که ورود به این مرحله، مستلزم تجربه نگاری دست آوردها و پیشرفتهای سالهای بعد از انقلاب، به منظور رسیدن به الگوی پیشرفت بومی و درس آموزی از تجربیات گذشته میباشد، به همین منظور نگاه به تجربیات گذشته، روشن کننده مسیر پیشروی ما خواهد بود. در همین راستا انجمن روایت پیشرفت، گفتوگوهایی درباره روایت پیشرفت ایران را با نویسندگان کتابهای حوزه تجربه نگاری پیشرفت برگزار میکند که اختصاصی در خبرگزاری مهر منتشر میشود.
گفت وگو با میلاد حبیبی: روایت پیشرفت میتواند پرچمدار عدالتخواهی باشد
گفتگو با فائضه غفارحدادی: دستور شهیدطهرانی مقدم برای تدوین و روایت پیشرفتهای موشکی
گفتوگو با سجاد صفارهرندی: فلسفه تاریخ در واقع کلان روایت پیشرفت غرب است
گفتوگوی چهارم محمد نمازی را با زینب عرفانیان نویسنده و پژوهشگر بخوانید.
از آنجا که کتاب شما «رسول مولتان» به عنوان نامزد نخستین دوره جایزه کتاب روایت پیشرفت به مرحله داوری وارد شده با جایزه کتاب روایت پیشرفت آشنا باشید. از سال نود و یک بود که از صنعت نانو به عنوان یک تجربه موفق یاد میشد، اما اقدامی به منظور مستندسازی تجربیات انجام نشده بود، به همین منظور یک کار را برای روایت تجربه خود ستاد و شکلگیری آن و هم داستان یک تعدادی از تجربیات توسعه فناوری و تجاری سازی را شروع کردیم که حدود ده کتاب آن به مرحله چاپ رسید. در این ژانر یا شکل روایت تجربه پیشرفت در حوزه فناوری قبلاً کاری نشده بود و آن کتابها نقطه شروعی بود.
از چند سال پیش بود که یک همافزایی بین چند مجموعه دغدغهمند، مثل دوستان جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی که در بحث تاریخ شفاهی پیشرفت کار میکنند رخ داد و تلاشی برای جریان سازی و شبکه سازی در این موضوع صورت گرفت. بنا بر این هست که انجمن روایت پیشرفت متولی این کار باشد که اولین کار ویژه ای که تعریف شد، جایزه کتاب روایت پیشرفت است. نهایتاً به این جمع بندی رسیدیم که ابزار جایزه راه مناسبی به منظور گفتمانسازی روایت پیشرفت خواهد بود. در چند حوزه فرهنگی، حکمرانی، دفاعی امنیتی و فناوری و یک قالب مجزای ادبیات داستانی رصد کردیم. حدود سیصد جلد کتاب را بررسی اولیه کردیم و نهایتاً حدود چهل اثر به مرحله داوری نهایی رسید. کتاب شما را هم من خودم قبلاً خوانده بودم، این کتاب تجربه خاصی هست که یک نفر با هدف رساندن حرف انقلاب اسلامی تا آنجا که من میفهمیدم کاملاً خودجوش و نه مأموریت محور به همراه خانواده اش هجرتی را آغاز میکند. در مورد شما چون دیده بودم دغدغه و علاقه شما به حوزه شهدا و دفاع مقدس بوده که نگاه متفاوتی هست، میخواستم بدانم چطور شد که به این حوزه وارد شدید؟
من با هدف ژانر دفاع مقدس وارد دنیای نوشتن شدم، ابتدا با ذهنیت جنگ هشت ساله ایران و عراق وارد این جهان شدم ولی پس از ورود به این عرصه متوجه شدم که دامنه جنگ خیلی گستردهتر هست و اثباتش هم همین رسول مولتان هست که مستقیماً این شهید بزرگوار ترور شد، این تجربه ذیل جنگ سخت نبوده اما یک جنگ نرم بوده، کتاب دیگر من هم که همسایه خانم جان هست، مربوط به دفاع از حرم هست، ذیل همین حوزه جنگ و دفاع به حساب میآید، رسول مولتان تقریباً اولین کار حرفهای من بود، پس من با دید کار در ژانر دفاع مقدس دست به قلم شدم اما رزقها و توفیقهای دیگری هم داشتم، من رسول مولتان را رزق میدانم، میتوانستند نویسندههایی که کار اولی نباشند و تجربیاتی داشتند کار را به دست گیرند، اما همسر شهید رحیمی و به عبارتی خود شهید رحیمی که هدایت کار را به دست داشتند به نظر من، فرصت دادند و اعتماد کردند به من.
چرا اعتماد کردند؟
در مقدمه کتاب هم گفتم که من با دختر شهید رحیمی یک دورهای هم کلاس بودم، اینکه گفتم اعتماد کردند هم به خاطر این هست که من کاملاً نوقلم بودم و قبلش فقط کتاب علمداران را داشتم، با خواندن همین کتاب قلم من را پسندیده بودند و با پیشنهاد همسر شهید رحیمی و با نظارت و عنایت خود شهید رحیمی کار پیش رفت، اصلاً به انتشارات سوره مهر فکر هم نمیکردیم اما خدا را شکر آقای کمری تمام قد دفاع کردند، آقای غزوه حمایت کردند، همیشه هم گفتم که توجهی که شهید رحیمی در اصل و خانواده شأن به من داشتند را نقطه عطفی در زندگی خود میدانم که در کارنامه من دومین کتاب من رسول مولتان باشد، در مورد دیدگاهم در مورد کتاب هم ایشان یک نیروی خودجوش انقلابی، یک مجاهد بدون مرز بودند و جهاد شأن هم جهاد به غربت و سختی بوده.
پیشتر یک جستجویی کردم دیدم یک مؤسسه هم دارند، داستان این مؤسسه چیست؟ گفتید خانم ایشان هم پیش قدم برای نوشتن کتاب بودند.
شهید رحیمی یک مجاهد فرهنگی بودند و پرچم ایشان را خانواده نگذاشتند زمین بماند، درست است که هجده سال پس از شهادت کتاب نوشته شده، اما خانواده بی تفاوت نبودند، کار میکردند، این دغدغه خود اعضای خانواده هست، مطلع هستم که پسر شهید هم الان در هندوستان کار میکنند و در خانه فرهنگ آنجا راه پدر را ادامه میدهند و همسر شهید هم افتخار میکنند که پسرشان راه پدر را ادامه داده است. یک مؤسسهای هم دارند که پیگیر ادامه فعالیتهای شهید هستند، که آنجا در هند خیریه دایر کردهاند، درمانگاه تأسیس کردهاند، به شیعیان هند کمک میکنند. بعد پرچم جمهوری اسلامی هست که آنجا بالا میرود، طبعاً هدف صرفاً درمان چند نفر نیست.
در کتاب گفته بودید اختلافاتی بین شهید رحیمی و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی رخ داده بود.
اختلافات درون سازمانی بوده البته، که در خیلی از ادارات هست و شاید هم کم لطفیهایی شده بود، اما اینطور نبوده که به نظام پشت کنند و کینهای در دل داشته باشند، همواره خود ایشان و همسرشان در راه ولایت بودند.
این اختلاف البته برداشت من بود، اما تا آنجا که حضور ذهن دارم در آخرین مرتبه ایشان از محل مأموریت فراخوانده میشود.
نه یک نیرویی بوده که خیلی جاها هم هستند که چوب لای چرخ کار میگذارد، سازمان مخالفتی نداشته که بگوییم ایشان طرد شده بود.
یکی از نکات شایان توجه این بود که ایشان حسب دغدغه مندی خود، یک جا نمیماندند و همواره میخواستند بهترین موقعیت مناسب برای خدمت را پیدا کنند و آخر هم پیدا کردند، در این رابطه توضیح دهید، به طور مثال، خانم ایشان خیلی سختی کشیدند و آدم این سختیها و غربتها را که میخواند اصلاً حس عجیبی دارد، یک بحث هم حساسیت ایشان بر سر استفاده از بیتالمال و امکانات بود، ممنون میشوم بیشتر توضیح دهید.
وقتی زندگی شهدا را میخوانم، یک سری وجوه مشترک بین شأن وجود دارد، اولین نکته مشترک همین لقمه حلال هست، خب این لقمه حلال اثر وضعی دارد، مؤثر در تربیت هست، اینکه الان بچههای شهید رحیمی راه شهید را ادامه دادهاند، به خاطر تربیت مادر هست، در مورد شخصیت شهید، پر کار بودن شهید رحیمی، از شدت بی خوابی و خستگی سرخ بودن چشمهایشان، مجاهدتی که در غربت میکردند از ابعاد ویژه شخصیت ایشان بوده، یک بار آقای یامین پور در برنامه کتاب باز میگفتند که اگر کسی ادعای کار فرهنگی کردن دارد این کتاب را باید بخواند حتماً، کسی که خسته هست به خاطر نبود امکانات، به تجربه شهید رحیمی نگاه کند که کاملاً در نقطه صفر امکانات بودند، که از داخل کشور هم به ایشان بی مهری میشد بعضاً، حتی ایشان خیلی وقتها نیروی مستقر سازمانی نبودند یک جاهایی، به طور مثال در افغانستان نیروی مستقر سازمانی نبودند، هند و پاکستان هم همینطور، همسرشان هم در خاطراتش میگفت که در ایران هم یک جا نمیماند، دنبال جای درست برای خدمت بود همیشه، وقتی چنین شخصیتی داشته باشی، بروی در کتابخانه کار کنی با خلوص نیت که انقلاب را صادر کرده باشی خب راه اصلی هم برائت باز میشود و میروی هندوستان که انقلاب را صادر کرده باشی، در آنجا ثابت کرد و راه پاکستان برایش باز شد، آنجا نیز پایمردی به خرج داد و مزد جهادش را گرفت و شهادت روزیاش شد.
شهید رحیمی یک مجاهد فرهنگی بودند و پرچم ایشان را خانواده نگذاشتند زمین بماند، درست است که هجده سال پس از شهادت کتاب نوشته شده، اما خانواده بی تفاوت نبودند، کار میکردند، این دغدغه خود اعضای خانواده هست، مطلع هستم که پسر شهید هم الان در هندوستان کار میکنند و در خانه فرهنگ آنجا راه پدر را ادامه میدهند و همسر شهید هم افتخار میکنند که پسرشان راه پدر را ادامه داده است
موضوع بحث ما روایت پیشرفت هست، جایزه کتاب روایت پیشرفت در حال رصد و ارزیابی کتابهایی است که در آنها تجربه یک حرکت جریانساز روایت شده است. با خواندن داستان شهید رحیمی، انسان از یک سو از این همه جهاد و همت انرژی میگیرد و از سویی وقتی میبینیم کسی با این شکل دغدغه و انرژی کار می کرده ولی حمایت و پشتیبانی نمیشده، حس دلسردی میکنم.
حالا مگر آنجاها که پشت شأن خالی نیست، خیلی خوب کار میکنند؟ در این شرایط خوب کار کردن هنر هست، که با همه سختیها و بی مهریها پای کار انقلاب بایستی به عقیده من، در ازای تحمل سختی و غربت خیلی چیزها را به انسان میدهند، هرچه ایشان گرفت از بی خوابیهای مولتان گرفت، جالب است بدانید دفتر کار ایشان تا خانه چند متر فقط فاصله داشت، اما شب نمیآمد خانه بخوابد، تا صبح میماند و کار میکرد. یک مسئول دفتر داشت که حبیب بود اسمش وچنان تاثیر پذیرفته بود از شهید رحیمی که ایشان هم کم خواب و پرکار شده بود، این مساله را در شهید سلیمانی نیز میبینیم، که شهید جعفری که از همراهان شهید سلیمانی بود میگفتند تا حاج آقا نخوابد من هم نمیخوابم، بالاخره این سختیها بی پاسخ نمیماند.
شما با مادر ایشان هم صحبتی داشتید؟
نه متاسفانه هنگام نگارش کتاب ایشان کسالت داشتند و کمی هم بعد از رونمایی فوت شدند. ولی خب با خانواده شهید ارتباط داشتم.
یکی از کتابهای نامزد در حوزه دفاعی امنیتی جایزه، کتاب خط مقدم است که در مورد شهید طهرانی مقدم و تجربه صنعت موشکی ایران نگاشته شده، از نکات قابل توجه در شخصیت شهید طهرانی مقدم روحیه خوداتکایی و سماجت ایشان بود که هر کاری لازم میدانستند را میخواستند انجام دهند، از نویسنده کتاب، خانم حدادی پرسیدم میگفتند این روحیه خودباوری و جنگندگی را از مادر به ارث برده بودند، فکر کردم شاید شما هم بتوانید این ویژگی خستگی ناپذیری شهید رحیمی را ناشی از سبک تربیتی مادر ایشان بدانید.
قطعاً مادر شهید تربیت ویژهای داشتند، اما خب من ارتباطی با مادر ایشان نداشتم، من اما بار اصلی را روی دوش همسر شهید میگذارم، همسری که وظیفهاش نبود اما پا به پای شهید آمد، همسری که سبب شده بود خیال شهید راحت باشد تا به جهادش برسد. یک رزمنده باید خیالش از جانب عقبه و خانواده راحت باشد همیشه، خانه شهید رحیمی با خط مقدم ایشان که خانه فرهنگ بود فقط چند متر فاصله داشت، آنقدر نزدیک بود عقبه با خط مقدم که وقتی خط مقدم را زدند و شهید شدند ایشان، اولین کسی که رسید به خط مقدم و جنازه ایشان را دید همسرشان بود، این فاصله آنقدر کوتاه شده بود، چرا؟ چون همسر شهید رحیمی حتی پشت سرش نبود، کنارش بود، باز هم میگویم که اگر امروز فرزندان شهید راه پدر را ادامه دادهاند و همت کردند تا این کتاب نگاشته شد، بیشتر به خاطر منش و طرز فکر همسر شهید بود.
کتاب، دوران دفاع مقدس را هم روایت میکند؟
بله، همسر شهید تعریف میکردند زمانی که هندوستان بودند، مدام میگفتم چرا هند هستی، برویم ایران، آنجا برو جبهه بجنگ، ولی شهید میگفت جبهه من اینجاست، یعنی شهید رحیمی چیزی را آن موقع میدیدند که ما الان میبینیم، جبهه خودش را خارج از کشور میدید، ایمان داشتند به این جمله که هرجایی هستی را مرکز دنیا ببین و کارت را درست انجام بده، شهید رحیمی رسالتش را آنجا پیدا کرد.
دفتر کار ایشان تا خانه چند متر فقط فاصله داشت، اما شب نمیآمد خانه بخوابد، تا صبح میماند و کار میکرد. یک مسئول دفتر داشت که حبیب بود اسمش، که چنان تاثیر پذیرفته بود از شهید رحیمی که ایشان هم کم خواب و پرکار شده بود، این مساله را در شهید سلیمانی نیز میبینیم، که شهید جعفری که از همراهان شهید سلیمانی بود میگفتند تا حاج آقا نخوابد من هم نمیخوابم، بالاخره این سختیها بی پاسخ نمیماند
من کتاب مربعهای قرمز (کتاب جدید خانم عرفانیان) را نخواندهام و فکر کردم برای دوره بعد از جنگ حاج آقا یکتا (حاج حسین حسینی یکتا، فعال فرهنگی انقلاب اسلامی) هست، من فکر میکنم این کتاب به نحوی منحصر به فرد هست، اینکه ما داریم داستان جهاد با جنس فرهنگی را با ویژگیهای خاص آن فرد میبینیم، در مورد دفاع هم مقدس شاید هرچند کامل گفته نشده اما آثار زیاد هست، در مورد حاج آقای یکتا خب کار را ادامه داده بعد از جنگ هم، به نظرم شاید روایت ایشان بعد از جنگ جذابیت بیشتری داشته باشد.
بله قبول دارم که ماموریت ویژه حاج آقا، بعد از جنگ شروع شده، در این کتاب یک چیز را خواستیم نشان دهیم، راهی که حسین حسینی یکتا آمد تا بشود حاج آقا یکتا، تربیت را میخواهیم نشان دهیم، که چه میشود ایشان از خانه به مسجد از مسجد به انجمن اسلامی از آنجا به جبهه و بعد پشت خاکریز میرود و بعد از جنگ خاکریز را رها نمیکند و همانجا میماند، اینکه چه لقمهای را خورده، چه رفیقی چه طریقی را رفته، اما خب این کتاب مقدمه رسیدن به این مرحله هست.
در مورد شهید طهرانی، هرچند فکر کنم ایده خود خانم حدادی (نویسنده کتاب خط مقدم) بوده که دو سال از داستان شکل گیری موشکی را روایت کردهاند، چرا که اگر میخواستند کلش را بگویند یک گزارش سطحی میشد، شما نظرتان این نبود که با چنین رویکردی این کتاب نوشته شود؟
از ابتدا قصد خود حاج آقا یکتا این بود که این کتاب در دو جلد نوشته شود و در دستور کارشان هم هست، ولی خب هنوز معلوم نیست کی چاپ شود.
موضوع این کتاب، دغدغه خودشان بوده یا شما؟
من هیچکدام از کتابهایم را خودم انتخاب نکردهام، همه پیشنهاد شده.
این حالت از نظر شما خوب هست یا بد؟
یک بازی خیلی قشنگی هست وقتی از بالا نگاه میکنید، یک هدایتهایی رخ میدهد که متوجه نمیشوید از ابتدا. من پایم به بیت شهید باز شد از سفره شهید رحیمی رزق بردم، آبرو جمع کردم. در رونمایی رسول مولتان با حاج آقا یکتا آشنا شدم. بعد از آن شد که پای من به مدفن الشهدا باز شد و بعد از آن توفیق پیدا شد برای من که پای من به آستان حضرت زینب باز شد و کتاب همسایههای خانم جان را نوشتم، این کتاب آخر من هست، روایت یک مدافع حرمی که پرستار هست که پنج سال تلاش میکند تا اعزام شود به سوریه، به نیت جنگیدن اسلحه دست میگیرد، سوریه میرود و همه چیز عوض میشود، به البوکمال میرود، آخرین پایتخت داعش، که یک هفته بود سقوط کرده بود، حاج قاسم میگوید هیچ نیروی نظامی وارد شهر نمیشود، تا همه زنها و بچهها خارج شوند، زنان و بچههای داعشیها که همگی مشکلات بهداشتی و تغذیه داشتند، ایرانیها تصمیم میگیرند که به اینها سرویس ارائه کنند و این بنده خدا مسئول بیمارستان آنجا میشود، دو راهی عجیبی خب شکل میگیرد که این مدافع حرم با خود میگوید من آمده بودم بجنگم نه اینکه از آنها نگهداری کنم، نهایتاً یک سبک سنگینی میکند و به نظر من به ایشان حواله میشود و به این جمع بندی میرسند که اینها همسایههای خانم حضرت زینب هستند پس این ماموریت را حضرت به ایشان داده و میگوید آنها همسایههای خانم جان هستند ولو بی معرفت به حق همسایگی.
این کتاب دارد تفکر حاج قاسم را که میگوید زنان و بچهها باید سالم از شهر بیرون آیند، یک بار هم بوده که میآیند مرخصی دمشق، در راه بازگشت به بوکمال، جاده بسته شده و میگویند داعش یک اسیر ایرانی را به بدترین شکل سلاخی کرده، خب جالب میشود که ما میخواهیم به البوکمالی برویم که شاید زن و بچهی همین داعشی که این ایرانی را بی گناه سر بریده کمک رسانی کنیم.
فرق جبهه حق و باطل اینجاست که نشان داده میشود، خیلی نکات این طوری دارد که اگر بیشتر بگویم از جذابیت داستان کاسته میشود، خب لایههای زیرین جنگ سوریه را روایت میکند این کتاب.
امروز مطلع شدم کتاب رسول مولتان نسخه انگلیسی هم دارد.
بله یک رونمایی مختصری داشت نسخه انگلیسی کتاب ولی فکر نمیکنم هنوز به تیراژ بالا رسیده باشد.
ما یک دغدغهای داشتیم که در آثاری مثل خط مقدم یا سلولهای بهاری (تجربه شکل گیری صنعت سلولهای بنیادی در ایران) مشهود هست، که زندگی فردی مثل دکتر بهاروند که نفر اول سلولهای بنیادین ایران هستند ایشان که نیروی آقای کاظمی آشتیانی در پژوهشکده رویان بوده و میگوید که چه مسیری را طی کرده بود که ایشان از یک روستا به دانشمند ملی ایران تبدیل میشود، خب این مسیر داستانی خیلی جذاب بود و به نظرم میرسید که هر دانشجویی که این را ببیند خیلی به او کمک میکند که حس اعتماد به نفس به هر ایرانی بدهد، جدای از اینکه انقلابی هست یا نه. خب من حس میکنم این کتابها بین خود ما ها گیر کرده، انقلابیها و مذهبیها فقط میشناسند، همین داستان کتاب سوریه هم به نظرم آنقدر کشش دارد که هر جای دنیا بود از آن فیلم و مستند هم ساخته بودند تا به الان حتی.
اسفند سال اخیر آمد بیرون، هنوز رونمایی هم نداشته و زمان میبرد تا به جایگاه حقیقیاش برسد مگر به لطف خود خانم جان، در ضمن اسم کتاب را هم برای شما ترجمه کنم، بچههای تیپ فاطمیون به حضرت زینب (س) میگویند خانم جان و چه معادل قشنگی هست برای عنوان عقیلة العرب.
همسر شهید تعریف میکردند زمانی که هندوستان بودند، مدام میگفتم چرا هند هستی، برویم ایران، آنجا برو جبهه بجنگ، ولی شهید میگفت جبهه من اینجاست، یعنی شهید رحیمی چیزی را آن موقع میدیدند که ما الان میبینیم، جبهه خودش را خارج از کشور میدید
شما فکر میکنید این چالش که کتابهای در این سبک بین بچههای انقلابی حبس شده وجود دارد؟
من میگویم این مشکل شاید به خاطر حرف زدن ما نباشد، شاید بلندگوهای ما مشکل دارد و شاید سیستم رساندن حرفهای ما مشکل دار میباشد، البته زحمات انتشارات شهید کاظمی را نادیده نمیگیرم، بسیار سیستم پخش خوبی دارند، اما باید دید چه میخواهیم و کجا هستیم و متاسفانه خیلی عقب هستیم از آن چیزی که باید باشیم و باید تلاش مان را بیشتر کنیم برای رساندن صدای حقمان به افرادی که تشنه شنیدن صدای حق هستند.
همین کتاب رسول مولتان را چه طیفهایی دیدند و بازخورد داشته؟
بین کتابهای من فکر میکنم بیشتر همین کتاب شهید رحیمی توانست با افرادی خارج از طیف بسته خودمان ارتباط برقرار کند و بعد مربعهای قرمز، اما باز هم فاصله داریم تا آنجا که باید باشیم.
در مورد این داستان پیشرفت و روایت پیشرفت چه نظری دارید؟ به طور مثال همین داستان آقای یکتا را ذیل همین موضوع میدانید؟
بله هم ژانر هست و میتوان و باید به آن پرداخت، اگر نپردازیم دیگران به آن میپردازند و بدون تعارف الان در جنگ روایتها هستیم، چه پیشرفت، چه دفاع مقدس و چه حرم، پس اگر روایت نکنیم، تحریف شده به گوش نسل بعد میرسد و اگر یک نسل را از دست بدهیم در ارتباطگیری بی تعارف نسلهای بعدی را هم از دست خواهیم داد تا اینکه ارتباط یک روزی قطع میشود.
به نظر شما این کتاب همسایههای خانم جان، در رده کتابهای روایت پیشرفت جا دارد؟
بله، البته که هست، چون تفاوت جبهه حق و باطل را ذیل یک داستان روایت میکند. چرا دیگران صدای باطل خود را به گوش همه برسانند و ما حرف حقمان را نگوییم؟ قطعاً قرار میگیرد ذیل روایت پیشرفت.
البته من این کتاب را ندیدهام ولی داستانش را مطابق با آن چیز که شما گفتید از جهت سبک تربیتی که توصیف کردید خیلی تاثیر گذار هست. این کتاب خب خیلی زیبا نشان میدهد که جهادهایی مثل مبارزه با داعش در سوریه صرفاً یک جنگ نیست که گاهی برخی به اسم ضد جنگ بودن علیه آن موضع میگیرند.
بله اگر چنین کسی، البته با ذهن منصف و منطقی این کتاب را بخواند، میبیند این جنگ بین دو کشور دیگر نبود و ما هم در صف همین جنگ بودیم، میبینند که مدافعین حرم دشمن را عقب نگه داشتند و تهدید را تبدیل به فرصت کردند، چگونه؟ هرچه داعش بین سوریها تبلیغ میکرد که ایرانیها اگر بیایند با تانک از روی شما رد میشوند، اما رفتیم و دیدند که ایرانیها آمدند اما با کانتیر دارو و بیمارستان برای مردم سوریه رفتند، روزهای اول سوریها اجازه نمیدادند که بچههایشان را مداوا کنیم، اما بعد از چند وقت به ایرانی گفتند "اصدقا"، اگر بفهمند ایرانی هستی راه را برایت باز میکنند.
شاید بلندگوهای ما و سیستم رساندن حرفهای ما مشکل دار میباشد، باید دید چه میخواهیم و کجا هستیم و متاسفانه خیلی عقب هستیم از آن چیزی که باید باشیم و باید تلاش مان را بیشتر کنیم برای رساندن صدای حقمان به افرادی که تشنه شنیدن صدای حق هستند
اینجا هست که کار با تجربه شهید رحیمی شباهت پیدا میکند.
بله دقیقاً، که شهید رحیمی آنجا دلها را اسیر خود کرده بود که اهل سنت نمیخوابیدند تا رئیس شیعه آنها نمیخوابید. اینجا هم به برکت خون پاک جوانان ایرانی که اسم آنها را هم نمیدانیم، ایرانی شد "اصدقا" برای سوریها، اعراب به هرکسی به راحتی نمیگویند اصدقا، باید به این نکته دقت داشت.
یک اتفاقی که در رابطه با این کتاب هست و بین نویسندههای دیگر کتابهای جایزه کتاب روایت پیشرفت نداریم، تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب مربعهای قرمز هست، چطور رخ داد؟
از کانالهای مختلف کتاب به دست حضرت آقا میرسد، تقریظ را اما در وهله اول مرهون اخلاص حاج آقای یکتا و آقای خلیلی مدیر انتشارات شهید کاظمی میدانم.
یک تعریفی هم از شما کردهاند، شما خودتان دیداری با آقا نداشتید؟
قبل از رونمایی از تقریظ یک معرفی در دیدار با نویسندگان کردند از من، که آقا ابروهای خود را بالا دادند و گفتند خیلی خوب نوشتی و لطف داشتند.
موضوعی هست در فضای پیشرفت که به نظرتان باید به آن پرداخته شود و علاقه داشته باشید؟
به نظر من همه افرادی که شبانه روز در جمهوری اسلامی میدوند و تلاش میکنند، از شهید طهرانی مقدم تا شهید سلیمانی تا شاهرخ ضرغام، همه توبه کردههای انقلاب، شهدا چه شد که به این جایگاه رسیدند و چه مسیری را پیش آمدند که این مسیر را طی کردند و به این جایگاه رسیدند، هنر اصلی هنر حاج قاسم هست و من اینها را هنرمند انقلاب میدانم.
اگر در فضای علمی و فناوری سوژهای باشد شما تمایل به نوشتن دارید؟
ترجیح میدهم در فضایی که علاقه داشته، وقت گذاشته و تجربه کسب کردهام فعالیت کنم، قطعاً هستند افرادی که در آن حوزه کار میکنند و نیازی به حضور من نخواهد بود.